چیزایی که امروز یاد گرفتم


الان متوجه شدم که تو گوشیم یه سری یادداشت هم دارم که مال کتاب سرخ و سیاه هست. اونا رو هم می نویسم که دیگه رسالتمو کامل انجام داده باشم  :

... اما آن وقت باید فاتحه ی پیشرفت و ترفیع مقام را بخوانم، دیگر آرزوی جاه و مقام نداشته باشد و باید دیگر از این شغل نازنین کشیشی که اساس و مقدمه ی همه چیز است، دست بشویم.

--

... پس از آن تاریخ، مسیو دورنال از بیم آنکه مبادا ژولین از دستش ربوده شود، سخن از امضای قرارداد دوساله ای به میان آورد.

ژولین به سردی جواب داد:

-نه، مسیو، اگر شما قصد اخراج مرا داشته باشید، ناگزیرم بروم. تعهدی که دست و پای مرا ببندد و الزام  وتعهدی برای شما به بار نیاورد، دور از مساوات است. من این تعهد را نمی پذیرم.

--

احمق یگانه کسی است که از دست دیگران خشمگین باشد. سقوط سنگ به علت ثقل خودش است.

--

ضربت خنجری به همه چیز خاتمه می دهد. اما در قرن نوزدهم شوهر، زن خود را به تیر تحقیر و استهزاء مردم به قتل می رساند. و این کار را از راه بستن درهای همه ی محافل و مجالس به روی او صورت می دهد.

--

بچه ی بیچاره ای چون او تمام وجود خود را مدیون استعدادی بود که خدا در دلش به ودیعت نهاده است، اما در این دنیای سفله، تنها الهام و استعداد به درد نمی خورد... برای آنکه بتوان چون باغبان شایسته ای در باغ خدا کار کرد و مایه ی ننگ آن همه همکار عالم و فاضل نشد، کسب علم واجب بود.

--

... همه ی این بینوایان که از دوران کودکی کارگر روزمزد بوده اند، تا روز ورود به این مدرسه با ماست و نان سیاه زندگی کرده اند. در کلبه های پوشالیشان در سال بیش از پنج شش بار گوشت نمی خوردند. این روستاییان بی تربیت، مثل سربازان روم که جنگ را دوره ی استراحت می دانستند، فریفته ی لذایذ مدرسه ی طلاب شده اند.

--

میزان شرف و اعتبار مقام، مربوط به میزان شرف و اعتبار کسی است که در آن مقام نشسته باشد.

--

باری، اگر گفتن این چیزها مجاز باشد، باید بگوییم که کدام قاضی محکمه پسری، یا حداقل پسرعمی ندارد که باید وسیله ی پیشرفتش در اجتماع فراهم آورده شود؟

--

عاقبت این کارها برای تو آن خواهد بود که منصبی در دستگاه دولت به دست بیاوری. اما همین منصب تو را به کاری واخواهد داشت که در دروزنامه ها به باد دشنام و ناسزا گرفته شوی و من در نتیجه ی این ننگ و بدنامی از احوال تو اطلاع پیدا کنم. به یاد داشته باش که حتی اگر از لحاظ پول هم حرف بزنمی، تحصیل صد سکه ی طلا از راه تجارت چوب، کسب حلال و شایسته ای که صاحب اختیار آن خود انسان باشد، بهتر از اخذ چهار هزار فرانک از دستگاه دولت است، اگرچه این دولت، دولت حضرت سلیمان باشد.

--

می خواستم در سال دویست سیصد فرانک به فقرا بدهم. از من خواستند که این مبلغ را به انجمن های وابسته به دین و مذهب ... بدهد! زیر بار نرفتم: آنگاه صد دشتنام به من دادند... در نتیجه ی حماقت، از این دشنام ها آزارده شدم. دیگر نتوانستم سحرگهان برای تلذذ و استاده از زیبایی مناظر کوه های خودمان بیرون بروم، زیرا که هر بار گرفتار دردسری شدم که آن خیال و رویای مرا بر هم زد... مثلا، در مراسم سه روزه ی پیش از عید صعود که دسته برای تقدیس مزارع به مصلی می رود... دیگر خبری از تقدیس مزارع من نیست، برای آکه این مزارع، به قول پیشنماز، مال کافر است. گاو ماده ی یکی از زنان پارسای ده می میرد. پیرزدن می گوید که این حادثه به علت مجاورت برکه ای است که مال من کافر ... است و یک هفته پس از آن همه ی ماهی هایم را که آهک به خوردشان داده اند، به پشت، روی آب می بینم... انواع و اقسام آزار و شکنجه پیرامونم را می گیرد. امین صلح که مردی درستکار است اما از انفصال خود می ترسد، پیوسته به ضرر من رای می دهد. سکون و صفای مزارع بر من جهنم می شود... و دیگر سروان بازنشسته، رئیس آزادیخواهان، پشتیبان من نیست. همه ی مردم، حتی بنایی که یک سال بود نانش را می دادم ... بر سرم می ریزند.

برای آنکه پشت و پناهی داشته باشم، و با این همه در اره از دعاوی خود پیروز بشوم، آزادیخواه می شود. اما به قول تو، این انتخابات سر تا پا لعنت می آید و آن وقت از من رای می خواهند.

--

داشتن آبا و اجدادی که به جنگ صلیبی رفته اند، یگانه امتیازی است که از نظر او اعتبار و ارزش دارد. پول مدتی پس از آن به میان می آید و بس.

--

اما این نکته را بدانید که برای کسی که ملبس به لباس ما [منظور لباس کشیشی هست تو این متن] باشد، از هیچ ناحیه ای، به استثنای ناحیه ی اعیان و اشراف، امید دولت و ثروت نمی رود.

--

در شهرستان، اگر هنگام ورود به قهوه خانه ای به تصادف و حادثه ای گرفتار آیید، گارسون آن قهوه خانه علاقه ای به شما پیدا می کند اما اگر در این تصادف چیزی باشد که به عزت نفس لطمه بزند، این گارسون در حین دلسوزی کلمه ای را که شکنجه تان دهد، ده بار به زبان می آورد. در پاریس دقت و مراقبت به کار می رود که خنده در خفا انجام گیرد، اما شما همیشه غریب هستید.

--

این عقیده به مغز وی فرو شده بود که باید به سبب مزایای اصالت و ثروت و چیزهای دیگر از هر دختر دیگر خوشبخت تر باشد و این همان سرچشمه ی ملال شاهزادگان و منبع همه ی دیوانگی های ایشان است.

--

گفتارکت کم باشد و کردارت کم.... این است یگانه وسیله ی رستگاری.

--

پس معجزه ی زیبای تمدن شما این بوده است! عشق را کاری پیش پا افتاده کرده اید.

--

یکی از جهانگردان انگلیس سخن از مؤانست و الفتی می گوید که میان وی و ببری پدید آمده بود. سیاح این حیوان را پرورده بود و می نواخت اما پیوسته هفت تیری مجهز و آماده روی میزش نگه می داشت.

--

عجیب است که عشقی این همه شدید، عشقی که منظور آن هم خودم هستم، ذره ای حس و تاثر در من بر نمی انگیزد! و من دو ماه پیش او را می پرستیدم... در کتابی خواندم که چون مرگ نزدیک بشود، به همه چیز بی علاقه می شویم... اما وحشت آور است که انسان به نمک ناشناسی خود پی ببرد و نتواند رفتارش را تغییر بدهد. پس من موجود خودخواهی هستم؟ و از این رو خود را به باد ننگبارترین سرزنش ها می گرفت.

--

بدترین بدبختیها در زندان این است که نمی توان در سلول خود را بست.

--

من مستقلم... برای چه می خواهند امروز همان عقیده ای را داشته باشم که شش هفته پیش داشتم؟ در این صورت عقیده ای که دارم حاکم جبار من خواهد بود.