از کتاب ها


اون روز که مریض بودم، کتاب آخرین نشان مردی رو خوندم که مال مهرداد صدقی بود (همون نویسنده ی آبنبات نارگیلی و ... ). می تونم بگم اصلا توصیه اش نمی کنم. خیلی شخصیت اصلیش کپی شخصیت اصلی همون کتاب های آبنباتی بود. حتی یه جاهاییشم راجع به یه سری آدمای دیگه حرف می زد (نمی دونم داییش یا عموش یا کی) که من اصلا یه لحظه اشتباه می کردم و فکر می کردم دارم یکی از کتابای آبنباتو می خونم. بعد باز یادم میومد که نه، این یه کتاب دیگه اس.

کلا کتابش طنز توش داشت ها، می شد باهاش خندید ولی هیچ محتوایی نداشت. زیاد دوسش نداشتم.

--

ولی فرداش نکولاس نیکلبی رو خوندم که مال چارلز دیکنز بود. واقعا عالی بود. من تا الان هر چی کتاب از دیکنز خونده ام، خیلی لذت برده ام. فقط حیف که اصل کتاب انگاری حدود هزار صفحه بوده ولی این کتابی که ما گرفته بودیم، توش نوشته بود خلاصه ی داستان و حدود 200 صفحه بود و خب یه جاهایی آخر کتاب، احساس می کردی طرف داره به زور کتابو سر و تهشو هم میاره. اگه می دونستم، حتما اصل کتابو می خوندم که طولانی باشه.

و واقعا هم کتابشو تا تموم نکردم، زمین نذاشتم. قشنگ آدمو جذب می کرد که خب بعدش چی میشه.

آخرشم که مثل کتاب های دیگه ای که از دیکنز خونده بودم، توی شوک بودم و آخرش چیزی بود که حتی یه درصد هم بهش فکر نمی کردم.

تصمیم گرفتم این دفعه که رفتیم ایران، حتما همه ی کتاب های دیکنزو بگیرم و بیارم.

--

راجع به دیکنز خوندم تو ویکی پدیا و اینا، برام جالب بود که نوشته بود خیلی از شخصیت های داستان هاش برگرفته از شخصیت های واقعی دور و برش بوده ان و این کتاب نیکولاس نیکلبی هم بخشیش در مورد بچه هاییه که توی یه مدرسه ی شبانه روزی زندگی می کنن و اینم ظاهرا برگرفته از مدارس شبانه روزی ایه که چارلز دیکنز به دیدنشون رفته.

ظاهرا دیکنز شخصیت فعالی داشته و خیلی اصلاح طلب بوده و مطالبه گر و اینا. واسه همین، در کنار فعالیت های اجتماعی ای که داشته، خیلی از واقعیت های تلخ جامعه اش رو سعی کرده توی داستان هاش بیاره و چشم جامعه رو به شرایط خیلی ها باز کنه.

--

یه چیز دیگه هم که برام از دیکنز جالب بود این بود که از همسرش جدا شده، با اینکه هشت تا بچه داشته ان.

واقعا چقدر ما تفاوت فرهنگی داریم. دویست سال بعد از اون موقع، تو کشور ما آدما معتقدن حالا که ازدواج کرده ان، باید تا آخر بمونن حتی اگه از زندگیشون راضی نباشن؛ اگه بچه داشته باشن که دیگه بدتر.

نمی گم یکی از اینا حتما درسته و اون یکی غلطه ها ولی این حجم از تفاوت برام خیلی جالب بود.

--

یه چیز دیگه هم که توی کتابش برام خیلی تفاوت فرهنگی فاحشی حساب میشد این بود که طرف رفته یه نقاشی ای رو به کسی بده بکشه (نقاش آدم فقیریه)، موقع پول دادن، میگه رسید نمی خوام. طرف به دخترش میگه مگه قراره صدقه بدن بهمون؛ دخترم، بهش رسید بده.

یعنی براشون تو سال هزار و هشتصد و خرده ای خیلی مهم بوده که حتما رسید بدن به طرف مقابلشون، اون وقت تو فرهنگ ما جدا از اینکه هنوزم آدم نمی تونه از کسی رسید بگیره؛ تازه از نظر فرهنگی هم برعکسه، اگه کسی رسید بخواد اصلا یه جوری از نظر فرهنگی بده. یعنی اگه دو نفر همو بشناسن، خیلی بعیده که بخوان به همدیگه رسید بدن یا از همدیگه رسید بگیرن. بیشتر این جوریه که باید روی حرف همدیگه حساب کنن و اینا.

--

از نظر میزان سبعیت رفتار با بچه ها (ی بی سرپرست) تو زمان های قدیم هم که به شدت میشد شباهت فرهنگیمونو دید متاسفانه .

--

دیروز این کتابو تموم کردم. بعدش می خواستم یه کتاب دیگه رو شروع کنم. هنوز خیلی تو شوک آخر کتاب بودم. رفتم تو لیست کتابا نگاه کردم؛ گفتم خب بعد از همچین کتابی که نمی تونم یه کتاب درپیت بخونم، خیلی حیفه. کتاب رستاخیزو که مال تولستوی بود آوردم که به عنوان کتاب بعدی بخونم. ولی بازم شروعش نکردم؛ یعنی، دلم نیومد. گفتم بذار امشب مزه ی این کتاب زیر زبونم باشه.

--

لب کلام اینکه آقا کتابش خیلی قشنگ بود؛ من دوست داشتم. اگر سلیقه ی کتابیاییتون با من یکیه، بخونینش .


نظرات 7 + ارسال نظر
دختری بنام اُمید! جمعه 17 تیر 1401 ساعت 13:58

نه این چه حرفیه، چرا شما مدیون بشید! اتفاقا شما همیشه تاکید میکنید که کتاب از نظر شما خوبه و هر کس با سلیقه خودش ببینه دوست داره بخونه یا نه. برای منم موضوع کتاب جذابه، شما هم که گفتید خوبه، دیگه تصمیم گرفتم بخونمش.
من که هر چی سرچ کردم نتونستم کتاب 1000 صفحه ای رو پیدا کنم، باز اگه فرصت کنم میرم از کتاب فروشی ها میپرسم. اگه بتونم پیدا کنم حتما به شما هم خبرشو میدم که مال کدوم انتشاراتیه.

امیدوارم دوسش داشته باشی :).
از اونجایی که ایرانی ها اکثرا از همدیگه تقلید می کنن، بعید نیست که هیچ کس کل 1000 صفحه اش رو ترجمه نکرده باشه. حیفه واقعا.

دختری بنام اُمید! سه‌شنبه 14 تیر 1401 ساعت 19:29

کتاب درباره معنی زندگی رو دوست داشتم نسخه کافذیشو بخونم که خریدم و تازه امروز رسید دستم. بعدش میرم سراغ نیکولاس نیکلبی که انقدر ازش تعریف کردید، البته من هنوز نتونستم نسخه 1000 صفحه ای ازش پیدا کنم تو اینترنت، نه کاغذی، نه الکترونیکی، همشون بین 200 تا 250 صفحه هست.
مرسی برای معرفی کتاب های خوب :)

حالا من باید بشینم دعا کنم دوست داشته باشی کتابه رو که فردا من مدیونت نشم .
اگه 200-250 صفحه اس، احتمالا همونیه که من خونده ام. حیفه اگه کل هزار صفحه شو به فارسی هیچ کس ترجمه نکرده باشه. چون این کتاب 200 صفحه ای، یه جاهای قشنگ سر و تهشو هم آورده ولی خب بازم به خوندنش می ارزه.

حسین شنبه 11 تیر 1401 ساعت 15:58

چه دید تیزبینی بابت اون دو نکته فرهنگی
احسنت

شما لطف دارین :).
امیدوارم شمام بخونین و خوشتون بیاد از کتابش.

رعنا شنبه 11 تیر 1401 ساعت 15:19

اسم اون کتاب یادم اومد
زوربای یونانی

، اونو خوندمش. من کلا خوشم نیومد از کتابش. نمیدونم اگه بی سانسورشو می خوندم فرقی داشت یا نه.

رعنا شنبه 11 تیر 1401 ساعت 15:18

سلام
باهات موافقم که کتاب خوندن به زبان مادری یه چیز دیگه است. وقتی به انگلیسی یا المانی میخونیم، یه بخش مغزمون داره سعی میکنه کلمه رو بخونه، یه بخشش میخواد ترجمه کنه، یه بخشش هم تجسم می کنه داستان رو. ودی به فارسی انقدر ر وونیم که فقط تجسم می کنیم و درگیر کلمات و معنیشون نیستیم. برای من که اینطوره
ودی ترجمه های فارسی متاسفانه خیلی سانسور الکی دارند. یه کتاب که الان هر چی فکر می کنم اسمش یادم نمیاد ولی معروفه من از کتابخونه خاله م برداشتم و خوندم که ترجمه ش مال سال ۵۷ بود. بعد همونو چند سال پیش با چاپ جدید و ترجمه جدید خوندم که کلی ازش حذف کرده بودند.
حتی مثلا اصل کتاب هزار و یک شب رو پدر بزرگ من داشت... اصل یعنی متنش منظورمه. خیلی خیلی فرق داره با چیزی که الان چاپ میشه به اسم اون کتاب. اصلش اصلا قابل چاپ نیست، از بس مثبت هجده هست ولی خب وقتی هم سانسور بشه دیگه اون کتاب نیست.
به هر حال با تعریفی که کردی مشتاق شدم بخونم این کتاب رو. خیلی وقته به جز کتاب های زبان و مربوط به کار کتابی نخوندم

سلام،
آره، تازه علاوه بر ترجمه؛ خب بالاخره هر کلمه ای یه بار معنایی ای داره. حتی کلمه هایی که ما میگیم معادلن، واقعا که معادل نیستن؛ هر کدوم یه کاربردی دارن. آدم وقتی واقعا تسلط نداشته باشه با اون زبون، درک نمی کنه تفاوتشون رو. یعنی؛ ممکنه من کتابو بخونم و بفهمم، ولی خب بازم درکم از اون کتاب با یه آلمانی خیلی متفاوته.
ولی خب از اون ورم، آدم این مشکلات دیگه مثل سانسور و اینا رو داره دیگه.

سمیه شنبه 11 تیر 1401 ساعت 10:59

سلام سلام کتاب نیکولاس نیکلبی رو سعی می کنم بخونم ولی به نظرم کتاب آخرین نشانه مردی هم همینکه یه لبخند رو لبتون اورده کافیه دیگه بلاخره خندیدن به هر بهونه ای غنیمته وبلاگ ماجراهای گلابتون دو سال یه کار خوب می کنه کتابایی که توی یه سال می خونه رو لیست می کنه و امتیاز می ده از نظر خودش که من امتحان کردم هم لیستش به سلیقه ام نزدیک بوده هم امتیاز دهیش شما هم یه همچین کاری کنید جای دوری نمی ره واسه ما تنبلا

علیک سلام :)،
آره خب؛ هر کتابی یه رویکردی و یه هدفی داره. ولی خب خوندن این دو تا کتاب پشت سر همدیگه، خیلی یه جوری بود برای من :). آخه توی اون کتاب آخرین نشان مردی، همه چی خیلی خوش و خرم بود (در حالی که توی شرایط فعلی ایران، اصلا نمی تونه در واقعیت این جوری باشه) ولی توی اون یکی کلا همه چی داغون و آشفته بود. حالا شما اگه خواستین، هر دو تا رو بخونین؛ ولی لااقل پشت سر هم نخونین .
آره؛ اون ایده ی امتیاز دادن به کتابا هم جالب بود. اگه یادم باشه، سعی می کنم من دفعه ی بعد امتیاز بدم، مرسی که گفتی عزیزم :).

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 9 تیر 1401 ساعت 21:56 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
یه سوال
حالا کتابهای ایرانی به جای خودش اما چرا مثلا برای این کتاب چارلز دیکنز همون جا کتاب آلمانی شو نمیخرین؟
مطمئنا برای بهتر شدن دامنه واژه هاتون هم میتونه مفید باشه

سلام،
نمیدونم، من کلا با کتاب به زبونی غیر از زبون مادری خودم حال نمیکنم. احساس میکنم اگه اون جوری بخونم یه جاهاییشو از دست میدم؛ یعنی، شاید معنیشو بفهمم ولی اون جوری که فارسی رو درک میکنم، درک نمیکنم.
علاوه بر این، من تجربه بهم ثابت کرده وقتی چیزیو با زبون دیگه ای میخونم، کوتاه تر میمونه تو حافظه ام و زودتر فراموشش میکنم. نمیدونم چرا ولی این جوریم :/!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد