از مدرسه ها- قسمت سوم


دیشب رفتم جلسه ی پرسش و پاسخ یه مدرسه ی سوم.

دم در، یه آقایی خوشامد می گفت به تک تک آدما. وقتی رفتم تو، دیدم همون آقا مدیر مدرسه است. یک آقای نسبتا مسن و باسابقه، با اعتماد به نفس و ریلکس، بدون استرس و یه مقدار شوخ طبع.

غیر از این آقا، نه نفر دیگه هم نشسته بودن. که گفت همکارامن که آوردمشون که اگر سوالی داشتین، جواب بدن. سه تا معلم کلاس اولش هم بودن.

یه چیزی که نسبت به این آقا/مدرسه خیلی دوست داشتم، شفافیتش بود. با یه پاورپوینت مدرسه شونو معرفی کرد. همون اول بسم الله گف ما 337 تا دانش آموز داریم توی 13 کلاس (یادتونه گفتم اگه بچه ها زیاد باشن، باید یه مدرسه، یه کلاس اضافه بزنه. این سیزدهمین کلاس همونه که پارسال مجبور شده ان بزنن ). از این تعداد 72 تاش خارجین از 18 ملیت مختلف.

هیچ مدرسه ای تا الان این جوری به تفکیک و صریح آمار نگفته بود.

یه جای دیگه ای از ارائه اش گفت که از بچه های پارسالمون، 30 نفر رفته ان دبیرستان، 6 نفر رفتن رئال شوله (یه چیزی شبیه فنی حرفه ای)، 19 نفر رفته ان گزامت شوله ( Gesamtschule: گزامت یعنی جامع، همه؛ گزامت شوله یعنی مدرسه ای که رئال شوله و دبیرستان و همه چی با همه. من جزئیاتشو نمی دونم خودمم که فرقش چیه. اما خب کلیتش اینه).

این آمارو هم کسی نگفته بود تا الان. باید حواسم باشه، امشب توی پرسش و پاسخ مدرسه ی چهارم بپرسم حتما ازشون.

دیگه راجع به این صحبت کرد که ما به هر بچه ای جدا توجه می کنیم. یه نفر پرسید خب تو کلاس های 26 27 نفری چطور همچین چیزی ممکنه؟ گفت سعی می کنیم سطح به سطح بررسی کنیم. یعنی معلم اول یه جوری بچه ها رو باهاشون بازی می کنه یا بهشون تمرین میده که کسایی که مشکل خیلی حادی دارن مشخص بشن. بعد همین جور هی سطح سوال هاشو تغییر میده تا بفهمه کدوم بچه ها توی کدوم بخش ها بهترن و توی کدوم بخش ها مشکل دارن.

مدرسه شون مدرسه ی Inklusiv بود؛ یعنی کسایی که مشکلی هم داشته باشن پذیرفته میشن. اما خب روش مانور نداد و هیچ آماری هم ارائه نداد. فکر نمی کنم که تعداد زیادی از این مدل بچه ها داشته باشن.

برای ا گ اس، زودترین زمانی که میشه بچه رو برداشت، ساعت 15 هست. بعدش هر زمانی میشه برشون داشت.

توی ا گ اس، کلا دو تا سالن بزرگ دارن و همه ی بچه ها با هم نگه داری میشن؛ یعنی اونجا دیگه کلاس کلاس نیستن. حدود 230 نفر در حال حاضر توی ا گ اس هستن.

توی زمان ا گ اس، در حالت عادی، معلم های کلاس هاشون نیستن. یه سری مربی دیگه ان که حواسشون به بچه ها هست که تمریناشونو انجام بدن و اگر کمک لازم داشتن کمکشون کنن. اما یه روز در هفته، یکی از معلم های کلاس اونجا هست واقعا.

دوشنبه و سه شنبه گفت تمرین ها حتما توی زنگ آخر مدرسه انجام میشه و نه توی ا گ اس تا مطمئن بشن که همه ی بچه ها حتما تمریناشونو انجام میدن. چهارشنبه ها تمرینا توی خونه انجام میشه. پنج شنبه ها یه معلم توی او گ اس هست و جمعه ها اصلا تمرین ندارن ( یادتونه زمان ما روز آخر هفته تمرینا دو برابر بود؟ ).

برای او گ اس گفت که قیمتش با توجه به حقوق تعیین میشه؛ ولی اگر حدودش رو می خواین، برای کسایی که حقوق خانواده شون از 61 هزار یورو به بالا باشه، 221 یورو در ماهه.

زبون انگلیسی مثل همه ی جاها از کلاس سوم شروع میشه.

اینجا هم آقاهه اصلا راجع به نمره و این چیزا صحبتی نکرد.

اینا هم مثل بقیه ی مدرسه ها همکاری دارن با آدم های مختلفی برای ورزش، موسیقی، هنر و ... . و تقریبا تمام این ها مال بچه های او گ اس هست و دلیلش هم اینه که توی زمان مدرسه انجام نمیشن.

یه نفر پرسید میشه بچه ای توی او گ اس نباشه ولی مثلا یکی از این کلاس ها رو شرکت کنه و آقاهه گفت نه متاسفانه.

در مورد ثبت نام و اینا خیلی شفاف توضیح داد (این آقاهه رو باید میاوردی تو ایران رئیس جمهور می کردی انقدر شفاف بود ، واقعا خدا خیرش بده؛ چیزایی رو گفت که هیچ کدوم از اون دو تا مدرسه ی دیگه بهش اشاره هم نکردن؛ تازه وقتی هم ازشون سوال می کردی، باید با انبر از دهنشون حرف می کشیدی بیرون). گفت این جوریه که شما الان درخواست هاتونو میدین. بعد از 15 نوامبر، ما شش تا مدیر مدرسه های این شهر یه میتینگ داریم با همدیگه. اونجا اول از همه تعداد کل ثبت نام ها شمرده میشه و چک می کنیم که اصلا چند تا بچه هستن؟ آیا لازمه یه کلاس جدید تشکیل بشه یا نه؟ اگر کلاس جدید تشکیل بشه، صحبت میشه که این کلاس جدید کجا باید تشکیل بشه. اما این کلاس قطعا توی مدرسه ی کاتولیک نیست چون اون مدرسه، مدرسه ی خاصه. بعدم اگر دیدیم کلاس اضافه لازم نیست ولی یه مدرسه ای اضافه تر بچه براش ثبت نام کرده، بازم اون بچه ها به مدرسه ی کاتولیک فرستاده نمیشن، چون اون مدرسه، مدرسه ی خاصه (البته؛ اینو نگفت که اگر بچه ای مدرسه ی کاتولیک رو به عنوان مدرسه ی دومش انتخاب کرده باشه چی. چون فکر می کنم هدفش از گفتن این حرف، حمایت از خانواده ها بود؛ نه اینکه برعکس، منظورش این باشه که روی اون مدرسه حساب نکنین. منظورش این بود که مثلا کسی که مسلمونه رو به زور ما نمی فرستیم به مدرسه ی کاتولیک.). گفت اونجا میشینیم بر حسب فاصله حساب می کنیم که کی کجا اجازه ی ثبت نام داره و نزدیک ترین مدرسه اش چیه.

ما خودمون پارسال 81 تا جا داشتیم، ولی 87 نفر ثبت نام کرده بودن. شش تا رو مجبور شدیم رد کنیم. بعضی هاشون مال یه منطقه ی دیگه بودن (همونی که گفتم وسطش جاده است و دوره واقعا).

اما چیزی که برام جالب بود، بازم اصلا راجع به انتخاب دوم اصلا صحبت نکرد. یعنی؛ واقعا نمیدونم دلیل اون انتخاب دوم ما توی لیست مدرسه ها چیه. این که این طوری می گفت که انگاری یا انتخاب اولتون میشه یا اگر نشد، ما فاصله رو چک می کنیم. دیگه نمی دونم واقعا.

بعد گفت برای خود ثبت نام برای بچه هایی که می خوایم ورشون داریم، یه روزی می گیم بچه ها بیان و بچه ها رو توی گروه های 12 نفری، از صبح تا ظهر تست می کنیم. این بچه ها از نظر سطح زبانشون، قابلیت های ذهنیشون، قابلیت های ریاضیشون مثل شمردن و شناختن عددها بررسی میشن. چون ما باید از قبل سطح بچه ها رو بدونیم، هم از نظر هوشی، هم از نظر شرایطشون که مثلا آیا بچه حروف الفبا رو از قبل میشناسه یا نه، زبون مادریش چیه و آلمانیش در چه سطحیه و ... .

بعد از اینکه جلسه تموم شد و به همه ی سوالا جواب داد، گفت حالا می تونیم بریم ساختمون رو به رویی که مدرسه است که یه نگاهی به کلاسامون بندازین.

اینم جزو برنامه نبود و اضافه بر سازمان بهمون ارائه داد که بازم دمش گرم، من خوشم اومد. در واقع، به پدر و مادرها این آپشن رو داد که یه بار خودشون به تنهایی بیان مدرسه رو در سکوت ببینن و اگر سوالی دارن از معلم ها بپرسن و یه بار هم شنبه و با بچه هاشون بیان. از اینشم خیلی خوشم اومد.

راستی، اینم اضافه کنم که به نظر همسر، اون 72 تایی که گفته بود خارجین، منظورش کسایی بوده احتمالا که هنوز پاس آلمانی ندارن. یعنی؛ توی سیستم آقاهه، الان پسر ما خارجی حساب نمیشه. و بنابراین، احتمالا تعداد خارجی های واقعی توی این مدرسه خیلی بیشتر باشه.

من راجع به خود مدرسه نمی تونم چیزی بگیم؛ ولی من مدیریتش رو واقعا پسندیدم. حتی می تونم بگم ارائه اش با فاصله از ارائه ی اون مدرسه ی کاتولیک هم بهتر بود.

--

امشب جلسه ی پرسش و پاسخ مدرسه ی چهارمه، مدرسه ای که نزدیک ترین مدرسه به خونه ی ماست. من تازه دیروز پریروز فهمیدم که این مدرسه، شبه منتسوریه سیستمش. نمی دونم این سیستم به درد پسر ما می خوره یا نه. چون اگر قرار باشه فاصله رو در نظر بگیرن، باید همین مدرسه رو بره.

--

بچه ها، از خودتون خبر بدین. رو به راهین؟ آدمای شهرتون رو به راهن؟ :(

از مدرسه ها- قسمت دوم


اون مدرسه ای که گفتم سخت گیرن رو دیگه اصلا روز بازدید عمومیشو نرفتیم چون دیدیم ما در هیچ صورتی دلمون نمی خواد بچه مونو اینجا بفرستیم.

دیشب ولی رفتم پرسش و پاسخ اون مدرسه ی کاتولیک و خب عملا فهمیدم که ما شانس زیادی برای این مدرسه نداریم. گفت معیارهامون برای برداشتن بچه ها ایناست 1) کاتولیک باشن 2) خواهر یا برادری اینجا داشته باشن 3) فاصله شون نزدیک باشه.

ما دو تای اولو که کلا نداریم. توی آخری هم خونه مون دوره ازشون.یعنی؛ مدرسه ی عادی دیگه ای هست که نزدیک تر باشه به خونه مون.

ولی خانمه که صحبت می کرد، قشنگ مشخص بود که از زمین تا آسمون با اون یکی مدرسه فرق داره.

کلا تعریف این مدیر از مدرسه با اون مدیر خیلی فرق داشت. اصلا حتی یک کلمه راجع به سیستم نمره دهی و آموزش حروف الفبا و اینا صحبت نکرد.

فقط می گفت که بچه ها از مهد کودک میان، طول می کشه تا قوانین رو یاد بگیرن. ما به بچه ها مصرف گرا نبودن و صرفه جویی کردن و به طبیعت اهمیت دادن رو یاد می دیم. و آخرش هم که می خواست بهمون بروشورشونو بده گفت به همین دلیل هم، از بروشورهای پارسال استفاده کرده ایم. نمیشه که به بچه ها بگیم برای طبیعت اهمیت قائل باشن، ولی خودمون کاغذای پارسالو بندازیم دور و دوباره کاغذ پرینت بزنیم. ببخشید اگر از بروشورهای پارسال استفاده می کنیم. چیزای جدیدتر، توی سایتمون هست اگر می خواین. این بروشور توش فقط اسم فلانی نیست.

مدرسه ای که خانمه تصویر می کرد، بیشتر می تونم بگم امور پرورشی بود تا آموزشی. مثلا می گفت می خوایم بچه ها با سر، قلب و دست کاراشونو انجام بدن. هم فکر کنن، هم مهربون باشن، هم حرکت داشته باشن و فعالیت کنن. با همدیگه پروژه زیاد داریم، جشن می گیریم، کاردستی درست می کنیم و ... .

تو روزایی که عیده، برای بچه ها بیشتر توضیح میدیم که چرا تعطیلیم. عیدهای مذهبی رو بیشتر بهشون می رسیم و پروژه های چند روزه داریم با بچه ها. این جوری نیست که بچه ها فقط بدونن که تعطیلن، یعنی مدرسه نمیان.

توی هر کلاس چند نفری کار می کنیم. اگر یکی از همکارا مریض بشه، کلاس بچه ها تعطیل نمیشه یا بچه ها کارهای الکی نمی کنن. همکارش درس رو ادامه میده.

زنگ های تفریحمون بعد از 45 دقیقه نیست لزوما. کلاس از 8 هست تا 8.45 و دوباره از 8.45 هست تا 10.10 (این عدد آخر رو دقیق یادم نیست، ولی همین حدود بود). بعدش زنگ تفریحه. دلیلش اینه که یه وقتایی بچه ها بعد از 45 دقیقه تازه اومده ان توی کار و غرق درس شده ان، نمی خوایم اونجا یهویی بگیم خب الان کلاس تموم شد. معلم توی این شرایط درسش رو ادامه میده و حتی اگه مثلا این زنگ آلمانی دارن، زنگ بعد ریاضی، همین آلمانی رو ادامه میده و زنگ ریاضیشون کوتاه میشه و روز دیگه ای ممکنه برعکس بشه.

اولش که بچه ها از مهد میان، همه مثل هم نیستن. ما بچه ها رو مجبور نمی کنیم که همه شون 45 دقیقه رو کامل بشینن. برای هر بچه جدا تصمیم می گیریم. یعنی ممکنه یه بچه ای بعد از ده دقیقه بخواد بلند بشه و بلد نباشه بشینه و تمرکز کنه روی یه کاری. ما جلوش رو نمی گیریم. کم کم بهش یاد میدیم.

زبون انگلیسی از کلاس سوم شروع میشه مثل همه ی مدرسه ها. ولی ما یه همکاری داریم با یه نفری که انگلیسی درس میده. و اگر تقاضا براش باشه، می تونیم ازش دعوت کنیم که هفته ای یه بار مثلا بیاد و با بچه ها کار کنه. چون ممکنه بعضی از بچه ها توی مهد کودک انگلیسی یاد گرفته باشن و اگه بخوان صبر کنن تا کلاس سوم، فاصله اش زیاد میشه.

بچه ها رو تشویق می کنیم که پیاده بیان. اگر پدر و مادری هستین که بچه هاتونو با ماشین میارین، لطفا اگه میشه پیاده بیارین یا حداقل بخشی از راه رو پیاده بیارین.

ما پروژه های پیاده روی هم داریم. بچه ها مثلا به کلیسا پیاده برده میشن.

هفته ای یه بار از کلاس سوم به بعد میرن کلیسا.

در مورد ا گ اس، از ساعت 15 به بعد، هر زمانی که دلتون خواست می تونین بچه تونو ببرین. ما توصیه می کنیم که تا 16 بچه رو ببرین. اگر بعد از 16 بخواین بچه توی مدرسه باشه، امکان پذیره ولی میشه Spätdienst (اشپِت یعنی دیرهنگام؛ دینست یعنی سرویس؛ تحت اللفظی میشه خدمات دیرهنگام؛ یعنی وقتی شما بیشتر از زمان معمول کاری، بخوای که بهت خدمات بدن و مجبور بشن به خاطر تو بیشتر واستن؛ توی مهد که برای اشپت دینست معمولا باید پول اضافه می دادی، اینجا رو نمی دونم).

--

خانمه راجع به سیستم نمره دهی حتی صحبت هم نکرد و اصلا انگاری اهمیتی هم نداشت.

--

بعد از جلسه، رفتم با مدیره بیشتر راجع به تعداد تقاضاهاشون صحبت کردم و گفت که توی سال های اخیر تقریبا همیشه متقاضی بیشتر از تعداد صندلی هاشون بوده.

با این حساب فکر نمی کنم ما خیلی شانسی برای این یکی مدرسه داشته باشیم. چون همون طور که نوشتم ما عملا هیچ کدوم از سه تا شرط رو نداریم.

و تازه فهمیدم که عملا حتی انتخاب دوممون هم اون قدری که فکر می کنیم مهم نیست.

این جوریه که ما توی فرم باید دو تا انتخاب رو پر کنیم. یعنی؛ مشخص کنیم که انتخاب اول و دوممون چیه. بعد برای ثبت نام فقط برای مدرسه ی اول میریم. مدرسه ی دوم رو لازم نیست که بریم.

اگر مدرسه ی اول بهمون جا نداد، اونا خودشون با هم دیگه صحبت می کنن که ببینن چیکار کنن و تضمینی هم نیست که توی مدرسه ی انتخاب دوممون بهمون جا بدن.

خلاصه بهتون بگم، تمام دردسرهای زمان مهد کودک دوباره برقراره.

به خانمه می گم ما اصلا تجربه ی خوبی از مهد کودک ها نداشتیم و دلمون نمی خواد که اون تکرار بشه. اون زمان هم به ما می گفتن که شما "حق"تونه که یه جا بهتون جا بده ولی با این وجود کسی به ما جا نداد.

میگه نگران نباشین؛ توی این شهر، هیچ وقت این جوری نمیشه. یه مدرسه ای بهتون جا میده حتما و قانونا اگر تعداد بچه ها بیشتر از صندلی ها باشه توی یه "شهر"، یکی از مدرسه ها موظفه یه کلاس اضافه بزنه تا به بچه ها جا بده.

ولی خب شهر ما سه تا منطقه ی مختلف داره که بین هر کدومشون جاده است. یعنی مثلا ده دقیقه تو جاده باید باشی فقط تا برسی به اوایل اون یکی منطقه! و خب مشخصا بالاخره تو این منطقه های کوچیک کوچیک، یه مدرسه ای پیدا میشه که تعداد بچه هاش کمتر باشه از صندلی هاش.

البته؛ من فکر می کنم یکی از همین دو سه تا مدرسه ی نزدیکمون بهمون جا میده، ولی خب خیلی هم اون مدلی که کاتارینا می گفت که مشکلی نیست و تو این شهر هر کی هر جا بخواد بهش جا میدن نیست.

--

حالا امشب جلسه ی پرسش و پاسخ یه مدرسه ی دیگه رو باید برم: مدرسه ای که رایان توش درس می خونه.

البته؛ احتمالش کمه که بخوایم اونو انتخاب کنیم ولی خب، میریم؛ ببینیم چی میشه.


از مدرسه ها


زنگ زدم به مدرسه ی کاتولیک که یه نوبت بگیرم برای ثبت نام. اونجا فهمیدم که بازم مثل مهدکودک هاست. همه درخواست میدن. بعد اونا بررسی می کنن و نتیجه رو فوریه یا مارچ اینا بهمون میدن. یعنی؛ در واقع، ما الان ثبت نام نمی کنیم. درخواست ثبت نام میدیم.

امیدوارم همه چی به خوبی و خوشی پیش بره.

مواردی که گفت باید موقع درخواست ثبت نامشون ببریم، اینا بود: خود بچه (که ببینن می پسندن بچه مونو یا نه !)، گواهی تولد و دفترچه واکسنش و -در صورتی که داره- گواهی غسل تعمیدش!

حالا من که اون موقع نفهمیدم این گواهیه چی هست. فقط یادداشت کردم واسه خودم. گفتم بعدا میرم سرچ می کنم. ضایع است الان بپرسم. بعد هنوز سرچ نکرده بودم، برای همسر کپی کردم. گفت این گواهی غسل تعمیده !

--

برای اتوبوس مدرسه هم در صورتی حتما بهمون داده میشه که فاصله ی خونه مون تا مدرسه 2.1 یا 2.2 کیلومتر باشه (خانمه دقیق یادش نبود عددش رو) و اون مدرسه ای هم که انتخاب می کنیم، نزدیک ترین مدرسه به خونه مون باشه.

--

یه چیز دیگه هم اینکه دیشب با دقت بیشتری نامه ی شهرداری رو خوندم. توش نوشته که شما برای این دو تا مدرسه حق دارین ثبت نام کنین. یعنی؛ یکی از این دو تا موظفه که به ما جا بده. اگر ما خودمون مدرسه ی دیگه ای رو انتخاب کنیم، مدرسه موظف نیست. باید ببینه جا دارن یا نه؛ دوست دارن به ما جا بدن یا نه و بعد تصمیم بگیرن.

حالا این دو تا مدرسه ای که اسم برده، یکیش همون مدرسه ی کاتولیکه؛ یکیشم اون مدرسه ایه که اون همسایه ی رو به رویی (کره ایه) معرفی کرد.

از اون طرف، توی فرمی که شهرداری فرستاده، حق داریم فقط دو تا مدرسه انتخاب کنیم.

احتمالا انتخاب اولمون همون مدرسه ی کاتولیکه. ولی برای انتخاب دوم، الان من نمیدونم واقعا باید چیکار کنیم. اگر اون مدرسه ی نزدیک خونه ی بعدی رو بنویسیم، لزوما اون مدرسه بهمون داده نمیشه چون اون مدرسه اصلا ما توی فاصله ی موظفیش نیستیم. بعد اگه این کاتولیکه هم بهمون نده، نمی دونم چی میشه.

اگر هم مدرسه ی بغل خونه ی الانمونو بنویسیم، خب اون مدرسه ی نزدیک خونه ی بعدی کلا حذف میشه.

--

تا این بند بالا رو دیروز نوشته بودم. دیشب جلسه ی پرسش و پاسخ همین مدرسه ی بالایی بود، همونی که نزدیک خونه ی بعدیه و خب عملا حذف شد از انتخابامون.

گفتم شاید شما هم علاقه داشته باشین بدونین چیا میگن تو این جلسه ها و سیستم مدرسه ها چطوریه. واسه همین، هر مدرسه ای که برم، میام می نویسم که مدیرشون چی گفت توی اون جلسه راجع به مدرسه شون. اگر هم براتون جذاب نیست، دیگه از این جا به بعدشو نخونین .

--

اول بگم که جلسه ساعت 8 شب بود و من تنها رفتم چون پسرمون خسته میشد اگر می خواست 1.5 ساعت اونجا با ما باشه.

همسر منو رسوند و گفتم صبر کن برم ساختمونو پیدا کنم، بعد برو. آخه آدرسی که داده بودن پلاک نداشت. نوشته بود خیابون فلان، سالن فلان!

همون موقع که پیاده شدم، یه خانم دیگه هم از ماشینش پیاده شد. گفتم شما هم واسه جلسه ی فلان اومدین؟ گفت آره. بعد به همسر اشاره کردم که بره.

با این خانمه رفتم و تو راه گفت که دو تا بچه داره و بچه ی اولش میاد همین مدرسه و خیلی راضیه و الان به خاطر بچه ی دومش اومده. ولی خونه شون توی یه محله ی دیگه بود که با محله ای که مدرسه هست فاصله داره (وسطش جاده است یعنی). ولی با اینکه توی محله شون مدرسه هست، ولی گفت این مدرسه، شهرت خوبی داره و ما بچه هامونو میاریم اینجا.

رفتیم تو؛ اون یه جا نشست، من یه جا. یه خانم دیگه بغلم نشست. با اون شروع کردم به صحبت (می بینین چقدر تغییر کرده ام ؟). اونم خونه اش توی همون محله ی اون یکی خانمه بود و  بچه ی دیگه ای نداشت. ولی گفت از دور و بری ها میشناسم که بچه شونو میارن اینجا و خیلی راضین.

یه مدرسه ی دیگه بود که توی حرفام با این خانمه اسمشو بردم (من فکر می کردم توی محله ی ایناست ولی توی یه محله ی دیگه بود)؛ گفت اون سیستمش والدورفه. و خب من نمی دونستم توی شهر کوچیک ما هم از این مدرسه ها هست.

بعد دیگه هشت شد و مدیره شروع کرد به صحبت کردن. گفت ما 12 تا کلاس داریم. برخلاف مدرسه ی ایکس (نزدیک ترین مدرسه به خونه ی ما)، ما کلاسامون واقعا از هم جداست؛ پایه ی اول و دوم و سوم و چهارم داریم.

پارسال در یک اتفاق عجیب، تعداد متقاضی هامون بیشتر از تعدادی بود که ما می تونستیم قبول کنیم. اما امسال من تعداد آدمایی که اینجا نشسته ان رو خیلی کمتر می بینم و فکر نمی کنم به مشکلی بخوریم.

از کلاس دوم به بعد، نمره داریم. خیلی از مدرسه ها ندارن. توی همون کلاس اول هم، علاوه بر گزارش متنی ای که داریم (و همه ی مدرسه ها هم دارن) ما باز یه جدول هم داریم که ضربدر میزنیم که توی هر درسی بچه ی شما سطحش چیه و بالاترین سطح چیه و پایین ترین سطح چیه و مورد انتظار چیه.

از کلاس سوم به بعد، زبون انگلیسی رو داریم (که فکر کنم همه همین طورین). مدرسه مون مدرسه ی inklusiv هست یعنی بچه هایی که مشکلی دارن هم توی این مدرسه هست. 24 تا بچه داریم که دچار مشکل یا نوعی از معلولیت هستن؛ مثلا کسایی که مشکل حرکتی دارن، کسایی که مشکل شنوایی دارن، مشکل گفتاری دارن، یا مشکلات ذهنی دارن. که از این تعداد 6 تاشون با اتوبوس مخصوص به مدرسه رسونده میشن (یعنی مشکلشون به حدیه که امکان سوار شدن به اتوبوس عادی رو ندارن).

بچه ها از همون اول حروف الفبا رو یاد می گیرن. درس های ریاضی و آلمانی خیلی برامون مهمن و حتما راجع بهشون با والدین صحبت می کنیم.

یه شورای دانش آموزی داریم که 24 تا بچه داره (12 تا کلاسن، هر کلاس دو تا نماینده داره اونجا) و سه تا دانش آموز هم نماینده ی مدرسه ان که توی کریسمس و این جور برنامه ها مدرسه مونو معرفی می کنن و ... .

تمرین ها رو بچه ها توی مدرسه انجام میدن چون ما دیدیم که بعضی ها توی خونه اصلا امکان انجام دادنش رو ندارن به هر دلیلی. بعضی ها توی مدرسه انجام می داده ان و بعضی ها کم و بیش توی خونه انجام میدادن. واسه همین ما یه کتابچه ی تمرین میدیم به بچه ها که برای هر پایه ای جداست و همه اش هم توی مدرسه انجام میشه.

ورزش برامون مهمه و بچه ها آپشن های مختلفی دارن، مثل فوتبال و بسکتبال و صخره نوردی و تنیس روی میز و ... .

یهویی به بچه نمره ها رو اعلام نمی کنیم و همیشه چند هفته قبل از اینکه کارنامه ها داده بشه، معلم با هر بچه ای صحبت می کنه و ازش می پرسه که به نظرش سطحش چیه و چی باید باشه و یه جورایی آماده اش می کنه که ازش چه انتظارایی داره و بچه باید انتظار چه نمره ای داشته باشه.

یه کتاب خونه داریم که توسط والدین پشتیبانی میشه و بچه ها می تونن ازش کتاب قرض بگیرن. یه سری بازی داریم که بچه ها تو زنگ تفریح می تونن قرض بگیرن و بازی کنن.

چهارشنبه ها مشکلات مدرسه/کلاس می تونه مورد بحث قرار بگیره. هر چهارشنبه این امکان وجود داره. یعنی؛ اگر مشکلی بود، خب راجع بهش صحبت میشه. اگر نبود؛ بچه ها همون درسی که داشته ان - ریاضی یا هر چی بوده- رو ادامه میدن.

انتظار داریم که والدین همکاری کنن و اگر بچه ای نمره ای می گیره، مسئولیتش با مثلث معلم- دانش آموز- والدینه، نه صرفا با دانش آموز یا معلم.

برای OGS  (اُ گِ اس) (اون قسمتی از مدرسه که بچه ها رو بعد از تعطیلی مدرسه تا ساعت 4.5 نگه میداره که کسایی که کارمند هستن بتونن کار کنن و توی زمانی که بچه ها توی ا گ اس هستن، تمریناشونو حل می کنن و بقیه شم بازی می کنن)، زودترین زمانی که می تونین بچه تونو وردارین ساعت 15 هست. اگر قبل از اون باشه، باید با اطلاع قبلی باشه و هر از گاهی، مثلا به خاطر یه تولد یا همچین چیزی. نمیشه هر روز هر وقت دلتون خواست بیاین بچه تونو وردارین.

بعد از اون، می تونین بین 16 تا 16.30 بچه تونو بردارین. ولی برای اونم لطفا از همون اول یه زمان دقیق بگین. ما بچه های کوچیکو خودمون میاریم دم در و تحویل والدین میدیم. ما نمی تونیم هر پنج دقیقه بیایم یکی از بچه ها رو تحویل بدیم. ساعت بگین و راس ساعت بیاین تا ما هم هر روز بچه رو راس همون ساعت آماده کنیم.

برای دیدن خود مدرسه، ما عمدا روز بازدید عمومی رو یه روز عادی گذاشته ایم (روز سه شنبه) که بتونین مدرسه ی واقعی رو ببینین، نه اینکه بیایم با موزیک و چیزای شاد یه جو خیلی قشنگی رو بهتون نشون بدیم ولی وقتی اومدین توی مدرسه، ببینین که یه جور دیگه است. اگر خواستین، می تونین بچه هاتونو هم بیارین (در حالی که توی متن نامه ای که فرستاده بودن، نوشته بود بدون بچه هاتون بیاین مدرسه رو ببینین!).

--

دیگه چیز خاصی یادم نمیاد که گفته باشه. ولی راستش من کلا اصلا از مدرسه هه خوشم نیومد. به دلایل مختلف:

- همین مورد آخر. که نوشته بود بدون بچه بیاین مدرسه رو ببینین. به نظر من، اتفاقا خیلی مهمه که بچه هم بره مدرسه ی آینده شو ببینه قبلش. باز اینکه بعدا توی جلسه یه چیز دیگه گفت و حرفشون دو تا بود، از اونم بدتر بود به نظرم.

- گفت برای ثبت نام توی برگه ای که براتون اومده نوشته تاریخ فلان و فلان. اون غلطه؛ چون فلان روزاش منشی ما مرخصیه. به نظر من، اینم یه بی نظمی دیگه بود.

- مدیره به نظر بیش از حد سخت گیر و سنتی میومد. من این حسو داشتم که از ایناس که معتقده ما به همون روش های سنتی پایبندیم و اصلا این قرتی بازی های جدیدو قبول نداریم. خییییلی هم روی نمره و اینا تاکید داشت. انقدر که منی که خودم تو مدرسه ی خوب درس خونده بودم و نمره برامون مهم بود و تازه نمره هامم خوب میشد، واقعا استرس گرفتم و یاد زمان کنکور افتادم! ولی خب از اون ورم بگم، احساس کردم اگر بخوایم پسرمون حتما نمرات خوبی بگیره، به احتمال زیاد، این مدرسه خیلی جای خوبی باشه براش. اما خب قطعا فشار هم بهش زیاد وارد میشه.

- آخرش، رفتم از اون خانمه (کل ارائه رو 4 نفر میدادن، فقط مدیر نبود؛ ولی دیگه من نگفتم کدومو کی گفت) که دفترچه ی تمرین رو معرفی کرده بود، گرفتم دفترچه رو تا محتواشو ببینم. یه محتوای کاملا خشک و جدی، بدون هیچ نقاشی و عکسی. انگار که به بچه گفته باشن ده بار بنویس ب، یک به علاوه ی دو میشود چند؟ این جوری بود.

- از همون خانم بالایی پرسیدم شما از کی حروف الفبا رو شروع می کنین؟ گفت از همون اول! گفتم یعنی صبر نمی کنین که بچه بفهمه مدرسه چیه، قوانین رو یاد بگیره و ...؟ گفت نه، همه چی در کنار همه. ولی از همون هفته های اول ما حروف الفبا رو شروع می کنیم.

- گفتم هر کلاس تقریبا چند تا بچه داره؟ گفت بستگی به سالش داره. بچه های پارسال که زیادن 27 تان هر کلاس. ولی مثلا کلاس چهارمی هامون 22 تا اینان. اون خانم مسئول ا گ اس گفت، آره، فکر می کنم امسال خیلی کمتر باشن. من 70 تا برگه پرینت گرفته بودم که بدم، الان خیلی هاش مونده هنوز (من خودمم شمردم، بین 40 تا 45 نفر بودیم که توی جلسه شرکت کرده بودیم.).

کلا خیلی همه چیشون به نظرم خشک و جدی میومد. یعنی؛ اصلا از نظر شخصیتی، از چهار تا آدمی که اونجا بودن، سه تاشون کاملا جدی و خشک بودن. یکیشون شاید کمی انعطاف پذیری بیشتری داشت.

اول جلسه هم مدیر گفت که هر کس سوالی داره، بپرسه وسطش، مشکلی نیست. بعد که آخرین نفر، مسئول ا گ اس صحبت کرد و پرسید سوال دیگه ای در مورد ا گ اس ندارین، مدیر گفت خب دیگه، امیدوارم فردا ببینیمتون و شبتون به خیر. و پا شد رفت به سمت اون ور سالن که نمی دونم چیکار کنه! به نظرم، محترمانه تر بود اگر می گفت حالا اگر کسی سوال دیگه ای داره، بگه؛ من اینجا هستم هنوز و ... . ولی خب خیلی ناگهانی جلسه تموم شد و همه پا شدن رفتن. فقط من و یه نفر دیگه فکر کنم واستادیم که چند تا سوال دیگه بکنیم.

--

حالا امروز صبح قراره بریم این مدرسه رو ببینیم. این مدرسه از انتخاب های ما قطعا حذفه. همسر به دلایل دیگه ای نمی پسندیدش. منم واقعا سیستم مدرسه رو نپسندیدم. اما برای اینکه تفاوت مدرسه ها رو هم بتونیم متوجه بشیم، میریم مدرسه رو می بینیم.

امیدوارم مدرسه های بعدی بهتر باشن و از اون مهم تر اینکه به ما جا بدن .

--

ضمنا، من تو این چند روز احتمالا زیاد از مدرسه ها بنویسم. چون ما جمعا قرار شد چهار تا مدرسه رو بریم که هر کدوم یه روز بازدید عمومی دارن و یه روز پرسش و پاسخ. تا الان دو تاشو براتون نوشته ام، هنوز شیش تای دیگه مونده .


از کتاب ها


کتاب رستاخیز رو تموم کردم. اصل مفهوم و موضوعشو دوست داشتم ولی صفحه های آخرش دیگه خیلی یه جوری تموم میشد به نظرم. خیلی حالت نصیحت وار داشت تو آخرش و سعی می کرد به صورت مستقیم بگه پس نتیجه میگیریم که این جوری، مخصوصا که آیه های انجیل رو آورده بود! به نظرم، بهتر بود این قدر مستقیم نمی گفت و میذاشت مردم خودشون تصمیم بگیرن که از کتاب چه برداشتی می خوان بکنن.

ولی اصل داستانش قشنگ بود. بیانشم خیلی خوب بود. ترجمه اش هم خیلی خوب بود (فامیلی مترجمش مجلسی بود فکر کنم).

--

زیاد از جمله ها و ایناش ندارم که بنویسم. فقط اینو ازش یادداشت کردم:

معمولا ویژگی های هر انسان به دو چیز بستگی دارد؛ یکی آنچه در خود دارد و دیگر آنچه از دیگران می گیرد و چیزی که افراد را از یکدیگر متمایز می کند نسبت میان این دو عامل است. بعضی، و باید گفت بیشتر مردم، زحمت تفکر و تامل و استقلال اندیشه را به خود نمی دهند و مثل چرخی هستند که در همان جهت مرسوم و معمول دور می زنند. این گروه در رفتار و گفتارشان از دیگران سرمشق می گیرند و به همان راهی می روند که عادت کرده اند و آداب و سنت ها به آن ها یاد داده است؛ ولی هستند کسانی که چنین نیستند و با موتور اراده و فکر خود حرکت می کنند و پیرو افکار و عقایدی هستند که به یاری اندیشه و تجربه به آن رسینده اند؛ و عقاید و افکار دیگران را وقتی می پذیرند که محک بزنند و خوب و بد آن را بسنجند.

--

کتاب بعدی ای که خوندم، قاشق چایخوری بود که مال هوشنگ مرادی کرمانی بود.

کلا تنوع کتابایی که می خونم بالاست. یهویی از یه فاز به یه فاز خیلی متفاوت تغییر می کنم .

اینم کتابش بد نبود ولی چیزی نبود که توصیه اش کنم. چندین تا داستان کوتاه بود. چیزی هم ازش یادداشت نکرده ام که بخوام بنویسمش.

--

کتاب بعدی ای که قراره بخونم، دختری که رهایش کردی هست. هنوز صفحه ی اولم. نمی دونم این یکی چطور کتابیه. فقط می دونم که خطش خیلی ریزه و سخت میشه برام خوندنش!


فوتبال و تولد و غیره


جمعه برای دومین بار پسرمون رفت کلاس فوتبال. دوست داشت کلاسو. فقط چون هیچ وقت تا حالا فوتبال بازی نکرده بود، کلا قوانینو بلد نبود. فقط می دوید که توپو بگیره. توپو از هم تیمیش هم می گرفت . نمیدونست باید فقط به دروازه ی یه ور گل بزنه! بعد توپ می رفت تو اوت، میرفت همین جوری ادامه میداد با اون توپ به بازی کردن! کلا با سیستم خودش بازی می کرد .

از اونجا هم با همون لباسای فوتبالش رفتیم خرید.

--

پسرمون به تولد نوا (Noah) (که همون نوح هست) دعوت شده برای شش اکتبر. این اولین باریه که به تولد یه آلمانی دعوت میشه. نوح هم یه بچه ی جدیده توی مهدشون. تازه از سپتامبر اومده.

حالا کاملا بر حس اتفاق، دیروز که رفته بودیم خرید، یهو پسرمون گفت ئه، اون نوحه. صداش زد. بعد دیگه با مامانشم یه احوال پرسی کوتاه کردیم. نه اون اجتماعی بود، نه ما. نمی دونستیم چی بگیم . خدا رو شکر پسرش که دید پسر ما لباس ورزشی تنشه. گفت ئه، تو هم فوتبال بوده ای؟! مامانش پرسید کجا میرین شما فوتبال؟ گفتم فلان جا. بعد فهمیدیم اونا یه جای نزدیک تر میرن.

من قبلا اونجا رو زنگ زده بودم فکر کنم ولی گفته بود نداریم یا شرایطش مناسب ما نبود. نمی دونم. به هر حال، ما دیگه فعلا اینجا رو انتخاب کرده ایم.

--

مامانم داشت از سری قصه هاش با موسسات خیریه می گفت. می گفت من نذر داشتم یه ده روز روضه بخونم تو نمی دونم کدوم ماه. با خودم گفتم به جای اینکه روضه بگیرم تو خونه ام، پولشو بدم به یه خیریه ای. زنگ زدم به یکی از خیریه هایی که میشناختم. گفتم من نذر ده روز روضه داشته ام، به جاش می خوام پولشو بدم، شما یکیو دعوت کنین، بیاد برای بچه ها همین نحوه ی نماز خوندن و اینا رو بگه و اگر سوالی دارن در مورد احکام جواب بده و اینا. که هم من نذرمو ادا کرده باشم، هم دیگه روضه توی خونه ام نگیرم.

آقاهه هم گفت آره حاج خانم، خیلی خوبه. شما پولو بفرست، چشم چشم. دستت هم درد نکنه. خیلی هم عالی. خدا خیرت بده.

مامانمم پولو فرستاده.

میگه فردا پس فرداش دیدم برام عکس بچه ها رو فرستاده که قایق سوارشون کرده تو شمال.

بعدم پیام داده که حاج خانم خدا خیرت بده. اون موقع که زنگ زدی، من این بچه ها رو آورده بودم شمال با یه تومن همه اش. پولم کم بود. اصلا نمی دونستم چیکار کنم. شما اون دو تومنو دادی، من اینا رو بردم گردوندم، قایق سوار کردم، غذای خوب بهشون دادم. الانم شمالیم هنوز. خدا خیرت بده واقعا. خیلی به موقع بود کمکت .

به مامانم میگم خب خوب شد دیگه. ببین، الان اون آقاهه این کارو کرد، تو هم دیدی نذرت ادا نشده، حتما بعدش رفتی روضه تو گرفتی دیگه. مگه نگرفتی؟ خب این جور الان هم اون بچه ها به یه نوایی رسیدن، هم تو روضه تو گرفتی. بهتر شد که .

--

این خاطره ی مامانمو گفتم، یاد یه خاطره ی - البته بی ربط- دیگه افتادم از خواهر بزرگتر.

می گفت یکی از همکارام می گفت توی فلان بیمارستان کار می کردم. یکی اومد و خیلی اصرار داشت که حتما عملش زودتر انجام بشه چون می خواست برگرده آمریکا و ساکن اینجا نبود. گرین کارت هم داشت. موقع حساب کردن هزینه ها و بیمه و اینا، دیدیم تحت پوشش کمیته ی امداده :/!

--

هفته ی بعدو مرخصی گرفته ام چون مرخصی زیاد دارم و باید حداقل 13 روز از مرخصی هامو حتما توی امسال بگیرم، وگرنه می پره.

--

قبلا خونده بودم که به کسایی که بچه دارن و خونه می سازن، یه کمک مالی ای میشه. گفتم بیایم این هفته فرماشو پر کنیم.

تازه اونجا فهمیدیم فقط در صورتی میدن که حقوق خانواده زیر 90 هزار یورو در سال باشه! هیچی دیگه. دیدیم به ما نمیدن، لب و لوچه مون آویزون شد.

دیگه خدا خودش باید راسا من حیث لااحتسب و لایحتسب و لا هیشکی یحتسب به ما کمک کنه .