مدرسه


رفتیم نزدیک مدرسه به خونه مونو دیدیم. دیروز، روز بازدید عمومیش بود. ما فکر می کردیم که یه توضیحی چیزی هم بدن ولی این جوری نبود و فقط همه جا رو خوشگل کرده بودن که آدما برن ببینن. یعنی سخن رانی یا حرفی و توضیحی در مورد مدرسه وجود نداشت.

اول ما فکر کرده بودیم ساعت دهه ولی ده رفتیم، دیدیم هنوز دارن خود میزها رو میارن که وصل کنن و بذارن تو حیاط. گفتم ما خیلی زود اومده ایم؟ (ساعت ده دقیقه به ده بود). آقاهه گفت راستش ساعت 10.5 شروع می کنیم ما.

تشکر کردیم و رفتیم یه دوری زدیم و یه کمی تو ماشین نشستیم و بعد برگشتیم. این وسط آدمایی که رد میشدن رو رصد می کردیم. خیلی ها کیک دستشون بود. گفتیم نکنه رسمه همه یه چیزی میارن!

بعد که رفتیم تو، دیدیم نه، اونایی که کیک دستشون بوده، از مسئولای خودشون بوده ان.

خلاصه، رفتیم و مدرسه رو دیدیم. اسم بچه ها روی قفسه هاشون بود. چقدر هم بچه ها خرت و پرت تو مدرسه داشتن. لباس و کفش و دمپایی و ... ! نمی دونم دمپایی رو بابت چی لازم دارن ولی خب داشتن همه شون.

تعداد بچه های یه کلاس رو شمردم، فکر کنم 24 25 نفر بودن. از قضا اسم یکی از بچه های کلاس اولی فریدا بود. همسر میگه این همون فریدای کلاس موسیقی پسرمون نیست؟ گفتم نمی دونم. شاید.

چند دقیقه بعد همون فریدا و مامان و باباشو دیدیم. اون لحظه اونا ما رو ندیدن و شلوغ هم بود و همه باید میرفتن بیرون چون یه مراسم آوازخونی داشتن. تو سیل جمعیت رفتیم دیگه و نشد صحبت کنیم. اتفاقا خانمه چند دقیقه بعد زد رو شونه ام از پشت و برگشتم و سلام و علیک کردیم. گفتم اتفاقا همین الان اسم بچه تونو دیدیم، گفتیم شاید همین فریدا باشه. گفت آره. همین مدرسه میاد.

یه کم دیگه رفتیم، دنیلو رو دیدیم با مامانش. با اون صحبت کردم و بیشتر راجع به مدرسه پرسیدم. چون به هر حال، اونا هم خارجی بودن و مطمئنا خیلی از مشکلات ما رو داشتن. مخصوصا که مدرسه کاتولیکه و اون فریدا اینا، مامانش اینا اصالتا ایتالیایین و عجیب نیست اگه بچه شونو مدرسه ی کاتولیک گذاشته باشن. یعنی؛ مطمئن نبودم اگر میگن مدرسه خوبه، تحت تاثیر اعتقادات مذهبیشونه یا واقعا از مدرسه راضین. آخه قبلا گفته بود مامان فریدا که این مدرسه بهترین مدرسه ی این منطقه است.

مامان دنیلو هم کلی تعریف کرد از مدرسه و گفت که ما خیلی راضی ایم. بهش گفتم که وقتی میرن کلیسا چی یاد می گیرن و اون مدرسه هایی که نمیرن به جاش چی دارن؟ از زنگ چی دارن نمی زنن بابت کلیسا؟ آخه یه بار در هفته میرن کلیسا.

گفت چیز خاصی نمیگن و بیشتر راجع به اخلاق صحبت می کنن و اینکه چی خوبه و چی بده. و گفت دقیق نمی دونم که مدرسه های دیگه چی درس میدن به جاش ولی پسرم که میره دبیرستان، اونجا میدونم که درس های اختیارشون یکیش آموزه های کاتولیک (یا یه همچین چیزی، خودشم دقیق اسمشو نمی دونست) ه، اونای دیگه اش آموزه های یهودیت و فلسفه ... . یعنی این طوری نیست که از ریاضی بخوان بزنن واسه کلیسا رفتن. اگر کلیسا نمی رفتن، احتمالا مثلا یه سوشال چی چی ای بهشون درس می دادن.

لیا رو هم با مامانش دیدیم. یادتونه لیا رو؟ اونی که وقتی پسرمون میرفت پیش جنیفر از همه باهاش جورتر بود. اون زمان لیا که فکر کنم حدود 5 6 ماه از پسر ما کوچیک تر بود، یه کله از از نظر هیکلی کوچیک تر بود. الان من اصلا باورم نمیشد این لیا باشه. حداقل یه کله از پسر ما بلندتر بود و خیلی هم تپل و یه جوری که اگه من همچین بچه ای رو توی خیابون می دیدم، می گفتم این باید کلاس سوم اینا دیگه باشه.

ولی نشد که با مامان لیا صحبت کنم از نزدیک.

حالا فعلا که پسرمون از این مدرسه خوشش اومده و میگه دنیلو و فریدا هستن، میرم!

طلحه و لوئی و جلال رو هم تو حیاط مدرسه دیدیم. انقدرم این بچه ها قیافه هاشون کپی همدیگه است که اگه کنار هم نبینیمشون، نمی فهمیم الان این جلاله یا طلحه . من از روی اینکه چقدر طرف با من خودمون رفتار می کنه تشخیص میدم که خب الان این جلاله. اگه طلحه بود، مثلا بای بای می کرد . آخه یه جا، همسر به پسرمون گفت خب برو با طلحه خداحافظی کن. میگه این که طلحه نیست. این جلاله.

جلال هم به نظر پسر ما هنوز هشت سالشه! اولین باری که ما رفتیم خونه ی طلحه اینا، مامانش گفت جلال هشت سالشه. به نظر پسر ما هنوز هشت سالشه .

--

پسرمون گفت یکی از مربی های مهدشونم اونجاست. نمی دونم چرا اونجا و جزو دست اندرکارا بود. شاید بچه ای داشته توی اون مدرسه و مثلا عضو انجمن اولیا و مربیان مدرسه بوده یا داوطلبانه اومده. خلاصه، اونم آشنا در اومد و پسرمون خوشحال شد.

من که اون لحظه ندیدم کیو میگه. ولی بعدا یه جا رفتیم آب بگیریم، خانمه گفت سلام فلانی! یهو جا خوردیم که پسرمونو با اسم صدا زد. ولی بعد دیدیم همون مربیه است.

--

یه خانمی هم بود که جزو کادر مدرسه بود و خم شد و به پسرمون سلام کرد. بعدا دیدیم جلوی کلاس های اول واستاده. من دوست داشتم بدونم کیا معلم های کلاس اولن. دوست داشتم یه جوری معرفی می کردن یا مثلا روی سینه شون یه چیزی میزدن که آدم بدونه. ولی خب این طوری نبود.

از یه طرف سوالی نداشتم که بخوام برم بگم آقا من می خوام با یه معلم کلاس اول صحبت کنم حتما ولی خب از یه طرف دوست داشتم از همون دور ببینم که بالاخره معلم های کلاس اولشون مثلا 20 سالشونه یا 50 سالشونه؛ جوونن یا پیرن.

بعد که دیدیم اون خانمه که به پسرمون سلام کرد، جلوی کلاس های اول واستاده، گفتیم شاید همین معلم کلاس اول باشه. رفتم از خانمه پرسیدم شما معلم کلاس اولین؟ گفت نه، من امور تربیتیم (یا شایدم باید بگم مربی پرورشی؛ نمی دونم، سعی کردم ترجمه کنم دیگه). ازش راجع به بچه های کلاس اول پرسیدم. برام خیلی با حوصله توضیح داد.

یه چیزی که خیلی بارم جالب بود این بود که گفت ما توی هر کلاس (حالا نمی دونم فقط کلاس اول منظورش بود یا همه ی کلاس ها ولی احتمالا کلاس های اول منظورش بود) حداقل دو یا سه تا همکار داریم. معلم تنها نیست، همیشه یا کارآموز داریم، یا من هستم یا کسای دیگه.

بچه ها هم تو دو سه هفته ی اول فقط دارن قوانین مدرسه رو یاد می گیرن؛ یاد میگیرن که بشینن؛ هر وقت خواستن نباید بلند شن و برن و ... . عملا درس زیادی بهشون داده نمیشه.

تازه بعدش کم کم شروع می کنیم به نقاشی کردن. یه چند هفته ای نقاشی می کشن؛ بعد کم کم یاد می گیرن که چیزی که ما میگیم رو نقاشی بکشن! بعد کم کم حروف رو نقاشی می کشن و رنگ می کنن و ... . بچه ها تا کریسمس، تقریبا هیچ تکلیفی ندارن و تمام تکلیفاشون توی مدرسه تموم میشه. اصلا نباید به بچه تون فشار بیارین یا از خودتون بپرسین چرا این بچه ها توی خونه هیچ تکلیفی ندارن.

برای بچه های خارجی و اینا، می گفت الان یه گروه اوکراینی داریم. همون کتاب هایی که توی مدرسه با همه ی بچه ها کار میشه، همونا رو توی گروه های کوچیک تر با بچه های اوکراینی کار می کنیم که زودتر راه بیفتن و حتی بچه های 5.5 ساله ی اوکراینی داریم توی این گروه (یعنی کسایی هنوز مدرسه هم نمیرن).

دیگه، گفت که نگران اینکه بچه تون دو زبانه است نباشین؛ از این بچه ها زیادن؛ ما حواسمون هست بهشون و برامون مهمه که قبل از اینکه بخواد مشکلی برای بچه پیش بیاد، بچه ها رو گروه بندی کنیم و باهاشون خوب کار کنیم. این جوری نیست که اول صبر کنیم، ببینیم خب یه بچه با کلاس پیش نرفته، بعد سعی کنیم جبرانی بذاریم.

بعدش دیگه ازش تشکر کردم و رفتم نشستم روی یه نیمکتی که همون جا بود و  همسر هم نشسته بودتا پسرمون بازیش تموم بشه و بریم. خانمه چند دقیقه بعدش دوباره اومد و گفت که اگر خواستین، جلسه ی پرسش و پاسخ مدرسه رو که فلان روزه بیاین.

می دونستیم این جلسه رو و از قبل حواسمون بود که بریم ولی خب اون باز حدود ده روز دیگه است.

--

حالا تا اینجاش که پسرمون با همین مدرسه موافقه .

باید بریم مدرسه ی نزدیک اون خونه ی جدید رو هم ببینیم، ببینیم بالاخره کجا باید بره. تا الان این مدرسه رو سه نفر توصیه کرده ان: مامان دنیلو، مامان فریدا و کاتارینا.

اون دو تای دومی رو ما مطمئن نبودیم که به خاطر اعتقاداتشونه یا نه ولی مامان دنیلو گفت که ما کاتولیک نیستیم و خب با توجه به اینکه از نظر شرایطش خیلی چیزاش به ما شبیه تره، شاید نظرش برای ما وزن بیشتری داشته باشه.

حالا ببینیم توی مدرسه ی بعدی ای که میریم چند تا آشنا می بینیم .



از همه چی


یکی از ویژگی های آلمانی ها اینه که باید هلشون بدی. هووف!

واسه پروسه ی خونه زنگ زده ام و یه بار هلشون داده ام. گفته ان توی چند روز آینده انجام میدن. ولی خب تجربه شد برام که از این به بعد صبور نباشم و برای هر چیزی دو سه هفته صبر نکنم. هر چیزی نهایتا یه هفته ازش رد شد و خبری نشد، باید زنگ بزنم و بگم قضیه چیه؟!

--

و خب این تجربه مو خیلی سریع به کار بستم برای یه کار دیگه . یه چیزی رو یکشنبه سفارش داده بودم، ایمیل زده بود که به طور معمول بعد از 24 ساعت انجام میشه. چهارشنبه دیدم خبری نشد، گفتم بسشونه دیگه هرچی وقت داشتن. ایمیل زدم، گفتم قضیه چیه؟ میگه ما باید تعیین هویتت کنیم، لطفا کارت شناساییتو بفرست.

منم سریع (شب، قبل از خواب دیدم که جواب داده ان و تو تخت بودم)، همون لحظه از تو ایمیلم پیدا کردم کارت شناساییمو و براشون ایمیل کردم، گفتم الان حله؟! صبح که بیدار شدم دیدم درستش کرده ان.

خب من نمی فهمم همین ایمیلو چرا همون روز اول نمی زنی وقتی می بینی یه مدرکی از من لازم داری؟!

باز امروز دیدم از اون یکی سفارشم که همزمان با این یکی بود خبری نشد، ایمیل طرفو جواب دادم، گفتم تکلیف اون یکی چیه؟

باز از تجربه ام بیشتر استفاده کردم () و حتی اندازه ی اون یکی هم منتظر نشدم. عصری دیدم ایمیلی معلوم نیست کی جواب بدن، زنگ زدم، گفتم تکلیف ما چیه؟ اول گفت سعی می کنم وصلت کنم. ولی بعد که وصل کرد، کسی گوشیو برنداشت. گفت لطفا ایمیل بزن. گفتم خب زده ام که. من برای اون یکی زده ام و آخرش هم خبر این یکیو گرفته ام. گفت یکی دیگه بزن و جدا در مورد این شماره سفارش صحبت کن.

باز یه ایمیل دیگه زدم.

صبح پا شدم، دیدم درستش کرده ان!

--

من نمی دونم چرا ما تو هر شرکتی میریم، اگه مشتری شکایتی داشته باشه، سریع همه ی کارا رو میذاریم کنار، به همون یکی رسیدگی می کنیم. ولی هر جا می رسیم که برعکسه و ما مشتری ایم، شصت بار هی باید هل بدیم پرونده رو تا پیش بره :/!

--

داریم با این آقاهه که بهم عربی درس میده، حرف می زنیم. میگه امروز میریم بازار. چه بازاری؟ میگم نمی دونم. میگه بازار لباس و غذا و میوه. امروز اینا رو تمرین می کنیم. میگم باشه.

بعد میگه الان فرض می کنیم که منم خانمم برای خرید لباس. میگم باشه.

بعد مکالمه ای که تمرین کرده ایم، این جوریه:

* لباس فلان چند؟

- به خدا قسم، کمتر از 225 پوند کمتر نمیتونم بدم. تخفیفم نداره.

* به خدا قسم، بیشتر از 200 پوند همراهمون نیست.

- خسته ام کردی، وردار ببر .

حالا کلی توی این بازار و بازار میوه گشتیم و نرسیدیم به بازار غذا.

میگه هفته ی بعد بازار غذا رو میریم و بازار چیو؟ لباسو. میدونی چرا؟ چون می خوام لباسی که خریده مو پس بدم .

--

داریم با همدیگه کتاب می خونیم (کتابه آلمانیه). یه جا عکس قورباغه رو کشیده بود، صفحه شو میشد بدی بالا، میدادی بالا، زیرش عکس بچه های قورباغه بود. تا دادیم بالا، میگه ئهههه، اینا تدپولن. میگم چین؟ میگه تدپولن؟ میگم تدپول چیه؟ میگه همینا دیگه . میگم آلمانیه؟ میگه نه، انگلیسیه. سرچ کرده ام، می بینم راست میگه.  Tadpole میشه بچه قورباغه. خلاصه، شمام اگه بلد نبودین، الان یاد بگیرین .


پراکنده


آخر هفته با پسرمون رفتیم که لگو بخره با پولای خودش. با خوندن نوشتن ( و با احتساب یه مقدار پولی که از قبل داشت)، 35 یورو جمع کرده بود.

با اینکه دلم براش کباب شد وقتی روی لگوی 399 یورویی دست گذاشت () ولی به نظرم این جوری واقعا خیلی بهتر بود.

هر بار که میریم این مشکلو داریم که لگوهای خیلی گرونی انتخاب می کنه کهبا کاری که کرده و الان می خواد به خاطرش جایزه بگیره تناسبی نداره.

ولی این دفعه فهمید که چقدر باید زحمت کشیده بشه تا پول یه لگوی 35 یورویی جمع بشه .

البته؛ در نهایت، از انتخابش خیلی راضی بود. چون خوشبختانه دفعه ی پیش که با همسر رفته بود، یه لگوی 20 یورویی پسندیده بود که ماشین بود. همسر هم بهش گفته بود اینو بعدا می تونی بیای بخری.

دیگه این دفعه همونو برداشت و یه مقداری از پولشم باقی موند تازه براش که باهاش چیزای دیگه ای بخره .

--

با خانم ز صحبت می کردم. رفته بودن ایران و برگشته بودن. برگشتنی، خودش و همسرش توی دو تا روز مختلف اومده بودن. اونا همیشه اینجوری میرن. آقاهه دو هفته ای برمی گرده، خانمه یه ماهی می مونه.

با همسرش رفته بودن فرودگاه. موقع چک این، به همسرش گفته بودن تو بارت صفره! اصلا اجازه ی بار نداری هیچی! اگر می خوای، باید پول اضافه بدی. گفته بود بابا من با سی کیلو خریده ام بلیتو. گفته بود نه، بلیت شما بار نداره روش اصلا. قیمت رو هم بهشون گفته بود 500 یورو میشه اگه می خواین الان بخرین!!

دیگه خانم ز بارها رو برگردونده بود و همسرش بدون بار اومده بود. ولی خودش رفته بود پیگیری و شکایت و اینا.

خودشم که می خواسته بیاد، بهش گفته ان که بار نداری و خالی اومده بود. بعد توی ترکیه باید فرودگاه عوض می کرده. رفته بود اون یکی فرودگاه، دم چک این، خانمه بهش گفته بود بارتو بده. گفته بود به من گفتن اجازه بار نداری دیگه. گفته بود نه، اینجا شما سی کیلو اجازه بار داری!

(خانم ز چون ترکی بلده، همیشه ترجیح میده با ترکیش بره که بتونه کل کل کنه اگه لازم شد.)

خلاصه، در نهایت، فهمیده بود که مشکل ایران بوده و این قضیه ربطی به ترکیش نداشته؛ یعنی، از نظر ترکیش، اونا برای تمام پروازهاشون اجازه ی سی کیلو بار رو داشته ان.

بعد از کل کل کردنش با ایرانی ها و غیره، گفته ان حالا ما برای شما بارهاتونو می تونیم جدا بفرستیم!

گفت یه 15 کیلوشو دادم به یکی با قطر برام آورد؛ یکیشم یکی دیگه با ترکیش فکر کنم.

یعنی؛ در واقع، فرودگاه براش قبول کرده که یه ترتیبی بده که اجازه داشته باشه بارهاشو با آدمای مختلفی که خودش پیدا می کنه، بفرسته.

اما با این وجود گفت شکایت هم کردیم تا ببینیم چی میشه.

دفعه های قبل هم مثل اینکه چند بار براشون مشکلی پیش اومده بود. اونام به این نتیجه رسیده بودن که آدم هر بار میره ایران یه استرسی داره :/!

--

توی یه گروهی عضو شده ام که هم رشته ای هام هستن. یکی زده بود کسی هست که فلان طور باشه. منم توی خصوصیش بهش زدم که من هستم، اگر سوالی هست، بفرمایید، در خدمتم.

طرف فردا پس فرداش جواب داده؛ نوشته سلام خوبی؟ من الان دستم بنده؛ عصری میام، حرف بزنیم :/!

نمی دونم الان همه ی نسل جدید این جورین و من خیلی پیر و پرتم از مرحله یا این یکی این جوری بود . چرا انقدر زود صمیمی شد؟ چرا فکر کرد من باید خودمو با اون هماهنگ کنم و عصر بیام که اون دستش بند نیست؟! خب حداقل می نوشت شما کی وقت دارین که هماهنگ کنیم، صحبت کنیم!

حالا، خلاصه، من که جواب سوالاشو دادم ولی طرز بیانش برام خیلی جالب بود.

--

دیروز همسر با توماس صحبت کرده بود. فهمیده بود از شیش ماه پیش تقریبا فهمیده ان که کاتارینا سرطان سینه داره و ظاهرا به کلیه اش هم رسیده.

کلی ناراحت شدیم. ما همیشه می گفتیم این زن و شوهر چه خوشحال و خرمن.

عصرا یا میومدن می نشستن جلوی خونه شون روی نیمکتی که اونجا دارن (دم در ورودی یعنی؛ همون ورژن باکلاس سبزی پاک کردن دم در ) و رفت و آمد آدما رو نظاره می کردن و با همسایه ها حرف می زدن؛ یا میومدن می نشستن توی حیاطشون و حرف می زدن و گاهی هم مهمون داشتن.

اگرم این دو تا نبود، دوچرخه هاشونو ورمیداشتن و می رفتن دو تایی دوچرخه سواری در حالی که بچه هاشون خونه بودن و برای خودشون اسکوتر بازی می کردن.

حالا ولی به زندگیشون یه جور دیگه نگاه می کنیم. البته؛ امیدوارم خوب بشه. ولی خب مطمئنا استرسش برای همیشه باهاشونه دیگه که آیا این بیماری درمان بشه یا نه، اگه بشه، آیا برمی گرده یا نه.

--

حالا دیروز که همسر اینو گفت، برای من حداقل سبب خیر شد که سریع یه دکتر زنان پیدا کنم و یه چکاپ برم. خیلی وقته هی دست دست می کنم که یه نوبت چکاپ بگیرم.

البته؛ زنگ زدم، خانمه برای اوایل دسامبر بهم وقت داد؛ یعنی، سه ماه دیگه. ولی بلافاصله گفتم می خوام چون اولا تو شهر ما چندان دکتر زنانی وجود نداره، دوما، دیگه طبق تجربه میدونم اگه به بعدی زنگ بزنم چه بسا واسه شیش ماه دیگه نوبت بده :/!


روزمرگی


از چند روز پیش به پسرمون یاد داده ام که بیاد کارایی که میخواد توی یه روز انجام بده رو بنویسه. تا الان چهار پنج روز نوشته. روز اول که برنامه اش انقدر خوب بود که به همه شون رسیدیم و فقط هم به همونا رسیدیم .

امیدوارم همین روندو ادامه بده و به همه ی کاراش برسیم بازم.

فکر می کنم این جوری بهتر باشه اگه واقعا ادامه بده. هم فارسیش بهتر میشه، هم خودش چیزیو یادش نمیره، هم مدیریت زمانشو یاد می گیره، هم توقعش از ما متعادل میشه.

آخه بعضی روزا هی میگه فلان کارو نکردیم، فلان کارو نکردیم؛ در حالی که خب واقعا وقت نمیشد. اونم درک نمی کرد که توقعش زیاده و انجام همه ی این کارا توی یه روز امکان پذیر نیست.

--

اون روز زنگ زدم به یکی از مدرسه های شهرمون که یه فکری برای پسرمون بکنیم و مدرسه ها رو کم کم ببینیم که ببینیم بالاخره کجا قراره بذاریمش.

زنگ زدم، خانمه گفت تو همین هفته ها نامه اش میاد براتون و ما هم فلان تاریخ روز معرفی مدرسه مونه.

طبق معمول، با سیستم آلمانی باز ما کلی دیر به فکر افتاده بودیم و آلمانی ها از ما جلوتر بودن . من فکر نمی کردم دیر شده باشه. آخه از آگوست سال بعد پسرمون قراره بره مدرسه. منم گفتم خب یه سال هنوز وقت هست دیگه.

حالا نامه اش برامون اومده که ما توی کدوم مدرسه ها حق داریم پسرمونو ثبت نام کنیم و اتفاقا ثبت نامش هم باید حداکثر تو سپتامبر یا اوایل اکتبر انجام بشه .

هر چی مدرسه توی شهرمون بوده رو نوشته که اجازه داریم ثبت نام کنیم.

هر مدرسه ای دو تا روز داره که مهمه برای کسب اطلاعات از مدرسه شون: یکیش روزیه که بازدید عمومی دارن از مدرسه شون و میشه رفت اتاق های مدرسه و شرایطش رو دید؛ یکی دیگه اش روزیه که یه جا باید بری بشینی و یکی دو ساعت صحبت می کنن و اطلاعات میدن در مورد مدرسه شون.

حالا ما چهار تا مدرسه برامون اصلی تره که حتما بریم ببینیم و راجع بهشون بیشتر بدونیم تا بتونیم بهتر انتخاب کنیم.

--

ولی خب مشکلاتی هم داریم. مثلا برای اتوبوس مدرسه، در صورتی می تونی از این آپشن استفاده کنی که بچه ات رو به نزدیک ترین مدرسه نسبت به خونه تون بفرستی. حالا ما هنوز که تصمیم قطعی نگرفته ایم ولی اون مدرسه ای که الان اولویت اولمونه، فعلا نزدیک ترین مدرسه به خونه مونه. ولی بعدا که - ان شاءالله- بریم خونه ی جدیدمون، اون مدرسه دیگه نزدیک ترین مدرسه نیست برامون.

اون مدرسه ای هم که اونجا نزدیک ترینه، هنوز نمی دونیم چطور مدرسه ایه (تو گوگل دو تا ریویو داره همه اش و پنج تا ستاره گرفته). ولی از نظر نزدیکیش به خونه ی بعدی، اون یکی خیلی نزدیک تره. فکر کنم پیاده پنج شیش دقیقه راهه و راحت میشه بچه رو سر راه برد حتی اگه به هر دلیلی نخواد با اتوبوس بره. ولی واسه این یکی اگه با اتوبوس نره، باید خودمون حتما ببریمش. چون ایستگاه اتوبوس معمولی هم نزدیکمون نیست و اصلا تنها هم نمیشه بچه ی این سنی رو با اتوبوس فرستاد.

--

یه چیزی که برای من واقعا کمبودش حس میشه تو آلمان، ریویو برای جاهایی مثل مدرسه یا مهد کودکه. من واقعا نمی فهمم چرا اینننن همه سال، ایننن همه مدرسه بوده ان، ولی فقط دو تا یا یه دونه ریویو دارن. یعنی واقعا پدر و مادرای این بچه ها یا اصلا خود این بچه ها هیچ وقت نظری راجع به مدرسه شون نداشته ان؟!!

هرچی هم می گردم، هیچ سایتی نیست که واقعا آدما توش ریویو نوشته باشن. یعنی؛ غیر از گوگل هم من خیلی جاها رو گشته ام، ولی چیزی پیدا نکرده ام.

--

برای یه کلاس فوتبالی یه بار زنگ زدم، گفت همین جوری یه روز جمعه یا چهارشنبه بیاین ساعت فلان. ما هم جمعه بچه رو لباس ورزشی پوشوندیم و با کلی ذوق و شوقی که داشت بردیمش اونجا. بعد، خانمه گفت هفته ی دیگه ساعت 4 بیارینش!

امروز دوباره پسرمونو بردم (جلسه ی اول معمولا رایگانه و فقط برای اینه که بچه ببینه دوست داره یا نه). دوست داشت و خوشش اومد.

ولی بعدش به خانمه گفتم چطوری باید ثبت نامش کنم؟ گفت دو سه بار دیگه بیارینش؛ اگر دوست داشت، بعد ثبت نامش کنین.

چون این بچه ها هنوز خیلی کوچیکن؛ ممکنه روز اول بیان و خیلی خوششون بیاد ولی از جلسه ی بعد براشون اون قدری جذابیت نداشته باشه. یا برعکس، ممکنه جلسه ی اول اصلا خوششون نیاد، ولی بعد از دو سه جلسه علاقه مند بشن.

--

مامان و باباها هم که نشسته بودن دور زمین فوتبال جالب بودن واقعا. انگار که مثلا چه مسابقه ی مهمی الان در جریانه که این قدر با دقت نگاه می کنن .

--

صورت حساب پرداخت حق الزحمه ی بنگاهیه هم اومد. امیدوارم دیگه کاراش رو به اتمام باشه زمین واقعا و بتونیم مراحل بعدیشو شروع کنیم .

خلاصه ی روال خرید زمین/خونه در آلمان


بچه ها این پست به درد کسایی که آلمان نیستن و تو فاز خرید خونه نیستن، نمی خوره اصلا. ولی من گفتم حالا همن یکی دو نفری که شاید از اینجا رد میشن و شاید لازم داشته باشن، من تجربه مو بهشون گفته باشم.

از اون جایی که برای ما ایرانی ها خیلی پیچیده حساب میشه حساب و کتاب های آلمانی، من به طور خلاصه و تیتروار میگم که برای خرید خونه/زمین مراحلش چیه:

1- قبل از اینکه اصلا شروع کنین به دنبال خونه گشتن، با یه بانک یا یکی از این واسط های وام دادن (مثل DrKlein یا Interhyp) یه قرار بذارین و ببینین اصلا چقدر به شما بالقوه وام میدن. وقتی این قرار رو میذارین، یه سری مدارک مثل درآمدتون و مخارجتون رو باید به بانک یا همون شخص نشون بدین و اونا میگن که بر اساس شرایط شما، مثلا شما حداکثر می تونین 600 تا یا 700 تا یا یه میلیون تا وام بگیرین.

بعد بگین همین رو به عنوان یه مدرک بهتون بدن. اما دقت کنین که این مدرک برای اونا الزام آور "نیست" و در شرایط واقعی، بستگی داره قیمت زمین یا خونه چقدر باشه. یعنی مثلا اگر زمینی قیمت کارشناسیش 200 تا باشه و فروشنده 300 تا بفروشه و شما بخواین بابتش 300 تا وام بگیرین، بانک قبول نمی کنه و میگه این زمین به این قیمت نمی ارزه و من این قدر وام بهتون نمی دم. اون مبلغی که بالا گفتم، حداکثر مبلغی هست که شما "می تونین" بگیرین.

پس تا اینجا شما یه مدرک گرفته این که چقدر بهتون وام میدن.

2- میرین خونه یا زمینی که می خواین رو می بینین و مدارک لازمش رو می گیرین (مدارک خیلی کامل و دقیقی ازتون می خوان که بعضی هاش رو خود فروشنده هنوز باید از شهرداری یا جایی مثل اون درخواست بده. پس، سعی کنین زود بجنبین و هی خودتون زنگ بزنین و پیگیری کنین و هلشون بدین که کارتونو پیش ببرن.).

3- دوباره با بانک های مختلف به صورت همزمان صحبت می کنین که حالا برای این خونه ی مشخص چقدر بهتون وام حاضرن بدن و با چه شرایطی و چه سودی و ... . دقت کنین که حتما با چندین بانک صحبت کنین و منتظر نشین که حالا ببینم این بانک چی میگه، بعد برم سراغ بعدی. میتینگ گذاشتن با بانک و درخواست آفر (یا همون Angebot) کردن از بانک برای شما الزام آور نیست و نگران نباشین.

3.1- اگرکسی که باهاش صحبت کرده ین، خود بانک نبوده و یه واسط بوده، ممکنه بعدا بانک دقیقا با اون شرایط بهتون وام نده. یعنی واسط به شما میگه که بانک فلان با سود 3.10 بهتون وام میده. شما هم می گین می خوایم و درخواست رسمی امضا شده میدین. بعدا، بانک با بررسی دقیق بهتون میگه که ما بهتون با 3.25 می تونیم وام بدیم، نه با 3.10. پس به این هم حواستون باشه و همین که یه نفر گفت این بانک بهتون همچین وامی میده، سریع باور نکنین. همزمان با چندین بانک صحبت کنین.

4- وقتی با بانک سر سود و این چیزاش به توافق رسیدین، بانک به شما یه تاییدیه میده که ما به شما وام میدیم یا کلا قرارداد وام رو بهتون میده.

4.1- بعد از اون، بانک کلی نامه ی دیگه هم برای شما می زنه و حساب براتون باز میکنه و ازتون می خواد که برای احراز هویت میتینگ آنلاین بذارین یا برین به نزدیک ترین اداره ی پست تا کارت شناسایی و چهره ی شما رو تطبیق بدن و ... .

5- همزمان شما باید از دفتر ثبت اسناد هم نوبت گرفته باشین که سریع تر کاراتون انجام بشه.

5.1 و 4.1 معمولش اینه که بانک همزمان بهتون یه نامه ی Grundschuldbestellung هم میده و شما اونو روزی که قرار دارین توی دفتر ثبت اسناد با خودتون می برین. اما اگر نداد، اول قرارداد رو امضا می کنین. قرارداد امضا شده رو برای بانک می فرستین. بانک به شما Grundschuldbestellung رو میده و شما دوباره نوبت می گیرین از دفتر ثبت اسناد و دوباره اونجا یه سری چیزا رو امضا می کنین.

5.2 اتفاقات مربوط به ثبت اسناد کلا به آلمانی انجام میشه و به دلیل مسائل حقوقیش، اگر شما آلمانی بلد نباشین، اونا به انگلیسی برای شما توضیح نمیدن، یا اگر هم بدن، وجاهت قانونی نداره. شما خودتون باید با خودتون مترجم ببرین اگر لازم می دونین.

6- بعد از اینکه شما قرارداد رو امضا کردین، دفتر ثبت اسناد خودش بقیه ی کارها رو انجام میده و به شهرداری درخواست میده که این سند رو به اسم شما ثبت کنه.

در واقع، اول یه جورایی زمین/خونه برای شما رزرو میشه. یعنی فروشنده دیگه نمی تونه این زمین رو به کس دیگه ای بفروشه.

بعد کم کم هی براتون نامه میاد که این پول رو بابت فلان چیز و اون یکی رو بابت فلان چیز پرداخت کنین.

نامه ها هم از جاهای مختلفی میان. از Finanzamt میان، از Amtsgericht میان، از Stadt میان. همه رو باید پرداخت کنین. هر کدوم هم زمان سررسید خودشونو دارن. بیشترینشون یک ماهه معمولا و بعضی ها هم دو هفته مهلت پرداختشون هست.

ضمنا، اگر دو نفری زمین رو خریده باشین، هر کدومتون نامه ی جدا دریافت می کنین. یعنی نصف مالیات رو شخص الف باید بده و نصف مالیات رو شخص ب. یعنی؛ تقریبا، برای هر چیزی دو تا نامه دریافت می کنین.

7- بیشترین مبلغی هم که توی این نامه ها باید پرداخت کنین، نامه ی فینانتس امت هست که مالیات رو ازتون می گیره. وقتی که شما این مالیات (و سایر مبالغ) رو پرداخت کنین، در نهایت، شهرداری (یا حالا هر کسی که مسئولشه) به دفتر ثبت اسناد نامه می زنه که این پرداخت ها انجام شده و این ثبت انجام شده و دفتر ثبت اسناد هم به شما نامه می زنه که زمین به نام شما به ثبت رسید و بعد از اون شما باید پول دفتر ثبت اسناد و پول بنگاهی رو بدین.

8- همزمان، بانک هم هر وقت تمام کارها انجام بشه به شما نامه می زنه که ما مبلغ رو پرداخت کردیم/می کنیم و شما از فلان تاریخ باید وامتون رو پرداختش رو شروع کنین.

8.1 معمولا بانک پول زمین رو مستقیم به خریدار میده و نمی ریزه به حساب شما که شما پرداخت کنین به حساب فروشنده. (اما برای ساخت خونه، پول رو به حساب خودتون می ریزه.)

8.2- حواستون باشه که برای پرداخت های بانکی، شما یه سقفی دارین که می تونین پول انتقال وجه بدین. اگر لازمه، مبلغ حداکثر پرداخت ممکن رو برای خودتون تغییر بدین و بیشترش کنین.

مثلا برای ما، بانکمون بعد از باز کردن حساب، تو همون اوایل نامه زد که حداکثر مبلغ قابل پرداخت رو زیاد کنین خودتون چون 1) اگر مثلا قرار باشه شما 50 هزار یورو به حساب کسی بریزین ولی سقف پرداختتون در روز 10 هزار تا باشه، شما اون زمان با استرس باید درخواست تغییر سقف پرداخت بدین چون 2) وقتی شما توی سایت درخواست تغییر سقف پرداخت میدین، (برای بانک ما) 72 ساعت طول می کشه تا اعمال بشه.

بنابراین، نباید این تغییر سقف انتقال وجه رو انقدر به تعویق بندازین که براتون مشکل ساز بشه.

--

حالا ما هنوز به مراحل بعدیش نرسیده ایم ولی فکر کنم از اینجا به بعدش دیگه یه سری روال ساده داشته باشه.

معمولش اینه که وقتی شما خونه می سازین، هر مرحله ای که ساخته میشه، شرکت سازنده به شما فاکتورهای پرداختش رو میده. شما فاکتورها رو به بانک ارائه میدین و بانک پرداخت رو انجام میده. هر رسیدی که به شما داده میشه، دو هفته زمان پرداخت داره. بنابراین، شما زمان کافی برای اطلاع دادن به بانک و دریافت پول و انجام پرداخت ها دارین.

اما حواستون باشه که اگر این وسط خواستین چند هفته برین مسافرت، حتما قبلش هماهنگ بکنین با شرکت سازنده تون که اگر فاکتوری چیزی هست، براتون مشکل ساز نشه.

--

10- پروسه ی انجام این کارهای اداری طولانیه و پر از میتینگ های مختلف. ما الان حدود سه ماهی هست که درگیر این مراحلیم (از اولین قرار با شرکت سازنده و امضای قراردادها و ... ). بنابراین، باید آدم باحوصله ای باشین برای این مدل کارها .

--

این چند روز چقدر چیز میز نوشتم .