پراکنده


آخر هفته با پسرمون رفتیم که لگو بخره با پولای خودش. با خوندن نوشتن ( و با احتساب یه مقدار پولی که از قبل داشت)، 35 یورو جمع کرده بود.

با اینکه دلم براش کباب شد وقتی روی لگوی 399 یورویی دست گذاشت () ولی به نظرم این جوری واقعا خیلی بهتر بود.

هر بار که میریم این مشکلو داریم که لگوهای خیلی گرونی انتخاب می کنه کهبا کاری که کرده و الان می خواد به خاطرش جایزه بگیره تناسبی نداره.

ولی این دفعه فهمید که چقدر باید زحمت کشیده بشه تا پول یه لگوی 35 یورویی جمع بشه .

البته؛ در نهایت، از انتخابش خیلی راضی بود. چون خوشبختانه دفعه ی پیش که با همسر رفته بود، یه لگوی 20 یورویی پسندیده بود که ماشین بود. همسر هم بهش گفته بود اینو بعدا می تونی بیای بخری.

دیگه این دفعه همونو برداشت و یه مقداری از پولشم باقی موند تازه براش که باهاش چیزای دیگه ای بخره .

--

با خانم ز صحبت می کردم. رفته بودن ایران و برگشته بودن. برگشتنی، خودش و همسرش توی دو تا روز مختلف اومده بودن. اونا همیشه اینجوری میرن. آقاهه دو هفته ای برمی گرده، خانمه یه ماهی می مونه.

با همسرش رفته بودن فرودگاه. موقع چک این، به همسرش گفته بودن تو بارت صفره! اصلا اجازه ی بار نداری هیچی! اگر می خوای، باید پول اضافه بدی. گفته بود بابا من با سی کیلو خریده ام بلیتو. گفته بود نه، بلیت شما بار نداره روش اصلا. قیمت رو هم بهشون گفته بود 500 یورو میشه اگه می خواین الان بخرین!!

دیگه خانم ز بارها رو برگردونده بود و همسرش بدون بار اومده بود. ولی خودش رفته بود پیگیری و شکایت و اینا.

خودشم که می خواسته بیاد، بهش گفته ان که بار نداری و خالی اومده بود. بعد توی ترکیه باید فرودگاه عوض می کرده. رفته بود اون یکی فرودگاه، دم چک این، خانمه بهش گفته بود بارتو بده. گفته بود به من گفتن اجازه بار نداری دیگه. گفته بود نه، اینجا شما سی کیلو اجازه بار داری!

(خانم ز چون ترکی بلده، همیشه ترجیح میده با ترکیش بره که بتونه کل کل کنه اگه لازم شد.)

خلاصه، در نهایت، فهمیده بود که مشکل ایران بوده و این قضیه ربطی به ترکیش نداشته؛ یعنی، از نظر ترکیش، اونا برای تمام پروازهاشون اجازه ی سی کیلو بار رو داشته ان.

بعد از کل کل کردنش با ایرانی ها و غیره، گفته ان حالا ما برای شما بارهاتونو می تونیم جدا بفرستیم!

گفت یه 15 کیلوشو دادم به یکی با قطر برام آورد؛ یکیشم یکی دیگه با ترکیش فکر کنم.

یعنی؛ در واقع، فرودگاه براش قبول کرده که یه ترتیبی بده که اجازه داشته باشه بارهاشو با آدمای مختلفی که خودش پیدا می کنه، بفرسته.

اما با این وجود گفت شکایت هم کردیم تا ببینیم چی میشه.

دفعه های قبل هم مثل اینکه چند بار براشون مشکلی پیش اومده بود. اونام به این نتیجه رسیده بودن که آدم هر بار میره ایران یه استرسی داره :/!

--

توی یه گروهی عضو شده ام که هم رشته ای هام هستن. یکی زده بود کسی هست که فلان طور باشه. منم توی خصوصیش بهش زدم که من هستم، اگر سوالی هست، بفرمایید، در خدمتم.

طرف فردا پس فرداش جواب داده؛ نوشته سلام خوبی؟ من الان دستم بنده؛ عصری میام، حرف بزنیم :/!

نمی دونم الان همه ی نسل جدید این جورین و من خیلی پیر و پرتم از مرحله یا این یکی این جوری بود . چرا انقدر زود صمیمی شد؟ چرا فکر کرد من باید خودمو با اون هماهنگ کنم و عصر بیام که اون دستش بند نیست؟! خب حداقل می نوشت شما کی وقت دارین که هماهنگ کنیم، صحبت کنیم!

حالا، خلاصه، من که جواب سوالاشو دادم ولی طرز بیانش برام خیلی جالب بود.

--

دیروز همسر با توماس صحبت کرده بود. فهمیده بود از شیش ماه پیش تقریبا فهمیده ان که کاتارینا سرطان سینه داره و ظاهرا به کلیه اش هم رسیده.

کلی ناراحت شدیم. ما همیشه می گفتیم این زن و شوهر چه خوشحال و خرمن.

عصرا یا میومدن می نشستن جلوی خونه شون روی نیمکتی که اونجا دارن (دم در ورودی یعنی؛ همون ورژن باکلاس سبزی پاک کردن دم در ) و رفت و آمد آدما رو نظاره می کردن و با همسایه ها حرف می زدن؛ یا میومدن می نشستن توی حیاطشون و حرف می زدن و گاهی هم مهمون داشتن.

اگرم این دو تا نبود، دوچرخه هاشونو ورمیداشتن و می رفتن دو تایی دوچرخه سواری در حالی که بچه هاشون خونه بودن و برای خودشون اسکوتر بازی می کردن.

حالا ولی به زندگیشون یه جور دیگه نگاه می کنیم. البته؛ امیدوارم خوب بشه. ولی خب مطمئنا استرسش برای همیشه باهاشونه دیگه که آیا این بیماری درمان بشه یا نه، اگه بشه، آیا برمی گرده یا نه.

--

حالا دیروز که همسر اینو گفت، برای من حداقل سبب خیر شد که سریع یه دکتر زنان پیدا کنم و یه چکاپ برم. خیلی وقته هی دست دست می کنم که یه نوبت چکاپ بگیرم.

البته؛ زنگ زدم، خانمه برای اوایل دسامبر بهم وقت داد؛ یعنی، سه ماه دیگه. ولی بلافاصله گفتم می خوام چون اولا تو شهر ما چندان دکتر زنانی وجود نداره، دوما، دیگه طبق تجربه میدونم اگه به بعدی زنگ بزنم چه بسا واسه شیش ماه دیگه نوبت بده :/!


نظرات 6 + ارسال نظر
AE چهارشنبه 16 شهریور 1401 ساعت 23:59

من تا الان یا به عبارتی تا وقتی شما از تجربیات خرید لگوتون ننوشته بودید نمی‌دونستم لگو اینقدر گرونه :D

- اینکه حالا تو گروه تلگرامی یا واتس آپ یکی با ضمیر تو تو جواب بنویسه رو شاید من بتونم هضم کنم ولی من یه بار به یه شرکتی تو تهران ایمیل زدم ، وقتی دیدم کارم رو درست و سر وقت انجام دادن دوباره ایمیل زدم نوشتم
سرکار خانم ایکس با عرض سلام و ادب مدارک دریافت شدند. صمیمانه از زحمات شما سپاسگزارم، با احترام فراوان و صمیمانه‌ترین آرزوها ، اسم و فامیلم ، خانمی که مسئول کار من بودن جواب دادن " اوه مرسی عزیز دلم " :))))))
حالا من نمی‌دونم ایشونم هم نسل من بودن یا یه نسل جلوتر و یا شاید من خیلی سخت می‌گیرم ولی من اصلا خوشم نیومد وقتی من به عنوان مشتری ایمیل رسمی می‌زنم تشکر می‌کنم با لفظ عزیز دلم خطاب بشم
ولی خدایی هنوزم به اون اوه اولش می‌خندم واقعا مدت‌هاست دل من رو شاد کردن با جوابی که دادن، خدا دلشون رو شاد کنه :)))))

++ امیدوارم حال کاتارینا هرچی زودتر خوب بشه ، این دنیا به آدمای خوب و خوش قلب خیلی نیاز داره :(

لگو هم مثل همه ی چیزای دیگه توی آلمان از 10 یوروییش هست تا خدا یوروییش . یه سری لگوها اصلا مخصوص بزرگسالانه.
، اون بنده خدا هم احتمالا شوکه شده از ادبیات شما که انقدر محترمانه بوده .
خدا همه ی مریضا رو شفا بده :).

دختری بنام اُمید! سه‌شنبه 15 شهریور 1401 ساعت 21:57

پسرتون کلا سخت پسنده! 10 برابر بیشتر از توانش میخواد:))

نسل جدید خیلی با ما فرق دارن. مثلا همکارم میشینه پشت میزش، اشاره میکنه یه لحظه بیا اینجا! 15 سال از من کوچیکتره، 2 ماه هم سابقه کار داره، من مدیرپروژه اش هستم!
بیماری دیدگاه آدم رو نسبت به زندگی تغییر میده، گاهی افسردگی، گاهی آرامش.
ان شالله همیشه برای همه سلامتی باشه

آره. حالا خوب شد یه کمی قیمتا دستش اومد .
. آره. مطمئنا نگاه مامان و باباهامون به ما هم همین جوری بوده .
امیدوارم هیچ کس هیچ وقت به خاطر بیماری افسردگی نگیره .
ان شاءالله .

فاطمه سه‌شنبه 15 شهریور 1401 ساعت 18:15

من الان دستم بنده عصری میام حرف بزنیم
اون دفعه هم ایران بودید به دختر خانمی ازتون مشاوره می‌خواست شما برنامتون رو با اون هماهنگ کردید عجیب شانسی

.
آره؛ من نمی دونم فقط اونایی که به پست من می خورن این جورین یا همه این جورین و کلا فرهنگ عوض شده.

ربولی حسن کور سه‌شنبه 15 شهریور 1401 ساعت 12:05 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
ببخشید سوالم بی ربطه اما شما اونجا میتونین مستقیم برین پیش متخصص؟ نباید اول برین پیش پزشک خانواده تون ارجاعتون بدن؟

علیک سلام،
خواهش می کنم.
بستگی به تخصصش داره. برای چیزایی که معلومه چه تخصصی لازمه مثل زنان و گوش و حلق و بینی بله، میشه مستقیم وقت گرفت ازشون. ولی یهویی بخوای بری از طرف خودت تصمیم بگیری که مثلا بری به متخصص مغز و اعصاب و بگی ام آر آی می خوام (مثل ایران که مریضا به شما سفارش میدن ) نمیشه.
همیشه هم وقتی آدم زنگ می زنه به دکتر، منشی اول می پرسه مشکلت چیه. اگه چیز حادی باشه، می پرسه نامه داری از دکتر یا نه. یعنی؛ برای هر کاری نمیشه بدون نامه ی دکتر عمومی رفت پیش متخصص. ولی خب برای چیزایی که مشخصه میشه.

زهرا سه‌شنبه 15 شهریور 1401 ساعت 02:57

سلااااام بعد مدت ها
والا فکر نکنم به نسل ربط داشته باشه! بیشتر به آداب ارتباط اجتماعی ربط داره منم نمی فهمم چرا گاهی آدما انقدر زود صمیمی میشن
خدا شفا بده ان شاالله کاتارینا رو.. من تو این یکی دو سال اخیر خیلی می شنوم که آدما سرطان گرفتن.. نمی دونم واقعا زیادتر شده یا اینطوری به نظر من اومده

من هنوز بعد یک سال دکتر خانواده هم پیدا نکردم قشنگ دکتر رفتن اینجا برام یه پروژه اس! :/

علیک سلام عزیزم،
نمی دونم والا. من چند باری که برخوردهای این مدلی داشته ام با آدما، همه اش با نسل جوون بوده. واسه همین گفتم شاید من در جریان نیستم و الان آدما این جوری صحبت می کنن تو ایران دیگه :).
آره؛ نمی دونم سرطان بیشتر شده یا تشخیص ها بهتر شده! خدا همه ی مریضا رو شفا بده.
پیشنهاد می کنم بگردی یه دکتری پیدا کنی. بعدا یه روزی که گیره کارت، زنگ می زنی، طرف میگه چون مریض ما نیستی، مثلا برا سه ماه بعد بهت نوبت میدم :/!

کامشین دوشنبه 14 شهریور 1401 ساعت 20:31

معمولی جان
در مورد پیر و پرت بودن در برابر نسل مثلا جدید نوشته بودی باید بگم که
اولا ترکیب پیر و پرت خیلی بامزه بود. اگر شما پیر و پرتی من مفلوک رو به موتم
دوما این نسلی که شما می فرمایی نتیجه چندین و چند سال هرزگی تربیتی است که حالا حالاها باید عواقبش را بچشیم. قاطبه مردم ایران از الگوی اخلاقی رسمی، یعنی چیزی که صدا و سیما ارائه می ده، دلخوشی ندارند چون می دونند چهارچوبش برآمده از سرکوب و سانسوره و ظاهرش آکنده از دروغ و چاخان. بعد چون این نهاد مثلا رسمی وظیفه بازنمایی اخلاق دینی را هم به عهده داره همان قاطبه ای که اسم بردم از تربیت مذهبی به عمد فاصله گرفته و فکر می کنند هر دمبیل بودن هنره یا اگر هر دمبیل باشند بیشتر شبیه به خارجی ها می شوند. در نتیجه آش شلم شوربای تربیتی ای راه افتاده که نتیجه اش همین هیولاهای بادکنکی است که می بینی. به قول خودشون خفن و کوول هستند اما چون بادکنکی بار آمده اند یک سوزن بهشون بزنی فیس فیس در افق محو می شوند.
هر چی فکر می کنم ثالثا به ذهنم نمیاد. خلاصه که باید منتظر خوشگل تر از اینهاش باشیم.

نمی دونم والا. کلا نسل جدید خیلی با ما فرق دارن. البته؛ تو خیلی از مواردم خوبه که بیشتر از ما حرف می زنن و بهتر حرف می زنن و راحت تر حرف می زنن. ولی کلا مدل حرف زدنشون یه کمی برای من عجیبه. شایدم یه علتش اینه که ما هم الان ده یازده سالی هست نیستیم و با تغییرات جامعه پیش نرفته ایم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد