روزمره


یه مصاحبه با خردادیانو داشتم می خوندم یه بار. تو حرفاش یه جمله ای گفته بود که وقتی خوندمش، همون جا روش موندم؛ شاید بگم پنج دقیقه داشتم فقط با خودم فکر می کردم راجع بهش. گفته بود "تو دبی ایرانی زیاده، ولی اون قشری که من می خوام نیست.".

--

رفته بودیم خونه ی یکی از دوستامون (میزبان) که ما رو دعوت کرده بود با یه خانواده ی دیگه (مهمان). این دو تا داشتن با هم حرف می زدن. هر دو تو ایران تو شرکت هایی کار کرده ان که مسافرت خارجی داشته ان. یکی تو دوره ی کرونا اومده و سه ساله که اینجاس (مهمان)، یکی هم 2010 اینا اومده (میزبان). یکیشون می گفت که به ازای هر روز بهشون 300 دلار می داده ان که 150 تاش برای هتل بوده و 150 تاش برای خورد و خوراکشون. اون یکی می گفت زمان اونا 100 دلار بوده برای خورد و خوراکشون.

مهمان می گفت 200 هزار یورو از ایران با خودشون آورده ان وقتی اومده ان. و تازه 70 75 هزار تاشو نتونسته ان بیارن چون کرونا بوده و نمی تونسته ان برن و خودشون بیارن و از این حرفا.

میزبان یه خونه داشته توی تهران که فروخته ان وقتی می خواسته ان بیان اینجا. مهمان هنوز یه خونه تو تهران داره که داده ان اجاره.

مهمان به میزبان می گفت آره، مهاجرت خیلی سخته و آدم مشکلات زیاد داره؛ ما اصلا اومدیم اینجا از صفر شروع کردیم. میزبانم تایید می کرد آره دیگه؛ همین طوره. آدم دوباره از صفر شروع می کنه! و هر دو به جد معتقد بودن که از صفر شروع کرده ان اینجا.

--

و تو این مدت من و همسر به همدیگه نگاه می کردیم! من نمی دونم اگه اینا از صفر شروع کرده ان، ما از چند شروع کرده یم؟! فکر کنم اینا صفر سلسیوس بوده ان، ما صفر کلوین! البته؛ جورم درمیادها! صفر کلوین میشد -273  سلسیوس دیگه !

--

ایرانی اینجا زیاده واقعا، ولی اون قشری که ما میخوایم نیست. بیشترشون واقعا همین جورین. حداقل اونایی که ما تا الان باهاشون در ارتباط بودیم/هستیم.

--

اون همکار ایرانیم که تازه براش اسم گذاشته بودم اینجا رو یواخیم قراردادشو کنسل کرد. البته؛ تا آخر ماه بعد هنوز پیش ما کار می کنه چون حداقل زمان اطلاع فسخ قرارداد یه ماهه. ولی خب بعدش دیگه باید بره.

خودش خیلی شوکه شده بود و میگفت یواخیم اصلا هیچ وقت هیچ فیدبک بدی به من نداده بود و نگفته بود که جایی از کار مشکل داره. همین طوری، یهویی، یه بار زنگ زد و گفت ما دیگه نمی تونیم با تو ادامه بدیم و قراردادتو فسخ می کنیم!

من با رالف و بعد با مونی صحبت کردم و گفتم یه میتینگ بذاریم راجع بهش. شاید بشه کاری کرد. چون این اصلا عادلانه نیست که به کسی هیچ فیدبکی نداده باشی، بعد یهویی بیای کنسل کنی.

آخه یواخیم واقعا هیچ وقت هیچ گله ای هم به ما نکرده بود. بالاخره ما هم باهاش پروژه داشتیم و داشتیم کارمونو می کردیم. اصلا متوجه نشده بودیم که مشکلی هست.

نمی دونم دقیقا مشکل چی بود. ولی حتی با بخش غیرفنی (که دستورا از اونجا میاد که چیو کی پیاده سازی کنیم و چطوری) هم صحبت کرده بود و همه شون گفته بودن ما مشکلی با تو نداشتیم که بخوایم بگیم قراردادتو فسخ کنیم.

مهناز هم به بتریبز رات ( Betriebsrat: یه شوراییه که مخصوص حل و فصل مشکلات کارمندا و رئیساشونه و شرکتای بزرگ دارنش) گفته بود و اونا هم با بخش غیرفنی صحبت کرده بودن و بعد به مهناز گفته بودن واقعا هیچ کدومشون مشکلی نداشته ان با تو.

بعدم یه میتینگ گذاشته بودن با یواخیم و آندره و همون شورا. ولی در نهایت همه چی به تصمیم یواخیم بستگی داشت و یواخیم هم گفته بود نه.

ولی کار یواخیم واقعا برای من خیییلی عجیب بود. من اگه باشم و از کار کسی راضی نباشم، به صراحت، یه بار باهاش میتینگ میذارم مثلا بعد از سه ماه و میگم ببین، اگه این طوری پیش بره، نمی تونیم با هم کار کنیم. نمی دونم چرا یواخیم گذاشته بود بعد از 5 ماه و 20 روز بهش گفته بود!

--

با مهناز که صحبت می کردم یه مقداری به یکی از همکاراش مشکوک بود که زیرآبشو زده باشه. ولی من نمی تونم با اطمینان بگم. چون حداقل توی اون پوزیشن  (PO (Product owner که قبول کرده بود، من می تونستم حدس بزنم که شخصیتش به درد این کار نمی خوره چون ذاتا کمروئه و همون زمانم که از من پرسید، من به شکلی غیرمستقیم بهش گفتم که باید ببینی فلان چیزا رو تو شخصیتت داری یا نه؛ دیگه نگفتم بهش که ببین من اینو تو تو نمی بینم؛ چون اگه می گفتم، احتمالا فکر می کرد من حسودی می کنم یا دلم نمی خواد اون بیاد بالا. ولی خب پوزیشن رو قبول کرد.

یواخیم هم گفته بود من مهنازو به عنوان کارشناس ارشد (senior) استخدام کرده ام ولی در اون حد نیست. من انتظار داشته ام که دو تای دیگه رو هم بکشه، ببره بالا و مدیریت کنه واقعا تیم رو. ولی این کارو نتونسته انجام بده.

ولی خب من بازم درک نکردم که یواخیم چرا همینا رو یه بار مثلا بعد از سه ماه به خود مهناز نگفته. چرا فقط موقع کنسل کردن قرارداد گفته. ولی خب دیگه این طوری شده بود.

--

به همسر چند وقت پیش گفتم ماشینا رو عوض کنیم یا حداقل ماشین تو رو عوض کنیم. یا مثلا هر دو تا رو عوض کنیم، اونی که خوبه رو تو بشین که همه اش تو جاده ای. گفت نه، من حاضر نیستم با ماشین خوب برم سر کار. با ماشین خوب بری، این آلمانی ها چشم اینو ندارن که ببینن ماشین خوب سوار میشی. تجربه شو داشته ام (اگه خواننده ی سه چهار ساله ی اینجا باشین، احتمالا یادتون باشه اون همکار همسرو).

چند بار تا الان راجع به این موضوع با همسر صحبت کرده یم و من هر بار گفته ام بابا، این فکر و خیال توئه. مردم چیکار به ماشین تو دارن؟ بعدم تو با ماشین خوب نری سر کار که ممکنه حرف بزنن؟ خب بزنن!

--

یه بارم یه نفر دیگه همین حرف همسرو زد و من به همسر گفتم بابا اون طرف خودش این طوری فکر می کنه. وگرنه مردم چیکار دارن به ماشین تو.

--

اون روز تو ماشین بودیم، میرفتیم جایی. همسر زنگ زد به دایی شایگان. یه پسر مجرده با سابقه ی خوب توی یه رشته ی فنی-مهندسی خوب و طبیعتا درآمدش برای یه نفر زیادم هست. رفته برا خودش یه بنز خریده. دقیقا یادم نیست چی ولی فکر کنم شاسی بلند خریده یا یه چیزی تو این مایه ها.

داشت با همسر حرف می زد، می گفت آقا اصلا از وقتی من بنز خریدم، این همکارام رفتارشون عوض شد؛ بعضی هاشون واقعا 180 درجه عوض شد رفتارشون اصلا. حتی یکیشون یه بار بهم گفت تو مگه تو ایران چی سوار می شدی که اینجا رفتی بنز خریدی؟!!

بنده خدا داشت می گفت اصلا اگر می دونستم قراره این طوری بشه، نمی خریدم. پشیمون شدم که ماشین خوب خریدم.

--

خلاصه که دوستان، خوب و بد همه جا هست. اینجا هم که بیاین، خیلی از دست حرف ها و نگاه های مردم در امان نیستین. حواستونو جمع کنین .

--

چند وقت پیش یه نظرسنجی دیدم (به آلمانی) در مورد اینکه آیا ماریجوانا آزاد بشه یا نشه. حالا اصل سوال هیچی، ولی استدلالاش برام خیلی عجیب بود! یکیش این بود که آزاد بشه تا اشتغال زایی بشه!!!

حالا - از اول آپریل فکر کنم - ماریجوانا رو تو آلمان آزاد کرده ان.

--

پسرمون پنج شیش روزی هست مریضه. دو روزم مدرسه نرفت. الانم خوابیده. اینه که این دفعه سخن گهرباری ازش ندارم متاسفانه! ان شاءالله دفعه های بعدی.

نظرات 10 + ارسال نظر
دختری بنام اُمید! سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 21:21

حال مهناز رو میفهمم، من شغلم رو از دست ندادم اما یه نفر کاری کرد که همکارام و روسام ازم بدشون بیاد و بعد چند سال هم نظر بعضی ها عوض نشد. همون موقع اولین چیزی که به رئیس منابع انسانی گفتم همین بود که چرا وقتی فلانی پشت سرم اینا رو گفت صدام نکردید که ازم بپرسید آیا چنین کاری کردم یا نه؟! آخه مگه خاله بازی بود؟ کار فنی بود. باید ازم میپرسیدید، من مسئول بودم، جواب میدادم. واقعا اون روزها داشتم تصمیم میگرفتم استعفا بدم، تا مدت ها حالم بد بود بخاطر این اتفاق، چون علت رفتارها و دعواهای بقیه رو فهمیدم اما دیگه کسی باور نمیکرد! فکر میکردن دارم خودمو توجیه میکنم. واقعا حس بدیه!
ای بابا من تصمیم داشتم اگه اومدم آلمان یه ماشین گرون بخرم، الکی مثلا من خیلی پولدارم
خداروشکر الان که من این پست رو میخونم پسرتون خوب شده.
من دارم از آخر به اول میخونم این بار. یه مدت سرم شلوغ بود.

واقعا حس بدیه. خب اگه کسی مشکلی داره، باید بیاد صریحا بگه دیگه. این پشت همدیگه حرف زدنا چیه؟!
امیدوارم سرتون با چیزای خوب شلوغ بوده باشه .

نورا چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت 05:20

این قشر پولدار تو خارج نسبتشون بیشتره انگار، برا همین به چشم میان. اینجا هم زیادن، و یه سریاشون هم آقازاده‌ان

چقدر عجیب بود این رفتار آلمانیا برام. حالا تو ذهنت بگی یه چیزی، ولی بری به خود طرف این حرفو بزنی!

انشالله مهناز کار پیدا کنه و گل پسر هم خوب بشه

آره، مخصوصا سمت شما پولدارا باز بیشترن. آلمان بیشتر کشور فقیر فقراس چون دانشگاهاش رایگانه و هزینه ی زندگیشم نسبتا کمه. تو کانادا و آمریکا پولدار و مخصوصا آقازاده بیشتره .
همه جا از این آدما هستن. ولی احساس می کنم آلمانی ها حساسیت خاصی روی ماشین طرف دارن! آخه من تا الان هر چی در این زمینه شنیده ام، راجع به ماشین بوده .
مرسی عزیزم، لطف داری .

مونا دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت 14:59

سلام
جالبه تا حالا از این بعد به ماجرا نگاه نکرده بودم.
من خودم بی ام و دارم و همسرم تسلا و هر دو الکتریکی هستند. گرچه ماشین من مدل گرونی نیست. چون شارژ ماشین توی شرکت من رایگانه، من گاهی ماشین خودمو میبرم، گاهی ماشین همسرم رو و اونجا شارژ می کنم. حالا میگم نکنه همکارا فکر کنن دوتاش مال منه و اینطوری پشت سرم حرف بزنن
میدونی کلا من خودم آدم توقعی، زودرنج و فضولی نیستم. واقعا نیستم نه اینکه بخوام از خودم تعریف کنم. ولی یه وقتایی از حرفهای بقیه می فهمم که همه اینطوری نیستن و آدم خوبه یه کم احتیاط کنه. مثلا چند وقت پیش توی یه جمع ایرانی بدون منظور گفتم بچه خواهرم که تازه به دنیا اومده سفیدی پوستش به خواهرم رفته و مشکی بودن موهاش به باباش. بعدا شنیدم که یکی از اون جمع ناراحت شده بود چون دخترش پوست سبزه داره و فکر کرده بود دارم پز میدم! در حالیکه اصلا من نگفتم پوست سفید قشنگتر از سبزه است و اصولا نظرم هم این نیست! یا همین موضوع ماشین که تو نوشتی واقعا من اصلا نمیدونم کدوم همکار چه ماشینی داره، حتی اگر دیده باشم یادم نمی مونه یا برام مهم نیست. ولی ظاهرا همه اینطور نیستند!

سلام عزیزم،
بعید نیست که پشت سر شمام حرف باشه؛ فقط به گوش شما نرسیده باشه .
به نظرم این که کسی براش مدل ماشین بقیه مهم باشه و بخواد حسادت کنه، خیلی به تربیت و ذات اون آدم بستگی داره. منم کاملا موافقم که آدم تا جایی که میتونه احتیاط کنه ولی خب یه عده هستن که اگه مثلا ماشینتو نبینن، چه بسا یه روز بیان بگن راستی من شنیده ام خونه ات توی فلان محله اس، من شنیده ام ارتقا گرفته ای، من شنیده ام رفتی فلان جا واسه مسافرت. منظورم اینه که بعضی ها باز یه حرف دیگه برای زدن پیدا می کنن. آدم تا جایی که می تونه رعایت کنه، ولی خب زندگیشم بکنه.
من که - خدا رو شکر- اصلا چیز قابل حسادتی نداردم برای همکارام. آسوده کسی که خر ندارد/ از کاه و جوش خبر ندارد .

لیلی جمعه 11 اسفند 1402 ساعت 16:23 http://Leiligermany.blogsky.com

نمی دونم من چرا اصلا به ماشین و خونه ی کسی حسودیم نمیشه. با حرف شما هم کاملا موافقم که منتظر نظرات ملت نباید بود و باید ادم برای رفاه خودش هزینه کنه. اگرم کسی چیزی گفت جوابش رو داد که دارندگی و برازندگی (محترمانه ی چشمت کور کار کردم زحمت کشیدم هست ).
چقدر سخته ادم بخواد دنبال کار بگرده و همیشه این حس رو داشته باشه که ممکنه بقبه هم منو نپسندن.
در مورد انواع ۰ ها بسته به دید ادم ها داره از زندگی. کسایی که مثل شما دانشجویی وارد شدن و روی توان خودشون حساب کردن همه چیز زندگی رو با تلاش به دست اوردن

من که - خدا رو شکر- اصلا وقت نمیکنم به بقیه فکر کنم که بخوام به این فکر کنم که دوست دارم جای طرف باشم یا نه! همیشه ی خدا یه کاری، چاله چوله ای، چیزی تو زندگیمون هست که بخوام بهش فکر کنم .
آره. احتمالا اینکه ما از دانشجویی اومده یم هم تاثیر داشته. اونایی که توی ایران کار داشته ان، مخصوصا اگه رئیس هم بوده باشن و منصب بالایی داشته بوده باشن، معیارهای متفاوتی برای زندگیشون دارن.

کامشین پنج‌شنبه 10 اسفند 1402 ساعت 14:48

من روی پسر شما حساسیتی ویژه دارم! امیدوارم زودتر خوب بشه و ما را از فیض سخنانش محروم نکنه.
اصلا دلم براش تنگ شد.
( می دونم این هم از اون حرف ها بود)
راجع به از صفر شروع کردن و مهاجرت گفتید، یادم افتاد به زن دایی همسرم که اعتقاد داشت تا ده میلیون دلار نداشته باشه نمی ره آمریکا. خیلی هم روی عدد ده میلیون دلار فیکس بود کاملا هم جدی می گفت. نظرش هم این بود که نمی شه که برم و از صفر شروع کنم! یادمه من هم در جوابش گفتم ای بابا من می خواهم برم کانادا فوق فوقش با ده هزار دلار ( البته ناگفته نمونه آن موقع آخرین سالی بود که دلار هزارتومان بود و ده میلیون دلار می شد ده میلیارد تومن. الان ده میلیون دلار می شه تقریبا پانصد میلیارد تومن. اصلا من لال بشم بهتره.

قربونت عزیزم، لطف داری همیشه به ما :-*.
واقعا ایده ای ندارم. تا الان هیچ وقت به داشتن ده میلیون دلار فکر نکرده ام حتی که بتونم راجع بهش نظر بدم .
ارزش پول ایران که ... . آدم واقعا هیچی نگه بهتره. یعنی؛ اصلا چیزی نمی مونه که آدم بتونه بگه!

آتشی برنگ آسمان چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت 20:11 https://atashibrangaseman.blogsky.com

زودی خوبشه گل پسری

اوه آزاد شدن ماری‌جوانا چ کوفتیه!

خاله منم سالهاس آلمانع، ‌میگه کافی یه تو خونه بهتر بخری یا ماشین بالاتر،خود آلمانی ها انقد فیدبک منفی میدن که شما تو ایران شتر سوار می‌شدین اینجا با کت و شلوار بنز میرونید

ممنونم عزیزم .
چه می دونم والا. امیدوارم مشکل بیکاری رو حداقل حل کنه .
اون وایل که ما اومده بودیم، خیلی این حسو داشتیم که تصور خیلی از آلمانی ها از ایران اینه که ما سوار شتر میشیم. هی امیدوار میشیم که نه دیگه، الان این طوری نیستن و الان راجع به ایران بیشتر اطلاعات دارن. ولی باز به آدمایی برمیخوریم که همچنان تصورشون از ما همون شتر سوار شدنه و دوباره ناامید میشیم!
--
حالا نکته ی جالب اینه که این بنده خدا، تو ایرانم بنز سوار میشده!

AE چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت 17:43

نه کامنتم واقعا همین بود :)

یه کم الان تو نوشتن ، صحبت کردن یا نظرمو گفتن خسته‌تر و بی حوصله تر از قبلم؛

دیگه ولی بخش آقا پسر نمی‌تونست بهم این اجازه رو بده بدون نظر گذاشتن برم
وگرنه واقعا پست‌تون اینقدر جذاب بود برام که پتانسیل اینو داشت دوباره ازون کامنت‌ها بنویسم که اندازه پسته :)

:).
امیدوارم حالتون خوب باشه و این حوصله نداشتنا حاصل حال ناخوب نباشه :).
لطف دارین شما :-).
به هر حال، ما از کامنتای شما استقبال میکنیم اگر دوست داشتین طولانی تر بنویسین :).

ربولی حسن کور چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت 06:11 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
یعنی واقعا راه بهتری برای اشتغالزایی پیدا نکردن؟

سلام،
مثل اینکه پیدا نکرده ان دیگه. حالا ببینیم نرخ بیکاری چقدر تغییر میکنه با این ایده ی جدیدشون ؛-).

صبا چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت 02:47 https://gharetanhaei.blog.ir/

ما حالا خیلی کسی تو دوستامون اون مدلی نیست که صفرش با ما خیلی فرق داشته باشه ولی اون مدلی ها رو که شما میگی رو دیدم و جالبه همیشه هم دارن می نالن که مهاجرت خر است و ... و از همه چی هم شاکی هستند.
مایی که به قول تو از صفر کلوین شروع کردیم نمی دونم چرا اینقدر راضی هستیم و غر نداریم

چقدر دلم برای مهناز سوخت. خیلی گناه داشت.

ایشالله گل پسر زودی خوب بشه

اتفاقا منم یه بار همینو به همسر گفتم. میگه خب همیشه همین طوره. همیشه اونایی که بیشتر دارن، بیشتر مینالن.
راستم میگه به نظرم.
--
آره، شرایط زندگیشونم خیلی سخت میشه. همسرشم بیکاره و دنبال کار میگرده. سه تا هم بچه دارن. امیدوارم زودتر یه کار خوب پیدا کنه.
--
مرسی عزیزم :-*.

AE سه‌شنبه 8 اسفند 1402 ساعت 22:55

ان‌شاءالله که آقا پسر خیلی زود خوب بشن:)
من از فن های پروپاقرص شون هستم

ممنونم. ان شاالله :).
لطف دارین شما :).
کامنتتون همین قدر کوتاه بود یا نصفش نیومده؟
تعجب کردم از کوتاهیش ؛-).

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد