این چند وقت


این چند وقتی که نبودم، خیلی اتفاقا افتاد و توی هر چیزی وارد یه مرحله ی دیگه شدیم .

--

رفتیم اسم پسرمونو تو مدرسه نوشتیم.

خانمه گفته بود روی یه ساعت حساب کنین و ما هم فکر کردیم چه خبره.

اول که رفتیم، یه جایی رو مشخص کرده بودن توی همون ورودی به عنوان قسمت انتظار. رفتیم اونجا نشستیم تا اومدن دنبالمون. با خانمه رفتیم توی یه اتاقی، فقط فرم ها و مدارک رو از ما گرفت. تو این حین، مدیر مدرسه هم اومد پسر ما رو برد یه اتاق دیگه.

دو دقیقه بعدشم ما کارمون با این یکی خانمه تموم شد و گفت دوباره تو همون قسمت انتظار منتظر باشین تا پسرتون بیاد و مدیر هم براتون توضیح میده که چیکار کرده ان با همدیگه.

هنوز تازه نشسسته بودیم که دیدیم پسرمون اومد با مدیر. خانمه کوتاه گفت که همه چی خوب پیش رفته و با همدیگه یه کاری رو انجام داده یم.

بعدش که رفت، از پسرمون دقیق تر پرسیدم چیکار کردین؟ یه برگه ای دستش بود.

روی اون توضیح داد که از اینجا قرار بود برسیم به اینجا، رفتیم، در بسته بود، باید یه سری کارا رو انجام می دادیم، مثلا اینجا تعداد فلان چیزا رو می شمردیم، اگر درست بود، میرفتیم قسمت بعدی.

خلاصه، 5 تا قسمت داشت و پنج تا کار باید انجام میداد. در نهایت اگر همه رو درست انجام می داد، در با اجی مجی اون جادوگره که توی تصویر بود باز می شد .

فقط یه قسمتشو می گه فارسی گفتم . میگم چرا فارسی بگی؟ میگه خانمه گفت اگه بلد نیستی، فارسیشو بگو. میگم حالا چی بود؟ میگه الاغو آلمانیشو بلد نبودم.

حالا همسر میگه بابا جان من که الاغو از تو یاد گرفتم چی میشه تو آلمانی.

ولی خب اون لحظه یادش نبوده دیگه .

خلاصه، از در خونه که رفتیم و برگشتیم، چهل دقیقه نشد.

یه برگه هم خانمه بهمون داد که اسم بچه هایی رو روش بنویسیم که پسرمون دوست داره باهاشون همکلاسی باشه. ما اونجا فقط اسم کایو توی ذهنمون بود. گفت می تونین بعدا زنگ بزنین و بگین. حالا به پسرمون گفتم امروز رفتی مهد، بپرس، ببین بچه ها کدوم مدرسه میرن که اسم دو نفر دیگه ای که میان این مدرسه رو بنویسیم.

پرسیده بود. گفت افا و یکی دیگه از بچه ها میرن اون یکی مدرسه (همونی که رایان میره). یکی از بچه ها رو فهمیده بود که میاد این مدرسه. یه دونه اسم دیگه هنوز باید پیدا کنیم.

--

برای خونه مون درخواست ساخت رو رسما امضا کردیم و قرار شد که شرکت بفرسته برای شهرداری.

توی سایت شهرمون نوشته معمولا 6 هفته طول می کشه، ولی بسته به مورد، ممکنه کمتر یا بیشتر طول بکشه.

ما امیدواریم که زودتر انجام بشه، چون تا الان که همه چی این شهر خیلی سریع بوده. ان شاءالله خدا کمک کنه و اینم سریع انجام بشه.

--

آخر هفته، تولد پسرمون بود. رفتیم لوگزامبورگ. خوب بود. خیلی کوتاه اونجا بودیم و واقعا بیشتر از همون 5 6 ساعت هم نمی خواست. با صبر و حوصله رفتیم و اصراری نداشتیم راس ساعت خاصی اونجا باشیم یا حتی خیلی زود اونجا باشیم.

من دو سه تا جای دیدنی براش نوشته بود که هر چی می گشتیم، اولیشو پیدا نمی کردیم؛ بعد فهمیدیم همین الان توشیم . والا یه عکسایی میذارن آدم فکر می کنه چه جای خاص و دیدنی ایه. وقتی می ری، می بینی یه خیابون عادیه اصلا :|!

بعد از گشت و گذارمون، رفتیم یه سوپری و یه کیک کوچیک با یه شمع شیش گرفتیم. موقع حساب کردن، خانمه یه چیزی گفت که نفهمیدیم (فرنسوی حرف می زد). حدس زدم که به پسرمون تولدشو تبریک گفت. بعدشم گفت که از اینا می خواین. اول گفتیم نه، بعد باز یه چیزی گفت که گفتیم باشه. بعد که داد، دیدیم امتیاز بود.

اینجا هم هر از گاهی سوپرمارکتی ها از این چیزا میذارن. مثلا یه دفترچه دارن که هر چیزی قیمت اصلیش چقدره، اگر فلان قدر امتیاز داشته باشین، چقدر میشه قیمتش. مثلا هر ده یورو خرید، میشه یه امتیاز . بعد مثلا توی دفترچه نوشته این ماهیتابه قیمت عادیش 70 یورو، اگه 30 امتیاز داشته باشی، 40 یورو.

وقتی اومدیم بیرون، دیدیم علی رغم اینکه ما خیلی کم خرید کرده بودیم، خانمه ده امتیاز بهمون داده بود و اون دفترچه هم توش پر از اسباب بازی های play mobil بود. مثلا زده بود فلان چیز قیمتش 25 یوروئه، ولی می تونین با 15 یورو + 10 امتیاز هم بخرینش.

خیلی خوشحال شدم که خانمه انقدر به فکر ما بود و این طوری به پسرمون تبریک گفت. هرچند که ما حتی نفهمیدیم و نتونستیم ازش تشکر کنیم. بهش هم گفتیم آلمانی و انگلیسی و فارسی بلدیم. ولی متاسفانه خانمه هیچ کدومو بلد نبود.

اما خب متاسفانه نمی تونستیم از اون دفترچه استفاده کنیم چون نزدیک ترین فروشگاه های پلی موبیل خیلی دور بودن از ما و توی مسیرمون هم نبودن. مضاف بر اینکه پسر ما اصلا با پلی موبیل بازی نمی کنه (یا حداقل توی لیست اونا چیز جذابی که مناسب سن پسر ما باشه وجود نداشت.)

از اونجا رفتیم هتل و شب تو هتل با پسرمون عکس های تولدی گرفتیم و فیلم گرفتیم و شمعشو فوت کرد و کیکشو برید و خلاصه خیلی ساده تولدش برگزار شد.

فردا صبحش هم رفتیم یه شهربازی سرپوشیده و بازی کرد کلی.

تا یکی دو ساعت اول که هی میومد می گفت دیگه چی بازی کنم؟ حالا چیکار کنم. ولی بعدش یه دونه دوست پیدا کرد و دیگه پیداش نشد.

بعدتر البته با دوستش آشنا شدم، دیدم یکیه از خودش آروم تر . خداییش تعجب کردم چطوری پسرمون باهاش دوست شده. آخه معمولا این جوریه که بقیه میان با پسر ما دوست میشن. این نمیره به کسی بگه اسم تو چیه و باهاش دوست بشه.

البته؛ نپرسیدم ازش چطوری با پسره دوست شده. این اول صحبت کرده یا اون. ولی مهم اینه که برای خودش دوست پیدا کرده بود دیگه. حالا اهمیتی نداره کی اول خودشو معرفی کرده .

--

فکر کنم از این به بعد باید "یه کم عربی" رو هم به برچسبام اضافه کنم . بعضی از چیزایی که از این آقاهه یاد می گیرم خیلی جالبه.

مثلا امروز داشتیم یه قصه ای رو می خوندیم، از کلمه ی "کدر" استفاده کرده بود،  بعد از یه کلمه ی دیگه که یادم نیست چی بود ولی تو مایه های "مغموم" بود. بعد گفت که مغموم یعنی محزون. کدر عمیق تر از حزنه. حالا ایناش به کنار، بعدش ادامه داد که قهر یعنی چی. گفت قهر یعنی اینکه ذره ذره آب شدن یه نفر رو ببینی، مثلا بچه ات یا مادرت مریض باشه، ولی نتونی هیییییچ کاری براش بکنی. اینجا میگی "انا مقهور".

تا الان هیچ وقت عمق کلمه ی مقهور رو نمی دونستم. مقهور توی فارسی - به نظر من البته- یعنی مغلوب. ولی توی عربی (یا شایدم عربی مصری) معنیش توی یه فاز دیگه بود، ته ته استیصال بود. یه چیزی بود که احساس کردم ما اصلا توی فارسی براش کلمه نداریم.

--

میگه بابا من کی کار می کنم؟ همسر میگه وقتی بزرگ شدی. برا چی می خوای کار کنی؟ میگه برای اینکه میتینگ داشته باشم. میگه برای چی می خوای میتینگ داشته باشی؟ میگه برای اینکه وقتم بگذره :|! (یه کمی زیادی حوصله اش سر رفته بود باز ).


نظرات 18 + ارسال نظر
Z جمعه 13 آبان 1401 ساعت 11:37 https://nefelibata.bolg.ir/

به به تولدش مبارک باشه امیدوارم صد سال بعد همراه نود و نتیجه‌ها و خودتون باشه دختر معمولی جان

مرسی عزیزم :).
ان شالله صد و بیست سالگی شما :-* :-*.

مبارک مبارک تولدا مباررررررک
هورااااااا

سلامت باشین عزیزم، مرسی .

مرضیه یکشنبه 8 آبان 1401 ساعت 01:29

سلام معمولی جون

بعد از چند سال خوندنت این سومین کامنت هست که میزارم , البته این اواخر خیلی تیتر وار میخونمت چون واقعا نسبت به بعضی مسایل مثل شغلی و حرفه ای و توصیف قوانین یه کشور فرنگی بی تفاوتم هر چند شاید اگر دونستنش مفید باشه

علیک سلام عزیزم،
مرسی که کامنت گذاشتی و خوشحالم که همچنان همراهی، با اینکه علاقه ای به بعضی از موضوعای اینجا نداری .

زینب شنبه 7 آبان 1401 ساعت 13:34

واسه بچه هایی که می خوان از زیر درس در برن وسوسه کننده ست من بچه بودم با ی بسته مداد رنگی گولم زدن ی روز اولای مدرسه معلم جلوی بچه ها روی میز بسته مداد رنگی محکم گذاشت روی میز ی بسته گذاشت جلوم بوش پیچید توی سرم بی هوش شدم به عشق این که بازم از این بوئه می پیچع سرم ادامه دادم رفتم مدرسه ولی دیگه از بوی مداد رنگی خبری نبود مادرمم گولم زد گفت تا حالا رفتی نمیشه دیگه ترک تحصیل کنی هی هر روز می رفتم مدرسه هی می گفت برو امروز بهت مداد رنگی میدن می اومدم خونه می گفتم بهم مداد رنگی ندادن می گفتن فردا میدن بعضی روزا بحث و کل کل سر مداد رنگی داشتم خلاصه ی بسته مداد رنگی وسوسه م کرد اینا کمک هزینه چطور وسوسه شون نکنه

واسه ما که هیچ وسوسه ای نبود.
هیچ وقتم ولی به فکر ترک تحصیل نیفتادیم. نمی دونم چرا .

مریم.ش شنبه 7 آبان 1401 ساعت 13:11

تولد گل پسر مبارک باشه

سلامت باشین عزیزم، مرسی .

زینب جمعه 6 آبان 1401 ساعت 19:45

مرسی که کامل توضیح دادی خیلی هم وسوسه کننده بود

خواهش می کنم.
البته؛ فکر نکنم چیز وسوسه کننده ای داشته بوده باشه .

زینب پنج‌شنبه 5 آبان 1401 ساعت 18:31

اونی که کامنت منو دیس لایک کردی بدون خیلی مریضی


من دقیقا واسه این سوالو پرسیدم چون تلوزیون آمار کارتن خوابای انگلیس و ایتالیا و امریکا رو نشون میده بعد من واسم عجیبه این کارتن خوابا حتما بچه دارن پس کمک هزینه دانش اموز نمی تونه کمکی به وضع خانواده باشه پس بچه اینا هم قطعا کارتن خوابه ! یا نکنه بچه رو از خانواده های ضعیف الزاما نه در حد کارتن خواب حتی می گیرن !!!. اگر این حالت باشه واقعا المان کشور مزخرف و ضد کودکیه .

یکی از دلایل ادامه ندادن تحصیل نداشتن ضریب هوشی بالاست وقتی ی بچه مغزش نمی کشه یا وقتی هیچ علاقه ای نداره و در آینده قرار نیست از مدرک کلاس شیشم استفاده کنه مدرسه رفتن اجباری بی معنیه .


منم منظورم حکومت ها بود . باز گلی به جمال حکومت ما که مدرسه رفتن داخل قانون اجباره ولی در اجرای قانون اجبار نیست .

ببین عزیزم، من در مورد کشورهای دیگه نمی تونم بگم. ولی در مورد آلمان می تونم برات توضیح بدم که شرایط چطوریه.
تو آلمان دو تا حقوق بیکاری هست. حقوق بیکاری نوع یک و نوع دو. نوع یک مال وقتیه که شما کار کرده ای و حالا به هر دلیلی بیکار شده ای. توی این حالت یه چیزی حدود 60 درصد متوسط حقوق یک سال آخرت رو در ماه می گیری. حالا بسته به اینکه چه مدت کار کرده باشی، اینکه تا کی بهت حقوق میدن متفاوته. فکر کنم حداکثرش یه ساله. یعنی حداکثر یه سال بهت این قدر حقوق میدن.
ولی توی این یه سال هم بهت کمک می کنن که کار پیدا کنی. یعنی حتی یه سری دوره هایی میذارن که توی حالت عادیش مثلا 5 6 هزار یوروئه ولی برای کسی که بیکار شده، این دوره ها رو رایگان میذارن. فقط برای اینکه به طرف کمک کنن که کار پیدا کنه.
بعد از این یه سال، طرف بیکاری نوع دو میگیره. این حقوقیه که حداقل لازم برای زندگیه. یعنی؛ توی این حالت، دولت اجاره ی خونه ی طرف رو میده (تا یه سقفی، نه این جوری که طرف بره بالای شهر برای خودش خونه اجاره کنه و فکر کنه دولت میده. ولی خب واقعا یه چیز متوسط رو میده انصافا)، برای هزینه ی زندگی هم بسته به تعداد، به ازای هر نفر یه مبلغی میده که اونم طوریه که واقعا مناسبه برای زندگی.
برای هزینه های دیگه هم واقعا خیلی دولت کمک می کنه به قشر کم درآمد. مثلا مهد کودک قیمتش، بستگی به حقوق خانواده داره. کسی که حقوقش مثلا از سالی 30 هزار یورو کمتر باشه (خود این حداقل حقوق بسته به شهر و متوسط درآمد شهر تعیین میشه)، مهد کودکش مجانیه.
برای سایر چیزها هم هزار و یک جور پشتیبانی هست که کسی که نیاز داشته باشه، می تونه بره بپرسه و استفاده کنه. مشاوره ی رایگان هست، روان شناس رایگان هست، حتی کتابخونه ها تا زیر 18 سال رایگانن و خیلی چیزای دیگه.
توی آلمان، من تا الان حتی یه بار هم یه بچه ی کارتن خواب ندیده ام.
اونایی که کارتن خوابن، تقریبا همه شون معتاد به الکلن. وگرنه اگر بخوان، می تونن برن از کمک های دولتی استفاده کنن و یه زندگی آبرومندی داشته باشن. نمیگم شاهانه ولی خب اون قدری هست که مجبور نباشن توی خیابون بخوابن. می تونن یه خونه ی معقول داشته باشن، یه لباس مناسب بپوشن، یه غذای مناسب بخورن. اما چون خودشون معتادن و الکلین، اصلا توی فاز زندگی نیستن.
برای همینم این حالت بچه های کارتن خوابی که متاسفانه توی ایران می بینیم، اینجا پیش نمیاد. یا حداقل من تا الان هرگز ندیده ام.
در مورد اینکه بچه رو از والدین بگیرن، تمام تلاش مسئولای اینجا هم اینه که بچه توی بهترین حالت ممکن بزرگ بشه و پیش والدینش. اتفاقا من اینو جزو یکی از موارد مربوط به اداره ی جوانان اینجا می خوندم. یه خانمی نوشته بود به عنوان کسی که توی این اداره کار میکنم اینو میگم که خیلی ها حاضر نیستن از ما مشاوره بگیرن؛ مثلا با بچه شون دعواشون میشه یا مشکل دارن واقعا؛ ولی فکر می کنن الان اگه از مشاوره های رایگان ما استفاده کنن، ما بچه رو ازشون می گیریم ولی ما این کار رو نمی کنیم. این تصور غلطه. ما تمام تلاشمون اینه که بچه با والدینش زندگی کنه. گرفتن بچه از والدین واقعا آخرین راهه.

در مورد مدرسه رفتن، اینکه بگیم چی رو واقعا لازمه بچه یاد بگیره و چی رو نه، به نظرم کار آسونی نیست. من نمی تونم واقعا در این مورد نظری بدم. منم دوست داشتم میشد هر بچه ای چیزی رو یاد بگیره که بعدا لازم داره ولی خب هیچ کس نمی دونه یه بچه ی هفت ساله قراره بعدا چه شغلی داشته باشه. برای همین، تصمیم گیری در مورد چیزهایی که برای هر بچه ای لازمه، مشکله.

دختری بنام اُمید! چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت 21:51

تولدت پسرتون مبارک
چقدر خونه ساختن حوصله میخواد، ذره ذره پیش میره.
معنی قهر خیلی جالب بود! تا حالا نشنیده بودم.
از خوردن رسید به میتینگ :)) معلومه که وقت مدرسه رفتن پسرتون شده که دیگه بیکار نباشه

سلامت باشین.
تازه ما که هنوز شروع نکرده یم به ساختن .
.
. دیگه فکر کنم خوردنم براش تکراری شد .
، آره؛ یه کم بره مدرسه تا قدر عافیتو بدونه .

زینب چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت 20:41

پس با این حساب المان کودک کار نداره

خب اگه خود بچه دوران تحصیلش بخواد ترک تحصیل کنه اجازه میدن ؟ اگه نه پس تکلیف اونایی که به هر دلیلی نمی تونن ادامه تحصیل بدن چیه .


با اون جمله حق طبیعی آموزش مخالفم آموزش می تونه برای هر خانواده و هر مکانی متفاوت باشه برای یک خانواده عشایر آموزش تصمیم کبری و رسم محور نیست آموزش صنایع دستی و نگهداری گله ست یا الزاما خانواده نباید زندگی عشایری داشته باشه می تونه در شهر علاقه به آموزش صنایع دستی و گلیم بافی به بچه ش داشته باشه و از نظرش یادگیری اتم چیست برای بچه ش آموزش نباشه .

نه، نداره.
اجازه ی ترک تحصیل نداره کسی. تا یه جاییش اجباریه. حالا اگه دانشگاه نخواست بره، یه کمی زودتر می تونه بره دوره های فنی و حرفه ای رو بگذرونه. ولی بازم این جوری نیست که کسی از کلاس ششم بگه نمی خوام درس بخونم.
اون "به هر دلیلی" معنی نداره. طرف باید مشخص کنه که چرا نمی خواد درس بخونه. نمی توننی در کار نیست. انقدر دولت کمک هزینه های مادی و اینا داره برای خانواده های کم درآمد که معنی نداره کسی بگه من نمی خوام درس بخونم.
من نظر شخصیمو نگفتم. قانون اینجا رو گفتم. گفتم اینکه پدر و مادری بخوان برای بچه تصمیم بگیرن که مدرسه نره، از نظر قانون، تناقض داره با حقوق بچه و به همین دلیل، مواخذه میشن.
در مورد محتوای کتابا متاسفانه من نمیتونم نظری بدم که چی باید باشه و چی نه.

ربولی حسن کور چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت 11:49 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
تولدش مبارک
بهش بگین دیگه با شروع مدرسه استراحت و بیکاری و ... تموم میشه!

سلام،
سلامت باشین.
اگه بهش بگم که دیگه یه روزم نمیره مدرسه .

چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت 11:42

سلام
تولد پسرگلتون مبارک

سلام،
مرسی، سلامت باشین :).

کهکشانى چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت 10:46

تولد گل پسرى آبانى مبارک باشه
کاراى خونه هم ان شاءالله زود انجام بشه
الان مدرسه کاتولیک فیکس شد ؟ آخه تو کامنت گفتى این یا اونى که رایان میره

مرسی عزیزم :).
ان شاءالله :).
اینجا همه چی رقابتی و اپلای کردنیه خواهر جان . ما الان فقط اپلای کرده یم در واقع! آخر ژانویه یا اوایل فوریه بهمون میگن که بهمون جا میدن یا نه. ما فعلا برای کاتولیکه اپلای کردیم تا ببینیم چی میشه. اگه بهمون جا نده، امیدوارم اون مدرسه ی رایان اینا بهمون جا بده.

زینب سه‌شنبه 3 آبان 1401 ساعت 23:11

اگه کسی بچه شو مدرسه نفرسته چی میشه ؟

از اونجایی که بچه اش رو از حق طبیعی آموزشش محروم کرده، باهاش برخورد قانونی میشه.
البته؛ تو بعضی از کشورها هوم اسکولینگ دارن و والدین خودشون می تونن به بچه شون آموزش بدن. ولی آلمان همچین چیزی نداره.

زهرا سه‌شنبه 3 آبان 1401 ساعت 16:38

آخی! تولدش مبارک
تصویر پسرتون تو ذهن من هنوز ۳-۴ ساله اس نمی دونم چرا! هر دفعه جا می خورم از اینکه انقدر بزرگ شده

مرسی، سلامت باشین :).
بچه ی همسایه زود بزرگ میشه .
حالا یه کم دیگه بگذره، به خودت میای، می بینی از اینکه خودتم انقدر بزرگ شده ای تعجب می کنی .

رها سه‌شنبه 3 آبان 1401 ساعت 15:09

سلام عزیزم. تولد پسر شیرینت مبارک باشه. امیدوارم همیشه باعث سربلندی و افتخارت باشه. و موفقیت و خوشبختیش رو ببینی.
بابت پیشرفت توی همه کارهاتون خیلی خوشحال شدم، امیدوارم که همه چیز در مسیر خوبی جلو بره و خیلی زود به نتیجه ای که میخواهید برسید.

سلام عزیزم.
مرسی :).
ان شاالله با دعای شما :).
بازم مرسی، مرسی که انقدر محبت دارین بهم و دعاهای خوب برام میکنین :).

لیلی سه‌شنبه 3 آبان 1401 ساعت 08:37 http://Leiligermany.blogsky.com

لوکزامبورگ تو این فصل خیلی قشنگه برای عکس
مشکل بیکارم چی کار کنم سن و سال نمیشناسه از چهار پنج سالگی شروع میشه تا نمی دونم کی. یه وقتهایی بچه ها از همه بازی ها و کتاب ها و تلویزیون و.. خسته میشن و بیکار میشن

ما تا حالا نرفته بودیم. واقعا قشنگ بود.
:))))، آده، دقیقا همین طوریه. الان یهویی یه جوری شده که هیچ کدوم از اسباب بازی هاش براش جذابیت نداره. امیدوارم این دوره اش زود تموم بشه. پدر ما رو درآورده انقد هی گفته حالا من چیکار کنم :D.

نیوشا دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت 22:53

سلام
تولد گل پسر مبارک

علیک سلام،
مرسی عزیزم :-*.
ان شاالله صد سالگی خودت :).

AE دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت 20:51

خب خداروشکر که همه چیز یه قدم جلوتر رفته.
فقط من خوب متوجه نشدم الان کدوم مدرسه شد، مدرسه پسرتون؟ همون کاتولیک یا مونتسوری یا یکی دیگه؟ چون من فقط مونتسوری رو یادمه مدیرش خانم بود!

+ ولی خدایی راضی‌ام که به اون بنده خدا که انگلیسی و آلمانی رو تو لوکزامبورگ صحبت نمی‌کرد، فارسی رو پیشنهاد دادید قشنگ تیر خلاص رو زدید بهش :)
با یه مِقسی بوکو مادام ولی اگه سر و تهشو کرده بودید شاید یه ده امتیاز دیگه هم داده بود :))
++ چه جای قشنگی برای تولد :) ان شاءالله خدا قسمت همه بکنه من لوکزامبورگ رو خیلی دوست دارم برم، حتی اگه به قشنگی عکس هاش نباشه :D

+++ مهم تر از همه اینا تولد پسرتون مبارک باشه:)
لطفا از پسرتون بخواین برای مایی که تو وبلاگ فنِ پرو پا قرصش هستیم یه دونه ازون نقاشی‌مفهومی‌های جذابی که دارن بکشن

مرسی. ان شاالله واسه شمام همه چی عالی پیش بره.
ما کاتولیکو نوشتیم. ولی گزینه ی دوممون اون مدرسه ی آقاهه است، اونجا که رایان میره. باید ببینیم کجا بهمون جا میده دیگه.

:)))). نه نه، ما بهش فارسی پیشنهاد ندادیم. دید نمیفهمیم، ما هم داشتیم با هم حرف میزدیم، گفت به چه زبونی حرف میزنین؟ گفتیم فارسی. سرشو تکون داد، یعنی متاسفانه بلد نیستم، گفتیم انگلیسی؟ آلمانی؟ بازم سرشو تکون داد، یعنی بلد نیستم.

:)))). دیگه فکر کنم تنکیو رو فهمید ؛-).

آره، شهرش قشنگ بود. با اینکه زود تموم شد، ولی جا برای عکس گرفتن زیاد داشت واقعا.

ان شاالله قسمتتون بشه، بطلبدتون لوگزامبورگ ؛-) :).

مرسی. ان شاالله تولد صد سالگی خودتون.
خیلی وقته نقاشی مفهومی نمیکشه. فعلا گیر داده پوکمون میکشه هر روز. میخواین پوکموناشو بذارم براتون ؛-).

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد