خدا همه رو بیامرزه


امروز همسر رفته بود درختای جلوی خونه رو هرس کنه، توماسو دیده بود. توماس گفته بود هفته ی پیش کاتارینا فوت کرده.

همون روزی که من گفتم یه ماشین جلوی در خونه بود، حالش بد شده و توی ماشین فوت کرده.

--

نمی دونم برای توماس یا بچه هاش چطوری می گذره. ولی یه مدتی بود تیم هر روز و بعدترها که زودتر تاریک میشد، حتی شب ها، میومد توی ترامپولینشون و روش با اسکوتر حرکت های حرفه ای می زد. روی ترامپولین می پرید، تو هوا با اسکوترش چرخ می زد و دوباره فرود میومد.

تو تاریکی با خودش حتی یه چراغ قوه ای داشت که فقط همون قسمتی که بود رو روشن می کرد.

اوایل می گفتیم این چرا این قدر میاد تو ترامپولین از این کارا می کنه؟ ساعت های طولانی میومد، حتی توی هوای سرد.

بعد که فهمیدیم کاتارینا سرطان گرفته، گفتیم شاید به خاطر اونه و فشار روحی ای که بهش وارد شده.

الان که دقت کردم دیدم دیگه خیلی وقته مرتب نمیاد، کم میاد. یعنی؛ احتمالا از همون زمانی که مامانش فوت کرده.

--

حالا برای دوشنبه توماس دعوت کرده برای ساعت یازده به مراسم تدفینش. از شانس بد، همسر دقیقا همون ساعت نوبت دکتر داره برای کنترل بعد از عملش. ما هم قراره دوشنبه یه بت لایو کنیم. فکر کنم 10.5 قرارمونه. نمی دونم می رسم یا نه.

--

آدم باورش نمیشه همه چی انقدر یهویی تموم میشه. فوریه تازه فهمیده بودن که سرطان داره. سپتامبر اینا دیگه حالش بد بود؛ همسر که بیرون می دیدش، می گفت حتی درست راه نمیره. الان دیگه نیست.

بچه هاشونم یکی 15 16 سالشه، یکی 12 13 سال. خدا بهشون صبر بده.

--

می خواستم چیزای دیگه ای هم بنویسم. ولی احساس می کنم با این خبر، هیچ چیز دیگه ای نوشتنش جور درنمیاد.


نظرات 23 + ارسال نظر
زینب سه‌شنبه 15 آذر 1401 ساعت 23:31

به مامان فرشته ها و نکته فکر کنم بهتره بگید از آدم سالم بعیده چشمش دنبال خونه مردم بگرده جوری که بچه شون داخل حیاط خودش ترامپولین بازی کنه ایشون حرصش رو بخوره من جملاتم بازتاب اون چه هست که می خونم بار مثبت نداره چون رفتار یک مثلا بزرگسال بار منفی داره . اما حداقل باعث میشه ایشون بفهمه دنیا همچی بی در و پیکر نیست هر رفتار مشمئزکننده ای با نوجوان همسایه داره راحت تایپ کنه فکر کنه خواننده هاش همه متوجه نیستن هر چند من دیگه حس خوندن این جا رو ندارم

زهرا سه‌شنبه 15 آذر 1401 ساعت 18:21

لطف داری

صاحب اختیاری خودت اگه دوست داری منتشر کن

مرسی که اجازه دادی .

زهرا سه‌شنبه 15 آذر 1401 ساعت 14:22

خدا مامانت رو حفظ کنه. من خیلی از شخصیتشون خوشم میاد
[درواقع از تصویری که از نوشته هات توی ذهنم ازشون ساخته شده]

مرسی عزیزم، لطف داری .
هر کس که مرا گفت نکو، خود نیکوست .
--
میشه کامنت بعدیتو کامل منتشر کنم؟
بلاگ اسکای امکان تغییر کامنت رو نداره. چیزای خوبی هم توش گفته بودی که اتفاقا :).

مریم.ش دوشنبه 14 آذر 1401 ساعت 23:12

اون شعره رو که نوشتی... بابای منم همه اش می خوند.... کلی باهاش کار کرده بودیم که میره مراسم ختم، اینو نگه که اطرافیان متوفی ناراحت نشن

:D. مامان من به خانواده ی داغدار نمیگه. به خودمون میگه.
خدا بیامرزه باباتو.

زهرا دوشنبه 14 آذر 1401 ساعت 20:10

ای وای :( بنده های خدا.. :(
خدا رحمتش کنه ان شاالله و به همسر و بچه هاش صبر بده.. :(
واقعا زندگی خیلی عجیبه. کل زندگی آمیخته به مرگه اما اگر آدم توجه به اون وجه اش نداشته باشه همیشه غافل گیر میشه..

:(.
منم امیدوارم بتونن این دوره رو راحت بگذرونن.
مامانم همیشه میگه "گرگ اجل یکایک از این گله می برد/ وین گله را بین که چه آسوده می چرد".

دختری بنام اُمید! دوشنبه 14 آذر 1401 ساعت 19:38

واقعا آدم سر از کار دنیا در نمیاره، چرا باید یه مادر جوون با دو تا بچه بره
واقعا امیدوارم خانواده هایی که پدر و مادر، خصوصا جوون، از دست میدن، خدا خودش هواشونو داشته باشه، واقعا خیلی سخته. خصوصا از دست دادن مادر که به نظرم خیلی سخت تره.

اهم :(.
خدا بهشون صبر بده.
نمیدونم این بده یا خوب ولی هیچ رفت و آمد خاصی هم ندارن. این طوری نیست که بگی دورشون شلوغه و کسی پیششونه و اینا.
امیدوارم بهشون سخت نگذره.

کهکشانى دوشنبه 14 آذر 1401 ساعت 16:24

خدا رحمتش کنه
آدم میمونه اصلا
ان شاءالله خدا هواى همسر و پسراشو داشته باشه
تو سن نوجوونى هم هستن پسراش ، واقعا سخت براى طفلى ها

خدا همه ی رفتگانو بیامرزه.
آره، مطمئنا خیلی سخته براشون. خدا کمکشون کنه.

پارمیس دوشنبه 14 آذر 1401 ساعت 14:27

امیدوارم کاترینا تو مدت کمی که کنار پسرها بوده تونسته باشه بهشون قدرت و توان کافی بده که بتوانند از پس زندگی بر بیان، اگر زندگی یک شانس باشه مرگ حتمی است، روحش در آرامش باشه

منم امیدوارم این طور بوده باشه.
مرگ با اینکه حتمیه و هممونم میدونیم، باز نمیدونم چرا انقدر سخته :(.
خدا صبر بده به خانواده اش.

مریم.ش دوشنبه 14 آذر 1401 ساعت 10:45

یادمه یکی از پسراش به پسر کوچولو دوچرخه سواری یاد می داد... درسته؟

آره، دقیقا. تیم که بزرگه اس چند بار با پسرمون رفت دوچرخه سواری. خیلی پسر خوب و برون گرا و مهربونیه. امیدوارم بتونه روحیه اش رو حفظ کنه.

نکته دوشنبه 14 آذر 1401 ساعت 09:22

یه جوری قشنگ مینویسی و حستو منتقل میکنی که من برای کاتارینا دلم کباب شد ...طفلک بچه ها
زینب خانوم از ادم تحصیلکرده این حرفا بعیده چشمت به زندگی کاتارینا
دختر معمولی زندگی خوبی داره کلا هم ادمی نیست که زندگیشو با بقیه مقایسه کنه لطفا کتاب آدمهای سمی رو بخونین

خیلی واقعا واسه شون ناراحت شدم، انقدر آدمای خوب، مهربون، بی آزار، خوش رو، خنده رو ... . بعد یهویی این طوری زندگیشون به هم میریزه :(.
خدا بهشون صبر و آرامش بده.

نفس یکشنبه 13 آذر 1401 ساعت 23:35

انشاله همسربهبودکامل پیداکرده باشه.
کاترینا کنارخداوند در ارامش باشه وخدا به خانواده اش صبر بده

مرسی عزیزم :-*.
ان شاالله، منم امیدوارم بچه هاش زیاد اذیت نشن :(.

مامان فرشته ها یکشنبه 13 آذر 1401 ساعت 23:29

اول یه چیز به زینب خانم جملاتتون انرژی مثبت نداشت لطفا مواظب جملاتی که مبنویسید باشید
واقعا مدل کاتارینا زیاد دیدم همسایه جوون ورزشکار و با سبک زندگی سالممون رو براثر انفلوانزا تو سال ۹۸ از بین رفت و بیشمار ادم با سن بالا که سالهاست در بستر هستن هنوز هستن و فقط میگم خدایا حکمتت رو شکر روح همسایه تون شاد

آره، آدم هیچ وقت نمیدونه کی میره و کی میمونه.
ان شاالله که تیم و تم بتونن از پسش بربیان و زیاد لطمه نبینن.

زینب یکشنبه 13 آذر 1401 ساعت 20:13

واسه ابروی خودت گفتم منتشر نکن حتما حتما حتما منتشر کن

زینب یکشنبه 13 آذر 1401 ساعت 19:09

کامنتمو که فرستادم برا خودت نوشتم خواستم بدونی حواسمون هست کاتارینا رو چشم زدی . هیچ کدومو منتشر نکن

چرا باید منتشر نکنم؟
هر چی می خواین بگین، لطفا عمومی بگین.
اگر هم برای شما فرقی نداره و اصراری ندارین به خصوصی موندنش، من می تونم اون یکی کامنتتونو هم عمومی کنم.
من مشکلی با حرف هایی که به من می زنین ندارم.

زینب یکشنبه 13 آذر 1401 ساعت 18:59

کلا چشمت دنبال حیاط و خونه زندگی کاتارینا بوده تا حالش که فوت کرده هم میای از زاغ سیاه بچه هاش و خونه زندگیش می گی . کلا دو تا چشم داری برا دنبال کردن زندگی مردم یکی به اون بیچاره ها و ان یکاد یاد بده

صبا یکشنبه 13 آذر 1401 ساعت 16:19 http://gharetanhaei.blog.ir

چقدر دردناک

من زندایی و زنعموم رو وقتی تو دهه چهل بودند و بچه هایی همسن تم و تیم داشتند از دست دادم، خیلی سنگینه، و متاسفانه چنین خانواده هایی کلا مسیر زندگی شون عوض میشه.
یعنی یه شبه همه چی پودر میشه

امیدوارم بتونند از این به بعد رو به خوبی مدیریت کنند

اهم .
خدا بیامرزدشون زن دایی و زن عموتو. خیلی سخته واقعا.
حالا جالبش اینه که توماس و کاتارینا، هر روز می رفتن دوچرخه سواری. کاتارینا خودشم انقدر هیکلش ورزشکاری و درست بود، هر وقت ما اینا رو می دیدیم، می گفتیم چه زندگی سالمی دارن این خانواده؛ دمشون گرم.
ولی گاهی واقعا آدم نمی دونه چی بگه. یهو یه چیزی میشه که اصلا فکرشم نمی کردی.
خدا بهشون صبر بده واقعا.

نیوشا یکشنبه 13 آذر 1401 ساعت 09:39

خیلی ناراحت شدم واقعا
امیدوارم پسراش کنار بیان....

منم امیدوارم .

Javaad شنبه 12 آذر 1401 ساعت 22:07

سلام کاتارینا مامان تیم و تم بود؟همون خانواده ای که یه بار گفتید یه برنامه ای از تلویزیون اومد ازشون مستند ساخت؟چقدر سخته خدا بهشون صبر بده حواستون باشه به بچه هاش گناه دارن بدون مادر

سلام،
بله؛ دقیقا. چقدر خوب یادتونه.
واقعا خیلی سخته. امیدوارم براشون بتونن خوب کنار اومدن با اتفاقی که افتاده.

سحر شنبه 12 آذر 1401 ساعت 18:35

چقدر تلخ و سریع... آدم حرفش نمیاد فقط سکوت می‌مونه . امیدوارم به هر آیین و خدا و موحودی که معتقد بوده یا نبوده حالا در آرامش باشه

واقلا خیلی یهویی بود :(.
واسه مدرسه ی پسرمون کاتارینا اومد خونه مون و برامون توضیح داد، پسر ما هنوز مدرسه نمیره :(.

مریم.ش شنبه 12 آذر 1401 ساعت 18:26

تیم چند سالشه؟

تیم بزرگه اس، باید بین ۱۵ تا ۱۶ سالش باشه.

خانم مهندس شنبه 12 آذر 1401 ساعت 18:11 https://msengineer.blogsky.com/

بعضی وقت ها شنیدن یه خبر اینقدر ناراحت کننده لازمه تا آدم بفهمه چقدر خوشبخته
امیدوارم خانواده اش بتونن به زندگی خوبی بدون مادر ادامه بدن... خیلی سخته ، خدا کمکشون کنه

واقعا.
امیدوارم خدا بهشون صبر بده.برای بچه ها مطمئنا خیلی سخته، اونم این قدر یهویی.

ربولی حسن کور شنبه 12 آذر 1401 ساعت 18:08 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
روحش شاد
اونجا هم مراسم یادبود دارن مثل ایران؟

سلام،
مراسمی مثل سوم و چهلم و اینا که نه. ولی خاکسپاری رو دارن. البته؛ همونم شور و حالش مثل ایران نیست که با کلی گریه و زاری همراه باشه.

رها شنبه 12 آذر 1401 ساعت 15:52

خدا رحمتش کنه. من هم مادرم رو بخاطر سرطان در عرض چند ماه از دست دادم. هرچند که سن خیلی بیشتری از این بچه ها داشتم ولی همیشه تحملش خیلی سخته. خدا بهشون کمک کنه. از دست دادن پدر و مادر خیلی سخته. بااین همه پیشرفت پزشکی حتی توی کشوری مثل آلمان هم نمیشه این بیماری رو کنترل کرد. متاسفانه این بیماری آدم رو دچار مشکلاتی می‌کنه که هیچ وقت از ذهن اطرافیان نمیره. من بعد ۳ سال هنوز صحنه هایی از بیماری مادرم که مجبور شدم تنهایی تحمل کنم جز کابوسهای شبانه ام هست. هرچند که باید ببینیم نوبتمون چه زمانی هست اونموقع فرق نمیکنه کجا باشیم و با چه دلیلی بلاخره همگی خواهیم رفت.

خدا مادر شما رو هم بیامرزه عزیزم.
از دست دادن پدر و مادر واقعا سخته، با بیماری و یهویی که دیگه بدتر.
آره، همین طوره. همه مون میریم. خدا عاقبت همه مونو به خیر کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد