از روزمرگی ها


ما بیشتر از سه ساله که اینجا زندگی می کنیم. تا الان یادم نمیاد این ورا عروسی ای بوده باشه.

دقیقا پرییروز که خبر فوت کاتارینا رو شنیدیم، چند ساعت بعدش یه سری ماشین بوق بوق کنان اومدن و درست جلوی خونه مون نگه داشتن. عروسی داشتن. کرد هم بودن، آلمانی ها این جوری بوق بوق نمی کنن. ولی خب خیلی هم طولانی نبود. در حد بیست سی ثانیه شاید.

--

همیشه همین جوریه. درست همون روزی که یکی فوت کرده، یه نفر دیگه بچه اش به دنیا میاد؛ یکی عروسی می گیره، ... . زندگی همیشه جریان داره.

--

و درست همین پریروز کاملا اتفاقی یه چیزی تو اینترنت خوندم که واقعا برام جالب بود.

یکی نوشته بود حالم خیلی گرفته بود؛ دوستم بهم گفت بیا بریم عروسی. همین جوری لباس بپوشیم؛ بریم یه تالاری که بازه، بریم عروسی. حالا بریم یا نریم؟

بحث سر این بود که این کار درسته یا نه (حتی با فرض کادو دادن و ... ). حالا از اینکه دوست این خانم چقدر به فکر دوستشه و دمش گرم که بگذریم، یکی از کامنت ها خیلی جالب بود. نوشته بود من یه بار این کارو کرده ام. دوستم کسی رو از دست داده بود (فکر کنم نوشته بود بچه اش)، حالش خیلی بد بود. منم رفتم یه تالاری با عروس صحبت کردم. گفتم میشه ما بیایم عروسیتون؟ شرایط دوستم این جوریه. اونم خیلی مهربون قبول کرد و اومد خودش دوستمو برد تو و باهاشم کلی رقصید.

واقعا خوش به حال اونایی که دوستاشون این جورین . و خوش تر به حال اونایی که خودشون اون دوست خوبه ان.

--

متاسفانه نشد بریم مراسم کاتارینا. فقط صبحش رفتیم معذرت خواهی کردیم که نمی تونیم بریم و برگشتیم.

کارت همدردیمونو هم قبل ترش انداخته بودیم توی صندوق پستیشون.

اینو تو اینترنت سرچ کرده بودم، نوشته بودن که یه کارت بخرین (از همون جاهایی که کارت پستال تولدت مبارک میشه خرید، از این کارت پستالا هم میشه خرید) و بندازین توی صندوقشون.

ما هم یه کارت خریدیم و تو اینترنت متنشو سرچ کردیم و نوشتیم و انداختیم توی صندوقشون.

تا دوشنبه صبح هم تا ساعتای نه من فکر می کردم می تونم برم مراسمشونو ولی یهو دیدم دو تا میتینگ مهم برام گذاشته ان که حتما باید باشم. از شانسم، حتی یه طوری هم بود که نمیشد یه میتینگو کنسل کنم. باید دو تا رو می گفتم نمیام. آخه مراسم اونا ساعت یازده بود. من میتینگام یکی 10.5 تا 11.5بود؛ یکی 11.5  تا دوازده و نیم.

این شد که دیدم نمی تونم واقعا.

همسر هم زنگ زده بود به دکترش که ببینه میشه نوبتشو عوض کنه. گفته بود چون کنترل بعد از عمله حتما باید امروز بیای و امروز هم هیچ ساعت دیگه ای وقت نداریم.

به این ترتیب، متاسفانه همسر هم نمی تونست بره و مجبور شدیم به همون تسلیت زبونی بسنده کنیم.

--

امروز طبق تقویمم، نوبت دکتر زنان داشتم برای چکاپ. در واقع، وقتی که ما فهمیدیم که کاتارینا سرطان گرفته، من به فکر افتادم که یه نوبت دکتر بگیرم. من هنوز نوبته رو نرفته بودم که کاتارینا فوت کرد!

حالا امروز هلک و هلک رفتم دکتر. منشیه چک کرد؛ گفت شما فردا نوبت دارین .

حالا فردا باید دوباره برم.

--

پس فردا شرکت جشن آخر سال داره. بعد از مدت ها، می خوام یه جشن آخر سالی شرکت کنم .

--

یه جشن دیگه هم بچه های گروه گفتن با خودمون بگیریم. حالا جشن که میگم منظور بزن و برقص نیستا! در حد یه شام خوردن طولانیه.

یکی از بچه ها نظرسنجی کرد. نتیجه این شد که اون یکیو احتمالا توی سال جدید می گیریم ولی تاریخ دقیقش مشخص نیست.

و یه بخشی از نظرسنجی هم این بود که دوست دارین فعال باشین و کاری انجام بدیم مثل بولینگ و اینا یا دوست دارین شام بخوریم و حرف بزنیم.

من که زده بودم یه فعالیتی داشته باشیم ولی رای اکثریت این بود که فعالیت خاصی نکنیم (قشنگ با یه سری پیر پاتال تو یه تیمم).

حالا اونم اگه شد برم، ببینم اون چطوریه.

--

امروز دوباره از شهرداری یه نامه اومده بود که فلان چیزا رو تا 1.1 بفرستین برامون. خوشحالم که انقدر تند تند روش کار می کنن و هر چیزی که براشون می فرستیم، چند روز بعدش نامه می زنن. این نشون میده پرونده در جریانه. خدا خیرشون بده واقعا. و خدا رو شکر خودشون ددلاین داده ان؛ حالا معماره مجبوره زودتر کار رو انجام بده که تازه با امضای ما، 1.1 رسیده باشه به شهرداری. نمی تونه بذاره برای سال بعد. کاشکی همیشه ددلاین داشته باشه نامه هاشون .

--

داشتیم فوتبال آلمانو نگاه می کردیم. در حالی که داره برای خودش بازی می کنه، میگه آلمانی ها کدومن؟ میگیم سفیدا آلمانن.

چند ثانیه بعد میگه ما سفیداییم؟

شاید بگم اولین باری بود که می دیدم کسی میگه "ما" و ما هم توی اون "ما"ش هستیم و منظورش آلمانیاس.


نظرات 12 + ارسال نظر
لیلی جمعه 18 آذر 1401 ساعت 22:16 http://Leiligermany.blogsky.com

این زینب خانم انگار حساسیتش بالاست و توصیفات روزمره رو هم با دید تردید نگاه می کنند

چی بگم والا؟ :D

زینب چهارشنبه 16 آذر 1401 ساعت 16:58

نخ فقط بچه های آدمیزاد کلا با آدمیزاد مشکل داره .اون پست داره خیلی ریز قطری ها رو مسخره می کنه بهش می گم آلمانی ها می خوان از جام جهانی ورزش سوئ استفاده کنن برای تبلیغ دگرباشان قطر اجازه نمیده، اومده نوشته خود شما هم بدون عیب و نقص نیستی !!! خیلی ها المان زندگی می کنن از اطرافیان من از زمان پدربزرگاشون سنگ ایرانو به سینه میزنن از همونجا این نوعشو من ندیدم دو روزه رفته المان تمام خاورمیانه رو می خواد قربونی کنه جلوی المانیا

زینب چهارشنبه 16 آذر 1401 ساعت 16:51

به رعنا من که خارج از پست چیزی ننوشتم هیچ وقت اون دوستی هم که گفت جملات من بار منفی داره من براش پاسخ نوشتم برو بخون . نوشتم جملات بار منفی داره چون متنی که می خونم بار منفی داره . من مثل شما کمتر سعی می کنم چشمم رو روی خصوصیات غیرانسانی صاحب وبلاگ بپوشونم فکر کنم درستش این باشه وقتی یه نفر خصوصیات کودک آزاری داره باهاش برخورد بشه شما از خوندن این وبلاگ غیر کودک آزاری چیزی خوندین تا حالا ؟ دایم در حال مسخره کردن بچه های مردمه از اسمشون گرفته تا تمییز بودن تا ورزش کردن شون بهتره ازش بپرسید مشکلش با بچه های انسان ها چیه

اما این پست سعی کرده خیلی ریز حداقل از کوردا با احتیاط بنویسه یاداوری کردم درباره قاسم سلیمانی چون خودش داخل این وبلاگ راجب قاسم سلیمانی نوشته

رعنا چهارشنبه 16 آذر 1401 ساعت 14:40

زینب خانم
دوست ندارم وبلاگ معمولی رو تبدیل کنم به چت و بحث، ولی چون پرسیدی چرا دیسلایک، خواستم بگم:
۱. من واقعا متوجه نشدم حرفت چیه و مشکلت با نویسنده چیه، جمله هات گنگ هستند.
۲. هر مشکلی هم داری، وقتی موضوع پست ایشون یه چیز دیگه است، درست نیست که اینجا مشکل رو بنویسی. اگر خودش در مورد موضوع مورد نظر شما چیزی نوشت، اونجا نظر بده.
۳. همونطور که یکی از دوستان قبلا نوشت، جمله های شما بار منفی داره و درست نیست این طرز نوشتن. اول به خاطر خودت، که آرامشت رو بی دلیل از دست ندی، دوم به خاطر خواننده ها که این انرژی منفی رو از نوشته هات نگیرند.
فکر می کنم از دیسلایک ها متوجه شده باشی که نظر بقیه چیه.

زینب چهارشنبه 16 آذر 1401 ساعت 11:21

مثلا دیس لایک کردین که چی بعضیا خب از بدبختی روزگار محمود افغان وقتی وارد ایران شد میل جنسی بالایی داشت تخم و ترکه زیاد به جا گذاشت همین طور ایل ترکمن که دویست سال بر ایران حکومت کرد حرمسرا زیاد داشتن بالاخره نسل اونا هم هم وطن به حساب میان باید نسل اونا هم ی جاهایی عرض اندام کنه

خیلی گروه ها می بینم همونایی که از نظام دفاع می کردن همچنان در حال دفاع کردنن شرافت این که رو حرفشون باشن رو دارن اما ایشون شرافت این که حداقل رو حرف خودش باشه هم نداره

ربولی حسن کور چهارشنبه 16 آذر 1401 ساعت 09:10 http://rezasr2.blogsky.com

سلام دوباره
فقط اومدم بگم اون کتاب "از قیطریه تا اورنج کانتی" که خانم زهرا گفتند نوشته زنده نام آقای دکتر "حمیدرضا صدر"ه کارشناس معروف سینما و فوتبال.

علیک سلام،
مرسی از اطلاعاتتون.
من نمیدونستم ایشون به خاطر سرطان فوت کرده ان.

زینب چهارشنبه 16 آذر 1401 ساعت 00:03

حالا که یه بار اسم کوردا رو بدون تمسخر اوردی از چون تویی انتظار نمیره با مرگ مظلومانه مهسا امینی همدردی کنی حداقل از پوسترهای قاسم سلیمانی که آتیش زده شدن در این سه ماه همدردی کن موقع ترورش که اختیار از کف داده بودی آتیش زدن پوستر و بنای یادبود هم مساوی با تروره فرقی نداره

رعنا سه‌شنبه 15 آذر 1401 ساعت 21:32

سلام.
چند روز پیش بیرون بودم، دیدم ده دوازده نفر جلوی یه خونه جمع شدند و آهنگ گذاشتند و عروس و دادماد هم مثل رقص کردها، دستشون رو روی شونه هم گذاشتند و می رقصند. بعدا متوجه شدم که ترکیه ای هستند. اولین بار بود اینجا چنین چیزی می دیدم.

جالبه که من اینجا خیلی دیدم ازدواج می کنند، از آلمانی ها منظورمه. حتی با خودم فکر می کردم توی ایران اینهمه به ما می گفتند اینها همه سفید زندگی می کنند و ازدواج نمی کنند، در حالیکه اینطور نیست. چند وقت یک بار یک پیامی میاد که یکی از همکارانمون ازدواج کرده و عکس های عروسیش رو هم می فرسته که همه ببینند خیلی هاشون هم متاهل هستند. اتفاقا همین دیروز که رفته بودم شرکت دیدم عکس عروسی یکی از دخترها رو به دیوار زده بودند و براش تبریک نوشته بودند. البته مراسمشون مثل ما مفصل نیست و ساده تر می گیرند. شاید برای همین ما زیاد نمی بینیم. مثلا ماشین عروس و آرایشگاه عروس و این چیزها. من شهر بزرگی هم زندگی می کنم، ولی تا به حال ندیدم. دختر همکارمون که عکسش رو به دیوار زده بودند با حالت معمولی که میاد سر کار هیچ فرقی نکرده بود، به جز اینکه لباس عروس پوشیده بود! اصلا آرایش نداشت و موهاش هم مثل همیشه باز روی شونه ش بود!
یک همکار دارم که هندیه و یک بار تعریف می کرد که توی مراسم عروسی هندی ها حداقل هزار نفر مهمون دارند! و بیشتر از یک روز هم جشن می گیرند! دوستای آلمانی تعجب کرده بودند و می پرسیدند پولشو کی میده؟!! اینها تا جایی که من دیدم نهایتا بیست سی نفر مهمون دارند. خانواده و دوستان نزدیک رو فقط دعوت می کنند.

سلام عزیزم،
آره، کردها رقصای دسته جمعی عروسیشونو اینجا هم دارن. ولی آلمانیا خیلی عروسیشون ساده تره :).
من نمیدونم آمار چی میگه راجع به تعداد ازدواج ها. ولی خب یه فرقی که اینا دارن اینه که مثلا اول ده سال با طرف زندگی میکنن، بعد ازدواج میکنن. و خیلی وقتا بچه هاشونم تو عروسیشون هستن :). واسه همین اگه مثلا آدمای چهل پنجاه ساله رو نگاه کنی، خیلی هاشون ازدواج کرده ان ولی بعضی هاشون رسما مثلا دو ساله که ازدواج کرده ان.
حالا شما هندیا رو میگی، من یه بار هم اتاقیم تو ایران ترکمن بود، یه فیلم عروسی بهم نشون داد، عین وقتایی که یه مسئولی، کسی میره جایی، دو طرف خیابون آدم واستاده بود!! گفتم چقد زیادن!!! گفت آره، ما هزار نفری داشتیم ولی تو ترکمنا این زیاد نیست. خیلی ها عروسی دو سه هزار نفری میگیرن.
ما تا اون موقع میدیدیم کسی عروسی میگیره تو شهرمون و سیصد چهارصد نفر دعوت میکنه، میگفتیم چقد زیاده.
اونجا فهمیدم دست بالای دست بسیاره ؛-).

زهرا سه‌شنبه 15 آذر 1401 ساعت 14:40

اسم شهرداری و کارای اداری میاد اینجا من تن و بدنم میلرزه یه سری چیزای اداری رو من باید پیگیری کنم چند ماهه ولی هی عقب می اندازم و هی با کم ترین سرعت ممکن پیگیری می کنم از بس سختمه..

واقعا داشتن دوست خوب خیلی نعمت بزرگیه. هرچند من تو مخیله ام هم نمی گنجه همین جوری پاشم برم تو یه تالاری که نمی شناسم آدما رو..

این بخش پایینو همین طوری برای خودت نوشتم. لطفا پاکش کن وقتی خواستی پیامو منتشر کنی:
درباره این بحث مرگ و سرطان، یه آقایی بود توی اینستاگرام به اسم مسعود دیانی که مجری تلویزیون بود و از وقتی فهمیده بود سرطان داره شروع کرده بود یه سری یادداشت های روزانه نوشتن. تو بعضی از یادداشت هاش این حس اگزیستنسیال درهم آمیختگی مرگ و زندگی که به خصوص با یه بیماری سخت آشکار میشه رو خیلی خوب توصیف می کرد. برای من که خیلی جالب بود. گفتم شاید دوست داشته باشی یه نگاهی بندازی.
یه کتاب دیگه هم هست ظاهرا اونم موضوعش همینه. یادداشت های روزانه یه بیمار سرطانی. اون البته نویسنده اش بنده خدا فوت کرده و گویا اصلا نوشته که بعد فوتش چاپ بشه. من خودم هنوز نخوندمش ولی توی برنامه ام هست. اسمشم فکر کنم اینه: از قیطریه تا اورنج کانتری. یا یه همچین چیزی.

به نظر من زودتر کار اداری ای که داری رو انجام بده. چون دو حالت بیشتر نداره: یا شهرتون سریعه که خب خوشحال می شی که چقدر زود انجام شده یا شهرتون همه چیش کلی طول می کشه که در این صورت بهتره هر چه زودتر شروع کنی پروسه رو که ان شاءالله تا شونصد سال دیگه انجام بشه .
منم باشم نمیرم ولی خب آدما با هم فرق دارن دیگه؛ کسی که حاضر باشه بره تو یه مهمونی ای که نمیشناسه با عروس برقصه، خب شخصیتش خیلی متفاوته .
کامنتتو هم از خودت اجازه گرفتم و منتشر کردم دیگه :).
خیلی هم خوب بود این چیزایی که گفتی. مرسی .

نازنین سه‌شنبه 15 آذر 1401 ساعت 14:03

پسرتون خیلی وقت پیش یه بارم همینجوری سورپرایز طوری گفته بود من بچه ایرانم :))
و شما بازم خیلی تعجب کرده بودین چون گفته بودین ما هیچ وقت بهش نگفتیم ما ایرانی هستیم و... ولی خودش یهویی گفته من بچه ایرانم.
به نظر میاد کلن دست به سورپرایزش خوبه :)))

اینی که نوشتی رو خودم یادم نبود :)).
آره خب، ما هیچی بهش نمیگیم. خودش باید تصمیم بگیره که بیشتر خودشو کجایی بدونه. حالا ببینیم آخرش چه تصمیمی میگیره :D.
آره، کلا زیاد سورپرایزمون میکنه با بیانات گهربارش :D.

ربولی حسن کور سه‌شنبه 15 آذر 1401 ساعت 13:10 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
این هم از نتایج کاهش زاد و ولده که عروسی کم شده دیگه. این یکی هم که پیدا شد مهاجر بودن.
مطمئنا توی اون عروسی یه حال و هوا عوض میشده. فقط امیدوارم حال و هوای عروس عوض نشده باشه!
جشن خوش بگذره
پس بگو چرا آلمان حذف شد

سلام،
:))، آره، کلا اینجا عروسی کمه چون خیلی ها ازدواج سفید دارن.
نه بابا، اینجا که بنر عزا و از اینا نمیزنن که کسی اصلا بدونه اینجا کسی فوت کرده.
سلامت باشین :).
:))))، آره دیگه. آلمانم به سرنوشت ایران دچار شد :/!

AE دوشنبه 14 آذر 1401 ساعت 23:10

تو بحث این مرگ و عروسی یه بار یکی از دوستام داشت از آخر هفته‌ای که داشت می‌گفت و اونم اینکه صبح با گل و شیرینی و بزن بکوب رفته بودن بیمارستان برای بچه‌ی تازه به دنیا اومده پسردائی‌شون. عصر با گل و لباس مشکی و حلوا رفتن همون بیمارستان به خاطر مرگ زن عموشون.
همین‌قدر سورئال...

من الان نمیدونم باید گفت این صحنه سورئاله یا رئال ... .
زندگی واقعی همینه واقعا. ما فقط گاهی بهش توجه میکنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد