پراکنده


به دلیل تورمی که الانا به وجود اومده، دولت این اختیار رو به شرکت ها داده که تا سه هزار یورو به کارمنداشون بدن، سه هزار یورویی که مالیاتی ازش کم نمیشه. اما خب شرکت ها مجبور به این کار نیستن. حالا اینکه دولت در قبالش چه خدماتی به شرکت ها میده که ترغیبشون کنه به این کار، من نمی دونم. اما لب کلام اینکه شرکت ما فعلا دو هزار یوروش رو قطعی میده. یه پونصد یورو هم از قبل قرار بود بدن (ربطی به تورم نداشت و از یه سال پیش اعلام کرده بودن) که اونم الان همین جا جاش زدن و گفتن اینم میدیم. برای پونصد یوروی آخرش گفتن داریم گفت و گو می کنیم؛ شاید اونو به صورتی که مالیات ازش کم بشه، بهتون پرداخت کنیم. که البته این پول رو بخشیش رو توی 2023 میدن و بخشیش رو توی 2024.

شرکت همسر اینا هم گفته 1500 تا امسال میدن و 1500 تا سال بعد.

اینکه این مدل پشتیبانی ها رو دارن خوبه ولی به نظرم مشکلش اینه که شرکت های کوچیک همچین پولی نمیدن. یعنی به جای اینکه به اونایی که بیشتر نیاز دارن کمک بشه، به پولدارا کمک میشه. شرکتی که پولداره، خود به خود به کارمنداش هم بیشتر حقوق میده. باز این سه هزار تا رو هم اون شرکت پولدار میده، ولی شرکت نوپا و کوچیک نمیده.

البته؛ شایدم دولت برای اونا حمایت های دیگه ای داره که من نمی دونم.

--

آخر هفته رفتیم خونه ی علی و خوب بود. با هم رفتیم رستوران ایرانی، رفتیم بولینگ. خوش گذشت.

--

علی (به همسر) میگه رفته ام دو دست کارت خریده ام، ببین چه چیزای خوبی خریده ام. همسر گرفت و کارتا رو باز کرد و یه نگاهی انداخت.

علی میگه اگه معمولی خانم حکم بلده، می تونیم بازی کنیم. گفتم من بلد نیستم. همزمان همسر هم جواب داد که نه؛ بلد نیست. و بعدش قضیه تموم شد.

فرداش، صبحی پسرمون حوصله اش سر رفته بود، یه سری کارت Uno داشت. گفتیم بیار؛ بازی کنیم. من و علی و پسرمون نشستیم که بازی کنیم. من و علی رو به روی هم، پسرمونم سمت راست من. تقریبا با علی شاید شصت هفتاد سانت فاصله داشتم. همسر هم داشت این وسط جمع و جور میکرد وسایلمونو که چمدونامون جمع باشه؛ همون دور و بر بود.

دارم برای علی توضیح میدم که ببین بازیش اصلش اینه که یا رنگش باید شبیه کارت قبلی باشه، یا عددش. میگه خب پس شبیه هفت خبیثه دیگه. میگم آره، آفرین. منطقش همونه. حالا یه کمی کارتاش فرق داره.

یکی دو ثانیه ای خیره شده تو چشمای من؛ میگه مگه شما هفت خبیث بلدی؟ میگه آره خب.

بلند میگه خب چرا نمی گین دیشب؟! میگم خب نپرسیدی که. به همسر میگه. همسر هم میگه خب تو پرسیدی حکم بلده یا نه.

والا! خب نپرسیده بود .

علی هی اتفاقی که افتاده رو تکرار می کنه، هی می خنده! میگه میگه نپرسیدی. خب بگو حکم بلد نیستم ولی هفت خبیث بلدم. چرا فقط میگی نه؟

بعد به دوست دخترش میگه من همه چیو برای اینا تعریف می کنم. بعد اینا هر وقت بهشون چیزی میگی، میگن هیچی، هیچ خبر نیست. باید اینا رو دونه دونه ازشون بپرسی .

--

رفتیم بولینگ. بولینگش یه رمپ داشت مخصوص بچه ها. تا حالا ندیده بودم همچین چیزی (چون هیچ وقت با بچه ها نرفته بودم بولینگ) و برام جالب بود.

وقتی لیست اسما رو میدادی، می تونستی مشخص کنی که این بازیکن بچه است و نوبت اون که میشد، از دو طرف، یه لبه ای میومد بالا که مانع از این میشد که توپ بیفته بیرون. در واقع، وقتی بچه توپ رو میزد، حتما چند تا از پین ها میفتاد، اصلا خطا نمی رفت .

علاوه بر اون، اون رمپو هم داشت. چون بچه ها ممکنه زورشون نرسه که توپو با دست بزنن. توپو میذاشتی بالای رمپ و بچه هلش میداد. رمپو هم دقیق می تونستی  جایی که می خواستی تنظیم کنی. پایه های رمپ، فاصله اش دقیقا به اندازه ی فاصله ی بین علامت های روی زمین بود که جلوی باند بودن. یعنی قشنگ می تونستی تنظیم کنی که الان توپ رو تو سمت چپ می خوای بزنی یا راست یا وسط.

--

دیروز مامان طلحه هماهنگ کرد و پسرمون رفت پیششون. بعدم بهم زنگ زد، گفت ما داریم میریم فلان خانه ی بازی. اکیه؟ گفتم آره. حله.

قراره پنج شنبه هم بچه های اونا بیان پیش ما.

 قبل از اینکه پسرمون بره، صبحش به همسر گفتم بیا از فرصت استفاده کنیم و یه سری کارا رو انجام بدیم.

یه نقاشی بود، تو ذهنم بود که اونو خودمون بکشیم. ولی همسر گفت ولش کن، یه روز نیست؛ بذار استراحت کنیم.

صبح که هنوز پسرمون نرفته بود، پسرمون داشت کادوی کریسمسشو درست می کرد با همسر. منم داشتم تو اینترنت سرچ می کردم نقاشی ها رو. چون واقعا حسشو داشتم که یه نقاشی بکشم. دیگه نزدیکای ظهر شد و مامان طلحه خبر نداد (نگفته بود از قبل که اصلا قراره بچه ها صبح همدیگه رو ببینن یا عصر)، به پسرمون گفتم من می خوام یه نقاشی بکشم. گفت منم می خوام، منم می خوام. گفتم خب پس برو وسایلشو بیار.

وسایلشو آورد و گذاشتم خودش رنگ کنه. هنوز یک سومشو رنگ کرده بود، مامان طلحه پیام داد که پسرتون کی میاد؟ گفتم کی براتون اکیه؟ گفت از یک به بعد. اون موقع 12:20 اینا بود. گفتم باشه. برای ما اکیه.

تا پسرمون نقاشیشو تموم کرد، تقریبا یک شد. یه چیزی خورد و بعد بردمش.

بعدش به همسر میگم ناهار بریم بیرون، گفت نه، می خوام ماکارونی درست کنم (غذای محبوب خودش). گفتم پس بریم کافه بعد از ناهار. گفت باشه.

بعد از ناهار رفتیم کافه به رسم قدیما که بچه نداشتیم. ولی فرقش این بود که به جای اینکه بشینیم حرفای عشقولانه بزنیم و از زندگیمون لذت ببریم، نشستیم یه سااااعت کامل، حقوقمون و قسط و قرضامونو حساب و کتاب کردیم و وقتی حساب و کتابمون تموم شد، گفتیم خب بریم دیگه .

بعدشم من میتینگ خانوادگی داشتم و این وسط پسرمونم برگشت و زندگی به روال عادی برگشت!

--

این بالایی ها رو دوشنبه نوشته بودم.

--

چند روز پیش داشتم یه سری چیزی می خوندم که راجع به زبان و واژه شناسی و اینا بود. لینک تو لینک رفتم یه گروهی که مخصوص دانشجوهای دکتری زبانشناسی بود. من معمولا توی هیچ گروهی وارد نمیشم. نهایتا کانال های عمومی رو می خونم. گفتم حالا این یکی رو برمف شاید توش چیزای جالبی نوشته بود و چیزای خوبی یاد گرفتم.

به نیم ساعت نکشید اومدم بیرون، در حالی که دود از کله ام داشت بلند میشد.

من نمی دونم اونایی که توی اون گروه بودن واقعا تحصیلاتشون چی بود، ولی یکی نوشته بود "حائظ اهمیت"، یکی نوشته بود "در معرز"، یکی گفته بود کلمه ی "سونی" تک هجاییه. انقدر از این چیزا خوندم توی همون نیم ساعت که دیدم اینا اگه چیزی از سواد من کم نکنن و باعث نشن که منم فردا املای این کلمه ها رو غلط بنویسم، عمرا چیزی به من اضافه کنن!

--

بچه ها، بلاگ اسکای برای شما هم همین قدر کنده؟! چرا واسه من یه ماهیه که اصلا درست و حسابی حتی بالا نمیاد؟ گاهی انقدر طول می کشه که پشیمون میشم و می بندمش. بعدا دوباره میام سراغش. آیا بلاگ اسکای هم نفسای آخرشه یا فقط واسه من این جوریه؟


نظرات 10 + ارسال نظر
سمیه دوشنبه 12 دی 1401 ساعت 11:10

سلام نه تنها اون کانال ممکن بود سواد شما رو کم کنه حتی این دو خط نوشته وبلاگ شما هم داشت سواد منو زیر سوال می برد یه لحظه هنگ کرده بودم حائز اهمیت چطوری نوشته میشه و در معرض چطور
راستی من دو کتاب با مزه از طاقچه خوندم یکیش خاطرات یک کتابفروش(شان بایتل) بود و یکی هم خاطرات محرمانه یک پزشک تازه کار(آدام کی) بخصوص دومیه جالب بود گفتم بگم شاید شما هم خوشتون اومد

سلام،
:))))، ببخشید که شما رو هم به اشتباه انداختم.
ممنونم عزیزم بابت معرفی کتاب. اتفاقا دقیقا دیروز داشتم فکر می کردم قراره بریم ایران؛ باید دوباره لیست کتاب جمع کنم :).

کامشین جمعه 9 دی 1401 ساعت 20:16

من فقط از هفت کثیف یک چیز یادم مانده و آنهم این که اوایل این بازی به اسم شاه کثیف معروف بوده. بعد که وارد ایران می شه میگن این که نشد! خدا به دور شاه که کثیف نمی شه! بعد کثافت را منتقل کردند به هفت بدبخت. البته اگر ورق بازی به عوض بی بی، وزیری، صدراعظمی، رئیس جمهوری چیزی داشت آن را به کثافت می کشاندند! در هر حال ملکه را هم نمی شه به گند کشید. اوضاعی داریم به خدا.
راست و دروغش به عهده راوی هم نیست.

چه جالب، من نمی دونستم :)))).
فکر نکنم کسی جرئت داشته باشه تو ایران هیچ مقامی رو وارد بازی کنه!
اونا خیلی آزادیاشون زیاد بوده که می تونسته ان راحت یه چیزی بازی کنن به اسم شاه کثیف!

دختری بنام اُمید! جمعه 9 دی 1401 ساعت 12:10

واقعا برای منم سوال شد چرا نگفتین که هفت خبیث بلدین
ما یه مثل به زبون خودمون داریم که ترجمه اش میشه باید با موچین از دهن طرف حرف بیرون بکشی، اونو خوندم یاد این مثل افتادم

بولینگ بچه ها خیلی جالب بود، قشنگ جوری چیدن بچه در هر صورت حس برنده شدن داشته باشه و این از نظر من اشتباهه، باید به بچه باخت رو بیشتر یاد بدی، چون دنیا باختش بیشتر از بردشه

از یه سنی به بعد، چه مجردی بری کافه، چه متاهلی، دیگه خبری از حرف های عاشقانه و مثبت و قشنگ نیست، یا حساب و کتاب دنیاست، یا غر زدن

من مشکلی تو باز کردن خود وبلاگ یا کامنت ها ندارم، کامنت گذاشتن هم مثل قبله. فکر کنم آلمانیا از بلاگ اسکای خوششون نمیاد

باور کن واقعا چون نپرسید .
ما مصداق همون ضرب المثله ایم فکر کنم .
ای بابا! قرار نیست از اول همه ی واقعیتو به بچه بگیم که .
، من هنوز خوشبینم که کارای این خونه بیفته رو روال، بتونیم مثل قدیم بریم کافه. من خیلی خوشبینم یعنی؟
نمی دونم والا. ولی برای ما که درست کار نمی کنه :(.

AE پنج‌شنبه 8 دی 1401 ساعت 16:43

برای منم از هر ۴ ، ۵ بار تلاش برای باز کردن وب فقط یکیش جواب میده:(
و فقط وبلاگ شما اینطوری نیست همه وبلاگ هایی که من دنبال میکنم این مشکل رو دارن و حدس میزنم به خاطر ای پی غیر ایران باشه که دسترسی شو محدود کردن، اون زمان که منم تهران بودم باید حتما بدون ابزارهای اضافی(!) به نت وصل می‌شدم تا وبلاگ ها باز می‌شدن

منم حدس می زدم به خاطر آی پی غیر ایرانیمونه .

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 8 دی 1401 ساعت 12:55 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
همون کامنتی که توی پستهای مشابه نوشتم تکرار میکنم:
کمک هزینه شما از کل درآمد ما بیشتره

سلام،
بله. متاسفانه الان دیگه این جوری شده.
من یادمه یه بار یه نفر اینجا ازم پرسید الان اگه تو ایران استاد دانشگاه بشی، چقدر میشه حقوقش به پول اینجا. من یه حساب سرانگشتی کردم، گفتم هزار یورو ولی خب هزینه ها تو ایران خیلی کمتره و این حقوق خوبیه واقعا برای زندگی تو ایران.
الان نمی دونم حقوق استادا چقدره ولی فکر نکنم کسی مثلا با 45 میلیون تومن شروع به کار کنه :/!

مریم.ش پنج‌شنبه 8 دی 1401 ساعت 10:59

وبلاگت برای من راحت باز میشه... من آخرش هم هفت خبیث رو یاد نگرفتم فقط چهار برگ بلدم (بودم) که با بابام بازی می کردم و اتفاقا بازیکن خوبی هم بودم. ولی الان فکر کنم یادم رفته بخوام بازی کنم باید قوانین بازی برام مرور بشه

خوش به حالت، واسه خودم باز نمیشه ؛-).
من همین یه بازیو بلدم کلا از بازی های کارتی ولی کلا هم طرفدار این مدل بازی ها نیستم.
اما خب تو اکثر جمع ها، مردم علاقه به همین بازی ها دارن. نمیدونم چرا. در حالی که خیلی بازی های فکری بهتری هست.

نیوشا پنج‌شنبه 8 دی 1401 ساعت 10:37

برای منم کند شده و طول میکشه باز بشه، گاهی دیگه بیخیال میشم چون خیلی طول میکشه

شمام آلمانی فکر کنم.
فکر کنم مشکل با همین خارج بودن ماست! منم گاهی بی خیال میشم، میرم، بعدا میام.

سارا پنج‌شنبه 8 دی 1401 ساعت 00:40

صفحه وبلاگ راحت باز شد ولی برای کامنت یه کم طول کشید تا باز شه

مرسی عزیزم که توضیح دادی.
واسه من خیلی وقتا خیلی کنده :(.

لیلی چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت 22:58 http://Leiligermany.blogsky.com

خوبه که علی تحت شرایطی دید منفی نسبت به شما نداره که قصد دارین بپیچونینش
تو مسافرت های با علی به پسرتون خیلی خوش می گذره

نه بابا، ما با هم از این حرفا نداریم خدا رو شکر :).
آره، اتفاقا این دفعه هم ازش پرسیدیم، گفت خونه ی علی رو دوست داشتم. میگیم چرا؟ میگه چون میتونستم با کوسن های مبلش بازی کنم :D.

انه چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت 19:58

سلام...علی با دوست دخترش کات نکرده بود؟ ( ایرانی بود) از مهدیار چیزی ننوشتین.
تورم اینجا هم خوب تحت کنترله

سلام،
برگشتن دوباره به هم. اتفاقا میخواستم یه چیزای دیگه ای هم بنویسم راجع بهشون ولی پست طولانی میشد.
تو پست بعدی مینویسم.
مهدیار نبود، اونم دوست دختر داره و با هم رفته بودن تفریح. البته، الان کلا یه شهر دیگه اس.
نمیدونم سرانجامش چی میشه این شرایط ولی واقعا قیمتا داره میره بالا. مطمئنا خیلی ها خیلی اذیت میشن. قیمت یورو رو امروز چک کردیم، شوکه شدیم. خدا به خیر کنه :(.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد