سال نو/غیره


شب سال نو، من ساعت 8 اینا فکر کنم خیلی خوابم میومد و رفتم خوابیدم. به همسر گفتم اگه براتون اکی بود، شما برین آتیش بازی و بذارین من بخوابم. ولی اگه اصرار داشتین منم بیام، بیدارم کنین.

بعدتر متوجه شدم که پسرمونم اومد کنارم خوابید. ولی نمی دونم ساعت چند بود.

نزدیک نیمه شب، متوجه شدم که می خوان برن. پسرمون گفت مامان پا شو بریم آتیش بازی. ولی من اون موقع اوج خوابم بود. گفتم شما برین مامان. بذار من بخوابم.

اونا هم طفلکی ها تنهایی رفتن.

ولی بعد پشیمون شدم که نرفتم باهاشون. چون فرانتس اینا آتیش بازی داشتن و انقدرررر صداش بلند بود که من قبل از ساعت 12 بیدار بودم کاملا. یعنی؛ دیدم صدای آتیش بازی میاد به شدت. ساعتو نگاه کردم، دیدم هنوز 12 هم نشده.

معمولا زودتر از 12 شروع می کنن. فرانتس اینا هم همین کارو کرده بودن. و فکر کنم تا 12.40 اینا یه بند صدا میومد.

نزدیکای یک، همسر اینا برگشتن. ولی من تا 3 تقریبا خوابم نبرد!

--

من عتراف می کنم هیچ وقت نتونستم به اون معنی بشینم برای یه سال برنامه بنویسم. منظورم از اون مدلیه که بخوام یه لیست بنویسم بعدا بخوام تیکش بزنم و بگم این کار انجام شد. در واقع، هیچ وقت برام برنامه ریزی مبنای زمانی تقویمی نداشته. همیشه مبنام "الان" بوده. یعنی؛ مثلا یه کاری رو می خوام شروع  کنم، خب میگم شیش ماه دیگه از الان، من باید فلان کار رو کرده باشم. برام زمان همیشه یه طیف پیوسته بوده و هست. هیچ وقت به خودم نگفته ام از شنبه فلان کارو می کنم یا از ساعت فلان. برای من همیشه همه چی از "الان" شروع میشه. نمی دونم فقط من این جوریم یا آدمای دیگه ای هم تو دنیا هستن که این جوری باشن.

--

تا عید چیزی نمونده. و من هنوز 12 تا کتاب نخونده دارم که از ایران آورده یم . استرس گرفته ام. البته، کتاب جزء از کل رو موفق شدم تموم کنم. و الان یه کتاب دیگه رو شروع کرده ام. راجع به جزء از کل میام توی یه پست جدا می نویسم.

--

اون شب داریم می خوابیم، قبلش با هم یه کمی صحبت کرده یم. میگم من باید چیکار کنم که بیشتر دوسم داشته باشی؟ با یه حالت پچ پچی، از همون حالت هایی که تو فیلما نشون میده دو تا آدم بزرگسال قبل از خواب تو گوش همدیگه پچ پچ می کنن، میگه

 You should promise to play tag with me tomorrow. Okay?

--

پسر ما اصلا اهل بوس کردن و بوس شدن نیست.

امروز داشتیم با هم بازی می کردیم و از سر و کول من بالا می رفت و معلق می زد و ... . یهو می گه I wanna kiss you!

خیلی تعجب کردم. گفت How many? بازم تعجب کردم. گفتم نمی دونم، هر چقدر دلت می خواد. گفت Four!

با تعجب گفتم باشه. گذاشتم بوسم کنه. هنوز هنگ بودم. بعد از اینکه بوسم کرد، یهو یادم اومد چند وقت قبل - که خودم دقیقا یادم نیست کی بود- وسط حرفامون بهش گفتم اگه خواستی مامانو خوشحال کنی، بوسش کن. اگه خواستی خیلی خوشحالش کنی، چهار تا بوسش کن.


نظرات 7 + ارسال نظر
دختری بنام اُمید! دوشنبه 19 دی 1401 ساعت 19:19

سال نوتون مبارک
چقدر موقعیت بدیه وقتی از یه لذتی میگذری برای یه کاری و نمیتونی اون کارم انجام بدی!
چه جالب که پسرتون اون حرفتونو یادش نگه داشته!
من خیلی وقتا تلاش میکنم که همه چی برام از "الان" شروع بشه و به نظرم بهترین شیوه زندگیه اما متاسفانه اکثر اوقات موفق نمیشم و این خیلی اذیتم میکنه. ذهنم انگار همه اش منتظر چیه که اتفاق نمیوفته

مرسی عزیزم :).
آره واقعا، نه اینو داری، نه اونو .
من اصلا اون حرفو همین جوری زده بودم. خودمم بهش فکر نکرده بودم. ولی بچه، طفلک تو ذهنش نگه داشته بود!
این مدل از الان شروع کردنم البته بدی هایی داره. مثلا یکیش اینکه من هییییچ وقت تو زندگیم استراحت نمی کنم. همیشه هی یه کاری دارم که دارم شروعش می کنم! هیچ وقت بین کارام فاصله نمیدم .

لیلی دوشنبه 19 دی 1401 ساعت 15:31 http://Leiligermany.blogsky.com

من هر سری وبلاگتون رو باز می کنم بعد سرچ گوگل عبارات دختر معمولی و دختر زشت رو به من پیشنهاد میده

:)))).
یه بار سرچ کن وبلاگ دختر زشت، ببین وبلاگ منو بهت پیشنهاد نمیده ؛-)؟

نیوشا دوشنبه 19 دی 1401 ساعت 01:41

سلام
خواستم بگم شبا وبلاگتون راحت باز میشه

سلام عزیزم،
مرسی که گفتی.
واسه خودم که هنوزم خوب باز نمیشه. نمیدونم چرا :(.

AE جمعه 16 دی 1401 ساعت 10:49

اینکه نه تو جشن سال نو شرکت کردید نه خوابیدید ، منو یاد خودم می‌اندازه وقتی میگم فلان کار جذاب رو انجام نمیدم که بشینم درس بخونم، آخرش هم نه درس می خونم نه اون کار رو انجام دادم :\
به مرات کثیر هم پیش اومده!

:))))). واقعا خیلی پشیمون شدم که نرفتم. سال بعد حتما میرم.

مامان فرشته ها جمعه 16 دی 1401 ساعت 07:51

چقدر خندیدم به پاسختون به خانم مهندس
مادر شوهر خوبی میشی خوش به حال عروستون

لبات همیشه خندون عزیزم :).
امیدوارم این طوری باشه ؛-).

ریحانه جمعه 16 دی 1401 ساعت 01:03 http://transportation-postdoc.blogfa.com/

ای جان. همه متن یه طرف، اون ۴ تا بوس یه طرف

:-* :-*.

خانم مهندس پنج‌شنبه 15 دی 1401 ساعت 23:55 https://msengineer.blogsky.com/

عزیز دلم
پسر من خیلی اهل بغل کردن نبود ولی الان وقتی خوشحال میشه و میپره منو بغل میکنه خیلی حس فوق العاده ایی بهم دست میده
سال نو مبارک معمولی جانم

.
والا من خودم مشکلی ندارم که منو نبوسه. میگم فردا پس فردا یه بنده خدای دیگه ای نگه مامانش یادش نداده کسیو ببوسه .
سال نوی شمام مبارک عزیزم :).

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد