از همه چی


داشتم با آنیا حرف می زدم. گفت یه مصاحبه داشته با یه نفر که استخدامش کنن برای بخش پاسخگویی به مشتری. گفتم چطور بود؟ گفت متاسفانه زیاد خوب نبود. پسره از نظر رشته اش خیلی مناسب بود، نمره هاش 4 و 5 و اینا بود که خیلی پایین بود. ولی ما با اونش هم مشکل نداشتیم. مشکل این بود که خوب لبخند نمی زد، از نظر رفتاری، مناسب این پوزیشن نبود. وقتی کسی رو میذاری توی این سمت، باید با آدما خیلی مهربون و خوش برخورد باشه. وقتی طرف به اندازه ی کافی نخنده، آدما به این توجه نمی کنن که طرف "چی" گفت، حواسشون به این پرت میشه که طرف "چطوری" گفت حرفشو.

خیلی واقعا خوشحالم که اینجا واقعا این چیزا براشون مهمه. الان نمیدونم ایران چقدر تغییر کرده ولی قدیما که یادمه خیلی کم پیش میومد تو ایران کسی واقعا خوش اخلاق و خوش برخورد باشه. امیدوارم الان بهتر شده باشه.

--

دوباره باید بشینم پروژه ی امسالو شرکت کنم و درخواست بودجه بدم.

برای سال پیش، حدودا اندازه ی 20 روز کاری (20 تا 8 ساعت)، کم درخواست بودجه کرده بودم . امیدوارم امسال بهتر بودجه بندی کنم .

--

اون روز فهمیدیم برای OGS (همون جایی که بچه ها رو بعد از اتمام مدرسه تا ساعت 4 اینا نگه میدارن) باید تا 31 دسامبر یه جایی ثبت نام می کرده یم که ما نکرده بودیم. منم اتفاقی برگه اش رو دیدم لای پرونده ها. دنبال یه چیز دیگه میگشتم که دیدم این نوشته باید تا آخر امسال ثبت نام می کردیم.

دقیق یادم نیست چندم بود، شاید سوم یا پنجم. دیگه سریع رفتیم ثبت نام کردیم و بعدشم توی اولین فرصت، زنگ زدم به همون شماره هایی که اونجا بود و گفتم این جوری شده. ما یادمون رفته بود. گفت پر کنین حالا. ببینیم میتونیم بهتون جا بدیم یا نه. وگرنه باید تو لیست انتظار بمونیم.

کلا این سیستم آلمانی همین جوریه. سیصد جا باید خودتو ثبت نام کنی! ما اون روزی که رفتیم مدرسه، خب پر کردیم و نوشتیم که ما میخوایم که بچه مونو بعد از ساعت مدرسه نگه دارین و امضا کردیم. من نمی دونم چرا این سیستما به هم وصل نیستن و باز باید جداگونه هم بری ثبت نام کنی.

--

یه چیز دیگه رو هم پر کرده بودیم که گفته بود معمولا توی هفت هفته جواب میدیم. تقریبا بعد از همون دو ماهش جواب دادن. حالا جواب چی بود؟ جواب این بود که فلان مدرکتون کامل نیست. باید کل صفحه هاش رو آپلود می کرده ین، شما همه اش رو آپلود نکرده ین.

رفتیم نگاه کردیم. واقعا هیچ اطلاعاتی توی اون صفحه های بعدی نبود که جدید باشه! همه اش یا توضیحات بود یا چیزی که توی فایل های دیگه هم قابل پیدا کردن بود. نمی دونم دلیلش چی بود که طرف گفته بود اونا رو هم باید آپلود کنین.

حالا آپلود کرده یم و منتظریم که دوباره بررسی کنن.

--

اون روز رفتیم دنبال نوح و با پسرمون بردیمشون یه خانه ی بازی که بازی کنن. خوب بود و بهشون خوش گذشت.

رفتنی، نوح لباساشو گذاشته بود توی یه کیسه ای و آورده بود. وقتی رفتیم توی سالن، یه جا دیدیم انگاری کلا برعکس گرفته کیسه شو و لباساش یکیشون جلوی پامون افتاده و یکیشم آویزونه. بهش گفتیم و دوباره همه رو ریختیم توی کیسه اش.

خییییلی هم شلوغ بود. یعنی؛ همون اول که وارد شدیم، آقاهه گفت تضمین نمی کنیم که جا برای نشستن داشته باشیم. ما هم گفتیم باشه دیگه. اشکال نداره. ولی فکر نمی کردیم که واقعا جا نباشه برامون. رفتیم تو و واقعا جا نبود. در حین همین گشتن برای جا بود که وسایل نوح ریخت.

بعدش دیگه بچه ها رو فرستادیم برن بازی کنن. من یه گوشه ای بساط پهن کردم و نشستم تا همسر بره دور بزنه و ببینه کی جا پیدا می کنه. بعد از یه ده دقیقه ای شاید همسر یه جا پیدا کرد و رفتیم نشستیم.

برگشتین که اومدیم لباس بپوشیم، نوح گفت کلاهم کو؟ دیدیم کلاهش نیست. گفتیم بریم توی همون مسیری که اومده بودیم، احتمالا تو راه افتاده.

از همون مسیر برگشتیم. یهو نوح گفت ایناها، اینجاس. بعد خم شد، از توی یه سبدی که زیر یکی از میزا بود یه کلاه برداشت و سرش کرد. درست می گفت و کلاه خودش بود. همون جایی هم بود که وسایلش از توی کیسه اش ریخته بود بیرون. فقط من نمی دونم چرا یکی ورداشته بود گذاشته بود تو وسایل خودش!! نمی دونم بچه شون این کارو کرده بود یا چی. واقعا تعجب کردیم.

--

تو مدتی که توی خانه ی بازی بودیم، کتاب سالار مگس ها رو شروع و تموم کردم. اونم باید در موردش بعدا یه توضیح کوتاهی بنویسم. الان کتاب ارواح سرگردان رومن گاری رو شروع کرده ام. ببینم می تونم گاز بدم و کتاب هامو تا ایران رفتنمون تموم کنم .

--

داریم با همسر حرف می زنیم، هی میگه chatterbox, chatterbox !

نظرات 5 + ارسال نظر
ربولی حسن کور سه‌شنبه 20 دی 1401 ساعت 16:31 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
اینجا که ملاک استخدام کلا یه چیزهای دیگه ای هست. لبخند زدن یا نزدن هم چندان اهمیتی نداره!
تعجب کردین که یه نفر کلاهو برداشته؟ اگه اینجا بود تعجب میکردیم که کلاهو از توی سبدشون برداشتین و چیزی بهتون نگفتن!
مگه کتابش چقدر بود که توی خونه بازی تمومش کردین؟
به شما میگفتن chatterbox؟!

سلام،
آره، متاسفانه :(.
:))). نبودن خودشون وقتی که نوح کلاهشو برداشت .
300 صفحه اینا بود. ولی خب ما هم از 3 تا 7 اونجا بودیم!
والا رو به ما نمی گفت. ولی فکر کنم به در می گفت که دیوار بشنوه .

ناشناس سه‌شنبه 20 دی 1401 ساعت 14:35

خیلی خوب نوشتی بعضی قسمتاش مثل طنز شده. :

شما لطف دارین. خودم طنزی توش ندیده بودم :).

لیلی سه‌شنبه 20 دی 1401 ساعت 08:49 http://Leiligermany.blogsky.com

اگر کتاب هات تا اون موقع تموم نمیشه بده دوتاش رو هم من بخونم کمکت کنم

:))، آره؛ بخون، برا من تعریف کن .

AE سه‌شنبه 20 دی 1401 ساعت 02:09

من نمی دونم چرا این سیستما به هم وصل نیستن و باز باید جداگونه هم بری ثبت نام کنی؟

پاسخ : DSGVO که همگان رو مورد لطف قرار میده :)

، آره واقعا .

مریم.ش سه‌شنبه 20 دی 1401 ساعت 01:34

والا این جا هنوز هم آدم ها عبوس هستند. ولی آدم خوب هم پیدا میشه. مثلا برای فیزیوتراپی مامانم، سه جلسه رفتیم یه جایی. اولا که این مرکز به دروغ به عنوان یه مرکز درست حسابی فیزیوتراپی کنار جاهای خیلی معروف گذاشته بودن. ما هم گفتیم نزدیک تره بریم همین جا. بعدش همین مرکز به ما نگفت که نصف فیزیوتراپی رو اصلا انجام نمی ده و یکی از دستگاه ها رو که دکتر نوشته انجام نمیده! آخرین حرکت هم که تیر خلاص بود این بود که فیزیوتراپ برگشته بود به مامانم که درد داشت گفته بود اون موقع که زانوت رو داغون می کردی باید آی آی می کردی نه الان! یعنی نهایت بی شعوری در برخورد با مریض... که خیلی عادی شده... منم کلا اون سه جلسه رو بی خیال شدم بردمش یه جای دیگه از اول فیزیوتراپی کنه. ببین! این پسره که روی زانوش کار می کنه اینقدرررررر خوش اخلاق و با وجدان حرفه ایه که نگو. قشنگ تا آخرش مامانم رو زیر نظر داره تا اندازه قدم هاش رو موقع بیرون اومدن از مرکز بهش گوشزد می کنه... تا جایی که جلسه اول واکر رو ازش گرفت کلا.... اینا هم هستن، اون بد اخلاقا هم خیلییییی هستن!

باز خدا رو شکر یه نفر خوب پیدا کرده ین. تو بعضی جاها همون یه نفر هم پیدا نمیشه. بعضی جاها هم که اصلا آدم امکان اینو نداره که بی خیال اینجا بشه و بره یه جای دیگه. مجبوره با همونی که مسئولشه - چه بد و چه خوب- کنار بیاد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد