از مدرسه ها


زنگ زدم به مدرسه ی کاتولیک که یه نوبت بگیرم برای ثبت نام. اونجا فهمیدم که بازم مثل مهدکودک هاست. همه درخواست میدن. بعد اونا بررسی می کنن و نتیجه رو فوریه یا مارچ اینا بهمون میدن. یعنی؛ در واقع، ما الان ثبت نام نمی کنیم. درخواست ثبت نام میدیم.

امیدوارم همه چی به خوبی و خوشی پیش بره.

مواردی که گفت باید موقع درخواست ثبت نامشون ببریم، اینا بود: خود بچه (که ببینن می پسندن بچه مونو یا نه !)، گواهی تولد و دفترچه واکسنش و -در صورتی که داره- گواهی غسل تعمیدش!

حالا من که اون موقع نفهمیدم این گواهیه چی هست. فقط یادداشت کردم واسه خودم. گفتم بعدا میرم سرچ می کنم. ضایع است الان بپرسم. بعد هنوز سرچ نکرده بودم، برای همسر کپی کردم. گفت این گواهی غسل تعمیده !

--

برای اتوبوس مدرسه هم در صورتی حتما بهمون داده میشه که فاصله ی خونه مون تا مدرسه 2.1 یا 2.2 کیلومتر باشه (خانمه دقیق یادش نبود عددش رو) و اون مدرسه ای هم که انتخاب می کنیم، نزدیک ترین مدرسه به خونه مون باشه.

--

یه چیز دیگه هم اینکه دیشب با دقت بیشتری نامه ی شهرداری رو خوندم. توش نوشته که شما برای این دو تا مدرسه حق دارین ثبت نام کنین. یعنی؛ یکی از این دو تا موظفه که به ما جا بده. اگر ما خودمون مدرسه ی دیگه ای رو انتخاب کنیم، مدرسه موظف نیست. باید ببینه جا دارن یا نه؛ دوست دارن به ما جا بدن یا نه و بعد تصمیم بگیرن.

حالا این دو تا مدرسه ای که اسم برده، یکیش همون مدرسه ی کاتولیکه؛ یکیشم اون مدرسه ایه که اون همسایه ی رو به رویی (کره ایه) معرفی کرد.

از اون طرف، توی فرمی که شهرداری فرستاده، حق داریم فقط دو تا مدرسه انتخاب کنیم.

احتمالا انتخاب اولمون همون مدرسه ی کاتولیکه. ولی برای انتخاب دوم، الان من نمیدونم واقعا باید چیکار کنیم. اگر اون مدرسه ی نزدیک خونه ی بعدی رو بنویسیم، لزوما اون مدرسه بهمون داده نمیشه چون اون مدرسه اصلا ما توی فاصله ی موظفیش نیستیم. بعد اگه این کاتولیکه هم بهمون نده، نمی دونم چی میشه.

اگر هم مدرسه ی بغل خونه ی الانمونو بنویسیم، خب اون مدرسه ی نزدیک خونه ی بعدی کلا حذف میشه.

--

تا این بند بالا رو دیروز نوشته بودم. دیشب جلسه ی پرسش و پاسخ همین مدرسه ی بالایی بود، همونی که نزدیک خونه ی بعدیه و خب عملا حذف شد از انتخابامون.

گفتم شاید شما هم علاقه داشته باشین بدونین چیا میگن تو این جلسه ها و سیستم مدرسه ها چطوریه. واسه همین، هر مدرسه ای که برم، میام می نویسم که مدیرشون چی گفت توی اون جلسه راجع به مدرسه شون. اگر هم براتون جذاب نیست، دیگه از این جا به بعدشو نخونین .

--

اول بگم که جلسه ساعت 8 شب بود و من تنها رفتم چون پسرمون خسته میشد اگر می خواست 1.5 ساعت اونجا با ما باشه.

همسر منو رسوند و گفتم صبر کن برم ساختمونو پیدا کنم، بعد برو. آخه آدرسی که داده بودن پلاک نداشت. نوشته بود خیابون فلان، سالن فلان!

همون موقع که پیاده شدم، یه خانم دیگه هم از ماشینش پیاده شد. گفتم شما هم واسه جلسه ی فلان اومدین؟ گفت آره. بعد به همسر اشاره کردم که بره.

با این خانمه رفتم و تو راه گفت که دو تا بچه داره و بچه ی اولش میاد همین مدرسه و خیلی راضیه و الان به خاطر بچه ی دومش اومده. ولی خونه شون توی یه محله ی دیگه بود که با محله ای که مدرسه هست فاصله داره (وسطش جاده است یعنی). ولی با اینکه توی محله شون مدرسه هست، ولی گفت این مدرسه، شهرت خوبی داره و ما بچه هامونو میاریم اینجا.

رفتیم تو؛ اون یه جا نشست، من یه جا. یه خانم دیگه بغلم نشست. با اون شروع کردم به صحبت (می بینین چقدر تغییر کرده ام ؟). اونم خونه اش توی همون محله ی اون یکی خانمه بود و  بچه ی دیگه ای نداشت. ولی گفت از دور و بری ها میشناسم که بچه شونو میارن اینجا و خیلی راضین.

یه مدرسه ی دیگه بود که توی حرفام با این خانمه اسمشو بردم (من فکر می کردم توی محله ی ایناست ولی توی یه محله ی دیگه بود)؛ گفت اون سیستمش والدورفه. و خب من نمی دونستم توی شهر کوچیک ما هم از این مدرسه ها هست.

بعد دیگه هشت شد و مدیره شروع کرد به صحبت کردن. گفت ما 12 تا کلاس داریم. برخلاف مدرسه ی ایکس (نزدیک ترین مدرسه به خونه ی ما)، ما کلاسامون واقعا از هم جداست؛ پایه ی اول و دوم و سوم و چهارم داریم.

پارسال در یک اتفاق عجیب، تعداد متقاضی هامون بیشتر از تعدادی بود که ما می تونستیم قبول کنیم. اما امسال من تعداد آدمایی که اینجا نشسته ان رو خیلی کمتر می بینم و فکر نمی کنم به مشکلی بخوریم.

از کلاس دوم به بعد، نمره داریم. خیلی از مدرسه ها ندارن. توی همون کلاس اول هم، علاوه بر گزارش متنی ای که داریم (و همه ی مدرسه ها هم دارن) ما باز یه جدول هم داریم که ضربدر میزنیم که توی هر درسی بچه ی شما سطحش چیه و بالاترین سطح چیه و پایین ترین سطح چیه و مورد انتظار چیه.

از کلاس سوم به بعد، زبون انگلیسی رو داریم (که فکر کنم همه همین طورین). مدرسه مون مدرسه ی inklusiv هست یعنی بچه هایی که مشکلی دارن هم توی این مدرسه هست. 24 تا بچه داریم که دچار مشکل یا نوعی از معلولیت هستن؛ مثلا کسایی که مشکل حرکتی دارن، کسایی که مشکل شنوایی دارن، مشکل گفتاری دارن، یا مشکلات ذهنی دارن. که از این تعداد 6 تاشون با اتوبوس مخصوص به مدرسه رسونده میشن (یعنی مشکلشون به حدیه که امکان سوار شدن به اتوبوس عادی رو ندارن).

بچه ها از همون اول حروف الفبا رو یاد می گیرن. درس های ریاضی و آلمانی خیلی برامون مهمن و حتما راجع بهشون با والدین صحبت می کنیم.

یه شورای دانش آموزی داریم که 24 تا بچه داره (12 تا کلاسن، هر کلاس دو تا نماینده داره اونجا) و سه تا دانش آموز هم نماینده ی مدرسه ان که توی کریسمس و این جور برنامه ها مدرسه مونو معرفی می کنن و ... .

تمرین ها رو بچه ها توی مدرسه انجام میدن چون ما دیدیم که بعضی ها توی خونه اصلا امکان انجام دادنش رو ندارن به هر دلیلی. بعضی ها توی مدرسه انجام می داده ان و بعضی ها کم و بیش توی خونه انجام میدادن. واسه همین ما یه کتابچه ی تمرین میدیم به بچه ها که برای هر پایه ای جداست و همه اش هم توی مدرسه انجام میشه.

ورزش برامون مهمه و بچه ها آپشن های مختلفی دارن، مثل فوتبال و بسکتبال و صخره نوردی و تنیس روی میز و ... .

یهویی به بچه نمره ها رو اعلام نمی کنیم و همیشه چند هفته قبل از اینکه کارنامه ها داده بشه، معلم با هر بچه ای صحبت می کنه و ازش می پرسه که به نظرش سطحش چیه و چی باید باشه و یه جورایی آماده اش می کنه که ازش چه انتظارایی داره و بچه باید انتظار چه نمره ای داشته باشه.

یه کتاب خونه داریم که توسط والدین پشتیبانی میشه و بچه ها می تونن ازش کتاب قرض بگیرن. یه سری بازی داریم که بچه ها تو زنگ تفریح می تونن قرض بگیرن و بازی کنن.

چهارشنبه ها مشکلات مدرسه/کلاس می تونه مورد بحث قرار بگیره. هر چهارشنبه این امکان وجود داره. یعنی؛ اگر مشکلی بود، خب راجع بهش صحبت میشه. اگر نبود؛ بچه ها همون درسی که داشته ان - ریاضی یا هر چی بوده- رو ادامه میدن.

انتظار داریم که والدین همکاری کنن و اگر بچه ای نمره ای می گیره، مسئولیتش با مثلث معلم- دانش آموز- والدینه، نه صرفا با دانش آموز یا معلم.

برای OGS  (اُ گِ اس) (اون قسمتی از مدرسه که بچه ها رو بعد از تعطیلی مدرسه تا ساعت 4.5 نگه میداره که کسایی که کارمند هستن بتونن کار کنن و توی زمانی که بچه ها توی ا گ اس هستن، تمریناشونو حل می کنن و بقیه شم بازی می کنن)، زودترین زمانی که می تونین بچه تونو وردارین ساعت 15 هست. اگر قبل از اون باشه، باید با اطلاع قبلی باشه و هر از گاهی، مثلا به خاطر یه تولد یا همچین چیزی. نمیشه هر روز هر وقت دلتون خواست بیاین بچه تونو وردارین.

بعد از اون، می تونین بین 16 تا 16.30 بچه تونو بردارین. ولی برای اونم لطفا از همون اول یه زمان دقیق بگین. ما بچه های کوچیکو خودمون میاریم دم در و تحویل والدین میدیم. ما نمی تونیم هر پنج دقیقه بیایم یکی از بچه ها رو تحویل بدیم. ساعت بگین و راس ساعت بیاین تا ما هم هر روز بچه رو راس همون ساعت آماده کنیم.

برای دیدن خود مدرسه، ما عمدا روز بازدید عمومی رو یه روز عادی گذاشته ایم (روز سه شنبه) که بتونین مدرسه ی واقعی رو ببینین، نه اینکه بیایم با موزیک و چیزای شاد یه جو خیلی قشنگی رو بهتون نشون بدیم ولی وقتی اومدین توی مدرسه، ببینین که یه جور دیگه است. اگر خواستین، می تونین بچه هاتونو هم بیارین (در حالی که توی متن نامه ای که فرستاده بودن، نوشته بود بدون بچه هاتون بیاین مدرسه رو ببینین!).

--

دیگه چیز خاصی یادم نمیاد که گفته باشه. ولی راستش من کلا اصلا از مدرسه هه خوشم نیومد. به دلایل مختلف:

- همین مورد آخر. که نوشته بود بدون بچه بیاین مدرسه رو ببینین. به نظر من، اتفاقا خیلی مهمه که بچه هم بره مدرسه ی آینده شو ببینه قبلش. باز اینکه بعدا توی جلسه یه چیز دیگه گفت و حرفشون دو تا بود، از اونم بدتر بود به نظرم.

- گفت برای ثبت نام توی برگه ای که براتون اومده نوشته تاریخ فلان و فلان. اون غلطه؛ چون فلان روزاش منشی ما مرخصیه. به نظر من، اینم یه بی نظمی دیگه بود.

- مدیره به نظر بیش از حد سخت گیر و سنتی میومد. من این حسو داشتم که از ایناس که معتقده ما به همون روش های سنتی پایبندیم و اصلا این قرتی بازی های جدیدو قبول نداریم. خییییلی هم روی نمره و اینا تاکید داشت. انقدر که منی که خودم تو مدرسه ی خوب درس خونده بودم و نمره برامون مهم بود و تازه نمره هامم خوب میشد، واقعا استرس گرفتم و یاد زمان کنکور افتادم! ولی خب از اون ورم بگم، احساس کردم اگر بخوایم پسرمون حتما نمرات خوبی بگیره، به احتمال زیاد، این مدرسه خیلی جای خوبی باشه براش. اما خب قطعا فشار هم بهش زیاد وارد میشه.

- آخرش، رفتم از اون خانمه (کل ارائه رو 4 نفر میدادن، فقط مدیر نبود؛ ولی دیگه من نگفتم کدومو کی گفت) که دفترچه ی تمرین رو معرفی کرده بود، گرفتم دفترچه رو تا محتواشو ببینم. یه محتوای کاملا خشک و جدی، بدون هیچ نقاشی و عکسی. انگار که به بچه گفته باشن ده بار بنویس ب، یک به علاوه ی دو میشود چند؟ این جوری بود.

- از همون خانم بالایی پرسیدم شما از کی حروف الفبا رو شروع می کنین؟ گفت از همون اول! گفتم یعنی صبر نمی کنین که بچه بفهمه مدرسه چیه، قوانین رو یاد بگیره و ...؟ گفت نه، همه چی در کنار همه. ولی از همون هفته های اول ما حروف الفبا رو شروع می کنیم.

- گفتم هر کلاس تقریبا چند تا بچه داره؟ گفت بستگی به سالش داره. بچه های پارسال که زیادن 27 تان هر کلاس. ولی مثلا کلاس چهارمی هامون 22 تا اینان. اون خانم مسئول ا گ اس گفت، آره، فکر می کنم امسال خیلی کمتر باشن. من 70 تا برگه پرینت گرفته بودم که بدم، الان خیلی هاش مونده هنوز (من خودمم شمردم، بین 40 تا 45 نفر بودیم که توی جلسه شرکت کرده بودیم.).

کلا خیلی همه چیشون به نظرم خشک و جدی میومد. یعنی؛ اصلا از نظر شخصیتی، از چهار تا آدمی که اونجا بودن، سه تاشون کاملا جدی و خشک بودن. یکیشون شاید کمی انعطاف پذیری بیشتری داشت.

اول جلسه هم مدیر گفت که هر کس سوالی داره، بپرسه وسطش، مشکلی نیست. بعد که آخرین نفر، مسئول ا گ اس صحبت کرد و پرسید سوال دیگه ای در مورد ا گ اس ندارین، مدیر گفت خب دیگه، امیدوارم فردا ببینیمتون و شبتون به خیر. و پا شد رفت به سمت اون ور سالن که نمی دونم چیکار کنه! به نظرم، محترمانه تر بود اگر می گفت حالا اگر کسی سوال دیگه ای داره، بگه؛ من اینجا هستم هنوز و ... . ولی خب خیلی ناگهانی جلسه تموم شد و همه پا شدن رفتن. فقط من و یه نفر دیگه فکر کنم واستادیم که چند تا سوال دیگه بکنیم.

--

حالا امروز صبح قراره بریم این مدرسه رو ببینیم. این مدرسه از انتخاب های ما قطعا حذفه. همسر به دلایل دیگه ای نمی پسندیدش. منم واقعا سیستم مدرسه رو نپسندیدم. اما برای اینکه تفاوت مدرسه ها رو هم بتونیم متوجه بشیم، میریم مدرسه رو می بینیم.

امیدوارم مدرسه های بعدی بهتر باشن و از اون مهم تر اینکه به ما جا بدن .

--

ضمنا، من تو این چند روز احتمالا زیاد از مدرسه ها بنویسم. چون ما جمعا قرار شد چهار تا مدرسه رو بریم که هر کدوم یه روز بازدید عمومی دارن و یه روز پرسش و پاسخ. تا الان دو تاشو براتون نوشته ام، هنوز شیش تای دیگه مونده .


مدرسه


رفتیم نزدیک مدرسه به خونه مونو دیدیم. دیروز، روز بازدید عمومیش بود. ما فکر می کردیم که یه توضیحی چیزی هم بدن ولی این جوری نبود و فقط همه جا رو خوشگل کرده بودن که آدما برن ببینن. یعنی سخن رانی یا حرفی و توضیحی در مورد مدرسه وجود نداشت.

اول ما فکر کرده بودیم ساعت دهه ولی ده رفتیم، دیدیم هنوز دارن خود میزها رو میارن که وصل کنن و بذارن تو حیاط. گفتم ما خیلی زود اومده ایم؟ (ساعت ده دقیقه به ده بود). آقاهه گفت راستش ساعت 10.5 شروع می کنیم ما.

تشکر کردیم و رفتیم یه دوری زدیم و یه کمی تو ماشین نشستیم و بعد برگشتیم. این وسط آدمایی که رد میشدن رو رصد می کردیم. خیلی ها کیک دستشون بود. گفتیم نکنه رسمه همه یه چیزی میارن!

بعد که رفتیم تو، دیدیم نه، اونایی که کیک دستشون بوده، از مسئولای خودشون بوده ان.

خلاصه، رفتیم و مدرسه رو دیدیم. اسم بچه ها روی قفسه هاشون بود. چقدر هم بچه ها خرت و پرت تو مدرسه داشتن. لباس و کفش و دمپایی و ... ! نمی دونم دمپایی رو بابت چی لازم دارن ولی خب داشتن همه شون.

تعداد بچه های یه کلاس رو شمردم، فکر کنم 24 25 نفر بودن. از قضا اسم یکی از بچه های کلاس اولی فریدا بود. همسر میگه این همون فریدای کلاس موسیقی پسرمون نیست؟ گفتم نمی دونم. شاید.

چند دقیقه بعد همون فریدا و مامان و باباشو دیدیم. اون لحظه اونا ما رو ندیدن و شلوغ هم بود و همه باید میرفتن بیرون چون یه مراسم آوازخونی داشتن. تو سیل جمعیت رفتیم دیگه و نشد صحبت کنیم. اتفاقا خانمه چند دقیقه بعد زد رو شونه ام از پشت و برگشتم و سلام و علیک کردیم. گفتم اتفاقا همین الان اسم بچه تونو دیدیم، گفتیم شاید همین فریدا باشه. گفت آره. همین مدرسه میاد.

یه کم دیگه رفتیم، دنیلو رو دیدیم با مامانش. با اون صحبت کردم و بیشتر راجع به مدرسه پرسیدم. چون به هر حال، اونا هم خارجی بودن و مطمئنا خیلی از مشکلات ما رو داشتن. مخصوصا که مدرسه کاتولیکه و اون فریدا اینا، مامانش اینا اصالتا ایتالیایین و عجیب نیست اگه بچه شونو مدرسه ی کاتولیک گذاشته باشن. یعنی؛ مطمئن نبودم اگر میگن مدرسه خوبه، تحت تاثیر اعتقادات مذهبیشونه یا واقعا از مدرسه راضین. آخه قبلا گفته بود مامان فریدا که این مدرسه بهترین مدرسه ی این منطقه است.

مامان دنیلو هم کلی تعریف کرد از مدرسه و گفت که ما خیلی راضی ایم. بهش گفتم که وقتی میرن کلیسا چی یاد می گیرن و اون مدرسه هایی که نمیرن به جاش چی دارن؟ از زنگ چی دارن نمی زنن بابت کلیسا؟ آخه یه بار در هفته میرن کلیسا.

گفت چیز خاصی نمیگن و بیشتر راجع به اخلاق صحبت می کنن و اینکه چی خوبه و چی بده. و گفت دقیق نمی دونم که مدرسه های دیگه چی درس میدن به جاش ولی پسرم که میره دبیرستان، اونجا میدونم که درس های اختیارشون یکیش آموزه های کاتولیک (یا یه همچین چیزی، خودشم دقیق اسمشو نمی دونست) ه، اونای دیگه اش آموزه های یهودیت و فلسفه ... . یعنی این طوری نیست که از ریاضی بخوان بزنن واسه کلیسا رفتن. اگر کلیسا نمی رفتن، احتمالا مثلا یه سوشال چی چی ای بهشون درس می دادن.

لیا رو هم با مامانش دیدیم. یادتونه لیا رو؟ اونی که وقتی پسرمون میرفت پیش جنیفر از همه باهاش جورتر بود. اون زمان لیا که فکر کنم حدود 5 6 ماه از پسر ما کوچیک تر بود، یه کله از از نظر هیکلی کوچیک تر بود. الان من اصلا باورم نمیشد این لیا باشه. حداقل یه کله از پسر ما بلندتر بود و خیلی هم تپل و یه جوری که اگه من همچین بچه ای رو توی خیابون می دیدم، می گفتم این باید کلاس سوم اینا دیگه باشه.

ولی نشد که با مامان لیا صحبت کنم از نزدیک.

حالا فعلا که پسرمون از این مدرسه خوشش اومده و میگه دنیلو و فریدا هستن، میرم!

طلحه و لوئی و جلال رو هم تو حیاط مدرسه دیدیم. انقدرم این بچه ها قیافه هاشون کپی همدیگه است که اگه کنار هم نبینیمشون، نمی فهمیم الان این جلاله یا طلحه . من از روی اینکه چقدر طرف با من خودمون رفتار می کنه تشخیص میدم که خب الان این جلاله. اگه طلحه بود، مثلا بای بای می کرد . آخه یه جا، همسر به پسرمون گفت خب برو با طلحه خداحافظی کن. میگه این که طلحه نیست. این جلاله.

جلال هم به نظر پسر ما هنوز هشت سالشه! اولین باری که ما رفتیم خونه ی طلحه اینا، مامانش گفت جلال هشت سالشه. به نظر پسر ما هنوز هشت سالشه .

--

پسرمون گفت یکی از مربی های مهدشونم اونجاست. نمی دونم چرا اونجا و جزو دست اندرکارا بود. شاید بچه ای داشته توی اون مدرسه و مثلا عضو انجمن اولیا و مربیان مدرسه بوده یا داوطلبانه اومده. خلاصه، اونم آشنا در اومد و پسرمون خوشحال شد.

من که اون لحظه ندیدم کیو میگه. ولی بعدا یه جا رفتیم آب بگیریم، خانمه گفت سلام فلانی! یهو جا خوردیم که پسرمونو با اسم صدا زد. ولی بعد دیدیم همون مربیه است.

--

یه خانمی هم بود که جزو کادر مدرسه بود و خم شد و به پسرمون سلام کرد. بعدا دیدیم جلوی کلاس های اول واستاده. من دوست داشتم بدونم کیا معلم های کلاس اولن. دوست داشتم یه جوری معرفی می کردن یا مثلا روی سینه شون یه چیزی میزدن که آدم بدونه. ولی خب این طوری نبود.

از یه طرف سوالی نداشتم که بخوام برم بگم آقا من می خوام با یه معلم کلاس اول صحبت کنم حتما ولی خب از یه طرف دوست داشتم از همون دور ببینم که بالاخره معلم های کلاس اولشون مثلا 20 سالشونه یا 50 سالشونه؛ جوونن یا پیرن.

بعد که دیدیم اون خانمه که به پسرمون سلام کرد، جلوی کلاس های اول واستاده، گفتیم شاید همین معلم کلاس اول باشه. رفتم از خانمه پرسیدم شما معلم کلاس اولین؟ گفت نه، من امور تربیتیم (یا شایدم باید بگم مربی پرورشی؛ نمی دونم، سعی کردم ترجمه کنم دیگه). ازش راجع به بچه های کلاس اول پرسیدم. برام خیلی با حوصله توضیح داد.

یه چیزی که خیلی بارم جالب بود این بود که گفت ما توی هر کلاس (حالا نمی دونم فقط کلاس اول منظورش بود یا همه ی کلاس ها ولی احتمالا کلاس های اول منظورش بود) حداقل دو یا سه تا همکار داریم. معلم تنها نیست، همیشه یا کارآموز داریم، یا من هستم یا کسای دیگه.

بچه ها هم تو دو سه هفته ی اول فقط دارن قوانین مدرسه رو یاد می گیرن؛ یاد میگیرن که بشینن؛ هر وقت خواستن نباید بلند شن و برن و ... . عملا درس زیادی بهشون داده نمیشه.

تازه بعدش کم کم شروع می کنیم به نقاشی کردن. یه چند هفته ای نقاشی می کشن؛ بعد کم کم یاد می گیرن که چیزی که ما میگیم رو نقاشی بکشن! بعد کم کم حروف رو نقاشی می کشن و رنگ می کنن و ... . بچه ها تا کریسمس، تقریبا هیچ تکلیفی ندارن و تمام تکلیفاشون توی مدرسه تموم میشه. اصلا نباید به بچه تون فشار بیارین یا از خودتون بپرسین چرا این بچه ها توی خونه هیچ تکلیفی ندارن.

برای بچه های خارجی و اینا، می گفت الان یه گروه اوکراینی داریم. همون کتاب هایی که توی مدرسه با همه ی بچه ها کار میشه، همونا رو توی گروه های کوچیک تر با بچه های اوکراینی کار می کنیم که زودتر راه بیفتن و حتی بچه های 5.5 ساله ی اوکراینی داریم توی این گروه (یعنی کسایی هنوز مدرسه هم نمیرن).

دیگه، گفت که نگران اینکه بچه تون دو زبانه است نباشین؛ از این بچه ها زیادن؛ ما حواسمون هست بهشون و برامون مهمه که قبل از اینکه بخواد مشکلی برای بچه پیش بیاد، بچه ها رو گروه بندی کنیم و باهاشون خوب کار کنیم. این جوری نیست که اول صبر کنیم، ببینیم خب یه بچه با کلاس پیش نرفته، بعد سعی کنیم جبرانی بذاریم.

بعدش دیگه ازش تشکر کردم و رفتم نشستم روی یه نیمکتی که همون جا بود و  همسر هم نشسته بودتا پسرمون بازیش تموم بشه و بریم. خانمه چند دقیقه بعدش دوباره اومد و گفت که اگر خواستین، جلسه ی پرسش و پاسخ مدرسه رو که فلان روزه بیاین.

می دونستیم این جلسه رو و از قبل حواسمون بود که بریم ولی خب اون باز حدود ده روز دیگه است.

--

حالا تا اینجاش که پسرمون با همین مدرسه موافقه .

باید بریم مدرسه ی نزدیک اون خونه ی جدید رو هم ببینیم، ببینیم بالاخره کجا باید بره. تا الان این مدرسه رو سه نفر توصیه کرده ان: مامان دنیلو، مامان فریدا و کاتارینا.

اون دو تای دومی رو ما مطمئن نبودیم که به خاطر اعتقاداتشونه یا نه ولی مامان دنیلو گفت که ما کاتولیک نیستیم و خب با توجه به اینکه از نظر شرایطش خیلی چیزاش به ما شبیه تره، شاید نظرش برای ما وزن بیشتری داشته باشه.

حالا ببینیم توی مدرسه ی بعدی ای که میریم چند تا آشنا می بینیم .



تحقیقات (فعلا) به پایان رسید :)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من همچنان در حال تحقیقم :)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ادامه ی تحقیقاتم :D/ روزمره

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.