مدرسه


رفتیم نزدیک مدرسه به خونه مونو دیدیم. دیروز، روز بازدید عمومیش بود. ما فکر می کردیم که یه توضیحی چیزی هم بدن ولی این جوری نبود و فقط همه جا رو خوشگل کرده بودن که آدما برن ببینن. یعنی سخن رانی یا حرفی و توضیحی در مورد مدرسه وجود نداشت.

اول ما فکر کرده بودیم ساعت دهه ولی ده رفتیم، دیدیم هنوز دارن خود میزها رو میارن که وصل کنن و بذارن تو حیاط. گفتم ما خیلی زود اومده ایم؟ (ساعت ده دقیقه به ده بود). آقاهه گفت راستش ساعت 10.5 شروع می کنیم ما.

تشکر کردیم و رفتیم یه دوری زدیم و یه کمی تو ماشین نشستیم و بعد برگشتیم. این وسط آدمایی که رد میشدن رو رصد می کردیم. خیلی ها کیک دستشون بود. گفتیم نکنه رسمه همه یه چیزی میارن!

بعد که رفتیم تو، دیدیم نه، اونایی که کیک دستشون بوده، از مسئولای خودشون بوده ان.

خلاصه، رفتیم و مدرسه رو دیدیم. اسم بچه ها روی قفسه هاشون بود. چقدر هم بچه ها خرت و پرت تو مدرسه داشتن. لباس و کفش و دمپایی و ... ! نمی دونم دمپایی رو بابت چی لازم دارن ولی خب داشتن همه شون.

تعداد بچه های یه کلاس رو شمردم، فکر کنم 24 25 نفر بودن. از قضا اسم یکی از بچه های کلاس اولی فریدا بود. همسر میگه این همون فریدای کلاس موسیقی پسرمون نیست؟ گفتم نمی دونم. شاید.

چند دقیقه بعد همون فریدا و مامان و باباشو دیدیم. اون لحظه اونا ما رو ندیدن و شلوغ هم بود و همه باید میرفتن بیرون چون یه مراسم آوازخونی داشتن. تو سیل جمعیت رفتیم دیگه و نشد صحبت کنیم. اتفاقا خانمه چند دقیقه بعد زد رو شونه ام از پشت و برگشتم و سلام و علیک کردیم. گفتم اتفاقا همین الان اسم بچه تونو دیدیم، گفتیم شاید همین فریدا باشه. گفت آره. همین مدرسه میاد.

یه کم دیگه رفتیم، دنیلو رو دیدیم با مامانش. با اون صحبت کردم و بیشتر راجع به مدرسه پرسیدم. چون به هر حال، اونا هم خارجی بودن و مطمئنا خیلی از مشکلات ما رو داشتن. مخصوصا که مدرسه کاتولیکه و اون فریدا اینا، مامانش اینا اصالتا ایتالیایین و عجیب نیست اگه بچه شونو مدرسه ی کاتولیک گذاشته باشن. یعنی؛ مطمئن نبودم اگر میگن مدرسه خوبه، تحت تاثیر اعتقادات مذهبیشونه یا واقعا از مدرسه راضین. آخه قبلا گفته بود مامان فریدا که این مدرسه بهترین مدرسه ی این منطقه است.

مامان دنیلو هم کلی تعریف کرد از مدرسه و گفت که ما خیلی راضی ایم. بهش گفتم که وقتی میرن کلیسا چی یاد می گیرن و اون مدرسه هایی که نمیرن به جاش چی دارن؟ از زنگ چی دارن نمی زنن بابت کلیسا؟ آخه یه بار در هفته میرن کلیسا.

گفت چیز خاصی نمیگن و بیشتر راجع به اخلاق صحبت می کنن و اینکه چی خوبه و چی بده. و گفت دقیق نمی دونم که مدرسه های دیگه چی درس میدن به جاش ولی پسرم که میره دبیرستان، اونجا میدونم که درس های اختیارشون یکیش آموزه های کاتولیک (یا یه همچین چیزی، خودشم دقیق اسمشو نمی دونست) ه، اونای دیگه اش آموزه های یهودیت و فلسفه ... . یعنی این طوری نیست که از ریاضی بخوان بزنن واسه کلیسا رفتن. اگر کلیسا نمی رفتن، احتمالا مثلا یه سوشال چی چی ای بهشون درس می دادن.

لیا رو هم با مامانش دیدیم. یادتونه لیا رو؟ اونی که وقتی پسرمون میرفت پیش جنیفر از همه باهاش جورتر بود. اون زمان لیا که فکر کنم حدود 5 6 ماه از پسر ما کوچیک تر بود، یه کله از از نظر هیکلی کوچیک تر بود. الان من اصلا باورم نمیشد این لیا باشه. حداقل یه کله از پسر ما بلندتر بود و خیلی هم تپل و یه جوری که اگه من همچین بچه ای رو توی خیابون می دیدم، می گفتم این باید کلاس سوم اینا دیگه باشه.

ولی نشد که با مامان لیا صحبت کنم از نزدیک.

حالا فعلا که پسرمون از این مدرسه خوشش اومده و میگه دنیلو و فریدا هستن، میرم!

طلحه و لوئی و جلال رو هم تو حیاط مدرسه دیدیم. انقدرم این بچه ها قیافه هاشون کپی همدیگه است که اگه کنار هم نبینیمشون، نمی فهمیم الان این جلاله یا طلحه . من از روی اینکه چقدر طرف با من خودمون رفتار می کنه تشخیص میدم که خب الان این جلاله. اگه طلحه بود، مثلا بای بای می کرد . آخه یه جا، همسر به پسرمون گفت خب برو با طلحه خداحافظی کن. میگه این که طلحه نیست. این جلاله.

جلال هم به نظر پسر ما هنوز هشت سالشه! اولین باری که ما رفتیم خونه ی طلحه اینا، مامانش گفت جلال هشت سالشه. به نظر پسر ما هنوز هشت سالشه .

--

پسرمون گفت یکی از مربی های مهدشونم اونجاست. نمی دونم چرا اونجا و جزو دست اندرکارا بود. شاید بچه ای داشته توی اون مدرسه و مثلا عضو انجمن اولیا و مربیان مدرسه بوده یا داوطلبانه اومده. خلاصه، اونم آشنا در اومد و پسرمون خوشحال شد.

من که اون لحظه ندیدم کیو میگه. ولی بعدا یه جا رفتیم آب بگیریم، خانمه گفت سلام فلانی! یهو جا خوردیم که پسرمونو با اسم صدا زد. ولی بعد دیدیم همون مربیه است.

--

یه خانمی هم بود که جزو کادر مدرسه بود و خم شد و به پسرمون سلام کرد. بعدا دیدیم جلوی کلاس های اول واستاده. من دوست داشتم بدونم کیا معلم های کلاس اولن. دوست داشتم یه جوری معرفی می کردن یا مثلا روی سینه شون یه چیزی میزدن که آدم بدونه. ولی خب این طوری نبود.

از یه طرف سوالی نداشتم که بخوام برم بگم آقا من می خوام با یه معلم کلاس اول صحبت کنم حتما ولی خب از یه طرف دوست داشتم از همون دور ببینم که بالاخره معلم های کلاس اولشون مثلا 20 سالشونه یا 50 سالشونه؛ جوونن یا پیرن.

بعد که دیدیم اون خانمه که به پسرمون سلام کرد، جلوی کلاس های اول واستاده، گفتیم شاید همین معلم کلاس اول باشه. رفتم از خانمه پرسیدم شما معلم کلاس اولین؟ گفت نه، من امور تربیتیم (یا شایدم باید بگم مربی پرورشی؛ نمی دونم، سعی کردم ترجمه کنم دیگه). ازش راجع به بچه های کلاس اول پرسیدم. برام خیلی با حوصله توضیح داد.

یه چیزی که خیلی بارم جالب بود این بود که گفت ما توی هر کلاس (حالا نمی دونم فقط کلاس اول منظورش بود یا همه ی کلاس ها ولی احتمالا کلاس های اول منظورش بود) حداقل دو یا سه تا همکار داریم. معلم تنها نیست، همیشه یا کارآموز داریم، یا من هستم یا کسای دیگه.

بچه ها هم تو دو سه هفته ی اول فقط دارن قوانین مدرسه رو یاد می گیرن؛ یاد میگیرن که بشینن؛ هر وقت خواستن نباید بلند شن و برن و ... . عملا درس زیادی بهشون داده نمیشه.

تازه بعدش کم کم شروع می کنیم به نقاشی کردن. یه چند هفته ای نقاشی می کشن؛ بعد کم کم یاد می گیرن که چیزی که ما میگیم رو نقاشی بکشن! بعد کم کم حروف رو نقاشی می کشن و رنگ می کنن و ... . بچه ها تا کریسمس، تقریبا هیچ تکلیفی ندارن و تمام تکلیفاشون توی مدرسه تموم میشه. اصلا نباید به بچه تون فشار بیارین یا از خودتون بپرسین چرا این بچه ها توی خونه هیچ تکلیفی ندارن.

برای بچه های خارجی و اینا، می گفت الان یه گروه اوکراینی داریم. همون کتاب هایی که توی مدرسه با همه ی بچه ها کار میشه، همونا رو توی گروه های کوچیک تر با بچه های اوکراینی کار می کنیم که زودتر راه بیفتن و حتی بچه های 5.5 ساله ی اوکراینی داریم توی این گروه (یعنی کسایی هنوز مدرسه هم نمیرن).

دیگه، گفت که نگران اینکه بچه تون دو زبانه است نباشین؛ از این بچه ها زیادن؛ ما حواسمون هست بهشون و برامون مهمه که قبل از اینکه بخواد مشکلی برای بچه پیش بیاد، بچه ها رو گروه بندی کنیم و باهاشون خوب کار کنیم. این جوری نیست که اول صبر کنیم، ببینیم خب یه بچه با کلاس پیش نرفته، بعد سعی کنیم جبرانی بذاریم.

بعدش دیگه ازش تشکر کردم و رفتم نشستم روی یه نیمکتی که همون جا بود و  همسر هم نشسته بودتا پسرمون بازیش تموم بشه و بریم. خانمه چند دقیقه بعدش دوباره اومد و گفت که اگر خواستین، جلسه ی پرسش و پاسخ مدرسه رو که فلان روزه بیاین.

می دونستیم این جلسه رو و از قبل حواسمون بود که بریم ولی خب اون باز حدود ده روز دیگه است.

--

حالا تا اینجاش که پسرمون با همین مدرسه موافقه .

باید بریم مدرسه ی نزدیک اون خونه ی جدید رو هم ببینیم، ببینیم بالاخره کجا باید بره. تا الان این مدرسه رو سه نفر توصیه کرده ان: مامان دنیلو، مامان فریدا و کاتارینا.

اون دو تای دومی رو ما مطمئن نبودیم که به خاطر اعتقاداتشونه یا نه ولی مامان دنیلو گفت که ما کاتولیک نیستیم و خب با توجه به اینکه از نظر شرایطش خیلی چیزاش به ما شبیه تره، شاید نظرش برای ما وزن بیشتری داشته باشه.

حالا ببینیم توی مدرسه ی بعدی ای که میریم چند تا آشنا می بینیم .