از کتاب ها


از کتاب ریشه ها:


..تو کلیساهای سفیدا این قانونو می خونن. نذار قانون سفیدا رو بگم. هر جا جمع میشن، اولین کاری که می کنن اینه که دادگاه میسازن. که اونم قانون درآره. اون وخ کلیسا میسازن که ثابت کنن مسیحین. من که میگم اون مجلس وکلای ویریجینا تنها کاری که میکنه اینه که هی علیه کاکاسیاها قانون راس و ریس می کنه. یه قانون هس که کاکاسیا نمیتونه تفنگ داشته باشه، حتی چوبی هم که مثل چماق باشه . قانون میگه اگه بگیرنت و جواز سفر نداشته باشی، بیست ضربه شلاق می خوری. اگه به چشمای اون سفیدا زل بزنی، ده ضربه می خوری. اگه دست روی یک مسیحی سفید بلن کنی، سی ضربه می خوری. قانون میگه هیچ کاکاسیاهی نباس جایی که آدم سفیدی داره گوش می کنه درس بده. قانون میگه اگر خیال کنن می تونن تو تشعی جنازه جمع بشن و هوار بکشن، تشعی جنازه بی تشعی جنازه. قانون میگه اگه آدم سفیدا قسم بخورن که تو دروغ گفتی، گوشتو باس ببرن اگه بگن دو بار دروغ گفتی، هر دو گوشتو ببرن. قانون میگه اگه آدم سفیدید رو بکشی، به دارت می کشن، اگر کاکاسیای دیگه ای رو بکشی، فقط بهت شلاق می زنن.... خوندن و نوشتن به کاکاسیاها یاد بدی خلاف قانونه. کتاب دادن به کاکاسیاها خلاف قانونه. حتی یه قانون هس که سیاها نباید طبل بزنن.

**

می تونستن بکشنت و کارشونم قانونی باشه... قانون میگه هر کی در حال فرار گیرت بندازه، میتونه تو رو بکشه و مجازات هم نشه.

**

من نمی دونم این قانونایی که گفته واقعا به لحاظ تاریخی وجود داشته یا نه ها، ولی اینکه تلاش کرده بود نشون بده قانون خودش چقدر دستاویز مسخره ایه برای ظلم کردن به دیگران، واقعا قشنگ بود.

**

تا وقتی سفیدا باشن، صلح نمیشه، چون اونا هیچ چیزو بیشتر از کشتن دوست ندارن.

**

پیش نوشت: برده ها همدیگه رو بر حسب مزرعه توصیف می کرده ان، مثلا می گفتن کاکاسیاهای مزرعه ی فلان.

کونتا با خود فکر کرد که آیا این زن این را هم می داند که وقتی مثل خیلی از آشپزها از "مزرعه ی ما" ... حرف می زند، چه غم انگیز است؟ چنان رفتار می کرد که گفتی او مالک مزرعه ایست که در آن زندگی می کند و نه بالعکس.

**

اولین بار که ارباب را به یکی از این مهمانیها... برد، نمی توانست باور کند که چنین ثروت باورنکردنی ای وجود دارد و آدمها واقعا این طور زندگی می کنند. به ضیافتهای بسیار رفت و خیلی طول کشید تا فهمید که آن ها به این شکل زندگی نمی کنند، که تمام این چیزها بسیار غریب و مصنوعی است.

**

فریاد می زد که آهای سیاها، شماها زمین خدا رو واسه ی همنوعای من جهنم کردین! اما خاطرتون جمع باشه، وقتی صبح روز قیامت برسهه به همون جهنمی که خودتون درست کردین میندازنتون.

**

- بت نمی گم که فرار بکنی یا نکنی. اما اگه وختی گیر افتادی، حاضر نباشی بمیری، پسپ معلوم میشه آماده ی فرار نیستی.

- تو نقشه ام نیست که گرفتار بشم.

**

ارباب لی ... در حالی که چهره اش از خشم در هم رفته بود به آن ها گفت اگه یه کاکاسیا سربزنگاه به اربابش جریانو نگفته بود، همین امشب یه عالم از سفیدای خوب شهید میشدن.

(این تیکه شو خیلی دوست داشتم، این استفاده از لفظ شهید رو. مترجم معلوم بود خیلی توانمند بوده که حق به جانب بودن سفیدا رو این قدر قشنگ به تصویر کشیده.

**

از یه چیز شما کاکاسیاها سر در نیاوردم! ...وختی آدم سعی می کنه با شماها محترمانه صحبت کنه، شماها فوری خودتونو به خریت می زنین. کفرم درمیاد که، مخصوصا کاکاسیاهی مث تو که اگه بخواد خوبم سرش میشه، خودشو به خنگی می زنه. خیال نمی کنین اگه یه جوری رفتار کنین که معلوم بشه عقلم تو کله تون هست، سفیدا بیشتر بهتون احترما بذارن؟

**

تو خودتم مثل من میدونی که مامانتم فروخته بودنش! همون طور که منم فروخته بودن! هر کی فروخته باشنش هیشوخت فراموش نمیکنه! دیگه دنیاش عوض میشه. نگاه معنی داری به جرج انداخت. تو هیشوخت تو رو نفروختن. واسه ی همینه که نمیتونی بفهمی به هیچ اربابی هیشوخت نمیشه اعمتاد کرد- حتی به همین ارباب تو.

**

پسر، بذار یه چیزی بهت بگم، آدمی که نمیتونه با هیشکی کنار بیاد، حتم یه عیبی تو کار خودش!

**

پسرک کمی در تردید ماند، بابازرگ آزاد دیگه چیه؟

**

- بابابزرگ شما کجا کار می کنین؟

- چی داری میگی؟... کی بت یاد داده اینو از من بپرسی؟

- هیشکی، خودم خواستم بپرسم.

 ...من هیچ جا کار نمیکنم، من آزادم.

**

... در کارولینای شمالی قانونی هست که همی گوید هیچ سیاه آزاد شده ای حق ندارد بیشتر از شصت روز در این ایالت بماند، وگرنه دوباره برده خواهد شد.

(این تیکه ی کتاب واقعا جالب بود. وقتی یه برده ای آزاد شده و میره پیش خانواده اش، اما می بینه به خاطر این قانون مسخره، یا باید خانواده شو انتخاب کنه + بردگی یا آزادی رو بدون داشتن خانواده اش.)

**

... تا وختی آدم خودش نخواد وضعشو بهتر کنه، آب از آب تکون نمیخوره و بازم همون آش و همون کاسه اس! من جایی که نتونم کاری بکنم که هر آدم آزادی حق داره بکنه، بند نمیشم!

**

(دختره یه پسری رو دوست داره که دو رگه اس و پدر دختره گفته پسره رنگ پوستش یه جوریه که نه رومی رومیه، نه زنگی زنگ. نه جوریه که بشه گفت کاکاسیاس، نه سفیده، دختره که خودش سیاهپوسته میگه: )

شما میگین مردم اونو تو خودشون راه نمیدن اما این خود شمائین که راهش نمیدین.

--

جاهایی رو که به صورت بولد نوشتم، توی کتاب همین طوری بود. به نظرم، از هنرهای مترجم این بود که به خوبی تونسته بود اشتباه صحبت کردن آفریقایی ها رو وقتی انگلیسی حرف می زدن به تصویر بکشه.

نظرات 2 + ارسال نظر
Zanjebil دوشنبه 18 اسفند 1399 ساعت 15:47

سلام
مترجم کتاب کیه

سلام عزیزم،
من ترجمه ی علیرضا فرهمندو خوندم.
واقعا عالی بود.

لیلی شنبه 16 اسفند 1399 ساعت 15:04 http://leiligermany.blogsky.com

اگر توضیحات پاراگراف آخر نبود شاخ در می آوردم این همه غلط تو متن دختر معمولی؟امکان نداره

.
لطف داری عزیزم :).

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد