از کتاب ها


دو تا کتاب هزار خورشید تابان و دختری با گوشواره ی مروارید رو خوندم.

هر دو تاش خوب بودن. کتاب اولی خیلی کتاب تلخیه و خوندنش واقعا سخته. دومی قابل تحمل تره سختی های شخصیت داستان. اولی انقدر تلخ بود که من خیلی تمایلی نداشتم برم سمت کتاب با اینکه اصل داستان خوب بود. خوندن اون حجم از بدبختی و بیچارگی آدما -مخصوصا آدمایی که افغانستانی هستن و به لحاظ فرهنگ و اینا به ما شبیهن و آدم به راحتی می تونه تصور کنه که دور و برش همچین آدمایی دارن زندگی می کنن- خیلی سخت بود.

هیچ کدوم از کتابا چیزی نیستن که بگین می خواین ازشون چیزی یاد بگیرین یا خیلی اتفاقات شگفت انگیزی توشون رخ بده ولی اگه سلیقه تون به من شبیه باشه، از خوندنشون پشیمون نمی شین حداقل.

چون کتاباش کاملا داستانی بود، چیز خاصی نداشت که بتونم به عنوان یه بخشی از کتاب براتون بنویسم. فقط همین یکی دو تا مورد بود:


از کتاب هزار خورشید تابان:

(مثلا دختره و پسره می خوان جک و رز تایتانیک باشن):

- من جک، تو رزا.

سر آخر، مریم کوتاه می آمد و تسلیم می شد که دوباره رز باشد: خب تو جک باش تا جوانمرگ شوی و من زنده می مانم تا پیر شوم.

عزیزه گفت: آره، ولی من قهرمان می میرم. در حالی که تو، رز، در تمام زندگی نکبت بارت آرزوی دیدار مرا داری.

--

یاد حرف های ملا فیض الله ... افتاد: مار گزیده را خواب می رباید، گرسنه را نه.

لیلا گفت: بچه هایم جلوی چشمم دارند پرپر می زنند.



نظرات 6 + ارسال نظر
مریم. ش شنبه 26 تیر 1400 ساعت 13:33

نه تلخ نیست، ولی بار فنی نویسندگیش خیلی بالاس... البته این نظر شخصی منه، و اینکه مثل گتسبی بزرگ به نفر ترجمه شو خراب نکرده و ترجمه خوبی ازش در دست هست. واااااااااای من یه کتاب دارم می خونم همه اش از سولار و دختربازی و رژ قرمز... خدا بهم صبر بده....

آره، ترجمه خیلی مهمه، من این کتابو می خوندم، اصلا به هیچ وجه حس نمیکردم ترجمه اس.
اون گتسبی بزرگو که نگم، اصلا انقدر داغون بود که دلم میخواد یه بار دیگه برم یه ترجمه ی دیگه ازشو بخونم، ببینم چی بوده اصل قضیه :).
:)))))، خدا بهت صبر بده. اسم کتابش چیه؟ بگو که من نخونمش دیگه :D.

ریحانه شنبه 26 تیر 1400 ساعت 00:19

همین چندتا جمله کافی بود تا بفهمم غمش برا من زیادی سنگینه. دیگه واقعا خدا به داد اونهایی برسه که تو این غم ها زندگی میکنن.


باورت میشه سر سفره که میشینم میگم خدایا هرچقدر میخوای از این سفره بردار بده به کسی که الان بهش احتیاج داره و گرسنه هست.

آره، واقعا کتاب سنگینیه از نظر غم و غصه اش ولی خب حالت داستانی و رواییش قشنگ بود، یعنی به نظرم این قدرت نویسنده رو نشون میده که می تونه این قدر خوب غمی که منظورش هست رو توی دل خواننده فرو کنه.

مریم. ش جمعه 25 تیر 1400 ساعت 20:14

هزار خورشید تابان یه جاهاییش از نظر منطقی تخیلی می شد مثل زنده موندن بچه لیلا بعد از انفجار، ولی کلا دوستش داشتم... من بیشتر از همه دلم واسه پسر لیلا می سوخت وقتی کتابو تموم کرده بودم، الان اسمش یادم نیست... شبانه ها رو خوندی راستی؟

منم اون آخرای کتاب، خیلی برای بچه ی لیلا ناراحت شدم. کلا همیشه تو هر اتفاقی که میفته، طفلکی بچه ها خیلی گناه دارن. اونا هیچ وقت تصمیم گیرنده نیستن، ولی همیشه بیشترین آسیب رو می پذیرن از اتفاقاتی که میفته یا حتی از تصمیمای دیگران.
نه، نخوندمش. نتونستم پیداش کنم. اونم همین قدر تلخه؟ آقا کتاب شیرین به من معرفی کنین :).

سارا جمعه 25 تیر 1400 ساعت 16:29

سلام دختر معمولی خوب هستید؟
امیدوارم سیل مشکلی براتون ایجاد نکرده باشه
ببخشید کامنتم مرتبط با موضوع نبود

سلام عزیزم،
ممنونم، ما خوبیم، خدا رو شکر. ولی خب ۱۹ نفر فوت شده ان و خیلی ها مجبور شده ان خونه هاشونو تخلیه کنن یا خونه ها و ماشیناشون آسیب جدی دیده که خیلی غم انگیزه :(.

نازنین جمعه 25 تیر 1400 ساعت 11:49

آره دقیقن. میگم که. من با فهم اون موقع ام فک میکردم حالا خوش بحال من که افغانی نیستم.
الان میفهمم کلن زن خاور میانه ای بدبخته.
یعنی وقتی میبینم زنا تو آمریکا و اروپا با اون آزادی های اجتماعی و مدنی و سیاسی و اقتصادی میان دنبال احقاق حقوق زن بعد تو ایران حرف این چیزا میشه میگن شما دیگه چی میخاین!!! زن در اسلام فلانه زن در ایران باستان بهمانه! واقعن میخام سرمو ده بار بکوبم به تیزی میز!

والا می خواستم بنویسم خاورمیانه ای ها خیلی بیچاره ان، بعد یادم افتاد که آفریقایی ها و به طور کلی سیاه پوستا و سرخ پوستا و هزار و یک تا قوم و نژاد دیگه هم کم بیچاره نیستن :/!
آدما هیچ وقت دلشون نمی خواد از جنگ دست بکشن متاسفانه :(.
این بحث زن و مرد تو ایران هیچ وقت تموم نمیشه :(.

نازنین پنج‌شنبه 24 تیر 1400 ساعت 22:25

سلام دختر معمولی :)
من این کتاب هزار خورشید تابانو خیلی وقت پیش خوندم، دانشجو بودم هنوز.
ولی واقعن یادمه چقد کتاب تلخی بود برام همون موقع و چقد دلم نخاسته هیچ وقت دوباره سراغش برم.
تازه با درک و فهم اون موقع ام این حسو داشتم. در واقع دوتا حس کاملن مجزا و واضح داشتم اول این که از زن بودنم به شدت احساس بدی داشتم و از افغانی نبودن، خوشحال.

کلن کتابای خالد حسینی یه تلخی عجیبی دارن در عین جذابیت و داستان پردازی خوب، ولی این کتاب هزار خورشیدش واقعن بی نهایت تلخ بود برا من و هیچ وقت به کسی توصیه نکردم خوندنشو.


اون یکی کتاب رو هم نخوندم اما فیلمشو دیدم و قشنگ بود :)

علیک سلام عزیزم :)،
واقعا خیلی کتابش تلخ بود. حالا ما خوشحالیم که افغانستانی نیستیم، ولی من احساس می کنم خیلی از زن های ایرانی هم وضعیتی بهتر از این نداشته ان و ندارن متاسفانه.
من از کتاباش فقط همینو خونده ام و بادبادک بازشو. باز اون یکی یه داستانی داشت و مهاجرتی داشت و میشد آدم گاهی حواسش از بدبختی های آدمای کتاب پرت بشه ولی این یکی کلا تمام تم داستان، همین توصیف مصیبت های آدمای توش بود :(.
من خیلی اهل فیلم نیستم. هیچ وقت تا حالا فیلم کتابا رو ندیده ام، به جز غرور و تعصب البته .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد