از کتاب ها


کتاب ما دروغگو بودیم رو تموم کردم.

کتاب خوبی بود از نظر محتواش و موضوعش ولی باز من یه ترجمه ی مزخرف ازش داشتم متاسفانه .

مثلا نمونه هایی از ترجمه اش که به نظر من خیلی بی سر و ته بود اینا بود:

*"مرین، حتی نمی توانم بگویم ببخشید، حتی یک کلمه ی اسکرابل پیدا نمی شود برای این که بگویم چقدر احساس بدی دارم."

(نمی دونم من خیلی بی سوادم و فارسیم ضعیفه، یا واقعا کلمه ی اسکرابل رو ما توی فارسی به کار نمی بریم.)

* این نیوکلیرمونت است. تمام مدرنیته ی سرد و باغ ژاپنی.

*دارم چایی پرادعایی درست می کنم.

* آن ها هنوز دختران کوچکی بودند، در حال تلاش برای اینکه با بابا خوب باشند. او نان و کره شان بود، کرم و عسلشان هم.

*- مرین می گوید: می توانستیم یک خانواده باشیم

- گت می گوید: مثل یک تطهیر بود.


به خاطر همین که ترجمه اش چنگی به دل نمی زد، نمی تونم بخش هایی از کتاب رو بیارم. یعنی هیچ جا جمله ای ننوشته بود که منو جذب کنه. همین که اصل محتوای کتابو می فهمیدم باید کلاهمو مینداختم هوا .

ولی خود کتاب و داستانش خوب بود. یه داستان امروزی توی دوره ی الان در مورد یه سری بچه های فامیلی که با هم دوست بوده ان و یه اتفاقی میفته که یکیشون یه مقداری از حافظه اش رو  دست می ده (یعنی یه برهه ی زمانی خاصی رو یادش نمیاد، نه اینکه یادش نباشه کیه و خانواده اش کین). یادش نمیاد که طی چه رخدادی و چرا حافظه اش رو از دست داده. و در نهایت یادش میاد که چه اتفاقی افتاده. و خب اون آخر که یادش میاد، آدم به عنوان خواننده انتظار نداره که این جوری بوده باشه اون اتفاق. حداقل من از اولش اصلا فکرشم نمی کردم که آخرش این طوری تموم بشه. واسه همین، این غیرمنتظره بودنشو دوست دارم.

کتاب کوتاهی هم بود و حرف های حاشیه ای زیاد نداشت. یه داستانی بود که داشت روالش طی می شد.

واسه سلیقه ی من اکی بود .

--

کتاب ریشه های شر، حقیقت ماجرای هری کیوبرت رو هم تموم کردم.

یه داستان عاشقانه/جنایی بود. اینو فکر کنم سیصد صفحه یا بیشترشو فقط توی یه روز خوندم که تموم بشه دیگه. از اون کتابا بود که آدم نمی دونست چی میشه و دلش نمی خواست کتابو زمین بذاره.

اما اینم بگم که از نظر جنایی، خیلی نباید به عنوان یه کتاب حرفه ای روش حساب کنین. یعنی اگر جزئیات رو می خواستین در نظر بگیرین،  ایرادایی بهش وارد بود. بالاخره کتاب آگاتا کریستی نبود. اما اینکه قاتل کی بوده و با چه انگیزه ای طرف رو کشته، چیزی بود که راحت نمیشد حدس زد و باعث میشد آدم واقعا دلش بخواد تندتند کتابو بخونه، مخصوصا اینکه توی قسمت های مختلفی از کتاب، فرضیه های مختلف رو  مطرح می کرد که قاتل می تونه فلان کس باشه با این انگیزه، ولی مثلا بعد از صد صفحه می فهمیدی که نه، اینم قاتل نبود. و از اونجایی که مظنون ها زیاد بودن، این اتفاق زیاد میفتاد و باعث میشد خواننده رو دنبال خودش بکشه.

من این کتابو دوست داشتم و به نظرم ارزش خوندن داشت .

اما بازم میگم اگر خواننده ی حرفه ای ژانرهای جنایی هستین، توصیه اش نمی کنم. چون ژانرش تماما جنایی نیست و با کتابای آدمایی مثل آگاتا کریستی هم قابل مقایسه نیست.

--

بخش هایی از کتاب:

می دانی در این مملکت چه کسانی ناشر می شوند؟ نویسنده های شکست خورده ای که باباهاشان آن قدر پول و پله دارند که بچه هایشان بتوانند استعداد دیگران را بخرند.

--

زندگی حرفه ای کم کم شکل می گیرد رفیق. برای نوشتن رمان خوب، لازم نیست فکرهای مهم داشته باشی، کافی است خودت باشی تا بالاخره موفق بشوی.

--

شاهکارها را نمی نویسند. شاهکارها نوشته می شوند.

--

- مارکوس! دلم می خواهد نوشتن را به تو یاد بدهم، نه برای آن که بنویسی، برای آن که نویسنده بشوی. چون نوشتن کار همه است. همه بلدند بنویسند، اما همه نویسنده نیستند.

- هری! آدم چطوری می فهمد که نویسنده است؟

- کسی نمی فهمد که نویسنده است. بقیه این عنوان را به او می دهند.

--

آدم نویسنده به دنیا نمی آید، نویسنده می شود.

--

قطع درخت برای چاپ نوشته های مزخرفی نظیر اینها جنایت است. میزان جنگل های ما با تعداد نویسنده های بدی که مملکت پر شده از آن ها، تناسب ندارد. یک کاری باید کرد.

--

تو هنوز نفهمیده ای که چقدر مهم است که آدم از سقوط نترسد.

--

زندگی به طور کلی بی معنی است، مگر اینکه خودت به آن معنی بدهی.

--

آزادی، امید به آزادی، در حقیقت یک جنگ است. ما در جامعه ی کارمندهای تسلیم زندگی می کنیم و برای این که از این وضع دربیاییم، هم باید با خودمان بجنگیم و هم با کل دنیا، لازمه ی به دست آوردن آزادی، جنگ مدام است، جنگ مدامی که ما از آن چیز زیادی نمی دانیم.

--

مادرم می گوید که آدم مجبور است به خدا معتقد باشد وگرنه خداوند بدجوری آدم را تنبیه می کند.

--

در واقع، تنها کسی که می داند خدا هست یا نه، خود خداست.

--

فقط می دانم که زندگی توالی انتخاب هایی است که بعدش باید مسئولیتشان را به عهده بگیریم.

--

مهم نیست در روزنامه چه بگویی، مهم این است که اسمت در آن ها باشد. مردم یادشان می ماند که عکست در نیویورک تایمز چاپ شده، اما یادشان نمی ماند که در آن چه به هم بافته بودی.

--

عشق کلکی است که مردها سوار کردند تا مجبور نباشند رختشان را خودشان بشورند.

--

- کلمات خوبند، اما گاهی از آن ها کاری بر نمی آید. برای رساندن مقصود کافی نیستند. بعضی وقت ها طرف تو نمی خواهد حرفت را بفهمد.

* خب با این آدم چه می شود کرد؟

- باید یقه اش را بگیری و آرنجت را بگذاری روی گلویش محکم.

* چرا؟

- برای آن که خفه اش کنی. وقتی از کلمات کاری بر نمی آید. باید با مشت منظورت را برسانی.

--

- هری! چطور می فهند که یک کتاب تمام شده؟

* کتاب ها هم مثل زندگیند مارکوس. هیچ وقت واقعا تمام نمی شوند.

--

کتاب خوب را، مارکوس، با آخرین جملاتش نمی سنجند. کتاب خوب، تاثیر جمعی تمام جملاتی است که در آن آمده. کتابی خوب است که بعد از تمام کردنش، بعد از خواندن آخرین جمله، احساس نیرومندی به خواننده دست بدهد و به چیزهایی که خوانده فکر کند، باید به جلد کتاب نگاه کند و لبخند بزند. البته با اندوه، چون دلش برای تمام شخصیت های کتاب تنگ می شود. کتاب خوب کتابی است که از تمام کردنش احساس تاسف کنی.

--

این آخریش برای خودم خیلی جالب بود. حالا این متنه گفته "با آخرین جملاتش نمی سنجند" ولی من می تونم حتی بگم کتاب خوب رو با "جملاتش" نمی سنجند. واقعا من هر بار که دارم یه کتاب جدید می خونم، از خودم می پرسم چرا دیگه کتاب های نویسنده های جدید - هرچی هم که تبلیغ می شن و عده ی زیادی میگن که این کتاب، کتاب خوبی بوده- مثل کتابای قدیم به دل من نمی شینه؟

من خیلی از کتابا رو خونده ام، مثل داستان دو شهر، بلندی های بادگیر و خیلی های دیگه که حتی یه جمله اش هم توی ذهنم نیست، ولی هر بار که فکر می کنم بهشون، میگم عجب کتابی بود.

اما کتابای الان پر از جملات فلسفی و قلمبه سلمبه ان، پر از آموزش های مستقیمن، پر از پند و اندرزن، پر از درس های زندگین، پر از جمله هایین که تلاش می کنن به آدما یاد بدن چطوری بهتر زندگی کنن و چطوری موفق بشن و چطوری از زندگیشون لذت ببرن، مثل همین کتاب، مثل سه شنبه ها با موری، مثل درمان شوپنهاور، مثل ملت عشق و اکثر کتابای امروزی دیگه.

انگاری نویسنده ها احساس می کنن اگه از این چیزا نگن، رسالتشونو به انجام نرسونده ان. همیشه توی کتابا یه شخصیتی وجود داره که مدام داره از این جملات پند و اندرزی به یکی میگه.

ولی به نظر من، کتابی خوبه که تو اگر کتاب رو خوندی و محتواش رو هم فراموش کردی، اثرش روت اونقدر عمیق باشه که بتونی بگی هیچی از کتابه یادم نیست، ولی عجب کتابی بود.


نظرات 7 + ارسال نظر
شادان دوشنبه 1 آذر 1400 ساعت 21:40

سلام
یادداشتای قشنگی بود
مخصوصا اون جمله که گفت عشق اختراع مرداست...:
خوب بود اگه مترجم اون کتاب اولم اسم می بردید که یوقت اون ترجمه رو نخونیم واقعااا افتضواح ودانشجویی بود

سلام،
خواهش می کنم :).
.
مترجمش کاوان بشیری بود. الان "دانشجویی" فحش بود یعنی؟

گندم شنبه 29 آبان 1400 ساعت 22:36 http://40week.blogfa.com

سلام انگار کتاب اولی رو گوگل ترجمه کرده .
نوشته های کتاب دوم عالی بودند متشکرم که به اشتراک می ذاری .
منو دچار تضاد کرد اونجایی که گفت : شاهکارها را نمی نویسند. شاهکارها نوشته می شوند.
و بعد میگه
انسانها نویسنده به دنیا نمی آن نویسنده می شوند .

علیک سلام،
واقعا یه چیزی تو همون مایه ها بود ترجمه اش.
درست میگی، قبول دارم حرفتو یه جورایی با هم در تضاده. اما خب از اون طرف هم توی بافت های مختلفی گفته شده ان.
توی اون اولی منظورش اینه که بعضی ها می خوان بشینن یهویی یه شاهکار بنویسن. در حالی که تو باید دلی بنویسی و نه به این منظور که یه کتابی بنویسی که بترکونه و خیلی ازش پول دربیاری.
توی اون دومی هم منظورش اینه که به هر حال، تلاشتو باید بکنی و هی تجربه کنی تا بتونی نویسنده ی قابلی بشی.

زری چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 08:40 http://maneveshteh.blog.ir

من اصلا نمیتونم ترجمه ی بد را بخونم، یعنی میذارمش کنار:) هر وقت هم بخوام کتابی انتخاب کنم اگر ترجمه باشه و مترجمش ناشناس باشه حتما چند صفحه از کتاب را باز میکنم و میخونم ببینم ترجمه اش چطوره.
یکی به این مترجم ها بگه حالا یه ذره کمالگرایی هم بد نیستا!!!

من اولین بار بود کتاب اینترنتی می خریدم. به خاطر کرونا همه چیو از دیجی کالا خریدیم دفعه ی پیش. وگرنه منم همیشه کتابو یه ورق می زنم، ببینم اصلا به درد من می خوره محتواش یا نه. تجربه شد واسه دفعه ی بعد .
حالا مترجم انقدر بد، من موندم انتشاراتی چرا حاضر شده چاپ کنه؟!! خب اسم انتشاراتیه هم بد در میره دیگه.

ربولی حسن کور چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 00:59 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
اون کتاب اولو دادن گوگل ترانسلیت ترجمه کرده؟

علیک سلام،
واقعا فکر می کنم یه چیزی تو همون مایه ها بود. حالا -خدا رو شکر- گوگل ترنزلیت الان پیشرفت کرده و ترجمه هاش بد نیست، میشه داستانو فهمید .

نازنین سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 22:51

ببین ولی کتابش واقعن انقد خوب ترجمه شده توسط مهرآیین اخوت که من میخام پیشنهاد کنم اونو هم اگه تونستی بخر و یه بار دیگه بعد بخون. یا آنلاین روی اپ طاقچه.
چون واقعن خیلی به نظرم نزدیک به زبان اصلی حس رو منتقل کرده بود.
من خیلی از این کتاب خوشم اومد اون موقع که خوندم و تو وبلاگمم نوشتم، یادمه خیلی از اونایی که اون موقع وبلاگمو میخوندن به خاطر معرفی من کتابشو خوندن و همه هم خیلی حال کرده بودن.
الان واقعن ناراحت شدم انقد بد بوده چیزی که خوندی :((
ممکنه حتا خودم بخرم به زور به دستت برسونم تا ترجمه خوبشو بخونی :)))))

الان سرچ کردم و دیدم کتابت مال انتشارات میلکان بوده، فک کنم این انتشاراته کلن همه ترجمه هاش همین قد بدن. منم یه کتاب ازش خوندم وای فوق افتضاح بود ترجمه اش و دقیقن همین مدلی که تو نمونه نوشتی. انگار تحت الفظی ترجمه کرده بودن کتابو و من واقعن به زور خوندم کتابه رو.

و واقعن قبول دارم حرفتو. قدیما مترجم نریخته بود تو خیابون و هرکسی که بلد بود یه زبون دیگه رو بخونه و بفهمه اسم خودشو نمیذاشت مترج. از اون طرف انتشارات به این راحتی کتابای پرفروش و مطرح رو نمیدادن هر کسی ترجمه کنه و ۵۰ تا اثر با کیفیتای متوسط و نازل تو بازار نریخته بود.
الان واقعن خیلیا جوری کتابا رو ترجمه میکنن که انگار متنو دادن گوگل ترزنلیت یا سایر مترجم های آنلاین و بعد خودشون پاکنویس کردن.

من کامنت قبلیم ارور داد و نمیدونم کامل ثبت شد یا نه. اینو دوباره فرستادم. ببخشید اگه تکراریه.

این قدر که ازش تعریف کردی، باید حتما برم اون کتابو هم بخونم. اینی که من خوندم، ببین میشد فهمید داستان چیه ها ولی به دل نمی نشست، یه جوری نبود که خودتو توی کتاب حس کنی و حال و هوای کتابو به خودت بگیری. من قشنگ حس می کردم یه کتاب ترجمه شده می خونم.
مرسی عزیزم که انقدر لطف داری، تو طاقچه پیداش می کنم، می خونم.
میدونی، ما اون دفعه که رفتیم ایران، همه چیو آنلاین سفارش دادیم به خاطر کرونا. منم وقتی می دیدم چند تا ورژن مختلف از یه کتاب هست، همونی که ارزون تر بود رو سفارش می دادم، فکر می کردم مثلا به خاطر چاپ قدیم یا جدید بودن، جنس کاغذ یا همچین چیزی با هم فرق دارن. الان فهمیدم که ترجمه های داغون تخفیف می خورن و از این به بعد باید به مترجمم دقت کنم.
کامنت قبلیت نصفه اومده بود، دیگه من همینو که کامل بود تایید کردم فقط :). مرسی که انقدر کامل برام نوشتی.

افق بهبود سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 20:30 http://ofogh1395.blogsky.com

من به عنوان پرونده ی هری کبر خوندمش اگه همونه(یه نویسنده و استادش)
کتاب دیگه ش ماجرای گم شدن استفان ملر
واقعا عالی بود
از دستم نیفتاد کتابش‌. بهتر از پرونده ی هری کبر بود

آره، همونه.
مرسی از کتابی که معرفی کردی. اونم به نظر میاد ژانرش مشابه باشه :).

نازنین سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 19:35

خیلی منتظر بودم نظرت رو در مورد این کتاب ما دروغ گو بودیم بدونم، ناراحت شدم گفتی ترجمه بدی خوندی ازش :(
من چندین سال پیش خوندمش و خیلی واقعن متنش یادم نیست اما ترجمه مهرآئین اخوت از نشر هیرمند رو خوندم. به نظرم ترجمه خوبی بود و الانم سرچش کردم یه بخشی از کتابش رو خوندم به نظرم اومد ترجمه خوبی داشته. امیدوارم تو این ترجمه رو نخونده باشی که به نظرت انقد بد بوده :)))

اون ماجرای هری کیوبرت رو هم من سریالش رو دیدم و خیلی قشنگ بود. منتها این چیزایی که به عنوان جمله های خوب نوشتی تو فیلمش نبود و این نشون میده کتابش خیلی پندآموز تر از فیلمش بوده.
اما در کل ژانر معمایی فک میکنم براش منظور میشه نه ژانر جنایی.

متاسفانه ترجمه های الان خوب نیستن. ما بچه بودیم، کلی کتاب می خوندیم از نویسنده های خارجی، اون همه کتاب های دیکنز و دوما و آسیموف و ژول ورن و ...، من هیچ وقت نشد داستانو نفهمم با اینکه سنم به نسبت الان خیلی کمتر بود و مطمئنا دایره ی واژگانم خیلی ضعیف تر بود.
ولی الان متاسفانه آدم به سختی می تونه ترجمه ی خوب پیدا کنه.
اسم مترجم کتابی که من خوندم، کاوان بشیری بود.
اصل داستانش خوب بود ولی حیف که ترجمه اش ایده آل نبود دیگه.

قضیه بین یه نویسنده و شاگردش بود دیگه. اکثر این جمله ها رو نویسنده هه به شاگردش گفته بود. اگه تو فیلم حذفش کرده ان، خوب کاری کرده ان، مهم همون اصل داستانه، چه نیازی به این حجم از پند و اندرزه؟

ژانرشم من نمی دونستم بهش میگن معمایی، مرسی که گفتی . نوشتم جنایی، ولی خودم عذاب وجدان داشتم که یه وقتی کسی بذاردش تو مایه های پوآرو و شرلوک هلمز .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد