مسافرت- بقیه اش


یه روز از مسافرتو رفتیم لیسبون. صبح رفتیم و شب برگشتیم. ولی خب اگه می دونستم این جوریه، سفر رو طولانی تر می گرفتم و حداقل یکی دو شب هم لیسبون می گرفتیم. فکر نمی کردیم لیسبون این قدر جای دیدنی داشته باشه.

کلا دو سه تا جا رو من بیشتر علامت نزده بودم که بریم. اون اولیشو که رفتیم و خوب بود. بعدشم یه دوری همون جا زدیم و یه کمی نشستیم و عکس گرفتیم.

بعدش رفتیم یه ترمی که گفته بودن توی شهر هست و برین سوار شین رو سوار بشیم. کلا شهر لیسبون منو یاد بارسلونا مینداخت. شهرش خیلی بالا و پایین داشت، واقعا خیلی. یعنی قطار عادی شهر قشنگ انگاری داشت از کوه میرفت بالا. یه کمی رفتیم سوار شدیم و ترم سواری کردیم.

من دو تا ترم مختلف رو نوشته بودم، یکیش یه ترم عادی بود، یکیش اصلا یه ترم مخصوص بالا رفتن از کوه بود.

بعد از اینکه ترم سواری رو کردیم و اومدیم، دیدم مردم یه جا تو صفن. تازه فهمیدیم اون ترمی که ما می خواستیم بریم، این یکی بوده . ولی دیگه اونو نرفتیم.

بعدش رفتیم یه جا همون دور و بر پیتزا سفارش دادیم و بردیم تو ماشین خوردیم. آخه خانمه گفت اینجا رستورانا ساعت سه می بندن و ما هم ده دقیقه به سه اونجا بودیم.

از اونجا اومدیم بریم Pena Palace که عکسش خیلی اومده بود جزو جاهای دیدنی لیسبون و به نظر خیلی قشنگ می رسید.

کلی کوبیدیم و رفتیم، ولی پیدا نمی کردیم قصره رو. گوگل مپ هم یه آدرسی داد و ما یه جاشو اشتباه رفتیم، و چون مسیر کوهستانی بود، بیست دقیقه به مسیرمون اضافه کرد. ولی هر چی می رفتیم یا ورود ممنوع بود، یا اصلا راه نبود؛ گوگل الکی می گفت راه هست. خلاصه، آخرین ورودی اون قصره هم ساعت 17:30 بود. دیگه ساعتای 17 شده بود و دیدیم نمی رسیم، یه جا پارکینگ یه قصر دیگه ای بود که توی لیست دیدنی های لیسبون پایین تر بود. دیگه به همسر گفتم بیا حداقل همین جا پارک کنیم و همینو بریم. اینم یکی از قصراشه.

همون جا پارک کردیم و اون قصره رو رفتیم. یه باغ خیلی بزرگی داشت که ما اصلا نرفتیم توش بگردیم. اگر آدم وقت داشت، واقعا ارزش داشت که بری بگردی. اما خب ما دیگه باید زودتر برمی گشتیم هتل که به شام برسیم و کلا خیلی دیر وقت نشه. چون باز دو ساعت برای برگشت راه بود.  تو قصره یه کمی عکس گرفتیم و نگاه کردیم و یه دوری زدیم و برگشتیم.

برگشتنی، از نگهبان دم در پرسیدم آقا چطوری می شه رفت اون یکی قصره؟ گفت فردا صبح باید با تاکسی یا اوبر یا اتوبوس بری. گفتم یعنی با ماشین نمیشه؟ گفت نه :/!

حالا ما تو راه می دیدم ها یه عالمه آدم دارن پیاده میرن، نمی دونستیم حتما یه دلیلی داره که ملت ماشیناشونو همون پایین پارک کرده ان!

به هر حال، اون قصره قسمت ما نبود. واقعا خیلی حیف شد. من خیلی تو دلم موند. کاش دوباره یه بار قسمت بشه بریم .

برگشتنی، دیدیم اگه همین جوری برگردیم، ساعت 9 می رسیم. یعنی ساعت 6.5، هفت اینا بود که حرکت کردیم.

وسطای راه یهویی گوگل مپ گفت یه مسیر بهتر پیدا کرده ام، آپدیت کنم؟ گفتم بکن. آپدیت کرد، دیدم گفته ساعت 10:15 می رسین!!! نگاه کردیم، دیدیم مسیر اصلی به محل اقامت ما رو بسته بودن. فقط هم گوشی همسر داشت این آدرس جدیده رو میداد. دو تا گوشی دیگه هم داشتیم که هنوز همون مسیر قبلی رو میدادن. من با گوشی خودم یه مسیر دیگه پیدا کردم که به نظر از این یکی ای که مال همسر می گفت نزدیک تر میومد، اونو زدم و مشکلی هم به نظر نمیومد. ولی یه کمی که رفتیم، باز اونم گفت که خب این یکی مسیر هم بسته است و مجبور شدیم یه مسیر خیلی دورتر رو بزنیم.

بعد از یه جاده های درب و داغونی آدرس داده بود که گردنه ی کوه بود و نهایتا می تونستی با 40 50 تا سرعت بری. 

وسطش هم پسرمون گفت داره حالش بد میشه و یه کمی نگه داشتیم و پیاده شدیم.

تو راه صحبت می کردیم و می گفتیم خب به شام هتل نمی رسیم، بریم یه رستورانی تو راه چیزی بخوریم. ولی مسیری که آدرس داده بود تا محل زیادیش برهوت مطلق بود. نه ماشینی پشت سرمون بود، نه جلومون بود. هر از گاهی اگر یه ماشینی رد میشد. کلا انگاری ماشین کمتر داشتن به نسبت آلمان. جاده هاشون خلوت بود. دیگه اونجاهایی که تو کوه و کمر بودیم که یه جاهاییش واقعا ترسناک هم شده بود. آدم میدید نه ماشینی میاد، نه میره، نه خونه ای هست، نه نور داره اینجا، شبم که هست! نمی دونم چند مدت این جوری توی جاده بودیم ولی فکر کنم حداقل نیم ساعتی رو این جوری بودیم. بقیه اش بالاخره باز از بغل یه روستایی چیزی رد می شدیم.

رستوران اینا هم که نزدیک ترین چیزی که می زدم توی راه پیدا کنه، همون پنج دقیقه ای محل اقامتمونو نشون میداد گوگل!

ولی همون جایی که به خاطر پسرمون نگه داشتیم، صدای خنده ی آدما میومد و معلوم بود که رستورانه. ولی دیگه هیچ کدوممون علاقه ای نداشتیم بریم رستوران. فقط دلمون می خواست برسیم.

دقیق یادم نیست چند رسیدیم ولی تقریبا چهار ساعت تو راه بودیم.

به پسرمونم گفتیم الان میریم خونه یه کمی میوه می خوریم حداقل. شام که دیگه الان رستورانا هم بسته ان.

حالا رسیده بودیم خونه پسرمون تو راه خوابیده بود، اصلا خوابش نمیومد که!! ما هم هلاک و خسته! یه کمی میوه خوردیم و پسرمون یه کمی نشست فیلم نگاه کرد و بعدش خوابیدیم.

--

کلا لیسبونش زیاد به ما حال نداد ولی بالقوه می شد آدم واقعا توش وقت بگذرونه و بهش خوش بگذره.

--

برای اینکه درای هتلو باز کنیم، باید از کارت استفاده می کردیم. کارتو باید می زدی تو (از جهت درستش)، می کشیدی بیرون، چراغش یا سبز میشد یا قرمز. اگر کارتو زیادی زود می کشیدی چراغش قرمز میشد، یعنی در باز نمیشه. اگر یه چند ثانیه نگه میداشتی، بعد می کشیدی، چراغش سبز میشد و در باز میشد.

همه ی جاها پسرمون دوست داشت درو باز کنه.

داشتیم از بیرون می رفتیم تو یه بار، کارتو داده بودم به پسرمون که درو باز کنه. ما یه چند قدم جلوتر بودیم، یهو از یکی دو متر عقب تر از ما دویده اومده، میگه Superman is coming :/!

سوپرمن اومد درو برامون باز کرد .


نظرات 6 + ارسال نظر
دختری بنام اُمید! جمعه 14 مرداد 1401 ساعت 23:14

چقدر حیف شده که نتونستید خوشی بالقوه رو بالفعل کنید، ان شالله باز پیش بیاد برید و خوش بگذره.
سوپرمن وارد میشود

آره، خیلی حیف شد. ان شاءالله دوباره بریم . ولی این دفعه باید تو سواحل نزدیکای لیسبون هتل بگیریم که خیلی دور نباشیم .
.

لیلی جمعه 14 مرداد 1401 ساعت 13:01 http://Leiligermany.blogsky.com

ادم باید با سوپرمن بره سفر حداقل پشت در نمی مونه

آره، هر خانواده ای یه دونه سوپرمن لازم داره .

نکته پنج‌شنبه 13 مرداد 1401 ساعت 14:11

سفر بخیر
کارت هتل مورد خاصی داشت ؟من متوجه نشدم چون سالهاست هتل های ایران هم کارت دارن قطعا برای شما هم تازگی نداشته ...من متوجه نشدم نکته کارت چی بوده

مرسی :).
نه، نکته ای نداشت. فقط از این جهت گفتم که خب هماهنگ کردن همین دو سه تا قانون ساده برای یه بچه ی پنج ساله جالبه و به نظرش کار مهمی کرده که موفق شده درو باز کنه.

AE پنج‌شنبه 13 مرداد 1401 ساعت 12:14

بله دیگه در که همینجوری باز نمی‌شه، قدرت ماورایی می‌خواد که خوشحالم پسرتون داشته تا پشت در نمونید:)

+ خب خداروشکر مثل اینکه نگهبان دم در کاخ هم انگلیسی بلد بوده، واقعا انگار فقط پذیرش هتل تون خیلی با انگلیسی حال نمی‌کرده

:D.
وای، آره، واقعا. ما به هر کی برخوردیم جز پذیرش هتلمون، انگلیسی بلد بود!!

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 13 مرداد 1401 ساعت 10:38 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
باز هم بلاگ اسکای بهم نگفت که آپ کردین!
میگم اون ترم ها فقط توریستی بودن یا مسافر هم جابجا میکردن؟
من فقط سانفرانسیسکو را شنیده بودم که خیلی بالا و پائین داره و کمی در بخشهائی از استانبول هم تجربه اش کردم اما بارسلونا و لیسبون را نمیدونستم

علیک سلام :)،
بلاگ اسکایم داره پیر میشه دیگه!
من باز سانفرانسیسکو رو اصلا فکر نمیکردم این طوری باشه.
بارسلونا که خیلی بامزه بود، از یه خیابون به خیابون دیگه پله می خورد! یعنی، از پله می رفتی بالا، خیابون بغلی کلا بالاتر بود.

رها پنج‌شنبه 13 مرداد 1401 ساعت 08:02

سلام دختر معمولی جان. چقدر خوب که اینقدر بهتون خوش گذشته این سفر و ممنون که وقت گذاشتی و با ما هم به اشتراک گذاشتی. واقعا دلم خواست من هم یکبار برم و پرتغال رو ببینم از نزدیک.
از طرف من این سوپرمن کوچولو رو ببووس که کلی با حرفهاش به پستهات شیرینی بیشتری می ده. خدا برات حفظش کنه.

سلام عزیزم،
مرسی :).
امیدوارم برات پیش بیاد و یه بار حتما بری :).
لطف داری عزیزم، مرسی :-* :).

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد