مسافرت- قسمت آخر


بقیه ی سفر رو کار خاصی نکردیم. روز آخر رو یه کمی همون دور و بر گشتیم.

یه جا هم رفتیم ناهار که اسم رستورانش کلا انگلیسی بود. آدماش هم خیلی خوب انگلیسی صحبت می کردن. یه خانواده ی پنج شیش نفره هم بودن که اونام انگلیسی بودن و خیلی بریتیش قشنگی صحبت می کردن.

همسر به پسرمون میگه اینا مال همون جایین که پپا پیگ هست. بعد از چند ثانیه میگه ئهههه، اتفاقا اسم پسرشونم جرجه (که البته بیشتر شبیه به ژرژ تلفظ میشه) تا جایی که من توی پپا پیگ شنیده ام.

تو رستوران که نشسته بودیم، آوردن غذامون خیلی طول کشید. تا موقع من داشتم ریویوهای همین رستورانه رو توی گوگل می خوندم. بعضی ها نظراشون جالب بود؛ مثلا، یکی نوشته بود روی زمینش و لبه ی کنار پنجره مورچه داشت :/!

--

پروازمون صبح ساعت 9 بود. گفتیم یه جوری بریم که شیش اینا دیگه ماشینو پس بدیم و بریم چک این کنیم. واسه همین باید صبح خیلی زود بیدار میشدیم.

قبل ترش رفته بودم به پذیرش گفته بودم که ما صبح خیلی زود می خوایم چک اوت کنیم، اکیه؟ کسی اینجا هست پنج صبح؟ خانمه گفت آره ولی چون انگلیسیش بد بود، گفتم باز یه بار دیگه هم برم از یکی دیگه بپرسم که مطمئن بشم.

یه بار دیگه باز درست روز قبل از پرواز رفتم به پذیرش گفتم ما میخوایم ساعت پنج صبح بریم. اکیه؟ این یکی خانمه انگلیسیش خوب بود. گفت آره، مشکلی نیست. فقط دوست دارین صبحانه با خودتون ببرین یا یه قهوه ای صبح بخورین؟ گفتم ساعت 5.5 صبح می خوایم بریم ها. گفت می دونم. اگه دوست داری، اسم اتاقتونو بگو؛ من اینجا علامت می زنم؛ همکارام صبح زود هستن توی رستوران؛ می تونین برین برای خودتون قهوه بریزین و یه چیز مختصری هم ببرین. تمام بوفه براتون باز نیست ولی خب انقدری هست که سر صبح گرسنه نرین.

تشکر کردم و اومدم.

اگه باز به همون خانمه برخورده بودیم که انگلیسی بلد نبود، عمرا همچین آپشنی بهمون پیشنهاد میداد.

دیگه صبحش ساعتای 5 من رفتم یه قهوه برای همسر و یه چایی برای خودم آوردم. چند تا هم نون تُست و کره و عسل. من که تا قبل از رفتن کره و عسل رو خوردم ولی همسر گفت دوست نداره و نخورد. چیز دیگه ای هم نبود در واقع سر صبحی که من بخوام بیارم. در واقع، فقط چیزایی که بسته بندی بود رو میشد برداشت. برای همین، مثلا پنیر و این چیزا باز نبود.

دو تا نون تستی که مونده بود رو همین جوری آوردم برای پسرمون چون می دونستم نون تُست رو خالی می خوره.

رسیدیم فرودگاه، همسر ما رو پیاده کرد که بریم چک این کنیم، خودش رفت ماشینو تحویل بده.

قبلا، موقع تحویل ماشین، من از خانمه پرسیدم که پمپ بنزین اینجا کجا هست، گفت همین میدون بعدی. آخه آدم با بنزین پر تحویل می گیره و با بنزین پر باید تحویل بده. توی ریویوها خونده بودیم، بعضی از این شرکت ها سخت می گیرن و طرف وقتی مثلا ده کیلومتر اون ورتر بنزین زده، بهش گفته ان بنزینت پر نیست و دوباره دو لا پهنا ازش پول گرفته ان بابتش.

خلاصه، ما هم از قبل نزدیک ترین پمپ بنزینو پرسیدیم که خیالمون راحت باشه.

همسر رفته بود، از اونجا زنگ زد، گفت پمپ بنزینه گفته بنزین ندارم! دارم میرم یه جای دیگه!!

رفته بود یه جای دورتر توی ده کیلومتری اینا فکر کنم بنزین زده بود و برگشته بود. به ما گفت تا موقع شما چک این کنین؛ ببین برای منم چک این میکنه یا نه.

منم رفتم تو صف واستادم و نوبتم که شد، همسر کارش تموم شده بود، ولی خب بازم چند دقیقه بعدترش می رسید. به خانمه گفتم من همسرم نیست. می تونم براش چک این کنم؟ گفت آره، ولی کارت پروازش پیش من می مونه تا بیاد. هر وقت اومد، بگو خارج از صف فقط بیاد من ببینمش تا به خودش بدم کارت پروازشو. گفتم باشه.

یه چند دقیقه بعدش همسر اومد و خودش رفت کارت پروازشو گرفت.

بعد که اومدیم بریم سالن دوم، دیدیم زده پروازتون یه ساعت تاخیر داره.

دیگه نشستیم توی همون فرودگاه و من و پسرمون هم رفتیم یه سوغاتی کوچیک باز برای پسرمون خریدیم و برگشتیم. قبلا یه دونه برای خودش خریده بود، باز گفت یه دونه هم از این آهن ربایی هایی روی یخچال می خوام. اونم رفتیم خریدیم.

پروازمون خوب بود و یه اسنک هم همراهش بود. اما چون از این پرواز ارزونا بود، ظاهرا به همه نمی دادن اینو. انگاری اینو ما روی پکیجی که خریده بودیم برای کل سفر، خریده بودیم.

یه جوری به نظر من خیلی یه جوری بود که مهماندار میومد به صورت گزینشی به یه عده می گفت این اسنک شماست!

البته؛ بقیه هم می تونستن بخرن ولی خب بازم برای من یه جوری بود.

خانمه هم که اومد، من تازه از خواب بیدار شده بودم. اصلا هم نمیدونستم الان این پرواز کجاییه و باید آلمانی حرف بزنم یا انگلیسی. به نظر خودم انگلیسی گفتم. بعد که خانمه رفته، همسر میگه خواب بودی؟ گفتی اَپفِل جوس می خوای (Apfel-juice)!

--

وقتی رسیدیم، گفتیم خب نمی خواد برای برگشتن دیگه تاکسی بگیریم. روی بلیتمون، بلیت قطار هم بود.

بعد از کلی گشتن دنبال اتوبوسی که می رفت خونه مون یادمون افتاد که خب اینکه اتوبوسه، مشمول بلیت ما نمیشه . ولی دیگه وایستاده بودیم تو ایستگاه، گفتیم خب با همین میریم دیگه. البته؛ خدا رو شکر اتوبوسه مستقیم بود. واقعا من تازه اولین بار بود که می فهمیدم که از نزدیکیای خونه ی ما تا فرودگاه اتوبوس مستقیم هست. چهل دقیقه، یه ساعت، اینا راه بود فکر کنم ولی خب همین که مستقیم بود، خوب بود.

دیگه من بلیت خریدم و همسر از بلیت نه یورویی که شرکتشون می خرید براشون استفاده کرد و با شیش یورو رسیدیم خونه مون .

--

دیگه الان چیزی یادم نمیاد از مسافرت. یادم بیاد، میام می نویسم. عکسا رو هم باید اول از همسر بگیرم، بعد یه بار میذارم :).


نظرات 4 + ارسال نظر
ربولی حسن کور شنبه 15 مرداد 1401 ساعت 07:25 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
جالبه که پمپ بنزینشون گفته بنزین ندارم. دیگه اینجا هم چنین چیزی کمتر پیش میاد!

سلام،
آره، تازه جالب تر این بود که بقیه ی پمپ بنزین ها هم از ساعت 7 باز می شدن! همسر صبر کرده بود هفت بشه!

دختری بنام اُمید! جمعه 14 مرداد 1401 ساعت 23:22

سفر حتی خوندن گزارشش هم حس خوبی داره. ممنون که با حوصله در مورد سفر مینویسید.
همیشه به سفر و گردش :)

خواهش می کنم. امیدوارم به شمام خوش بگذره همیشه :).

مری جمعه 14 مرداد 1401 ساعت 00:51

سلام دختر معمولی جهانگرد.. همیشه به سفر... خوب بود سفر نامه هاتون .. منتظر عکساییم

علیک سلام عزیزم،
مرسی :). ان شاءالله میام عکسا رو هم میذارم.

معصومه پنج‌شنبه 13 مرداد 1401 ساعت 20:07

سلام

چقدر خوب بود این گزارش سفرتون. ایشالا که همیشه به سفر

سلام عزیزم،
مرسی. ان شاالله به شمام همیشه خوش بگذره :).

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد