روزمره


خیلی وقت بود واسه کاری مجبور نشده بودم یه سره بشینم و تمومش کنم.

دیروز که از صبح لحاف کرسیو دوختم تا شب، دقیقا درک کردم پسرمونو که اون دفعه نشسته بود لگوشو توی یه روز درست کنه. البته؛ قبل تر هم درکش می کردما ولی نه خیلی. احساس می کردم خب شبیه منه دیگه ولی شاید یه کمی از منم بیشتر اصرار داشته باشه به سریع انجام دادن کاراش.

ولی دیروز فهمیدم پسرمون دقیقا خود منه که کوچیک شده باشه. یعنی؛ منم اگه توی شرایط اون قرار بگیرم، دقیقا همون کار اونو انجام میدم.

--

هی می دوختم، هی همسر می گفت بسه. می گفتم همین ورم بدوزم، دیگه بسه. باز اون ورو که می دوختم، می گفتم خب تا نخ توی سوزنم تموم میشه بدوزم. بعد باز می گفتم حالا یه نخ دیگه هم بدوزم، همین یه ورو هم بدوزم، این نصفه رو هم بدوزم، ... .

--

داشتم یه کمی خستگی می گرفتم. همسر میگه بسه دیگه. میگم نه دیگه، نذارم واسه فردا؛ بذار امروز تمومش کنم؛ کار امروز به فردا مفکن. تا من داشتم این جمله ی آخرو می گفتم، همسر همزمان گفت باشه برای هفته ی دیگه. میگم من میگم کار امروز به فردا مفکن، تو میگی باشه واسه هفته ی دیگه؟! :|

--

پسرمونم کلی ذوق داره واسه کرسی درست کردن. عکساشو بهش نشون داده یم. الان امیدواره زود درست بشه، اون بره زیرش قایم باشک بازی کنه .

--

یه هفته و یه روز مرخصی داشتم. یه کاری رو هم از هفته ی قبل ترش برای خودم شروع کرده بودم (مربوط به یه کدنویسی ای بود که ارور میداد) و قرار بود همون جمعه ی قبل از شروع مرخصیم به انجام برسه که من برم مرحله ی بعدی. ولی نشد. ولی امروز، تو آخرین ساعت های مرخصیم روی سیستم من مشکل حل شد حداقل و کلی خوشحال شدم. حالا فقط باید روی سرور یه کاریش بکنم. ولی خب حس اینکه اون کاری که می خواستم توی مرخصیم حتما انجام بشه انجام شد، خیلی حس خوبیه .

--

از فردا بر می گردم سر کار و نوشته هامم کمتر میشه احتمالا .

--

چند روز پیش رفتم از یه جا مشاوره بگیرم برای بیمه ی خونه ی جدید و ساخت و سازش.

آقاهه یه چهره ی کمی سبزه داشت، تو مایه هایی که اکثرا هندی ها هستن ولی لاغر بود و قدش نسبتا بلند بود.

وسط حرفاش، یهو همین جوری داشتم با خودم فکر می کردم که باید تو وبلاگم بنویسم اینکه نمی تونستم ملیتشو حدس بزنم از روی چهره اش، داشت اذیتم می کرد .

بعد که بلند شدیم و موقع خداحافظی شد و دم در بودیم، یه کمی راجع به اینکه بچه مون چند سالشه و اینا صحبت کرد. بعد گفت که فامیلاش کلمبیان.

خلاصه، ناکام از دنیا نرفتم دیگه. فهمیدم کجایی بود .

--

میگه دو تا بچه دارم، شش ساله و هشت ساله. میگه اونی که کلاس سومه، میگه از بعد از کریسمس، بهشون یه زنگ تفریح "تلفن زدن" میدن. بچه ها اجازه دارن توی یکی از زنگ تفریحاشون به یکی از پنج تا شماره ای که از قبل مشخص شده و به حافظه داده شده، زنگ بزنن.

برام جالب بود سیستمشون.

ولی آقاهه موافق این سیستم نبود و داشت راجع به این صحبت می کرد که زیاد از اینکه بچه ها گوشی دستشونه و تو اینترنتن خوشش نمیاد و خوشحال بود که تو دوره ی اینترنت و گوشی و این چیزا بزرگ نشده.

--

سیستم خونه ی ما برای غذا خوردن عادی نیست. پسرمون که از مهد میاد، تازه ناهار می خوریم. اگه مفصل بخوریم، معمولا شام کنسل میشه. اگه نه، آخر شب یه شام سبک می خوریم. گاهی هم عصری یه چیز دم دستی می خوریم و شامو مفصل تر می خوریم.

معمولا ساعت 7 8 یه بار از پسرمون می پرسیم شام چی می خوری؟ که اگر چیزی می خواد، براش درست کنیم. این جوری نباشه که ده دقیقه به خوابیدن بیاد بگه من شام می خوام.

اون روز شام کنسل شده بود. پسرمون نیم ساعت قبل از خوابیدن میگه چی بخورم؟ گفتم شام نداریم مامان جان. الانم برای شام خیلی دیره که بخوایم چیزی درست کنیم و بعدم بخوری و بلافاصله بری تو رختخواب. اگه می خوای برو یه موز بخور.

گفت نه نمی خوام.

یه کم دیگه بازی کردیم.

وسطش میگه من میرم شاممو بیارم. میگم شامت چیه؟ میگه شامم موزه دیگه .


نظرات 12 + ارسال نظر
گندم یکشنبه 10 مهر 1401 ساعت 16:20 http://40week.blogfa.com

الان یکی رو تو اینستا دیدم لحاف کرسی با پشم مرینوس برای فروش گذاشته 3و نیم در 3و نیم روش ترمه زری یزدی و ملافه صورمه ای تترون داشت می داد 4 میلیون به نظرم خوب بود یاد شما افتادم .

عزیزم .
ولی الان می تونم بگم آره، قیمتش خوب بوده، از بس که تو سایت های ایرانی دنبال لحاف کرسی گشته ام .

رها یکشنبه 10 مهر 1401 ساعت 13:31

خیلی خیلی ممنونم عزیزم بابت راهنماییهای کاملت مثل همیشه.
توی نتیجه ای که از رفتارهای پسرتون مشخصه به نظر میرسه روش شما خیلی درست بوده، اینکه خیلی منطقی و بزرگانه بهش توضیح دادید که شام نداریم و الان زمان مناسبی نیست، حالا می‌تونه جایگزینی بجاش داشته باشه ، اونم خیلی منطقی قبول کرده و لجبازی و بهانه گیری های متداول بچه‌ها رو نداشته برام خیلی جالبه. شاید اگه زمانی من هم بچه داشته باشم بخوام همینجوری باهاش رفتار کنم، به نظرم تاثیر بیشتری داره.
بازم ازت ممنونم

خواهش می کنم عزیزم :).
والا، به نظرم نتیجه اش بیست سال دیگه معلوم میشه .
ان شاءالله که من همچنان بنویسم بیست سال دیگه و شمام بخونین و بالاخره بفهمیم ما کجاها اشتباه کرده یم و شما نکنین .
خواهش میکنم :).

رها شنبه 9 مهر 1401 ساعت 14:47

سلام دختر معمولی جان. یکی از مواردی که در مورد شما خوشم می یاد اینه که مثل آدم بزرگها با پسرتون حرف میزنید و براش دلیل می یارید . انگار بخاطر نحوه تربیتتون پسرتون هم یاد گرفته و با این روش قانع میشه و مثل بچه های دیگه لجبازی و بهانه گیری الکی نمیکنه.
این بحران سوخت وانرژی انگار همه دنیا رو تحت تاثیر قرار داده و البته حالا قیمت نفت و گاز رو میشه فهمید ولی برق چرا گرون شده برای من جای سواله.
راستی یه سوالی، توی کامنتهای پست قبل خوندم به یه دوستی اشاره کرده بودید آبگرمکن رو تنظیم کنن ساعات خاصی کار کنه یعنی بقیه مواقع مثلا بخواهید ظرف بشورید با اب سرد باید بشورید؟ این قابلیت رو همه ابگرمکن ها دارند؟ شما یعنی کلا مثلا در تابستون که شوفاژ کار نمیکنه آبگرمکن تون خاموش هست ؟
ببخشید خیلی سوال پرسیدم چون من توی ایران هیچ وقت آبگرمکن نداشتیم اینجا هم تاحالا نداشتیم ولی امسال خونه ای که گرفتم آبگرمکن داره که هم آب و هم شوفاژ رو گرم میکنه. من هیچ اطلاعاتی ازش ندارم. صاحبخونه هم اولی که امدم روشن و تنظیمش کرد گفت بهش دست نزن فقط فعلا شیرشوفاژ ها بسته ست.
یه نکته ای هم بگم ما توی ایران بخاری برقی داشتیم یکی اینکه مراقب باشید اگه گرفتید مستقیما به برق وصل بشه نه با سه راهی، چون برق مصرفیشون اکثرا زیاده سه راهی اب میشه یا میسوزه و یکی هم اینکه بخاری برقی اگه از نوع چرخشی و ایستاده باشه خودش به تنهایی یه اتاق 12 متری رو گرم میکنه نیاز به کرسی حتی نیست اگه همگی توی یه اتاق بخوابید. خواستم کمکی کرده باشم. ببخشید عزیزم که طولانی شد.
پسر شیرینت رو از طرف من ببوس. خیلی دلم میخواست یه دفعه می دیدمش ماشاا... خیلی فهمیده و پخته تر از سنش هست.شاید به چشم شما نیاد ولی واقعا اینطوریه.

سلام عزیزم،
آره؛ ما مثل بزرگا با پسرمون حرف می زنیم. دلیلش اینه که جور دیگه ای بلد نیستیم . نمی دونم کارمون درسته یا نه!
در مورد آبگرمکن اینا، اتفاقا بعدا به ذهنم رسید که کاشکی می نوشتم در صورتی که ماشین ظرفشویی دارین. آخه ما خودمون ظرف که نمی شوریم. نهایتا قراره دستشویی بریم. اونم اگر اصرار داشته باشی آب گرم استفاده کنی، بالاخره طول می کشه تا آبگرمکن آبش سرد بشه. یعنی وقتی شما مثلا روزی دو ساعت شب و دو ساعت صبح تنظیم کرده ای که آب گرم کنت روشن بشه، خب این وسط هم تا حدی آب گرم هست. دماش به صفر که نمی رسه. مثلا از 60، میشه 40. در حد دستشویی رفتن کافیه.
اما در مورد تنظیمش، ببین ما خود آبگرمکن رو تنظیم نمی کنیم. یه سیستم مرکزی هست برای تنظیمش که توی هاله. از اونجا تنظیم می کنیم که آبگرم کن روشن بشه و کی شوفاژها آبش گرم باشه.
اون شیر شوفاژ هم یه چیزی جدای از این تنظیماته. ببین، برای ما این جوریه که مثلا تنظیم می کنیم که فعلا کلا آب توی شوفاژها رو گرم نکن. یعنی حتی اگه شیر شوفاژ رو باز هم بکنیم، شوفاژ روشن نمیشه چون آب توی لوله هاش گرم نمیشه. هر وقت تنظیماتمونو تغییر بدیم که شوفاژ هم آب توی لوله هاش گرم بشه، از اون به بعد اگر شیر شوفاژ رو باز کنیم، شوفاژ گرم میشه. الان اگر بذاریم آب توی لوله های شوفاژ گرم بشه، انرژی رو هدر داده ایم دیگه. هر روز داریم آبی رو گرم می کنیم که اصلا قرار نیست استفاده کنیم.
اگر خونه تون قدیمی باشه، ممکنه این سیستم تنظیم مرکزی رو نداشته باشه، مگر اینکه طرف خودش بعدا اضافه کرده باشه بهش.
یه چیز دیگه هم اینکه اگر خونه تون آپارتمانی باشه، باز ممکنه زیاد دست شما برای تنظیمات باز نباشه چون اینکه شوفاژها کی آبش گرم بشه و اینا رو یه سیستم مرکزی انجام میده و دست شما نیست.
یه چیز دیگه رو هم بهتون بگم، بعضی جاها یه سیستمی داره که روی شوفاژ نصب میشه و دمای اتاق رو اندازه میگیره و بر اساس اون مصرف انرژیتون حساب میشه. یعنی؛ شما حتی اگه گازتونو هم روشن کنین و دمای اتاق بره بالا، اون براتون جزو مصرف انرژیتون حساب میشه.
به نظرم من، راحت ترین راه برای شما الان اینه که یه زنگ به صاحبخونه بزنین و ازش بپرسین که آیا چیزی هست که من بتونم تنظیم کنم و مصرف انرژیم رو کمتر بکنم؟ به نظرم، توی شرایط فعلی، همه درک می کنن و اصلا قرار نیست مثلا صاحبخونه تون بهتون بخنده. به هر حال، خونه ی خودشه و بهتر از هر کسی می دونه چطوری می تونین مصرف انرژیتونو کم کنین :).

مرسی عزیزم از راهنمایی هات و مهربونیات .

کهکشانی پنج‌شنبه 7 مهر 1401 ساعت 22:21

مامان من شبیه شماست
وای اصلا خوب نیست ، تو‌ نتیجه خیلی خوب چون کارش رو زود تموم می کنه
ولی خب فشار میاد به آدم
البته فکر کنم خودم از اون ور بوم افتادم ، البته نه انجام کار بلکه شروووع کار
اینقدر کش میدم تا شروع کنم که خودمم کلافه میشم
کاش تغییر کنم

نمیدونم خوبه یا بد ولی من خودم ناراضی نیستم چون داشتن چند تا کار همزمان نیمه تمام خیلی اعصابمو خرد میکنه :D.

خانم مهندس پنج‌شنبه 7 مهر 1401 ساعت 21:18 https://msengineer.blogsky.com/

چقد خوبه که میتونی از social media دور باشه
و همین باعث آزاد شدن کلی وقت مفیده واست

بازم همیشه به کارام نمیرسم و وقت کم میارم :/! نمیدونم چرا :D.

فریبا پنج‌شنبه 7 مهر 1401 ساعت 09:25

سلام
یه بار که اصرار به تموم کردن یه بافتنی داشتم انگشت دستم آسیب دید هنوز بعد پنج سال خوب نشده.مبارک باشه کرسی خیلی همت کردی.
مردم آمریکا جنوبی پوست شفاف تری دارن نسبت به هندی ها.استخون بندی درشت تری هم دارن.خوشحال تر هم هستن.رضایت از زندگی هم در چهرشون پیداست.دوستان خوبی هم هستن غالبا ناله نمی کنن غر نمی زنن.چند سالی هست که تعداشان در آلمان زیاد شده.معمولا خوب کار می کنن.مهاجرهای خوبی هستن به نسبت میدل ایست ها.
یه دوست اصفهانی بهم یاد داد قبل از خواب یه تکه نان بخور اگر شام رو زود خوردی باعث می شه خواب عمیق تری داشته باشی.

سلام،
:)))، من دیگه در این حد به خودم فشار نمیارم :). ولی خب تموم شدن یه کار به نظرم خیلی به آدم حس خوبی میده :).
--
از نظر رنگ پوست، دقیقا همین جوری بود.
خوشحالی مردمای آمریکای جنوبی رو من کلا زیاد شنیده ام. حوش به حالشون واقعا :).
ممنونم از اطلاعاتی که بهم دادین :).

مریم.ش چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت 09:38

من یه ذره نزدیک به ADHD هستم. یعنی یه بار تستش رو انجام دادم، جواب یکی از سوال ها رو غلیظ تر می دادم می گفت ADHD هستی. بنابراین همه اش وسط یه کار میرم سراغ یه کار دیگه و‌ کلی کار ناتموم دارم

من دقیقا تو اون ور طیفم. دلم می خواد کار تموم بشه، بعد بلند شم :).

AE سه‌شنبه 5 مهر 1401 ساعت 22:31

حالا شاید اون آقا هندی بودن که فامیلاشون مهاجرت کردن کلمبیا :)

من ازین خوشحالم که تو نسل من تیک تاک وجود نداشت مخصوصا تیک تاک شرق آسیایی که می‌شینن غذا می‌خورن بعد صداشو رو می ذارن تیک تاک :|

:)))). نه؛ وقتی گفت کلمبیاییه، دیدم خب قیافه اش به کلمبیایی می خوره. ولی چون از اون قاره کمتر آدم میاد اروپا، من اولش اصلا حتی به ذهنم هم نرسیده بود.
.
من که ز غوغای جهان فارغم الان؛ نه تو اینستا فعالیت دارم؛ نه فیس بوک؛ نه تیک تاک؛ نه هیچ جای دیگه و خیلی هم راضیم .

دختری بنام اُمید! سه‌شنبه 5 مهر 1401 ساعت 19:54

متاسفانه منم وقتی گیر میدم به چیزی همینجوری میرم تا آخرش، البته همیشه بد نیست اما اکثر مواقع باعث احساس قطع عضو میشه
منم خوشحالم دوران بچگیم بدون گوشی بوده، الانم دوست ندارم همه اش حواسم به گوشی باشه اما متاسفانه بخاطر کارم مجبورم. رو میزان تمرکزم خیلی تاثیر گذاشته.

منم تا خیالم راحت نشه، نمی تونم ولش کنم. هی میگم بذار تموم بشه دیگه :).
منم اون دورانو بیشتر دوست داشتم. ولی خب دیگه، الان این جوریه و باید بپذیریمش. نمیشه بچه هامونو مثل قدیم بزرگ کنیم :).

لیلی سه‌شنبه 5 مهر 1401 ساعت 15:36 http://Leiligermany.blogsky.com

ادم ها تو سختی و مشکلات رشد می کنند و خلاقیتشون شکوفا میشه

. آره دیگه، ما هم خلاقیتمون شکوفا شده، داریم چرخو دوباره از نو اختراع می کنیم .

مامان فرشته ها سه‌شنبه 5 مهر 1401 ساعت 08:35

دقیقا میخواستم بگم که وقتی گفته شامم موز هست الان شما عذاب وجدان گرفتین که خودتون نوشتید امان از دست این وروجک های باهوش که نقطه ضعف مامانا رو خوب میدونن

آره دیگه. خوب شدم مامانم اینا اینجا نبودن. وگرنه میگفتن بچه تو گشنه نگه میداری .

فاطمه دوشنبه 4 مهر 1401 ساعت 17:01

سلام
مبارکه لحاف کرسیتون انشاالله با دل خوش ازش استفاده کنین و کلی خاطره شیرین باهاش داشته باشین
ولییییییییی.. میگم اگه الان تو ایران بودین همه میگفتن بیا اینم نتیجه چهل سال حکومت ا خ و ن د ی باید زمستونو بریم زیر کرسی
امیدوارم هممون شکر گذار نعمت هایی که داریم باشیم و با ناسپاسی اونا رو از خودمون سلب نکنیم
خب راس گفته پسرتون موزم میتونه شام باشه

سلام عزیزم،
مرسی، ان شاءالله :).
ما هم میگیم عزیزم، ما هم هی که لحاف می دوزیم، صلوات می فرستیم به روح پرفتوح سیاستمدارای اینجا :/!
ان شاءالله. امیدوارم خدا به هممون لطف کنه و از کرم خودش، نعمتاشو برای همه مون بیشتر کنه.
. یه جوری گفت که دلم براش کباب شد که طفلک شامش موز بود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد