پراکنده


چند وقت پیش مامان نوح بهم پیام داد که مامان لوئی و کیان جواب منو نداده ان و نگفته ان که میان تولد یا نه. تو شماره هاشونو داری؟ گفتم آره. بهشون پیام بدم، بگم بهت پیام بدن؟ گفت آره لطفا.

منم به هر دوشون پیام دادم و گفتم و گفتن که خبر میدن.

ولی نمی فهمم چرا بعضی ها فکر نمی کنن که اگر یه نفر چند ماه قبل از تولد بچه اش به شما کارت دعوت میده، معنیش این نیست که شما حق دارین فکر کنین خب حالا وقت هست، یه ماه دیگه جوابشو میدم؛ دو روز به رفتن جواب میدم بهش.

اون بنده خدا حتما دلیلی داشته که زودتر دعوت کرده؛ حتما می خواد برنامه ریزی کنه.

واقعا این کار خیلی دور از ادبه که طرفو تو برزخ نگه دارین؛ نه بگین آره؛ نه بگین نه.

حتی اگر نمی دونین هنوز جوابتون چیه، یه جواب کوتاه بدین و بگین ما برنامه مون معلوم نیست. میشه دو هفته دیگه بهت خبر بدم؟

حداقل بنده خدا بدونه که شما کارت دعوتشو گرفته این و خونده این.

مثلا مامان لوئی برای من پیغام گذاشته که آره، ما نمی دونستم اون زمان مسافرتیم یا نه، واسه همین جواب نداده ام. دیروز دقیقا مسافرتمونو رزرو کرده ایم، الان بهش میگم که ما نمی تونیم.

خب همینو زودتر به اون بنده خدا بگو. بگو ما شاید مسافرت باشیم؛ هر وقت قطعی شد، بهت خبر میدم.

--

با حمید (نمی دونم اسم براش گذاشته بودم توی وبلاگ یا نه. همونی که ایرانیه و توی شرکتمون مدیره منظورمه. اگه اسم دیگه ای گذاشته بودم، لطفا بگین که بدونم؛ همیشه یه اسمو به کار ببرم؛ خودم یادم نمیاد ) در مورد مدرسه های آلمان صحبت کردم و اینکه بچه مونو کدوم مدرسه بذاریم.

نظرش این بود که مدرس های وابسته به کلیسا بودجه ی بیشتری دارن و امکاناتشون معمولا بیشتره و اگه آدم خودش ضدیت خاصی با دین نداره و حتی شاید دلش هم بخواد که یه مقداری بچه اش از دین و اخلاق و اینا یاد بگیره، گزینه ی خوبیه.

برای اینکه احتمال اینکه بچه رو بردارن بیشتر بشه، گفت بهشون بگین که اخلاقیات براتون مهمه و دوست دارین که بچه تون راجع به این مسائل چیزی یاد بگیره. بهشون بگین که خیلی از دوستای بچه تون میان این مدرسه. و گفت می تونین بگین که ما آدمای فعالی هستیم و می تونیم توی فرآین (= یه جور گروه داوطلبانه) مدرسه عضو بشیم و فعال باشیم و اینا.

و یه چیز مهمی هم که گفت این بود که این مدرسه ها هم موظفن یه درصدی از سایر ادیان بگیرن و این طوری نیست که باید همه کاتولیک باشن. گفت فکر می کنم ده تا پونزده درصده، ولی دقیقش رو نمی دونم. واسه همین گفت از این نظر حتی شاید شما شانس بیشتری هم داشته باشین.

برای بچه های خودش، گفت که بچه ی ما هم مدرسه اوانگِلیش (یه شاخه ای از مسیحیت) رفت و جایی بود که حتی از خونه مون هم دور بود و در واقع یه شهر دیگه حساب میشد ولی بازم بچه ی ما رو قبول کردن و مشکلی نبود.

حالا باید دید چی میشه دیگه. این مدرسه ی کاتولیک از نظر مسیرش و اینکه خیلی از بچه های مهدشون میرن اونجا و اینکه خیلی روی نقاشی کشیدن خانمه تاکید داشت و یه کمی کلا سیستمشون برای آماده کردن بچه ها برای مدرسه متفاوت بود با بقیه، برای ما یه سری مزیت ها داره. حالا هنوز که فرماشو پر نکرده ایم. ببینیم آخرش چیکار می کنیم.

--

در مورد حقوق ها هم توی شرکتون با حمید صحبت کردم. شرکت ما به صورت پیش فرض برای همه حقوق رو هر سال دو سه درصدی افزایش میده. ولی برای بقیه اش باید با رئیست صحبت کنی.

گفتم معمولش اینه که آدم کی باید توی آلمان درخواست افزایش حقوق بکنه؟ چقدر اضافه میشه؟

گفت هر وقت که خواستی، می تونی به رئیست بگی ولی معمولا توی همون میتینگ سالانه میگن. معمولش اینه که من خودم هر دو سه سال یه بار برای کسی حقوق رو اضافه می کنم و برای همه هم اضافه نمی کنم. طرف واقعا باید ارزششو داشته باشه. یعنی؛ این جوری نیست که هر کس بیاد بگه حقوق من رو اضافه کن، بگم باشه.

گفتم درصدش چقدره؟ گفت معمولا درصدی نیست، مثلا یه جوری اضافه می کنم که بین صد تا سیصد یورو در ماه حقوقش اضافه بشه.

گفت توی یه تیم، همه باید تقریبا حقوقاشون شبیه به هم باشه تا حدی، ما اجازه نداریم یه نفر رو توی یه تیم خیلی بیشتر از بقیه بدیم. یعنی؛ حتی اگه من هم برای طرف درخواست افزایش حقوق بدم، مدیرعامل قبول نمی کنه.

برای همین، گفت وقتی کسی حقوقش بالا هست به نسبت هم تیمی هاش، ولی بازم به نظرم درخواست افزایش حقوقش به حقه، ما به عنوان تشکر، یه پرداخت یه باری براش انجام میدیم.

--

از قضایای خونه اینکه مجددا تاکید می کنم تا پیش رو نگیری، کسی برات کاری نمی کنه! اینو آویزه ی گوشتون کنین .

اینو فکر کنم گفتم بهتون که توی قرارداد گفته بود که بانک باید پول رو مستقیم بده به فروشنده. ولی من از واسطمون پرسیدم، گفت نه؛ بانک پول رو میریزه به حساب شما.

به بانک هم زنگ زدم و همین رو گفت.

منم دوباره زنگ زدم و گفتم پس سقف انتقال وجه ما رو تغییر بدین تا ما بتونیم یهویی مبلغ زیادی رو جا به جا کنیم. خانمه برام یه فرم فرستاد و پر کردم و گفت درست شد.

ولی ما هر چی چک می کردیم، توی سایت همونی بود که قبلا بود.

بعد از هزار بار زنگ زدن و توضیح دادن مشکل و اینکه همه اش کارمندای بانک می گفتن از نظر ما مشکلی نیست و اینجا سقفش درسته، آخرش یه بار به یه خانمی وصلم کردن که گفت شما نام کاربری ای که داری می گی، مال همسرته. شما دو تا نام کاربری دارین برای حساب مشترکتون. باید با اون یکی وارد بشی تا سقف پرداختت درست باشه!

اومدم با اون وارد بشم، پسوردش یادم نمیومد؛ یعنی اصلا حتی نمی دونستم ما پسورد براش درست کرده ایم یا نه. باز یه اپ هم داشت که برای فرستادن پین بود. یعنی؛ وقتی می خواستی وارد بشی، یه پین میفرستاد به اون اپشون. باز اون اپ، خودش یه پسوردی داشت. پسورد اون اپه هم یادم نمیومد. زدم پسوردم یادم رفته. نوشت برای تغییر پسورد نیاز به یه کد فعال سازی دارین. با بانکتون تماس بگیرین. زنگ زدم به بانک، گفتم کد فعال سازی می خوام. گفت براتون با پست میاد. گفتم خانم من عجله دارم، ما زیاد وقت نداریم برای انتقال وجه. گفت نمیشه؛ شرمنده! باید صبر کنین تا کد با پست براتون بیاد.

همسر دوباره زنگ زد و گفت که برای اون سقف پرداخت رو تغییر بدن. یه بار که زنگ زده بود که طرف ازش یه چیزی خواسته بود که می گفت اصلا من نمی دونستم چی هست و نداشتم هم اون چیزی که میگه رو. گفت من نمی تونم کاری برات بکنم.

دفعه ی بعدی که زنگ زد، تلفنی گفت که می خوام سقف پرداختمو تغییر بدم. طرف گفت به چقدر؟ همسر گفت انقدر و تغییر داد و تموم شد :/!

نه فرمی براش فرستاد، نه هیچی. همسر پرسید از کی فعال میشه؟ گفت همین الان.

به تلفنِ بانک که زنگ می زنی، کلی در مدح و ثانی online banking برات صحبت می کنه اولش که تا حد امکان لطفا سعی کنین از آنلاین بنکینگ استفاده کنین و آدرس سایتمون فلانه و ... .

بعد آنلاین اگه بخوای همین سقف پرداخت رو تغییر بدی، هفتاد و دو ساعت طول می کشه تا اعمال بشه!

--

آخر هفته نیک اینا مهمونمون بودن. در واقع، ما دعوتشون نکرده بودیم. جمعه شب، تازه آورده بودیم لحاف کرسی رو پهن کرده بودیم که بدوزینم و مبل ها رو جا به جا کرده بودیم که همسر گفت بابای نیک بهم پیام داده شما آخر هفته آلمانین؟

همسر بهش جواب داده بود و گفته بود ما فردا می خوایم بریم تظاهرات، میشه بچه های ما رو نگه دارین؟ گفتیم باشه.

من سعی کردم دوختنشو تا یه جایی برسونم که بشه جمعش کرد و حداقل یه سری از کارهای اساسیشو کرده باشیم.

شب تمومش کردم اون قسمت رو.

صبح با همسر همه چیو جمع کردیم؛ بردیم و مبل ها رو برگردوندیم و خونه رو هم مرتب کردیم که مهمونا بیان.

بعد از اینکه مهمونا رفتن، فرداش باز بساطمونو آوردیم پهن کردیم.

--

پسرمون به همسر میگه کی شام میخوریم؟ همسر میگه چطور. گشنته؟ میگه نه؛ آخه نمی دونم چیکار کنم. می خوام غذا بخورم .


نظرات 19 + ارسال نظر
زینب چهارشنبه 20 مهر 1401 ساعت 20:58

سلام .
من بعد مدتی برگشتم این وبلاگ . خب حالا فاز اونایی که کامنت منو دیس لایک کردین چیه گفتم کامنتم حذف شه کجاش دیس لایک داره

ی کامنت ساده راجب نظر شخصیم درباره مردم بود که علی کریمی رو ورزشکار مردمی می دونن و از رفتار نمایندگان اروپا مثلا قیچی کردن موی سر زن نماینده سوئد که یکی از کشورهای تحریم کننده ایران هست حمایت می کنن ، و راجب شرکت در اعتراضات توسط ایرانی های خارج کشور نظرمو ساده نوشتم ، راجب متن دختر معمولی راجب ترور قاسم سلیمانی قبلا نوشته بود هم نظرمو نوشتم ، ی کامنت ساده مشکلی نداشت بنا ب دلایل شخصی می خواستم حذف شه چون ی جاهاییش مطمئن نبودم درست باشه خواستم حذف شه ، لطف کردن حذف کردن ازشون ممنونم .

علیک سلام :).
بقیه شو صاحباش باید بیان جواب بدن. من در جریان نیستم.

خواهش میکنم.

خانم مهندس جمعه 15 مهر 1401 ساعت 14:57 http://msengineer.blogsky.com/

من معمولا کامنت ها رو نمیخونم ، نمیدونم چی شد که کل کامنت های این پستتون رو خوندم ونفهمیدم حچی شد کهاینقدر بحث شده
مثل اینکه به قسمت سانسورشده ماجرا رسیدم
ولی دوست داشتم این رو بگم
این اتفاقاتی که توی ایران افتاده و داره میافته خیلی مهمه ولی به نظرم تا علم و آگاهی نداریم حرفی نزنیم بهتره ... من فقط از چیزی که به چشمم دیدم میتونم حرف بزنم نه از اخبار تقطیع و سانسورشده چه ایران چه اخبار اروپا و امریکا
وقتی آدمی اهل سیاست نیست چی میتونه بگه ؟ مثل من ،نه اخباررو دنبال میکنم نه میدونم چی شده...
ولی یک سری شخصیت ها مهم هستن و شنیدن خبر با اطلاعات یک جور از همه طرف ممکنه آدم رو شوکه
ولی اتفاقات ناگواری که حقیقت اش رو از جایی نمیتونی بفهمی فقط تلخ و ناراحت کننده است ولی آدم نمیتونه در موردش حرفی بزنه
من روزهای اول این اتفاق خیلی حالم بود ولی یاد گرفتم ادامه بدم ...
از فیلترشکن هم استفاده نمیکنم چون نمیخوام اونهایی که فیلتر میکنن با فروش فیلتر شکن بهم بیش از این سرمو کلاه بزارن

. آره عزیزم. به سانسور شده اش رسیدی. چون یکی از دوستان بعدا گفت که کامنتاشو حذف کنم :).
چی بگم والا؟ هر چی بگی، یه عده نظر دیگه ای دارن.
دیدگاهت توی خط آخر برام خیلی جالب بود. تا الان حتی از یک نفر رو هم نشنیده بودم که با این استدلال از فیلترشکن استفاده نکنه.

خانم مهندس جمعه 15 مهر 1401 ساعت 14:37 http://msengineer.blogsky.com/

سلام دخترم معمولی جان
این اسم هایی که مینویسی هیچ کدوم واقعی نیست؟ مثلا نوح واقعا اسم بچه هاشون هست؟
و اینکه ترم تحصیلی اونجاکی شروع میشه که شما هنوز درگیر انتخاب مدرسه این؟

سلام عزیزم،
اسم بچه های مهد واقعیه. یعنی، نوح واقعیه. البته؛ توی آلمانی تلفظ میشه نوآ (Noah).
ترم تحصیلی از آگوست اینا شروع میشه، ما برای سال بعد باید الان انتخاب کنیم. یعنی؛ از یه سال قبلش باید بری توی کار دیدن مدرسه ها و انتخابشون و اینا :).

فاطمه پنج‌شنبه 14 مهر 1401 ساعت 08:48

سلام دختر معمولی
اونجا مدرسه ایرانی نیست؟

سلام عزیزم،
تو شهر ما نه. ولی مثلا تو برلین و فرانکفورت و هامبورگ میدونم که هست. ولی تا جایی که میدونم اونا مدارس خاصن و مخصوص کسایین که میخوان برگردن ایران. یعنی محتواشون همونیه که تو ایران تدریس میشه.

معصومه پنج‌شنبه 14 مهر 1401 ساعت 01:25

سلام

اتفاقا این من وبلاگ شما رو میخوندم و نوشته هاتون باعث می‌شد چند دقیقه ای ذهنم آروم بشه.

بنظرم همیشه زندگی ابعاد مختلفی داره. اتفاقات خیلی تلخی افتاده ولی دلیل نمیشه ۲۴ ساعت سعی کنیم عصبانیتمون رو بروز بدیم در همه جا.

علیک سلام،
هر کسی یه جوره دیگه. من کلا نمیتونم زیاد از اتفاقات تلخ بنویسم. دوست دارم همیشه از خوبی ها و شادی ها بگم.
حتی اگه دقت کرده باشین، جاهایی که زندگیمون به مشکل میخوره، صبر میکنم تا قسمت خوبش برسه، بعد بیام فلاش بک بگم. فلاش بکامم همیشه آخرش خوب تموم میشه ؛-). (الان اسپویل کردم پست های فلاش بکو یه جورایی :D).

فاطمه پنج‌شنبه 14 مهر 1401 ساعت 01:13

عزیزم اگه تکراری اومد پیاممو تایید نکن فکر میکنم چون از ایموجی های گوشی استفاده کردم حدس زدم احتمالا بازم نصفه بیاد کامنتم

سلام دختر معمولی..نه ببخشید دختر خوب
امیدوارم بزودی بهترین مدرسه از هر نظر رو پیدا کنید برای پسرتون
همینطور کارای ساخت خونه نو به سهولت و سرعت پیش بره انشاالله
منم چند وقته برای اوقات فراغت کار پسرتونو میکنم
من یادم نمیاد راجب شه ید سلی مانی چی نوشته بودین ولی یه عده ای ای حسابی سوختن انگار...کارت درسته عزیزم
عجبا طرفدارای شعار زن زندگی آزادی حتی آزادی بیان یه خانم رو تو وبلاگش برنمی تابند

آره، چندین بار اومده بود. کلا بلاگ اسکای با شکلکا مشکل داره :D.
مرسی، ان شاالله با دعای شما دوستان :).
:)))))، من اصلا نمی تونم ریزه خوری کنم. باید قشنگ یه وعده ی غذایی بخورم اگه قراره چیزی بخورم ؛-).
به نظرم بهتره بی خیال باشیم، هر کاری آدم بکنه، بازم قطعا مطابق میل همه نیست :).

AE چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 21:45

در ادامه بحثی که مریم.ش گفتن، این تلگرام نمی‌دونم چطوریه که ناتیفیکیشن پیام‌ها میاد ولی امکان جواب دادن رو تا وقتی وی پی ان نباشه نداری.
دیروز دیدم یکی از همکلاسی‌های دانشگاهم تو تهران پیام داده براتون متاسفم که اینقدر تو فلان کشوری که رفتید خودتون رو گم کردید و تو اینستاگرام‌تون هیچ حرفی از اتفاقات ایران نزدید.
بنده خدا نمی‌دونست من الان با پیژامه چند تا خیابون اون‌طرف‌تر از خونه‌شون نشستم دارم نون خشک می‌زنم تو آب دوغ خیارِ نهارم می‌خورم

خط آخر عالی بود :))))).
من میرم ایران اصلا وی پی ان و اینا وصل نمیشم.
باید پیامای تلگرامو تا نوتیفش میاد شکار کنم، وگرنه نمیتونم بخونمشون دیگه :D.

زینب چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 20:51

سلام دختر معمولی. میشه کامنت سوم منو حذف کنید . ممنون. علتش کاملا شخصیه .

علیک سلام،
ببینین درست حذف کردم؟
--
بعدا اضافه شد: الان درست شد؟

فاطمه چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 20:48

سلام دختر معمولی..نه ببخشید دختر خوب

سلام،
لطف دارین ولی چرا؟ چطور؟
آیا کامنتتون نصف اومده؟
من نفهمیدم راستش :D,.

مریم.ش چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 18:56

منم یه ده روز یا بیشتر تو اینستاگرام نبودم.‌با هزار بدبختی با یه VPN وصل شدم و قید اینکه اینستاگرام پیجمو به خاطر آی پی ناشناس ببنده زدم رفتم دیدم استوری گذاشتن حواستون به این پدرسوخته هایی که غیب شدن هست؟ بابا تو فقط زودتر از من VPN خوب پیدا کردی. چرا قیمه ها رو می ریزی رو ماست ها! من چه گناهی کردم که VPN ام تو خونه بچه امثال انسیه و کبری و... بوده؟ خلاصه جات خالی نزدیک بود منم برم تو گونی!

:))).
شانس آوردی وی پی ان پیدا کردی پس :D.

مریم.ش چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 18:46

می بینم که قابلیت تو گونی شدن از سمت هر دو طرف رو پیدا کردی

:)).
هر دو طرف لطف دارن به ما ؛-).

مامان فرشته ها چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 17:28

:D.

مامان فرشته ها چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 14:55

هر وبلاگی سر میزنم تو کامنت دونی هاش حمله به صاحب وبلاگه اقا جان مگ نه زن زندگی ازادی حداقل رو شعارتون بمونید ازادی شامل نوشتن هم میشه ها

:))))).
سنگر بگیر از الان ؛-).

خسرو چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 13:47

منم نگفتم شما مسئولیتی در قبال اینکه من چی فکر میکنم. قطعا صحبت کردن با آدمی مثل شما مصداق بارز آب در هاون کوبیدن و من بیش ازین وقتم رو هدر نمیدم. خوندن پست های شما ازین جهت خوبه برای من که ببینم آدم هایی که خارج از ایران هستن و در ظاهر موفق هم به نظر میان چقدر از نظر طرزفکر و شخصیت رشد نکردن. ادامه بدید به همین منوال، برای دیدن واقعت تفکر آدمها خیلی مفیده.

دختری بنام اُمید! چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 13:00

حرف پسرتون خیلی باحال بود

داره برای خودش تفریح جور میکنه ؛-).

AE چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 12:25

باید اعتراف کنم من الان از پسرتون بهترین راه‌حل برای مواقع بیکاری رو یاد گرفتم! :)

:))))، واقعا بلد نبودین؟ :D
من خودم این جوری نیستم ولی واقعا خیلی ها تفریحشون خوردنه وقتی بیکار میشن :).

خسرو چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 11:21

اتفاقا برای من هم دقیقا همین تفکر خانم زینب پیش اومد. تا ته متن خوندم گفتم شاید یه کلمه در حد ارجاع به موضوع حوادث ایران نوشته باشید. شما همیشه میگی سیاسی نیستی و فقط خاطرات روزانه رو ثبت میکنی، ولی جالب که تو کل خاطراتت روزانتون یه پنج دقیقه راجع به اتفاقات ایران چیزی نبود که بخوای ازش بنویسی. درصورتی که قشنگ یادمه زمان ترور سلیمانی شما گفتی که شوکه شدی و فلان. خب الان چرا از اوج وقاحت و قتل بچه های مردم شوکه نمیشی. دیگه ربطی به سیاسی غیر سیاسی نداره، بحث انسانیت. غیر ایرانی هاش دارن خیلی بیشتر ابراز نگرانی و همدردی میکنن. شما واقعا یا به جایی وصلی یا... متاسفانه شمایی که داری تو یه کشور غربی زندگی میکنی و از دموکراسی و سیستم اجتماعی اونجا داری حداکثر استفاده رو میکنی، تا حدی که میخوای بچه تون رو بذاری مدرسه مسیحی در حالی که نه مالیات کلیسا میدی و از نظر مذهبی هم یه مسلمون معتقد و باحجاب هستی باید یه ذره تو خلوت خودت هم که شده فکر بکنی که تو مملکت خودت مردم چرا برای حداقل ها دارن جون میدن. نمیگم سیاسی باشید، جواب این حرف من هم میدونم اینکه که اینجا خاطرات روزانه. الان تو فضای مجازی هر کسی رو که ببینی روزمرش شده ایران و اوضاعش. شما هم داری مینویسی و حداقل یه تعدادی مخاطب داری. حتی اگه جواب من رو نمی‌دید، تو خلوت خودتون یه ذره فکر کنید یه ذره فقط...

من مسئولیتی در قبال اینکه شما چی فکر میکنید در مورد من ندارم. توی همین متن کوتاه شما، سه تا قضاوت کاملا خلاف واقعیت وجود داشت ولی من تلاشی هم نمیکنم که شما رو قانع کنم که کدوم برداشت شما غلطه و چرا غلطه و ... .
خودتون مسئول قضاوت هاتون هستین.
ان شاالله که شما فکر می کنین قبل از نوشتناشون و ان شاالله که از این به بعد بیشتر فکر کنین قبل از هر نوشتنی :).

رها چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 07:08

ببخشید عزیزم الان که نوشتم یادم افتاد توی مدرسه اول در موردشون گفته بودی. برام جالب بود که با مشخصات مادرشون کدوم مدرسه رفتن و اینکه مدرسه مذهبی رفتن جالبتره برام.

خواهش میکنم :).
طلحه اینا یه کم تم مذهبی دارن. تو استاتوساش که میبینم، عید قربان و عید فطرو درست و حسابی جشن میگیرن همیشه.

رها چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 07:03

سلام عزیزم اگه اشتباه نکنم دفعه قبل هم با اسم حمید در موردشون صحبت کرده بودی.
راستی این چند وقته که در مورد مدرسه ها صحبت میکردی در مورد اینکه طلحه و برادرش اینا کدوم یکی از این مدارس رو میرن فکر کنم حرفی نزدی‌ . باتوجه به توضیحاتی که در مورد مادرش گفته بودی دلم میخواست بدونم کدوم یکی از این مدارس رو انتخاب کرده.

سلام عزیزم،
همون طور که خودتم توی کامنت بعدیت گفتی، اونا میرن مدرسه ی کاتولیک ولی خب برای اونا شرایط فرق داره. اونا نزدیک ترین مدرسه شون همونه و اگه انتخاب اونا رو هم در نظر نگیرن، باز میفتن همون مدرسه. ولی واسه ما این مدرسه میشه سومی از نظر نزدیکیش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد