پراکنده


اون روز با پسرمون رفتیم بیرون. اون با دوچرخه بود و ما پیاده و اون یه کمی جلوتر از ما بود.

یه جا پسرمون واستاد منتظر ما که برسیم و با هم بریم اون ور خیابون.

یه آقایی رد شد، بهش یه چیزی گفت. مشخص بود که ازش پرسید تنهایی؟ می خواست ببینه اگه به خاطر اینکه نمی تونه از خیابون رد بشه واستاده، کمکش کنه.

که پسر ما هم گفت تنها نیست و آقاهه هم که از کنار ما رد شد، من دست بلند کردم و ازش تشکر کردم.

ولی خب برام جالب بود. تا الان کلا سه چهار بار با هم رفته یم بیرون. و دو بارش شده که کسی ازش پرسیده تنهایی یا نه وقتی که دیده کسی دور و برش نیست.

 خوشحالم که مردم انقدر حواسشون هست و بی تفاوت نیستن به یه بچه ی کوچیکی که تنهاست. این واقعا خیلی خوبه.

--

اشتفان، خودش و همسرش و یکی از بچه هاش توی شرکتمون کار می کنن.

اون روز آنیا داشت راجع به بخش خودشون یه چیزیو ارائه میداد، یکی دیگه رو هم معرفی کرد. گفت اینم خواهر اشتفانه .

من بقیه شونو نمی دونم، ولی اشتفان خودش واقعا آدم کار درستیه. خیلی هم آزمون و خطا می کنه تا یاد بگیره، این جوری نیست که واسه هر چیزی به من زنگ بزنه (برعکس آنیا).

حالا آنیا در توصیف خواهر اشتفان میگه خواهرشم درست عین خودشه. هر وقت من با اشتفان دارم کاری انجام میدم، یه کم سخت میشه، میگم بذار زنگ بزنیم به دخترمعمولی. میگه نه نه، بذار اینم امتحان کنم، اینم تست کنم، اینم ببینم چطوری میشه، اگه نشد، بعد زنگ بزن.

خواهرشم همین جوریه. من هر وقت با خواهرش کار می کنم حوصله ام سر میره از اینکه انقدر خواهرش حوصله داره. نمیذاره از کسی کمک بگیریم، هی میگه بذار خودم امتحان کنم، بذار اینو ببینم جواب نمیده و ... .

--

دیروز رفتیم مراسم سنت مارتین. با مامان لوئی و مامان نوح کلی صحبت کردم. فهمیدم مامان لوئی یه کار جدید پیدا کرده توی Bauamt (باو اَمت: اداره ای که کارهای مربوط به ساخت و ساز رو انجام میده) شهرمون. ولی قسمتی که کار می کنه مربوط به ساخت کانال ها و ایناست. توی قسمت ساختمون ها نیست. ولی خب بازم اطلاعات خوبی ازش گرفتم. مثلا گفت که کارمندای اداره اجازه نداره بیشتر از سه هفته، هیچ جوابی به شما ندن. یعنی اگر کارشون در عرض سه هفته تموم نشه، باید حداقل یه نامه به شما بزنن و بگن که وضعیت کار شما اینه.

در مورد تجربه ی خودشون پرسیدم که چقدر این کار براشون طول کشیده موقع خونه ساختن که مجوز ساخت بگیرن و شرایطش چطوریه. دقیق برای خودشون رو جواب نداد که بگه فلان قدر روز. ولی گفت زمان ما یه عالمه خونه همزمان داشتن ساخته میشدن (یعنی منطقه شون یه طوریه که یهویی یه زمین بزرگی رو فروخته ان و مثلا 20 30 تا ساختمون ساخته شده ان) و مثلا برای یکی توی دو روز مجوزش میومد، مال یکی توی دو هفته، مال یکی یه ماه طول می کشید.

حالا امیدوارم مال ما زیاد طول نکشه.

روزی که میخواستیم درخواست مجوز ساخت رو امضا کنیم با شرکت سازنده و بفرستیم، از آقاهه پرسیدم، گفتم معمولا چقدر طول می کشه؟ من توی سایت شهرداری خونده ام که نوشته به طور معمول تا شش هفته ولی بنا به شرایط ممکنه کمتر یا بیشتر هم طول بکشه.

گفت ممم تا شیش هفته فکر کنم تاییدیه ی این که مدارک شما بهشون رسیده رو دریافت کنین.

ولی اینو بگم که شرکت سازنده مون توی یه شهر دیگه است و خب این چیزا خیلی خیلی شهر به شهر فرق داره. ما خودمون می دونستیم که تو شهر ما همه چی سریعه واقعا. کارمنداش کار می کنن خداییش.

اون روز امضا کردیم و تموم شد. دو روز بعدش، از شهرداری نامه زدن که فلان مدرک رو می خوایم. یعنی نه تنها مدارکمون این قدر زود به دستشون رسید، بلکه بندگان خدا حتی بررسیش رو هم شروع کردن.

ولی حالا الان بیشتر از دو هفته است که منتظریم معمار محترم (که بخشی از شرکت سازنده حساب میشه برای ما) اون مدرک رو آماده کنه و بفرسته!

از اون ورم با این شرکتی که قراره خونه ی فعلی رو خراب کنه صحبت کردم. آقاهه گفت فکر می کنم چهار هفته ی دیگه زمینتون خالی باشه دیگه.

بعد از اینکه زمین خالی بشه و هیچ خونه ای روش نباشه، باید یه سری اندازه گیری ها دوباره برای زمین انجام بشه.

به آقاهه میگم پس من نوبتمو از اون آقایی که قراره بیاد زمین رو اندازه گیری کنه بگیرم دیگه برای چهار هفته دیگه؟

میگه پس بذار مطمئن بشیم، من دو سه هفته ی دیگه بهت زنگ می زنم که کارمون واقعا کی تموم میشه.

کلا اینجا ساخت و ساز واقعا خیلی دردسر داره. من چون به نظرم میاد اطلاعاتش به دردتون نمی خوره زیاد راجع به جزئیات نمیگم. ولی واقعا خیییلی جزئیات زیادی داره؛ یه نمونه اش اینکه برای همین خراب کردن خونه، باید برای برقش و آبش و یه سری چیزاش قبل از خراب شدن یه سری کارهایی انجام بشه و خود این شرکتی که مسئول خراب کردن خونه است باز باید با جاهای دیگه هماهنگ کنه. این طوری نیست که آدم فکر کنه خب یه بولدوزر میندازیم و خونه تو یکی دو روز خراب میشه.

خلاصه که امیدوارم همه چی خوب و زود پیش بره .

--

چند وقت پیش زری دوغی زنگ زده بود که تولد پسرمونو تبریک بگه. می گفت پسرم خیلی اصرار داره باهاش فیلم ببینیم؛ می شینیم با همدیگه همین فیلمای قدیمی ایرانیو می بینیم؛ می شینیم چهارخونه می بینیم.

ما هم گفتیم چی هست حالا این چهارخونه؟ بشینیم یه بار ببینیم. حالا از اون موقع ما هم داریم چهارخونه می بینیم.

برام جالبه که پسرش این قدر به فیلمای ایرانی علاقه منده.

--

اسم حسینو توی مهد کودک نوشته ان. مامانش گفت چند روز بردمش، خیلی اذیت شد و خیلی هم سرما خورد، دیگه کنسلش کردیم، مهد کودک نمی خواد بره.

احتمالا یهویی میره مدرسه دیگه.

نظرات 6 + ارسال نظر
زهرا شنبه 28 آبان 1401 ساعت 15:01

درباره سریالا، پایتخت دو تا قسمت ۹۰ دقیقه ای جدید هم تولید کرده راستی! یه کم توش آب بسته البته ولی بد نیست

مرسی عزیزم که گفتی. نمی دونستم. بریم اینم ببینیم. دیگه دونه دونه ی دیالوگای همه ی سری های پایتختو حفظ شده ایم از بس دیده یم .

لیلی پنج‌شنبه 26 آبان 1401 ساعت 16:13 http://Leiligermany.blogsky.com

من تلویزیون و سریال نمی بینم وگرنه بهتون معرفی می کردم.آدم وقتی دور از وطن هست با دیدن سریال ها می خواد از سبک زندگی و روند جامعه بی اطلاع نباشه

مرسی عزیزم، لطف داری .
ما هم زیاد نگاه نمی کنیم، در حد همون موقع شام و ناهار خوردنه.
آره، همین طوره. ولی آدم کم کم دیگه متاسفانه انقدر دور میشه که فیلم دیدن هم زیاد کمکی نمی کنه. جامعه ی ایرانم که سرعت تغییراتش خیلی سریعه واقعا. الان یه سری کلماتی مردم استفاده می کنن که باید بریم تو دیکشنری بگردیم، ببینیم معنیش چیه .

دختری بنام اُمید! یکشنبه 22 آبان 1401 ساعت 19:52

روالی تو آلمان هست که سریع باشه؟ از هر چی نوشتید روالش کنده
اینجا خونه نساختم اما روال های اداری کلا کند هستن، امااااا، کافیه یه آشنا داشته باشی، در حد پسرخاله دوستت مثلا، بعدش روال ها خودکار پیش میره

، وای، آره. باور کن اینجا همه چی کنده، خیییلی کند.
آره؛ متاسفانه تو ایران زیاد این چیزا هست . البته؛ همین جا هم هست ها، فقط کمتر از ایران.
وگرنه اتفاقا دقیقا درباره ی همین درخواست مجوز، آقاهه می گفت یکی بود که خیلی زود بهش مجوز دادن، ولی خب اون از اول گفته بود من یه آشنا تو اداره ی مربوطه اش دارم؛ به خاطر اون بود؛ وگرنه خیلی طول می کشه.

رها یکشنبه 22 آبان 1401 ساعت 15:03

سلام عزیزم.
فکر نمی‌کردم توی اروپا هم جایی پیدا بشه که همه توی یه شرکت باهم فامیل باشند. اینجوری یکم سخته، چون باید مراقب حرفهایی که میزنیم باشیم . یه زمانی وقتی من توی ایران توی یه اداره دولتی کار میکردم، اگه کسی فامیلیش یکی بود با رئیسها معلوم بود فرزند یا برادرزاده هست اگه نبود میشد خواهرزاده یعنی در هرحال همه با هم یه نسبتی داشتند و اون اوایل که من این قانون رو نمیدونستم ۲-۳ بار سوتی دادم و جلوی کسی در مورد رئیسها حرف زدم و با اشاره چشم بقیه فهمیدم باید ساکت بشم بعدا بهم گفتند که طرف اگه فامیلیش یکی نیست با رئیس ولی خواهرزاده اش هست حرف نزن. البته شاید اونجا براساس شایستگیشون آمدن سرکار نه فقط نسبت فامیلی مثل ایران.
در مورد محبت آدمها به بچه‌ها من خودم خیلی بچه دوستم ولی چون اروپا قوانین اینجور مسایل فرق میکنه میترسم با بچه ای حرف بزنم یا بخوام کمکش کنم، چون میترسم اینجا برای والدینش معنای خوبی نداشته باشه نزدیک شدن به بچشون. اخه خیلی شنیدم نباید اینجا به بچه نزدیک شد.
الان اگه حسین مهدکودک نره می‌تونه آلمانی یاد بگیره؟ برای مدرسه مشکلی پیدا نمی‌کنند این بچه‌ها؟

سلام عزیزم،
شرکت ما بزرگه البته. چند هزار نفر کارمند داره. این طوری نیست که همه با هم فامیل باشن. اما خب یه سری شرکت هم هست که بهش میگن Familienunternehmen که دقیقا معنیش میشه شرکت خانوادگی. یعنی شرکتی که طرف توی بورس نذاشته سهامش رو. بعضی وقتا این شرکت ها خیلی بزرگن و چند هزار نفر کارمند دارن، ولی با این وجود به صورت خانوادگی اداره میشن و پدر و پسر و همسر و اینا هم خیلی هاشون توی همون شرکت کار می کنن.
مهم تخصص داشتنه، حالا طرف اگه ببینه کسی توی خانواده ی خودش تخصص داره، از همون نیرو استفاده می کنه.
کلا هم شرکت ها این سیستم رو دارن همیشه که به کارمنداشون میگن ما قراره یه پوزیشن باز کنیم، اگر کسی رو میشناسین معرفی کنین. و این طوری میشه که بعضی ها با همدیگه آشنان؛ یا مثلا توی دانشگاه با همدیگه بوده ان، یا فامیلن یا دوستن و ... .
--
از نظر قانونی خب سخت گیر تر از ایران هستن ولی دیگه حرف زدن با بچه جرم فکر نکنم جرم باشه. و به نظرم اتفاقا خوبه که مردم بی تفاوت نیستن. البته؛ شاید اینکه ما توی شهر کوچیکیم هم بی تاثیر نباشه. شاید توی شهرهای بزرگ، مردم بی تفاوت تر رد بشن. نمی دونم.
--
حسین چون مامان و باباش باهاش آلمانی حرف می زنن خیلی وقتا، مشکلی نداره. از نظر روابط اجتماعی هم باز چون خانواده های پدر و مادرش اینجان، زیاد رفت و آمد دارن و دوست و آشنا زیاد می بینه. این طوری نیست که تک و تنها توی خونه بزرگ بشه.
البته؛ من نمی تونم بگم در نهایت به نفعشونه یا به ضررشون که بچه شونو مهد نفرستاده ان. ولی دیگه خودشون این طوری تصمیم گرفته ان.

کامشین یکشنبه 22 آبان 1401 ساعت 13:52

تو تهران اگه بچه جلوتر از آدم راه بره، که عموما کمتر پیش میاد، بعد یک آقا بیاد ازش بپرسه تنهایی، باید دوید جلو بچه را بغل کرد و یک چشم غره هم به آقاهه رفت که به تو چه!

اتفاقا منم دقیقا توجه به همین جلب شد؛ همین که درسته که این همه آدم خوب هست که حواسش به بچه باشه که مبادا تنهایی مشکلی براش پیش بیاد، ولی قطعا آدمایی هم هستن که ممکنه به بچه آسیب بزنن اگه بچه تنها باشه و آدم باید حواسشو حسابی جمع کنه.

AE شنبه 21 آبان 1401 ساعت 23:38

پس اون صدای جیغ جیغ پس زمینه مریم امیرجلالی تو فیلمی که از مهاجرت پرنده‌ها گذاشته بودید کانال‌تون در نتیجه علاقه پسر زری دوغی به سریال بوده؟

+ از جهت اسم زری دوغی، ما یه دوستی داریم از زمان دبیرستان این بنده خدا یه بار موقع نهار داشت نوشابه می‌خورد و از یه حرفی، بد موقع زد زیر خنده و نوشابه از همه منافذ ممکنش ریخت بیرون، ازون موقع بهش میگیم ممد پپسی :)
اتفاقا الانم در آمریکای جهان‌خوار در یکی از دانشگاه‌های معتبر داره دکتری شو تموم می‌کنه، ولی تصور اینکه یه روزی بهم زنگ بزنه و بگه با پسرش میشینه تو فلان شهر آمریکا چهارخونه می‌بینه و با این حال هنوز برای من ممد پپسیه یه دفعه آزارم داد :)))))))

++ نمیدونم پرسیدم یادم رفته یا چی ولی الان کنجکاو شدم اسم زری دوغی از کجا میاد

آره، دقیقا دلیلش همون بود.
ما که فیلمی چیزی نمیشناسیم. همسر هم اصرار داره موقع غذا خوردن - و کلا تو کل زندگیمون :/- یه سر و صدایی باشه همیشه. قبلا پایتخت می دیدیم ولی دیگه دونه دونه ی دیالوگاشو حفظ بودیم. واسه همین وقتی دیدیم زری دوغی اینا یه چیز دیگه می بینن، گفتیم ما هم امتحان کنیم. بد هم نبود. فعلا که داریم می بینیمش .
، خیلی خوب بود ممد پپسی . حالا اینکه با پسرش بشینه چهارخونه ببینه که هیچی، اون بنده خدا الان اگه نوبل فیزیکم ببره، باز برای شما ممد پپسیه .
نگفته ام مگه؟ فکر می کردم گفته باشم.
زری دوغی یه بار خونه ی ریحانه خانم اینا بودیم، گفتیم نوشیدنی چی می خورین؟ نوشابه و اینا هم بود. گفت من دوغ می خوره. من اصلا انقدر دوغ دوست دارم که دوران دانشگاه، تو خوابگاه بچه ها بهم می گفتن زری دوغی.
حالا دیگه ما هم الان بهش میگیم زری دوغی (البته؛ بین خودمون). آخه بنده خدا از من 20 سال بزرگتره، نمیشه صداش زد زری دوغی .
ولی یه بار بهش یادآوری کردم و گفتم تو برای ما زری دوغی ای، ناراحت نشد اصلا؛ اتفاقا گفت خوب یادت مونده چیزی که تعریف کرده ام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد