روزمره


دیروز صبح که رفتم برای پسرمون صبحانه آماده کنم، ساعت 7.5 اینا بود. هنوز آفتاب نزده بود. ساعت هشت اینا تازه آفتاب می زنه.

هنوز برق آشپزخونه رو روشن نکرده بودم که دیدم انگاری یه نور آبی گردشی ای هی میفته تو خونه. از پنجره نگاه کردم، یه ماشین بزرگ درست جلوی خونه مون بود. اول فکر کردم از این ماشینای آشغالی و ایناست. آخه همسر هم سفارش داده بود که بیان آشغالای برقیمون (مثل ماشین چمن زن و ...) رو ببرن. ولی بعد حس کردم ماشینش تر و تمیزتر از اوناست، انگاری آمبولانسه.

به همسر گفتم بیا پایین؛ ببین. اومد نگاه کرد؛ رفت بیرون یه سر و گوشی آب داد، اومد گفت آمبولانسه.

ولی کسی توش رفت و آمد نداشت که ما بفهمیم قضیه چیه.

یه نیم ساعت بعد، اون ماشین دیگه نبود، به جاش ماشین پزشک اورژانس (Notarzt) بود.

حدس می زنیم به خاطر کاتارینا باشه. ولی نمی دونیم چی شده. امیدوارم حالش خوب باشه.

--

حالا خوبیش حداقل اینه که خانواده ی کاتارینا اینجان، توی همین شهر. یه چند وقتی بود که همه اش یه ماشین اضافه تر جلوی خونه شون پارک بود و یا مامان و بابای کاتارینا اینجا بودن یا خانواده ی همسرش.

الان فکر کنم مامان و باباش کمتر میان پیشش. دیگه هر روزی نیست.

--

من نمی دونم چرا آدم این روزا هر طرفو نگاه می کنه، خبرای خوبی نیست .

--

امروز صبح رفتم برای خودم صبحانه آماده کنم. در کابینتی که چای و اینا توش هست رو باز کردم و داشتم برای خودم چایی می ریختم که یهو دیدم در اون یکی کابینت از یه ور آویزون شد. حالا همه ی درهای کابینتها هم چوبیه به جز این یکی که شیشه ایه!!

یعنی شما فکر کن انگاری حداقل 45 درجه چرخیده باشه. فقط از لولای بالاش وصل بود. هر لحظه ممکن بود بیفته.

از اون جایی که من هنوز بهش دست نزده بودم که تعادلشو به هم بزنم، گفتم احتمالا هنوز چند لحظه ای دووم میاره. رفتم گوشیمو آوردم، تصویری به همسر زنگ زدم، گفتم اینو باید چطوری بازش کنم، بذارمش کنار؟ راهنماییم کرد و رفتم آوردم چهارسو رو. دو تا پیچم اونجا بود، من باز کردم. ولی بعد زورم نمی رسید که بکشمش بیرون. جاشم خیلی بد بود، درست بالای سینک بود و جای پا نداشتم که بخوام اونجا راحت واستم روی کابینت.

دیدم این جوری نمیشه. دوباره پیچاشو بستم، رفتم در خونه ی فرانتس اینا، به کلاودیا گفتم ببخشید فرانتس می تونه بهم کمک کنه؟ این جوری شده. گفت الان بهش میگم ولی ممکنه میتینگ داشته باشه. گفتم باشه، هر وقت تونست، بگو بیاد.

هنوز اومدم تو آشپزخونه که ببینم چیکارش کنم که حداقل تا اومدن فرانتس بتونم مطمئن باشم نمیفته خرد خرد بشه همه جا که دیدم در می زنن.

رفتم درو باز کردم، دیدم بنده خدا عین این تعمیرکارا، یه جعبه آچار دستش گرفته، اومده. خدا خیرش بده واقعا. گفتم ببخشید دیگه همسرم نیست، اینم به یه ور آویزون شده، می ترسم بیفته. یه نگاه کرد، گفت این اصلا آچار نمی خواد. فقط کشیدنی باید بیاد بیرون. یه کمی زور زد، کشیدش بیرون. برام گذاشتش کنار. دیگه ازش تشکر کردم و رفت.

حالا همسر باید بیاد، ببینیم چیکار کنیم.

--

چند وقت پیشم روی ماشین ظرفشوییمون هی یه علامت شیر آب میومد، آخرش یه روز دیدیم کلا دیگه کار نمی کنه. اصلا دکمه هاش اون چیزایی که باید نشون بده رو نمیده. سرچ کردیم تو یوتیوب و چند تا ویدیو دیدیم. یه ساعتی طول کشید، ولی خب با همون ویدیوها تونستیم درستش کنیم.

--

دیگه این آشپزخونه داره به خرج میفته برامون. خدا کنه تا یه سال دیگه که ما اینجاییم دووم بیاره.

--

دیروز آلمان مسابقه داشت. شرکتمون تو قسمت اخبارش که هر روز می نویسه، نوشته بود که ما می دونیم که دادن میزبانی جام جهانی به قطر کار درستی نبود، همون طور که دادن میزبانی 2006 به آلمان، و با وجود اینکه ما با همجنس گرا هراسی توی قطر و نابرابری زن و مردش و ... مخالفیم، ولی تیم ملی کشورمونه که داره مسابقه میده و این اولین مسابقه شونه، بیاین با همدیگه ببینیم و تیم کشورمونو تشویق کنیم.

بعدم نوشته بود که کجا توی شرکت می شه مسابقه رو دید.

من که اصلا شرکت نبودم و نمی دونم چقدر رفتن ولی انگاری امسال هیچی مثل همیشه نیست (یا حداقل به نظر من این طور می رسه).

--

ببخشید اگه این دفعه هیچ کدوم از چیزایی که نوشتم، انرژی مثبتی نداشت. واقعا خیلی سعی کردم چیز مثبتی پیدا کنم برای نوشتن ولی چیزی نبود، بعدم امروز صبح دیدم هی اتفاقای منفی داره بیشتر میشه، گفتم بنویسم تا بیشتر نشده .

--

علی به مامان و باباش گفته ماشینتونو عوض کنین و این خوب نیست و اینا. اون بندگان خدا هم یه ماشینی رو اسم نوشته ان که 800 تومن پولشه. ولی خودشون 500 تومن دارن. علی گفته بقیه شو من میدم.

بعد اینجا می خواد ماشینشو بفروشه، یه ماشین ارزون تر بخره، یه مقداری پول بده به مامان و باباش.

قرار بود اگه لازم شد و به موقع نتونست ماشینشو بفروشه، ما ده هزار یورو بهش بدیم.

حالا امروز یه شیش هزار یورویی ازمون خواست و براش ریختیم.

امیدوارم که همه چی براش خوب پیش بره و هم خودش و هم خانواده اش بتونن ماشینشونو عوض کنن و چیزی بخرن که دوست دارن.

ولی سبک زندگی علی اینا برای ما خیلی نامانوسه.

من که مطمئنم اگه همچین کاری می کردم برای خانواده ام، با چوب میفتادن دنبالم . می گفتن همین مونده تو برای ما ماشین بخری.

کلا بابام تا وقتی زنده بود، هر از گاهی که زنگ می زدم، تازه می پرسید پولی چیزی نمی خوای برات بفرستیم؟!

خانواده ی همسر هم همین طورین. کلا مدلشون این نیست که اونا از بچه هاشون کمک کنن، اتفاقا به نظرشون اونا باید به بچه هاشون کمک کنن.

--

همسر و پسرمون، هر دو تاشون خیلی عدس پلو دوست دارن. عدس پلو درست کرده بودم، به اندازه ی یک و نیم نفر هم اضافه اومده بود. شب، اون نیم نفر رو پسرمون خورد. اون یه نفرشو هم همسر ریخته بود توی ظرف برای خودش که فردا ببره سر کارش.

پسرمون دیده. میگه بازم عدس پلو هست؟ میگم نه. میگه اینا؟ میگم اینا مال بابائه، برای فردا، سر کارش. میگه That's not fair .


نظرات 15 + ارسال نظر
مریم.ش دوشنبه 7 آذر 1401 ساعت 13:28

آره... یادش به خیر... ولی هر چی می گذره و چیزای جدیدتر یاد می گیرم، بیشتر احساس می کنم چیزی بلد نیستم... اون وبلاگم هم بیشتر یه جور دفتر آشپزی مجازی بود انگار...

واقعا یادش بخیر.
به نظرم، آدم کلا هر چی سنش بیشتر میشه، بیشتر میفهمه که هیچی بلد نیست.

مریم.ش دوشنبه 7 آذر 1401 ساعت 11:55

آشپز؟ کی؟ من؟ بی خیال

ای بابا!
تو که وبلاگ آشپزی داشتی اصلا ؛-).

کامشین یکشنبه 6 آذر 1401 ساعت 16:19

یاد پدرتون به نیکی راشه همیشه که درخواست درستی از لحاظ علم تغذیه داشتند.
فکر می کنم برنج و حبوبات همدیگر را از لحاظ ارزش غذایی تکمیل می کنند. برنج هیدروکربن، سبزی فیبر، و حبوبات پروتئین را تامین می کنند. پس شویدپلو با لوبیا چشم بلبلی غذای نسبتا کاملی خواهد بود!
نوش جان پسرتون.
راستی سالگرد پدرتون نزدیک نیست؟ خیلی یادشون کردیم

ممنونم عزیزم.
ئه، من نمی دونستم. ولی کلا ما الان به لطف پسرمون بیشتر حبوبات می خوریم . قدیم ما سالی شاید یه بار آش درست می کردیم، الان فکر کنم ماهی یکی دو بار آش رشته داریم تو خونه!
تازه آش دندونی و آبگوشتم به پلن غذاییمون اضافه شده ان .
سالگرد بابام یک اردیبهشته عزیزم. مرسی از مهربونیت .

مریم.ش یکشنبه 6 آذر 1401 ساعت 13:02

دیدم بحث آشپزی داغه گفتم منم یه چیزی بگم لال از دنیا نرم
منم یه بار نخودپلو با نخودفرنگی درست کردم. خوب شده بود. ولی چون خانواده ما یکی دو نفرشون خیلی نخودفرنگی حتی تو خوراک سبزیجات هم دوست ندارن دیگه نپختم. این جوری بود که مرغ رو پختم تیکه تیکه کردم. بعد با شوید و نخودفرنگی و برنج حالت کته درآوردم. کلا من هر چیزی که بشه کته کرد رو تا جایی که بتونم آبکش نمی کنم. خلاصه این غذا هم خوب شده بود.

دست تو هم درد نکنه عزیزم.
چقدر ماشاءالله اینجا آشپز حرفه ای هست. من حواسم باشه یه وقتی از سوتی های آشپزیم ننویسم اینجا. اینجا آشپز زیاد داره .
این مرغ و نخودفرنگی احتمالا برای پسر ما خوراک خوبی باشه. یه بار باید امتحانش کنم. اگه لوبیا هم توش بریزم احتمالا عاشقش بشه دیگه .

کامشین یکشنبه 6 آذر 1401 ساعت 08:18

معمولی جان
لوبیا چشم بلبلی را می شه در شوید پلو هم وارد کرد. البته باید قبل از ورود خیلی خوب پخته شده باشه، آب حاصل از پخت و پزش هم باید ازش جدا بشه چون رنگش خوب نیست.
شاید با سبزیجات ترکیبی سبزی پلو هم خوب در بیاد اما خوب شوید پلو دردسرش کمتره.
فکر می کنم اصلا از منظر شیرازی ها لوبیا پلو به غذای سبزی اطلاق می شه که لوبیای چشم بلبلی داشته باشه. شاید هم اشتباه فکر کرده باشم. شاهرودی ها گوشت دنده گوسفند را غرق گرد غوره می کنند و همینجوری خام خام می گذارند لای سبزی پلو با لوبیای چشم بلبلی. هزار ساعت هم بهش وقت می دهند تا بپزه. نتیجه اگر با روغن حیوانی آغشته شود، قاتل جان است. علی الخصوص پلویی که در جوار آن گوشت گرد غوره ای دم کشیده. فایده نداره آدم چاق می شه این هوا. همان شوید پلو و لوبیا کافی است.

سلام عزیزم،
مرسی از توضیحات. شما چقدر تخصص دارین تو غذا درست کردن. ما اسم این غذاها رو هم به اسممون نشنیدیم، چه برسه به اینکه درست کنیم .
این پلو با لوبیا احتمالا خوراک پسرمون بشه اگه براش درست کنم.
یادمه بچه بودیم، هرررر غذای قاطی ای که مامانم درست می کرد (مثل عدس پول، لوبیا پلو، استامبولی و ...)، بابام همیشه می گفت خب یه کم لوبیا که بریزین تو غذا. و منظورش دقیقا لوبیای قرمز و چشم بلبلی و اینا بود (نه لوبیا سبز). ما همیشه می خندیدیم، می گفتیم آخه کی تا حالا لوبیا پلو با لوبیای اون مدلی درست کرده؟! فکر نمی کردم هیچ وقت همچین غذایی واقعا وجود داشته باشه .

نیوشا شنبه 5 آذر 1401 ساعت 23:21

سلام
در راستای ماش پلو و عدس پلو، نخود فرنگی پلو هم داریم یعنی اینطور شد که یبار من رفتم کلی مثلا باقالی خریدم که هم بپزم بخورم و هم باقالی پلو با مرغ درست کنم که خب اشتباهی نخود فرنگی خریده بودم و وقتی اومدم خونه و اومدم تمیز کنم متوجه شدم نخود فرنگی هست...در نتیجه نخود فرنگی پلو رو اختراع کردم و تا یک هفته هر روز نخود فرنگی پلو خوردم

علیک سلام،
هر روز نخودفرنگی پلو خیلی خوب بود .
ما ماهی که درست می کنیم، کنارش یه کمی ذرت و نخودفرنگی هم سرخ می کنیم. اونا رو پسرمون باعلاقه می خوره؛ یعنی حتی اگه ماهی هم تموم بشه، همون برنج با نخودفرنگی و ذرتو دوست داره.
اگه کلا به عنوان یه غذای مجزا بهش ارائه بدیم که حتما استقبال می کنه .

نفس شنبه 5 آذر 1401 ساعت 22:28

امیدوارم زودتر کاترینا خوب بشه.
چقدر دید همسایه ها بهم مثبته وخوشحال کننده.
والا ماهم ندیده بودیم که پدرومادر ازبچه ها کمک مالی بخوان درحالیکه خودش لازم داره.
کمک خوبه اما عقاید خانواده ما با همسر خیلی فرق داره.منم بودم باچوب میفتادن دنبالم

منم امیدوارم :).
آره، همسایه های خوبی داریم. اینجا هم مرسوم نیست این قضیه؛ یعنی اکثرا از همدیگه خبر ندارن. ما رو خدا خیلی بهمون لطف داشته .
واقعا خانواده ها خیلی فرق دارن. من مامانم همیشه میگه هر که نان از عمل خویش خورد/ منت از حاتم طایی نکشد.
مطمئنم توی شرایطی شبیه خانواده ی علی، میگه خب یه کم قناعتمونو بیشتر می کنیم؛ اندازه ی پولمون خرید می کنیم .

لیلی شنبه 5 آذر 1401 ساعت 08:34 http://Leiligermany.blogsky.com

ما هم مشتری عدس پلو زیاد داریم. برای همین دیگ عدس پلو بار می ذاریم.
ما اصطلاح خانواده عدس پلو هم داریم یعنی ماش پلو یا لوبیاچشم بلبلی به جای عدس

ما هم باید همین کارو بکنیم از این به بعد .
ما ماشمون تموم شد، وگرنه کته-ماش داشتیم. ولی با لوبیا تا الان امتحان کرده ام. ولی اگه امتحان کنیم، به احتمال زیاد پسرمون مشتریش میشه! کلا رابطه اش با حبوبات خوبه .

دختری بنام اُمید! جمعه 4 آذر 1401 ساعت 18:50

امیدوارم این روزها ختم به خیر بشه. واقعا حق مردم این همه غم نیست.
به نظر منم این پست چیزهای مثبتی داشت. اون تیکه که در مورد کمک همسایتون نوشته بودید داشتم فکر میکردم چقدر خوبه تو یه کشور خارجی همسایه ای داشته باشی که بتونی ازش کمک بگیری. الان من به کم نیاز داشته باشم و خانوادم نباشن هیچوقت سراغ همسایه ها نمیرم چون اصلا نمیشناسمشون.
شخصیت علی هم که در همه زمینه ها خیلی جالبه. دوست دارم یه دوست مثل علی داشته باشم که یکم دنیا رو از زاویه ای متفاوت بهم نشون بده
به نظر منم این عادلانه نیست، یکم بهش بدین خب بچه دلش میخواد

ان شاءالله :).
خوشحالم که نگاه شما این قدر مثبته.
همسایه مون واقعا خیلی خوب و نمونه است. حیف شد که صاحبخونه حاضر نشد خونه شو بهمون بفروشه. امیدوارم توی خونه ی بعدی هم یه همسایه ی خوب داشته باشیم :).
علی واقعا خیلی متفاوته .
خب اون نصفه ی خودشو خورد دیگه، اون نیم نفره رو اون خورد، اون یه نفره رو هم همسر. دفعه ی بعد فکر کنم کلا باید اندازه ی 5 نفر درست کنم که اهل خونه راضی باشن .

سحر جمعه 4 آذر 1401 ساعت 11:53

بلاگ شما همیشه از روزمره‌ها بود و ناراحتی دنیای واقعیتون رو وارد این فضا نمی‌کردین دیگه ببین غم تا اینجا هم اومده یعنی چی.
راستش من به نظرم دوران کرونا نسبت به الان خیلیم عادی و خوب بود . اون موقع هم خبرای بد بود ولی جنس غمش فرق داشت قابل تحمل‌تر بود
ای جان انرژی مثبت فقط عدس پلو دوستی پسرکتون

امیدوارم زودتر همه چی درست بشه و همه خوشحال باشن :).
هر چی بیشتر پیش میریم، آدم میگه صد رحمت به سالای قبل. خدا کنه همه چی به خیر و خوشی تموم بشه.
.

رها جمعه 4 آذر 1401 ساعت 11:30

سلام عزیزم. اتفاقا این پستت هم پر از خوبی های کوچیک کوچیک بود که شاید برای خودتون عادی شده ولی خواندنش حس خوبی میده که هنوز توی دنیا مهربونی هست‌ . کمک کردن فرانتس به شما، حمایت علی از خانواده اش، کمک شما به علی، حمایت خانواده کاتارینا ازش در دوران مریضی، همشون می‌تونه نشانه این باشه که توی این دنیای پر از بدی، هنوز جای امیدواری هست . شبیه یه زنجیره مهربونی می مونه که هرکسی به آدمهای اطرافش کمک کرده.
جالبه که با اینکه انگلیسی در واقع زبان سوم پسرتون هست ازش خوب برای مواقع خاص و تیکه انداختن استفاده می‌کنه. ببوسش از طرف من پسر شیرین زبون رو.

علیک سلام،
نگاهتو به چیزایی که نوشته بودم خیلی دوست داشتم :).
--
آره، به موقعش میزنه ما رو هم می پکونه .

AE پنج‌شنبه 3 آذر 1401 ساعت 23:14

دیگه وقتی مود وبلاگ دختر معمولی هم مثل همیشه پر انرژی نیست یعنی واقعا یه جای کار دنیا می‌لنگه :)
---------------
درست نبودن دادن جام جهانی به آلمان به خاطر رسوایی ۶،۷ میلیون یورویی پرداخت نایکی به فیفا و کسایی که حق رای داشتن به نفع آلمان برای برگزاری جام‌جهانی بوده و این باعث شده بود آفریقای جنوبی از میزبانی به خاطر این رشوه دادن تو ۲۰۰۶ محروم بشه.
ولی به نظرم این ارگومنتاتسیون برای توجیح میزبانی قطر درست نیست.
فکر نکنم در هیچ تاریخی در زمان برگزاری جام جهانی کارگرهای ساخت ورزشگاه از شدت گرما جون خودشون رو از دست داده باشن و بعد جنازه هاشون به جای تحویل به خانواده ها به اجبار تو قطر به خاک سپرده بشه. تمامی کارگران خارجی فعال در ساخت ورزشگاه حقوقی کمتر از حداقل حقوق تعیین شده در قانون قطر برای اتباع قطری گرفتن.

اگر دوست داشتید این مستند رو از یوخن برایر در مورد اینکه این جام جهانی چه تفاوتی با قبلی ها داره بهتون توصیه می‌کنم :)

https://www.google.com/url?sa=t&source=web&rct=j&url=https://www.zdf.de/dokumentation/zdfzeit/zdfzeit-geheimsache-katar-100.html&ved=2ahUKEwjx9ovWwsf7AhVISvEDHaEYCq4QFnoECA4QAQ&usg=AOvVaw3EdJ5749ixmkLx8FQ_9PJl

واقعا هر جا رو نگاه می کنی این روزا، داغونه. خدا کنه زودتر همه چی خوب بشه.
گاهی فکر می کنم الان اگه مثلا به مردم بگن این آپشن رو دارین که برگردین به دوران کرونا، آیا اونو انتخاب می کنن یا چیزی که الان هستو؟
--
مرسی بابت توضیحایی که دادین. قطرو که می دونستم چرا میگن استانداردای کافی رو نداشته ولی راجع به آلمان نمی دونستم چه قضیه ای بوده.

روشنا پنج‌شنبه 3 آذر 1401 ساعت 21:23 https://varicose-clinic.com/

آلمان که میگن بهترین شرکتهای کابینت ساز رو داره، چرا مال شما اونطوری شد؟!
Schönes Wochenende

خب مال ما قدیمیه. مال ۲۰۰۰ ایناست :D.
شمام آخر هفته ی خوبی داشته باشین :).

کهکشانى پنج‌شنبه 3 آذر 1401 ساعت 20:29

چرا از نظر اونا دادن میزبانى ٢٠٠٦ به آلمان اشتباه بوده ؟

نمیدونم والا. برا خودمم جالب بود.
ما اون زمان اینجا نبودیم، در جریان نیستم.

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 3 آذر 1401 ساعت 20:22 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
واقعا ساعت هشت آفتاب میزنه؟ جالبه ببخشید چند غروب میکنه اون وقت؟
کار علی خودش کلی انرژی مثبت داشت اتفاقا!
ببخشید این کاتارینا کی بید؟!

سلام،
آره، هشت آفتاب میزنه، تازه تو دیرترین وقتش تا نزدیک هشت و نیم میره.
۴.۵ هم غروب افتابه.
خدا رو شکر که حداقل یه چیز مثبتی هم نوشتم پس :).
کاتارینا همسایه ی سمت چپمونه، همون که سرطان گرفته.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد