کار، مدرسه، شنا


اون روز با فاطیما حرف می زدم. از اول ژانویه تمام وقت کار می کنه. میگه وااای دختر معمولی، تو چطوری انقدر کار می کنی؟ خییییلی طولانی. من مردم دیگه این چند روز. هر چی هی کار می کردم، هی تموم نمیشد.

بهش میگم خب من مثل تو کار نمی کنم، من 37 ساعت تو هفته کار می کنم. میگه خب همونم خیلی زیاده.

میگم مگه تو  تو الجزایر کار نکرده ای قبلا؟ سرشو به یه معنی اووه، برو بابا، این کجا، اون کجا تکون می ده و میگه کار تو الجزایر کلا متفاوته. هشت مثلا شروع می کنن، بعد صبحانه می خورن و این ور و اون ور می رن و اینا، عملا ده شروع می کنن.

دیدم این بیچاره ها هم انگاری توی یه ایران دیگه دارن زندگی می کنن. خوبه که باز انقدر انعطاف پذیری داره فاطیما که با این چیزای کشورش مشکلی نداره.

--

پسرمونو بردم گفتاردرمانی، مامان دنیلو و دنیلو هم اومدن. بعد دیگه پسر ما و دنیلو رفتن پیش مربی هاشون، من و مامان دنیلو با هم صحبت کردیم.

راجع به مدرسه ی پسرشون ازشون پرسیدم و اینکه آیا همچنان راضی هستن یا نه و اینا.

کلا که راضی بود ولی می گفت سیستم اینجا خیلی با اوکراین فرق داره. ما اونجا میریم مدرسه، دیگه 12 سال دیگه میایم بیرون. هی هر چند سال مدرسه عوض کن نداریم دیگه .

یه چیزای جالب دیگه ای هم گفت. مثلا من فکر می کردم بچه اگه از کلاس پنجم بره دبیرستان دیگه تمومه. ولی گفت این جوری نیست. گفت وقتی میره دبیرستان، بعد از دو سالش، باز دوباره ارزیابی میشه که آیا اجازه داره تو دبیرستان بمونه یا باید بره یه مدرسه ی دیگه. باز اگه گفتن باید بره یه مدرسه ی دیگه و رفت، بعد از یه مدتی (نگفت چند سال) دوباره می تونه اونجا ارزیابی بشه و اگه خوب بود، دوباره برگرده دبیرستان.

خلاصه که حالا حالاها این قضیه ها تموم نمیشه.

--

جلسه ی اول کلاس شنای پسرمونم رفتیم. خوب بود.

کلا دو تا کارت ورود داریم: یکی برای پسرمون، یکی برای همراه. کارت همراه، فقط 20 دقیقه معتبره. یعنی باید بچه رو ببریم، لباساشو عوض کنیم، تحویلش بدیم و برگردیم. دوباره بریم برش داریم. نمیشه اونجا منتظر بمونیم.

ولی جلسه ی اول و آخر رو آقاهه گفت استثنائا می تونین بمونین و از توی یه اتاقی که شیشه داره سر تاسرش، بچه ها رو نگاه کنیم که بدونیم چیکار می کنن. ما هم رفتیم تو اون اتاق و نگاهشون کردیم. کلا صحنه ی بامزه ای بود، پنج شیش تا بچه ی کوچولو که لباساشونم درآورده بودن عین جوجه اردکا راه میفتادن دنبال مربیاشون. دو تا هم مربی داشتن.

ما کلاس خصوصی نگرفتیم ولی واقعا جمعیتشون کمه. فکر کنم کلاس ده نفره است ولی پنج نفر بیشتر نبودن این جلسه و خب با دو تا مربی، به نظرم واقعا کیفیت کلاسش خوب باشه.

--

بعد از اینکه از تو اتاق نگاهشون کردیم، برگشتیم که بریم توی اتاقی که بچه ها رو تحویل داده بودیم. به این اتاقا میگن Sammelumkleide (زامِل اوم کلایده: زامِل یعنی جمع شدن/گروهی، اوم یه پیشونده به معنی تغییر دادن، کلایده یعنی لباس) یعنی اتاقی که آدما به صورت گروهی می تونن توشون لباسشونو عوض کنن. برای وقتاییه که کلاس هست و بچه ها قراره همه شون با هم باشن. یه اتاق هم اون گوشه اش داره که اگر کسی براش مهمه که بدنش دیده نشه، بره اونجا لباسشو عوض کنه. بعدم همه ساک و بارشونو همون جا میذارن و دیگه لازم نیست هر کسی بره برای خودش یه جا دنبال کمد خالی بگرده و بچه ها پراکنده بشن.

--

هم زمان که از اون ور شیشه، مربی به بچه ها گفت که کلاس تموم شد و خودتونو خشک کنین، من و یه آقای دیگه راه افتادیم که بریم توی همون اتاقی که بچه ها رو تحویل داده بودیم (همون زامل اوم کلایده).

جلوی در که رسیدیم، یه خانمه توی اتاق بود که خودش کاملا برهنه واستاده بود و داشت یکی از بچه هاشو خشک می کرد. آقاهه که پشت سر من بود، انگاری یه کمی یکه خورد (قبل از کلاس با هم صحبت کردیم، به چهره اش و لهجه اش می خورد که اوکراینی یا روس اینا باشه) و همون عقب واستاد.

ولی من اهمیتی ندادم و رفتم تو. چون به نظرم خانمه اگه براش مهم بود، اونجا لباساشو درنمیاورد. مضاف بر اینکه باز توی همون اتاق هم یه اتاقک برای تعویض لباس بود و ایشونم مشغول خشک کردن بچه اش بود، نه مشغول لباس پوشیدن خودش.

بعد از اینکه من رفتم تو، خانمه درو بست. آقاهه هم دیگه روش نشد درو باز کنه.

یه چند دقیقه ای گذشت و خانمه خوب بچه اش رو خشک کرد و این وسط بالاتنه اش رو یه چیزی پوشید ولی از کمر به پایین، همچنان هیچی نداشت.

از در سمت استخر، آقای مربی اومد تو، یه نگاهی به من کرد، یه نگاهی به اون خانمه که هنوز نصفش لباس نداشت، با تعجب گفت بقیه ی پدر و مادرا کجان؟ چرا هیشکی نیست؟ بعد دوباره سرشو برد بیرون، ببینه بچه ها دارن میان دنبالش یا نه.

بعد بچه ها اومدن. دیگه این وسط یکی درو باز کرد و بقیه ی پدرا و مادرا (که البته همه شون به جز یکی پدر بودن) اومدن تو. خانمه هم یه زمانی این وسط بالاخره لباس پوشید.

--

این روزا خیلی غر زده ام نسبت به خیلی سیستمای آلمانی. گفتم بیام دوباره از خوبی هاشونم بگم.

اون روز که پسرمونو بردم استخر، یه چیزی دیدم که با خودم گفتم با اینکه تو آلمانم این همه سال، ولی باز هر بار که این ویژگیشونو می بینم، لذت می برم. اینکه برای آدما درست و حسابی وقت میذارن. مثلا بین کلاس های بچه ها، یه ربع فاصله است. یعنی؛ کلاسی که ساعت 3 شروع میشه، 3:45 تموم میشه. بعد، مربی تا کلاس بعدی، یه ربع وقت داره. طرف بعد از کلاسش، قشنگ میره بدنشو خشک می کنه؛ دوباره لباس مرتب مخصوص استخر رو که رنگش مشخصه و اسم استخر روش نوشته شده رو می پوشه. میاد وارد اتاق تعویض لباس میشه. با بچه های کلاس بعدی صحبت می کنه و بهشون میگه آماده هستین یا نه و هی بهشون میگه نشنیدم، بلندتر ؛ بعد بچه ها رو می بره با خودش و دوباره لباساشو عوض می کنه و مایو می پوشه و باهاشون میره تو آب.

آقاهه می تونست به جای اینکه بره لباس بپوشه و خودشو خشک کنه، بره یه قهوه بخوره این وسط و با توجه به اینکه فاصله ی زیادی هم بین کلاس ها نیست و هوا هم اون ور گرمه، یه لحظه همون جوری با مایو بیاد و بگه خب بریم و بچه ها رو ورداره ببره. ولی این کارو نمی کنه و واقعا احترام میذاره به آدمایی که میان اونجا و برای هر کدومشون با سر و وضع مرتب وارد میشه.


نظرات 3 + ارسال نظر
shiva جمعه 30 دی 1401 ساعت 18:15

سلام میشه بپرسم دمای اب مناسب بود برای بچه ؟ چون دیدم تو سایت استخرها زده ۳۰-۳۲ درجه
سردش نبود بچتون؟

سلام،
والا من که نمی دونم دمای آب واقعا چند بود و پسرمونم شکایتی نداشت که آب سرده بوده. ولی تو سایتشون زده 31.5.

نکته یکشنبه 25 دی 1401 ساعت 15:21

کاملا برهنه؟کار ایشون غیر عادی بود یا برای آلمان اگه اوکی نباشه عادی تره؟اینکه بچه ها هم خانومه رو میدیدن هنگم

بله :). والا عادی که نیست که بگم خیلی ها این جورین ولی خب تک و توک هم هستن این جوری. این طوری هم نیست که بگم این یه دونه خیلی استثنائی بود.

مریم.ش یکشنبه 25 دی 1401 ساعت 10:06

جونم برات بگه این جا بیشتر تابستون بچه ها کلاس شنا برمی دارن دیگه. مامان ها هم بیکارن بیشترشون. قشنگ خودشون هم یه بلیط می خرن وسط کلاسن. مربیه میگه اینو تمرین کن میره سراغ بعدی. خلاصه یه سری بچه هستن که توسط مادرشون رو آب شناور شدن دارن لنگ و لگد میندازن (به معنی واقعی کلمه لنگ و لگد ها، منظورم اصلا پای کرال نیست. چون هنوز درست بلد نیستن) ... حالا این وسط یه سری هم هستن که بیچاره ها اومدن آب درمانی... قشنگ اگه یه لگد بهشون بخوره می ترکن... اینه که من کلا با ورود مادر جماعت به استخر مخالفم... از طرفی یه وقتایی نمیشه به مربی و غریق اعتماد کرد. مثلا من قدیما دو بار تو پروسه آموزشم غرق شدم. یه بار مربیم عین فشنگ پرید تو آب اصلا نذاشت من دست و پا بزنم... یه بار قشنگ رفتم ته آب، فکرامو کردم دست و پا زدم برگشتم، هیشکی هم نفهمید البته یه سری استخرها هم هستن که فضای آب درمانی شون کلا جدا از استخره... حتی استخر کودکشون هم جداست... ولی بیشتریا همین جوری همه در کنار هم تو‌ کم عمق دارن لنگ و لگد میندازن تایم آموزشی رو هم جدا نمی کنن

، آره. خودمم که تو ایران کلاس شنا رفتم همین طوری بود. اصلا هیچ قسمتی رو برای آموزشی جدا نکرده بودن. فقط مثلا خانمه می گفت ده استخر باز میشه، تو ده بیا که کسی نباشه هنوز. وگرنه همه قاطی بودن. دقیقا کلی هم از این خانمای مسن بودن که آدم باید هی مواظب می بود بهشون نخوره. اصلا نمیشد نفستو زیر آب امتحان کنی. یه کم زیرآبی میرفتی، باید میومدی بالا که یه وقت به کسی نخوری.
اینجا هر استخری، در واقع یه مجموعه از استخرهاست. یکی معمولا برای آدمای حرفه ایه که فقط لاین داره و باید توی لاین حرکت کرد. یکی دو تا استخر هست که برای کساییه که می خوان همین طوری توی آب باشن و بازی کنن و اینا. یکی دو تا استخر هم هست که مخصوص بچه هاست؛ یکی برای بچه های خیلی کوچیک، یکی برای بچه های یه کمی بزرگتر که یه کمی هم عمق داشته باشه که بتونن شنا کنن. توی همین استخره، آموزش هم برگزار میشه که موقع آموزش، قسمت بچه ها رو جدا می کنن که کسی اجازه نداشته باشه بره اون ور.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد