مدرسه


چند روز پیش، ساعت 12 اینا، یه جایی بودیم، از مدرسه ی کاتولیک بهمون زنگ زدن. حدس می زدم که ریجکتی باشه چون از قبل گفته بودن که اگه ریجکت کنیم، قبلش بهتون زنگ می زنیم و این جوری نیست که یهویی براتون نامه بفرستیم.

خانمه خیلی مهربون بهم گفت که متاسفانه نمی تونیم پسر شما رو برداریم. 87 نفر ثبت نام کرده ان. ما 81 نفر جا داشتیم، فلان تعداد کاتولیک بوده ان، فلان تعداد خواهر و برادر بچه هایی بوده ان که اینجا بوده ان و در نهایت، از بین باقی مانده ها، بر اساس فاصله ثبت نام کرده یم و متاسفانه نمی تونیم بهتون جا بدیم. (یعنی؛ ما انقدر خوش شانسیتم، اگه 6 نفر بیفتن بیرون، یکیش ماییم .)

گفتم که خب ما الان باید چیکارکنیم؟ گفت خودتون باید به اون مدرسه ای که می خواین برین، زنگ بزنین. منم تشکر کردم و خداحافظی کردم.

سریع زنگ زدم به مدرسه ی انتخاب دوم پسرمون که اون آقاهه مدیرش بود.

گفتم این طوری شده و ما مدرسه ی شما انتخاب دوممونه. گفت فردا می تونین بیاین برای ثبت نام؟ گفتم باشه. شما هنوز جا دارین؟ گفت بله.

گفت فقط یادتون نره که گواهی تولد بچه و دفترچه ی واکسنشو بیارین. گفتم چشم.

فرداش رفتم و راس ساعت اونجا بودم. خانمه درو باز کرد و گفت خانم فلانی؟ گفتم بله. گفت بیرون منتظر باشین، الان آقای مدیر خودش میاد.

یکی دو دقیقه بعد، آقای مدیر خودش اومد و با پسرمون سلام و علیک کرد و مشتاشونو به هم زدن و گفت بریم تو.

گفت من با پسرتون میرم توی اتاق که با هم یه کمی بازی کنیم. شما هم پیش خانم منشی کارای اداریش رو انجام بدین.

من پیش خانم منشی هنوز نشستم که مدارکمو دربیارم. گفت نمی خواد، خودم مدارک رو گرفته ام. گفتم چطور انقدر زود؟ شما دیروز ظهر به من زنگ زدین. گفت آره، زنگ زدم به اون مدرسه، گفتم برامون فکس کنین.

واقعا لذت بردم از مدیریتشون. خدا کنه همه ی مدرسه شون همین طوری باشه.

بعد دیگه سری مدارک رو دونه دونه برام توضیح داد و ازم امضا گرفت. بعد از یه ربعی تقریبا، گفت حالا می تونین شما هم برین پیش پسرتون آقای مدیر.

رفتم اونجا. دیدم آقای مدیر بسیار خوشحال و خندان و خوشرو اونجا نشسته.

من که رفتم، برام خیلی با دقت و جزئیات توضیح داد که با پسرتون تا 50 شمردیم، بعد کارای دیگه کردیم، بعد دوباره از 90 شروع کردیم به شمردن تا 100. بعد من تاس انداختم و پسرتون گفت که عددی که اومده چنده، بدون اینکه واقعا تک تک نقطه ها رو لازم باشه بشمره. یعنی عددهای روی تاس رو حفظه. بعدش من این حروفو (توی یه کتاب بودن حروف و روشونو میشد پوشوند و یکی یکی باز کرد تا حرفا دونه دونه دیده بشن) دونه دونه برای پسرتون باز کردم و پسرتون تونست کاملا کلمه ی TOMATO رو بخونه (اوه اوه، چه دستاورد بزرگی ). بعدم راجع به سیب و هسته اش و اینکه یه سیب چطوری سیب میشه یه کمی با هم صحبت کردیم. بعدش پسرتون نقاشی خودشو کشید اینجا (اینو بعدا باید عکسشو بذارم تو کانال ) و اسمشو هم نوشت.

خلاصه، تست پسرمونم همین بود که آقاهه توضیح داد دیگه.

بعدم بهمون دوباره خوش آمد گفت و گفت اگر سوالی دارین بفرمایید.

یک فوریه هم باید بریم مدرسه شون. برای بچه های جدید، این روز رو گذاشته ان که هر 12 تاشون با همدیگه قراره یه بازی رو بکنن تا با هم آشنا بشن. مادر و پدرها هم می تونن بمونن و اونجا قهوه بخورن و با هم آشنا بشن، می تونن هم برن و بعدا بیان بچه هاشونو بردارن.

من حدس می زنم، یه فایده ی دیگه ای هم که این بازی کردن براشون داره (علاوه بر اینکه بچه ها با هم آشنا میشن) اینه که می خوان یه کمی دستشون بیاد کدوم بچه چه اخلاقی داره، کی گوشه گیره، کی فرزه، کی با همه بر می خوره و ... تا ببینن کلاس ها رو چطوری دسته بندی کنن. ولی مطمئن نیستم. نمی دونم.

گفت از بچه های مهدشون هم هر کس که میاد این مدرسه رو می تونه اسم ببره تا ما ببینیم اگه بشه، توی یه کلاس بذاریمشون. حالا باید زنگ بزنم و اسم افا و کیانو بدم. رزا هم همون مدرسه میره. ولی پسر ما علاقه ای نداره با رزا هم کلاسی بشه. نمی دونم واقعا چرا.

چند وقت پیش یه بار بهش گفتم میخوای میرزانو دعوت کنیم یه بار بیاد؟ میگه نه. میگم چرا؟ میگه آخه باید رزا رو هم دعوت کنیم .

--

خلاصه که به این ترتیب، پرونده ی ثبت نام توی مدرسه بسته شد. حالا ببینیم غول مرحله ی بعد چیه .

--

با اینکه اون مدرسه ای که می خواستیم نشد، اصلا ناراحت نیستم. نمی دونم چرا. شاید به دلیل حس خیلی خوبیه که از مدیریت این مدرسه گرفته ام. به هر حال که فعلا شرایط اینه. هر چه پیش آید، خوش آید. هر چیشو مدرسه باهاشون کار کرد، که خدا رو شکر. هر چیو احساس کردیم مدرسه کم میذاره، باید خودمون باهاش کار کنیم دیگه. غصه نداره. در حد ابتدایی که بلدیم با بچه مون کار کنیم .

--

ماجراهای ما و خونه رو توی یه پست جدا میگم. هر بار از این قضایای خونه، خودش یه مثنوی هفتاد منه!


نظرات 6 + ارسال نظر
لیلی سه‌شنبه 11 بهمن 1401 ساعت 08:25 http://Leiligermany.blogsky.com

خدا رو شکر فایل انتخاب مدرسه به خوبی بسته شد.منتظر باز شدن فایل تحصیلات به خوبی و شادی هستیم

آره، خدا رو شکر. راضی ایم.
ان شاللله میام مینویسم.
همین پس فردا باید یه دور بریم مدرسه، بچه ها با هم آشنا بشن :).
قصه های مدرسه از همین الان شروع شده ؛-).

سارا یکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت 22:23

سلام
خیلی خوشحال شدم که اون مدرسه کاتولیک نشد من ایران مدرسه رفتم و جز اقلیت های مذهبی بودم( الان مذهبی نیستم) خیلی تو مدرسه اذیت شدم درسته که تو آلمان معلم ها اجازه ندارن با غیر مسیحی رفتار بدی داشته باشن ولی به هر حال بچه حس می کنه که به اون جمع تعلق نداره و یه جورایی با یقیه فرق داره و اذیت میشه شاید اون مدرسه بیشتر پسرتون رو منزوی می‌کرد

سلام عزیزم،
متاسفم که توی مدرسه اذیت شدی. امیدوارم الان این مدل اذیت و آزارها کمتر شده باشه.
نمی دونم واقعا الان که اون مدرسه نشده بهتره برای پسرمون یا بدتر. اینی که شما میگی هم ممکن بود اتفاق بیفته.
واقعا نمی دونم.
به هر حال، هر مدرسه ای یه سری مزایا داشت و یه سری معایب. مثلا مزیت اون مدرسه این بود که هر کلاس حداقل دو تا معلم داشت به صورت همزمان توی کلاس. که خب به نظرم مزیت بزرگی بود. یه خوبی دیگه اش این بود که خانمه خیلی روی نقاشی کشیدن برای یاد گرفتن حروف الفبا تاکید داشت و این می تونست خیلی پسر ما رو مشتاق کنه به مدرسه.
اینجایی که قراره بره باز مزایای دیگه ای داره. امیدوارم آخر و عاقبتش خوب باشه. :).

فاطمه یکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت 15:55

سلام وقت بخیر
مونتسری چرا حذف شد معمولی جان؟

سلام عزیزم،
من نمی دونم همه ی مدرسه های مونتسوری شبیه همن یا نه. ولی توی این مدرسه مدیره خیلی تاکید داشت روی اینکه ما تاکیدمون روی مستقل بودن بچه هاست و بچه ها باید خودشون کاراشونو انجام بدن و ... .
در حالی که پسر ما از نظر شخصیتی، بچه ی مستقلی هست و اتفاقا ترجیحش همیشه اینه که خودش تنها باشه. کمتر اهل کار گروهیه، زیاد اجتماعی نیست. ما دلمون می خواست بچه مون توی محیطی باشه که اتفاقا باعث بشه بیشتر کار گروهی بکنه و اجتماعی تر بشه. یه جوری نباشه که ما بچه رو هل بدیم به سمت انزوا کلا، مخصوصا که ما اینجا فامیل و دوست و آشنا نداریم و روابط اجتماعی پسرمون با هم سناش محدود میشه به همون مدرسه.
ولی مثلا برعکسش، توی اون مدرسه ی کاتولیک، خانمه خیلی راجع به کارهای گروهی و پروژه های گروهی ای که با بچه ها انجام میدن صحبت می کرد.

Saraaaaaasa یکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت 00:43

قطعا وقتی شروع این باشه، بعدش هم با همین کیفیت یا نزدیک به همین کیفیت پیش میره

منم امیدوارم این طوری باشه :).

مامان فرشته ها شنبه 8 بهمن 1401 ساعت 14:39 http://Mamanmalmal.blogfa

خوب خدا رو شکر منم کیف کردم از حوصله مدیر و نظم مدرسه
و خوشم میاد همه چی رو اسون میگیرید بر عکس من

من واقعا آسون گیرم؟ والا خودمم نمی دونم. گاهی وقتا فکر می کنم از من سخت گیر تر هیشکی نیست. بعد باز دوستامونو می بینم، میگن بارک الله دخترمعمولی، تو چه ریلکسی .
یه جایی یه چیزی خوندم (شایدم تو همین وبلاگ، کسی گفت؛ درست یادم نیست)، نمی دونم حالا درست بود یا نه. طرف نوشته بود ما ترک ها یه ضرب المثل داریم، میگیم شد، شد؛ نشد، چایی دم می کنیم.
خداییش خیلی خوشم اومد از دیدگاهشون .

ربولی حسن کور شنبه 8 بهمن 1401 ساعت 06:12 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
راستش زیاد یادم نیست که این مدرسه کدوم بود اما چه خوب که بالاخره خیالتون راحت شده

سلام،
مرسی :).
در کل، چهار تا مدرسه بود: اونی که خیلی سیستمشون قدیمی بود و خانمه زیاد از نمره حرف می زد، مدرسه ی شبه مونتسوری، مدرسه ی کاتولیک و مدرسه ی رایان که مدیریتش خیلی خوب بود و خیلی شفاف با عدد و رقم همه چیو راجع به مدرسه می گفت.
اون دو تای اول، از اول برامون حذف بودن. بین این دو تای دوم، ما اون کاتولیکه رو اول زده بودیم که نشد. ولی خب دومی هم واقعا خوب بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد