کابینت/آلمانی


یه روز بیکار بودیم، رفتیم کابینت ببینیم. یکیو یه ویژگی ایشو خیلی پسندیدیم. یه در داشت که بسته میشد، طوری که انگاری تمام سینک و کابینت ها میرفت پشت در. مثل اینکه که یه کمد بلند اونجا باشه.

هر چی نگاه کردیم، قیمت و اینا نداشت. می خواستیم ببینیم، این در رو اگه بخوایم روی یه کابینت دیگه بذاریم، چطوری میشه. چون ما رنگ و طرح اون کابینتا رو اصلا نپسندیده بودیم.

از آقاهه پرسیدیم و راهنمایی کرد. بعد گفتیم این قیمتش چنده حالا؟ گفت شصت هزار یورو .

--

حالا رفته بودیم اون ورتر، من داشتم همین جوری یه سری کابینت های دیگه رو نگاه می کردم، همسر میگه بیا این ور، بیا این ور. میگم چطور؟ میگه همون آقاهه بود که داشت راجع به اون کابینتا برامون توضیح میداد. ضایع است راجع به کابینت شصت هزار یورویی می پرسی، بعد الان داری کابینت شیش هزار یورویی نگاه می کنی .

--

چند وقت پیش، سر کار، یه میتینگ داشتیم، داشتیم راجع به پردازش شماره حساب های بانکی (که بهش میگن ایبَن ( IBAN)) صحبت می کردیم. ما برای سادگی کار، گفتیم اول از همه، ایبن هایی را بررسی می کنیم که اولشون با DE شروع بشه (یعنی مال آلمان باشه). بعدا باید کد رو توسعه بدیم تا بتونیم همه ی ایبن ها رو بررسی کنیم.

مارکوس میگه: Wir machen erst die Deutsche (ویر ماخِن اِرست دی دویچه: اول کار (ایبن های) آلمانی رو انجام میدیم). و هیچ منظور بدی هم اصلا از جمله اش نداشت. صرفا یه جمله ی خبری بود که داشت نتیجه گیری می کرد که اوکی، پس قرار این شد که اول ایبن های آلمانی رو انجام بدیم.

آنیا به شوخی و مسخره و مثل اینکه بخواد ادای کسی رو دربیاره که جدی باشه، جمله ی مارکوسو با یه حالتی که انگار حرف نژادپرستانه ای زده تکرار کرد و گفت ویر ماخن ارست دی دویچه. بعد ادامه داد، ما اول ایبن هایی که توی آلمان هستن رو بررسی می کنیم.

و جمله شو یه جوری گفت که یعنی ممکنه صاحب ایبن آلمانی نباشه، ولی یه ایبن توی آلمان داشته باشه.

--

همسر اینا یکی از همکاراشون مال شرق آلمانه. میگه توی یه میتینگی بودیم که یه عالمه آدم توش بودن. یه پروژه ای هم داریم که رسما و بر اساس قرارداد، زبون صحبتش آلمانیه. ولی چون یه سری ها کلا مال انگلیسن و اصلا آلمانی بلد نیستن، برای همه اکیه که میتینگ ها رو به انگلیسی داشته باشن.

توی میتینگ بودیم، همون همکاره گفت اینجا آلمانه، باید آلمانی صحبت کنیم!

میگه یکی دو دقیقه یه سکوت طووووولانی سهمگین مرگبار شد که هیشکی هیچی نمی گفت. بعد از یکی دو دقیقه، اصلا یه بحث دیگه رو پیش کشیدن و میتینگو ادامه دادن.

بعدا البته خبرش رسیده بود رئیس کل نمی دونم چی چی که یه پسر اصالتا ترکه که (احتمالا) متولد اینجاست. اونم ایمیل زده بود و گفته بود باید انگلیسی صحبت کنین. دیگه تکلیف همه روشن شده.

--

پسرمون: مامانی، جوجه چه جوری رفته توی تخم مرغ؟

من: منظورت چیه مامان؟ خب اول تخم مرغه، باز که میشه، از توش جوجه در میاد.

پسرمون: نه، منظورم اینه که اولین بار چه جوری شده؟

--

پسرمون: فلان چیزو کی می تونم؟

همسر: ده دوازده سال دیگه.

پسرمون: ده دوازده سااااال دیگه؟ تو اون موقع هستی؟


نظرات 11 + ارسال نظر
دختری بنام اُمید! سه‌شنبه 18 بهمن 1401 ساعت 17:18

با 60 هزار یورو میشه یه واحد آپارتمان کوچیک، تو جای معمولی شهر ما خرید.
قیمت ها به دلار و یورو هست، پس بعیده شما تعجب کنید، فقط هر قیمتی شنیدین سریع تبدیل کنید به یورو که براتون عجیب نباشه. مثلا 4 سال قبل ما یه وسیله خریدیم 300 هزار تومن، الان 30 میلیون تومن شده

نمی دونم والا. شاید پولدار شدیم، به خونه خریدن تو ایرانم فکر کردیم .
. باور کن قیمتاتون یه وقتایی از اینجا هم بیشتره.
حداقل، من پارسال که ایران بودم، لباس هایی رو که می دیدم مثلا 20 یورو میدن، با خودم می گفتم من این لباسو الان تو آلمان حاضر نیستم 20 یورو بدم و به همین دلیل نمی خریدمشون . نمی دونم مردم تو ایران از کجا میارن که می خرن.
--
چند وقت پیش با این آقاهه که ازش عربی یاد می گیرم حرف می زدم. یه چیزی پرسید راجع به حقوقا فکر کنم. بعد من گفتم فلان قدر میلیون. گفت میلیون؟ گفتم بله، میلیون. گفت میلیون؟ گفتم بله بله، میلیون. گفت میدونی میلیون چقدره؟ گفتم بله، می دونم.
فکر می کرد مثلا می خوام بگم "هزار" به عربی، اشتباهی دارم میگم میلیون. بلد نیستم کلمه ی "هزار" چی میشه.
مخش سوت کشید عددا رو که بهش گفتم یه کمی. شوکه شد. دیگه بحثو عوض کردیم.

دختری بنام اُمید! دوشنبه 17 بهمن 1401 ساعت 20:13

ان شالله خونتون به زودی ساخته بشه و کابینت مورد پسندتون رو با قیمت مناسب پیدا کنید. 60 هزار تا قیمت یه آپارتمانه اینجا، تازه قانع باشید میتونید دو تا آپارتمان تو مجتمع هم باهاش بخرید
الان خواستم حساب کنم 60 هزارتا چقدر میشه، یه لحظه مکث کردم دکمه اینتر رو بزنم، خوف کردم که قراره چقدر بشه، و وقتی اینتر زدم فهمیدم حق داشتم، خوفناکه
الان کامنت ها رو خوندم برام جالب بود که بچه ها چنین تصوراتی دارن، من که خودم چنین تصوراتی نداشتم، اطرافمم بچه ها اینطور نبودن، ولی بعضی وقتا میشنوم بچه های جدید فامیل از این حرفا میزنن!

واقعا اگه بشه با 60 هزار یورو خونه خرید تو ایران که خوبه. والا ما قیمت هر چیو تو ایران حساب کردیم، دیدیم همین جا ارزون تره!
اتفاقا اون روز داشتم با خودم فکر می کردم یعنی من برم ایران، قیمت ها برام قابل تصور هست؟ وحشت نمی کنم عین اصحاب کهف؟!
فکر کنم زیاد آدم مسن دور و برت نبوده .

نیوشا یکشنبه 16 بهمن 1401 ساعت 09:21

من یادمه بچه بودم و فک میکردم اگه به سن دبیرستان برسم دیگه مامان بابام کار افتاده میشن نمیتونن حتی غذا درست کنن و تمام کارای خونه با منه

. من ولی فکر کنم تصورم از پیری پدر و مادرا درست بود. چون اول راهنمایی بودم، مامانم بازنشسته بود. اول دبیرستان بودم، بابامم بازنشسته بود.

لیلی یکشنبه 16 بهمن 1401 ساعت 00:31 http://Leiligermany.blogsky.com

پسر منم گاهی ازم می پرسه چند سالته و وقتی یه جواب حدودی کمتر از واقعی میگم مثل فسیل نگاهم می کنه وای به روزی که اصل مطلب رو بفهمه

. حالا ما باز از اول با واقعیت رو به روش کرده یم .

شبنم شنبه 15 بهمن 1401 ساعت 23:11

خیلی ممنون ، جالب بود، ولی فکر کنم خونه ما اگه بود کارایی نداشت و اون در همیشه باز بود، بس که همش یا پای سینکیم یا سر کابینت

خواهش می کنم.
اون کاربرداش واسه نامرتبایی مثل ماست. هر وقت خیلی شلوغ پلوغ بود و خواستی مهمون کلی ظرف توی سینک و روی کابینتا رو نبینه، درشو می بندی .

مریم.ش شنبه 15 بهمن 1401 ساعت 19:03

منم همچین چیزی به مامانم گفته ام. یه بار گفت میری مدرسه، بزرگ میشی، دیپلم می گیری... منم گفتم آخه اون وقت که تو مُردی! کلا نمی دونم چرا آدم وقتی بچه است امید به زندگی از نظرش اینقدر کمه

. واقعا چرا؟

رعنا شنبه 15 بهمن 1401 ساعت 03:36

در مورد حرف پسرتون هم، نمیدونم بچه ها در مورد سن چه تصوری دارند. ما رو خیلی بزرگ می بینند... یادمه یه بار رفته بودیم یه مراسم عروسی. پسر خواهرم چهار سالش بود. عمه ش بهش گفت انشالله عروسی تو بشه. بچه خیلی معصومانه گفت تا اون موقع که تو مردی حالا عمه ش سی و پنج شش سالش بود!

آره، هم اندازه مون به نظرشون خیلی بزرگه، هم سنمون.
.

رعنا شنبه 15 بهمن 1401 ساعت 03:31

سلام
امیدوارم کارهای خونه به خوبی پیش بره.
من تصمیم دارم ماشین بخرم ولی پارکینگ ندارم. امروز دیدم همسایه آگهی زده پارکینگش رو میفروشه. خوشحال شدم زنگ زدم، گفت چهل و پنج هزار یورو!!! برای پونزده متر پارکینگ! امروز که رفته بودم پیاده روی فکر می کردم پس خونه چقدر میتونه باشه و ایا من هیچ وقت میتونم اینجا (المان) خونه بخرم؟ بعد یادم افتاد که بارها و بارها توی زندگیم کارهایی انجام شده که فکرشم نمی کردم. پس الانم فکرشو نمی کنم و اعتماد می کنم به خدا که به موقع همه چیزو درست می کنه. بعدش از هوای بارونی لذت بردم.

سلام،
مرسی عزیزم.
پارکینگا اجاره شونم تازه گرونه. امیدوارم یه خونه ی خیلی خوب بخری .
ما هم فکرشو نمی کردیم آخرش این قدر بدیم برای خونه خب شد و دادیم. تو هم ان شاءالله خیلی زود یه خونه ی خوب بخری :).

شبنم جمعه 14 بهمن 1401 ساعت 23:29

کاش عکس اون کابینت رو می ذاشتید،

عکس نگرفتیم راستش. ولی خود کابینتاش اصلا خوشگل نبود. سبز بود رنگش؛ یه سبزی که اینجا بیشتر رستوران های تایلندی اینا اون رنگین، که خب فرسنگ ها فاصله داشت از چیزی که ما می خواستیم. مهم همون ویژگی در دار بودنش بود.
الانم هر چی می گردم، متاسفانه حتی مشابهشو هم پیدا نمی کنم. فقط اون ویژگیشو می تونی توی این عکس ببینی:
https://image.schoener-wohnen.de/12621940/t/QW/v6/w1440/r0/-/kuechen-organisation-schiebetuer-next125-nx620-jpg--75275-.jpg
اینجا هم توی این سایت:
https://www.next125.com/de/pocketsystem
یه کم اسکرول کنی، یه ویدیو هست که کابینتاش زرده، قشنگ نشون داده که درش چطوری باز و بسته میشه. ما همینشو پسندیده بودیم.

رها جمعه 14 بهمن 1401 ساعت 15:33

دیگه کم کم پسرتون داره به سوالهای فلسفی که اول مرغ بود یا تخم مرغ میرسه، امیدوارم زودتر بره مدرسه سرش گرم بشه.

امیدوارم بره مدرسه، جواب دادن به این سوالاش بیفته گردن معلماش .

جان دو جمعه 14 بهمن 1401 ساعت 13:49 https://johndoe.blogsky.com/

این بحث قیمت های برای من خیلی زیاد پیش اومده که رفتم قیمت گرفتم دیدم خیلی از تصوراتم بالاتر بوده، یه آها عجب بله بله گفتیم و درجا برگشتم و رفتم یعنی ناپدید شدم (یه جا تصورم 10 میلیون بود طرف پایه قیمت اش رو از 100 میلیون شروع کرد )

از دوستان اروپا هستن می گفتن مسایل کاری و شغلی‌شون رو همیشه با زبان انگلیسی میگفتن و مسایل عادی و رومزه‌شون با زبان اون کشور بوده (این اشاره به شرق آلمان اشاره خاصی بوده؟ بحث ملی گرایی و ... )

این آخری یاد اون جوکه افتادم که معلم با بچه های کلاسش اومده بود عکس یادگاری بگیره، میگه یه روز این عکس رو میگیرید دستتون نگاه می کنید یاد همکلاسی هاتون می افتید، فلانی رفته مهندس شده، فلانی دکتر شده ، فلانی خلبان شده و ... یکی از بچه‌های کلاسم هم میگه‌ معلم‌مون هم رفته زیر خاک

.
تو آلمان هنوزم بیشتر کارها به زبون آلمانیه. تو شرق آلمان هم بله، این بحث ملی گرایی و - توی حالت افراطیش- نژادپرستی، بیشتره.
. بابا! ما هنوز واسه ده دوازده سال دیگه مون برنامه داریم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد