از کتاب ها


تو این مدت خیلی کتاب خوندم. الان حتی یادم نیست راجع به کدوماشون قبلا نوشته ام و راجع به کدوماشون نه. یه سری اسکرین شات از کتاب هایی که توی این مدت خونده ام روی دسکتاپم هست که الان یادم نمیاد کدوم مال کدوم کتاب بوده. واسه همین، همین جوری می نویسمشون و هر کدومو که بدونم، می نویسم مال کدوم کتابه ولی ممکنه اشتباه کرده باشم:


در جنگل های سیبری:


کسی که به خلوت و گوشه نشینی در این جنگل ها پناه آورده، می پذیرد که در مسیر این دنیا دیگر هیچ چیز را سبک و سنگین نکند و در روابط علت و معلولی هم روی هیچ چیز حساب باز نکند. افکار او هیچ چیز را مدل قرار نمی دهد و روی هیچ چیز هم تاثیر نمی گذارد. کارهای او هیچ معنایی  ندارند (شاید در آینده تبدیل شوند به مشتی خاطرات).  این گونه فکر کردن چقدر احساس سبکی به انسان می دهد! چون در واقع مقدمه ای است بر آماده شدن برای دل کندن نهایی انسان از دنیا: این گونه هرگز به اندازه ی زمان مرگ احساس زنده بودن نمی کنیم.

--

جوامع گوشه نشینان را دوست ندارند. هرگز آن ها را برای فرارشان نمی بخشند. آن ها را محکوم می کنند به این که زرنگی کرده اند تنهایی را برگزیده و در واقع این جمله را به صورت دیگران کوبیده اند: "بدون من ادامه دهید". گوشه نشینی به نوعی تنها گذاشتن همنوعان است. انزواطلبی با انتقادهایی کوبنده، ندای تمدن را رد می کند و قراردادهای اجتماعی را زیر پا می گذارد.

--

بسیاری از روس ها انگار در انبارهای کالاهای اوراقی زندگی می کنند. آنها این ضایعات و آشغال ها را نمی بینند. در ذهنشان مناظری که پیش چشمان است را پاک می کنند. وقتی در زباله دان زندگی می کنی، "نادیده گرفتن" فعل مهمی است.

--

اینا باید مال کتاب سال سیل باشه ولی مطمئن نیستم:

نگرانی حاج ولی دیری نپایید. بعید است اتفاقی که همیشه نگرانش هستی رخ بدهد اما اگر قرار است رخ دهد، وقتی اتفاق می افتد که دیگر نگرانش نیستی.

--

چون هم از بقیه بریدم، هم نمخوام به کسی آسیبی برسه... توی زندگیم چیزایی دیدم که به خوابات هم نمتانی ببینی. به خاطر همون چیزایی که دیدم دیگه از همه چیز بریدم. فکر مکردم زندگی فقط جنگه ولی بعد برای این که نجنگم، با خود زندگی جنگیدم.

--

حاج ولی توی حرف اسحاق می پرد و می گوید: "از غافل زدیش؟ خا نامردی کردی که ...".

" خا دعوا بود. تو دعوا، مردی و نامردی نداریم که ... ".

"مردی و نامردی به همون موقع دعوا معلوم مشه وگرنه همه مدعی ان که مَردن".

--

(راجع به دعوای دو تا بزرگساله).

اسحاق هم پرسید: "خا همون بلندی و کوتاهی اون دو درخت چی اهمیتی داشت که شنیدم عزیز و علی اکبر به هم مخواستن بپرن؟"

به جای حاج ولی، عذرا جواب می دهد: "همون بازی های بچگی شما چی اهمیتی داشت که تو صولت به خاطرش به هم می پریدین؟"

--

این باید مال کتاب خانه ی ما باشه.

(یه آقایی به همسرش خیانت کرده.)

آلیسون گفت: "به هیچ کس نگو او چه کار کرده. رفتار مردم با تو بیشتر از رفتارشان با او تغییر خواهد کرد."



نظرات 6 + ارسال نظر
مامان فرشته ها دوشنبه 18 اردیبهشت 1402 ساعت 13:25

سلام خوبید از اینورا رد شدم گفتم یه سلامی بکنیم اوضاع خوبه ؟ روبه راهید ؟؟ دامون واست تنگ شده ها خواهر

علیک سلام،
ممنونم عزیزم. لطف دارین .
اومدم یه کم نوشتم. بلاگ اسکای هم دیگه انقدر بازی درمیاره که آدم بعد از یه هفته که میاد چهار خط بنویسه، باز سایت باز نمیشه و آدم بی خیالش میشه!

دختری بنام اُمید! یکشنبه 17 اردیبهشت 1402 ساعت 20:07

کتاب های جالبی بودن، فرصت کنم میخونمشون، ممنون :)
همیشه از خوندن درباره کتاب هایی که میخونید لذت میبرم. خیلی خوبه که بازم مینویسید، الهی که همیشه با دل خوش بنویسید :)

شاید همه ی محتوای کتابا این جوری نباشن ها، اینا فقط بخشیشونن :).
ممنونم عزیزم. امیدوارم دل شمام همیشه خوش باشه.

محبوبه پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1402 ساعت 15:08

خیلی خوشحالم که دوباره نوشتید، ایشالا که مشکلات ازتون دور باشه

ممنونم عزیزم، لطف داری .
امیدوارم شمام همیشه سالم و شاد باشین.

سمیه سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1402 ساعت 12:50

سلام سلام واااااااااااای ممنون که برگشتین خیلی خوشحال شدم اون متنی که از کتاب خانه ما هم بود خیلی دوست داشتم

سلام عزیزم،
ممنونم از لطفی که بهم دارین .

سارا فولادی یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 20:36

رو من تاثیر گذاشت. ممنونم. زاویه نگاهت به مسائل و رویدادها رو دوست دارم. در پناه خدا باشید

ممنونم عزیزم.
دست نویسنده هاشون درد نکنه ؛-).

کهکشانى یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 16:34

:) :-*.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد