از کتاب ها


یه کتاب خوندم به اسم باباکوهی. به لعنت خدا نمی ارزید . وقتی آدم میره توی کتاب فروشی و در لحظه تصمیم می گیره کتاب بخره، بدون اینکه حتی بدونه موضوع کتاب چیه، همین میشه دیگه!

کتاب انقدر ساخت و پرداختش بد بود که اصلا نمی دونم چطور توصیفش کنم.

موضوعش خاطره های یه پدر شهیده که داره خاطره های اون پسرشو که شهید شده به اون یکی پسرش که تو سوئیس زندگی می کنه، میگه.

زمانش هم حدود 88 ه.

طرف می خواد بره سوئیس، از فرودگاه مهرآباد میره. تا جایی که من می دونم سال 88 اینا، قاعدتا باید از فرودگاه امام می رفت.

کلا به نظر من کتاب بیخودی بود. یه عالمه اسم این وسط مسطا میاورد که خب یه عده اش رو میدونستیم که وجود داره. ولی چون داستان بود و هیچ جاییش نگفته بود که کتاب بر اساس واقعیت باشه، آدم نمی دونست الان اون اسمایی که ما نمی شناسیم واقعا وجود داشته ان؟ طرف از خودش ساخته؟ کجاش واقعیه، کجاش داستانیه؟

بعدم انقدررر کلیشه ای بود جمله هاش و حرف هایی که به هم می زدن که آدم رغبت نمی کرد حتی کتابو ادامه بده. به زور من تا تهش خوندم.

یا مثلا، یه ایراد دیگه اش این بود که نویسنده به خودش زحمت نداده بود حرف های پدر رو یه جوری بنویسه که از حرف های پسر متمایز باشه. یعنی؛ حداقل دو تا تکیه کلامی، چیزی اضافه کنه. یه جوری که مشخص باشه یکی 80 سالشه و یکی چهل و خورده ای سال. قشنگ مشخص بود که این دو تا شخصیت یه نفرن، فقط جمله هاشون فرق داره. یعنی؛ اگر جایی مثلا توجه نمی کردم که کی این جمله رو گفته بود، باید برمی گشتم و از چند خط بالاتر می خوندم. ادبیاتشون کاملا کپی هم بود.

خلاصه که واقعا ارزش خوندن نداشت. فقط من نمی دونم طرف پول گرفته بابت چاپ کتابش یا پول داده؟!!

--

کتاب هر بار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند رو هم خوندم و برام واقعا خوب و عالی بود. خیلی دوسش داشتم. اینم از اون کتاب های ده از دهه برای من.

از هر نظر دوسش داشتم. یکی از چیزایی که خیلی دوست داشتم این بود که غلط املایی تقریبا نداشت! شاید عجیب باشه براتون ولی دیگه انقدررر کتاب با املاهای غلط غلوط خونده ام و از ناشرا ناامید شده ام که الان یه کتاب که می بینیم که غلط املایی نداره ذوق می کنم!

موضوعش این جوریه که یه نفر قدیما، نقل قول هایی رو از فیلسوف های مختلفی برای خودش یادداشت کرده. بعد از مدت ها که به سراغ این نوشته ها رفته، تصمیم گرفته که یه کتاب بنویسه در مورد نظر خودش در مورد این نقل قول ها و این که اون زمان به چی فکر می کرده و چی شده که این نقل قول براش جذاب بوده.

کلا میشه گفت به زندگی از دیدگاه های مختلفی نگاه کرده. نقل قول هایی رو از کسایی نوشته بوده که اگزیستانسیالیست بوده ان یا ماتریالیست یا پیرو هر مکتب دیگه ای. و الان توی سن پیری خودش می خواد یه جورایی تحلیل کنه چیزایی رو که توی این مدت عمر خودش خونده و یاد گرفته و ... .

یه چیز دیگه ای که راجع به کتاب دوست داشتم این بود که با نوشتن مثلا یکی دو صفحه راجع به هر دیدگاهی یا هر جمله ای، بهت یه دید کلی میداد و برات یه کمی طرح سوال می کرد که اگر خودت خواستی، بری دنبالش؛ مخصوصا که کتاب هایی که خونده بود رو هم معرفی می کرد.

من بخش هایی از کتاب رو می نویسم. ولی دو تا نکته رو قبلش بگم: 1) یه سری جملات نظر نویسنده نیست و در توضیح نظریاتی هست که خونده و مطالعه کرده. اگر تناقضی دیدین، دلیلش اینه. 2) چیزایی که من می نویسم معنیش این نیست که رد یا قبولشون می کنم. صرفا دیدگاه هایین که توجهم رو جلب کرده ان. همین.

احتمالا متن های این کتاب زیاد باشه و توی دو تا پست بنویسمش.

فعلا اینا یه بخش هایی از کتاب:

لذت چیزی را که در اختیار داری، با آرزو و میل چیزی که نداری ضایع نکن. به خاطر داشته باش چیزی که اکنون داری، چیزی بوده که زمانی آرزوی داشتنش را داشتی.

--

مراقب باش که آرزوی چه را داری چون ممکن است آرزوی تو محقق شود.

--

ایراد عمده ی زندگی بلندپروازانه و جاه طلبانه از دید اپیکور این است: بعد از این که فرد آن چه را که خواسته با سختی به دست می آورد، به دنبال به دست آوردن چیزی می رود که سخت تر و خطرناک تر است. با پیشرفت در این مسیر، خواسته های فرد بیشتر و دشوارتر و خطرناک تر می شود و آسایشش کمتر. و در نهایت برای هر بلندپرواز جاه طلبی لحظه ی پایان فرا می رسد، لحظه ای که در رسیدن به آخرین هدف و خواسته ی زندگیش - که بزرگترین و مهم ترین هدف زندگیش محسوب می شود- ناکام مانده و مثل یک بازنده باید از این زندگی و این دنیا خداحافظی کند.

--

ما همیشه در حال آماده کردن خودمان برای زندگی کردن هستیم اما هیچ وقت زندگی نمی کنیم.

--

انسان معمار کاخ لذت خویش است.

--

در نظر آریستیپوس لذت مرادف آسایش بود و به اعتقاد اپیکور، مترادف آرامش.

--

تلاش برای به دست آوردن چیزی، حتی اگر مایه ی سرگرمی و لذت باشد، فردا را به سمت زندگی پراضطراب رهنمون می کند و با اصل لذت در تضاد است.

--

همه ی ما در ته چاه فاضلابیم اما شماری از ما به ستارگان خیره شده ایم.

--

اگر در جست و جوی معنای زنگدی باشید، هرگز زندگی نخواهید کرد... . زندگی چیزی نیست که بتوانیم جست و جو و کشفش کنیم. چیزی است که شخصا بایستی خلقش کنیم.

--

اگر تمام چیزی که از امورات دنیا می خواهید، کسب لذت است، هرگز آن را نخواهید یافت. تمام چیزی که در پی استمرار در لذت زودگذر کسب می کنید، سرخوردگی و ملال است.

به بیان دیگر، سعادت جویی، یک بن بست تضمین شده است. اما اگر دنبال سعادت نباشید، لحظات خوب و لذت بخشی برایتان اتفاق می افتد.

--

در زبان ما، به زیبایی و ظرافت، دو وجه تنها بودن در نظر گرفته شده است: از لغت انزوا برای بیان درد تنها بودن و از لغت خلوت، برای بیان شکوه تنها بودن استفاده می شود.

--

عشق نه خیر است، نه زیبا اما زشت و شر هم نیست. عشق پیوند جهان محسوس و جهان ابدی است. عشق میلی است برای رسیدن به کمال و جاودانه بودن. این کمال، نوع پست تر آن میل به زاد و ولد کودک و نوع والاتر آن، میل به پخش علم و معرفت است... . عشق اشتیاقی برای بازیافتن سعادت مفقود است.

--

دوستی کامل، از آن مردم نیک است؛ آنانی که از فضایل مشابه برخورداند و برای یکدیگر خواستار نیکوترین نیکوها هستند.

به طور خلاصه، یاران مناسب، بر اساس ویژگی های مترکشان به یکدیگر کشش پیدا می کنند. به خاطر آن چه که هستند، نه صرفا به خاطر دلایل تصادفی. و چنین دوستی ای همان گونه که انتظارش می رود، پیادار و همیشگی است چون تمام ویژگی هایی که دوستان بایستی داشته باشند در خود دارد.

گمان می کنم درسی که ارسطو به ما می آوزد این است که برای داشتن یک رابطه ی طولانی و پایدار باید کسی را پیدا کنید که بتوانید در کنارش خودتان باشید و او هم بتواند در کنار شما خودش باشد و این خودتان بودن و خودش بودن منتهی شود به مجاورت و نزدیکی سالم و سازنده.

--

یکی از ویژگی های عصر روان درمانی بنیان، این است که تعداد کمی از افراد به جنبه ی فلسفی افسردگی اهمیت می دهند و توجه می کنند. در عصر ما، عصر جوانی ما، سرخوردگی از یافتن معنا در زندگی و افسردگیِ پیامد آن، یک دیدگاه بشری بود. اما امروزه بیماری ای است که بایستی درمان شود... . پیش فرض اکثر روان کاوها این است که هدف زندگی مثبت بودن و مثبت اندیشی و امیدواری است و لاغیر.

--

زندگی شما از مجموعه ی عادات شما تشکیل یافته است. هر چه عادت شما بهتر و نیکوتر باشد، زندگی شما هم عالی تر و زیباتر خواهد بود. بکوشید به عاداتی معتاد شوید که مایلید بر زندگی شما فرمان روا باشد.

--

آرمان ها و ایده های هاکسلی و همفکران او در مورد آزادسازی انسان از قید قوانین عرفی و شرعی، منتهی به انقلاب جنسی دهه ی شصت شد. عصری که در آن سکس برخلاف ادوار پیش نه جرم بود و نه گناه و عملی پلید. بلکه فقط و فقط یک سرگرمی و تفریحی ساده و لذت بخش بود. در ابتدا همه چیز خوب و پر شور بود، درست مثل روزهای نخست پس از پیروزی هر انقلابی، اما با گذشت زمان و عادی شدن آزادی روابط جنسی، تازه مشکلات عدیده ی این انقلاب جنسی عیان شد. قلب ها هنوز شکسته می شد، روابط عاطفی شکننده تر از قبل شد و اعتماد متقابل پیچیده تر و دشوارتر از گذشته شده بود. ازدواج های باز عمری نداشت و حس تنهایی و انزوا بیش از گذشته ما را آزار میداد و عشق دورتر و بعیدتر از همیشه به نظر می رسید. آزادی جنسی، بهای گزافی داشت که حتی فیلسوف بزگری مثل هاکسلی آن را پیش بینی نکرده بود.

--

با عنایت به قدرت تحلیلی که شما دارید، در مورد مسئله ی انتخاب، یک مشکل بزرگ وجود دارد. با توجه به انتخاب های دلپیری که می توانید داشته باشید، هیچ انتخابی برای مدت طولانی نمی تواند انتخاب مطلوبتان باقی بماند. انتخاب های دیگر روز به روز خواستنی تر و دلپذیرتر به نظر می آید و در نهایت، به این نتیجه می رسید که انتخاب شما، پست ترین و بدترین انتخاب بین موارد موجود بوده.

--

ما از امتیاز هولناک و ترسناکِ خلقِ معنای شخصی زندگیمان برخورداریم و همین تصمیمات کوچک روزمره است که زندگی ما را شکل می دهد.

--

تو به اندازه ی کافی قوی نیستی. اجازه نده بین دو انتخاب گیر کنی. وگرنه باز حالت خراب میشه. اگه انتخاب هایی که داشتی برابر به نظر می اومدن، اگه کنار هم بودن، دست چپی رو انتخاب کن. اگه در توالی زمانی بودن، اون زودتره رو انتخاب کن. اگه هیچ کدوم از اینا در موردشون صدق نمی کرد، اونی رو انتخاب کن که اسمش با حروف اول الفبا شروع میشه.

--

مشکل حبیب و هورنر، تحلیل اشتباهشان از انتخاب است. به نظر آن ها، امتیازات گزینه های انتخاب نشده خیلی بهتر از مزایای تک گزینه ی انتخاب شده است. این وسط مرتکب یک اشتباه بدیهی می شوند: مزایای تمام گزینه های دیگر را با مزایای گزینه ای که انتخاب کرده مقایسه یم کند.

چرا چنین محاسبه ی غلطی انجام می دهد؟

چون این خطایی است که حتی باهوش ترین افراد نیز مرتکبش می شوند. ما در عالم تصورات تو خیال، تمام احتمالات و تمام مزایا را می خواهیم در حالی که در عالت واقعیت ما فقط یک گزینه را در یک زمان می توانیم انتخاب کنیم. همین کافی است که یک نفر را دچارغ غم و حسرت اگزیستانسیالیستی کند.

--

فرانکل، اختلال روانی یکشنبه [عصر جمعه] را نوعی افسردگی توصیف می کند که گریبان گیر افرادی می شود که متوجه فقدان معنا و هدف در زندگیشان می شوند، وقتی از روزهای کاری شلوغ هفته فاصله می گیرند و متوجه حفره ی خالی و سیاه درونشان به نام احساس پوچی و بی معنایی می شوند.


نظرات 4 + ارسال نظر
مریم.ش دوشنبه 26 تیر 1402 ساعت 11:01

همه ی ما در ته چاه فاضلابیم اما شماری از ما به ستارگان خیره شده ایم.
من این جمله رو خوشم اومد

:))))،
خدا کنه که این جوری نباشه واقعا :D.

خانم مهندس دوشنبه 26 تیر 1402 ساعت 06:34 https://msengineer.blogsky.com/

سلام
میشه ناشر و مترجم رو بگی؟

سلام عزیزم،
نشر چشمه، مترجمش حسین یعقوبی :).

نفس یکشنبه 25 تیر 1402 ساعت 23:14

چه کتاب باحالی
فکر میکردم یه روز ابن کارو بکنم ولی دیدم یکی زودتر انجام داده
عشق بین شما وهمسر مستدام وسایل تون بالاسر پسرتون .
زندگی تون پراز سلامتی

:D.
واقعا کاش منم یادداشت کرده بودم چیزایی که ذهنمو درگیر کرده تا الان.
خوندنش تو ۳۰ ۴۰ سال بعد، میتونه خیلی جذاب باشه :).
مرسی عزیزم :-*. زندگی شمام پر از خیر و خوشی :).

لیلی یکشنبه 25 تیر 1402 ساعت 16:32 http://Leiligermany.blogsky.com

همیشه بشر به دنبال تعریف زندگی بوده

دقیقا.
آخرشم جوابشو پیدا نکرده فکر کنم :D.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد