کی تو کدوم تیمه؟!

پیش نوشت: این پست طولانیه و خوراک تخمه شکستن و خوندن .

--

قبلا خیلی یواخیمو توصیف کرده ام؛ گفته ام که خیلی مهربونه و در عین حال مودب و مدیرگونه است. کلا خیلی چیزا راجع بهش گفته ام. ولی اون روز یهو به ذهنم خطور کرد که "متین و موقر" شاید بهترین توصیف براش باشه. یعنی؛ توی تمام توصیفای قبلیم، من سعی کرده ام همین ویژگی متین و موقر بودنشو توصیف کنم ولی نتونسته ام.

اون روز یه میتینگ داشتیم، از اینا که توش میان میگن چه کارایی رو داریم خوب انجام میدیم به نظرتون، چیو باید عوض کنیم، چیو کلا حذف کنیم و ... .

همیشه دو تا تیم یواخیم جدا جدا این میتینگو دارن.

این میتینگو زده بودن برای هر دو تیم با همه و به صراحت هم یواخیم نوشته بود نه هیبرید، نه آنلاین؛ فقط حضوری.

ما هم گفتیم خب اکی.

رفتیم. همون اول مونی (مونی اسم برگزارکننده ی این میتینگ هاست؛ در واقع کل میتینگ رو اون مدیریت می کنه و اصلا هم تو کار فنی نیست. یعنی؛ اصلا هدف از اینکه یه آدم غیر فنی مدیریت می کنه این میتینگو اینه که نتونیم زیادی وارد جزئیات بشیم و بحث به کارای فنی بکشه و یکی بگه به خاطر فلان باگ سیستم سه روز قطع بود؛ یکی بگه اگه فلان کارو کرده بودیم درست میشد و ... . فقط خیلی کلی بحث کنیم و از منظر مدیریتی.) گفت که خب، این میتینگ یه کمی فرق داره. یه عده مشکلاتی داشته ان و به مدیرعامل (همون آقایی که من یه بار افتخار داشتم باهاش ناهار بخورم و یه بارم ازش خواستم نظرسنجی کنه برای صبحانه) گفته ان که می خوان یه میتینگ بذارن که اونم توش باشه و مشکلاتشونو عنوان کنن. ما گفته ایم، اول بذارین ببینیم خودمون نمی تونیم حلش کنیم.

و خب اینو که گفت من و فاطیما که از همه جا بی خبر بودیم کرک و پرمون ریخت!

مونی همون اول گفت که میتینگ سه ساعته. اگر بحث بالا گرفت، لطفا نرین برای خودتون قهوه بریزین. معمولا این میتینگا این جوریه که تا بحث بالا میگیره، همه پا میشن به بهانه ی قهوه خوردن جلسه رو ترک می کنن. لطفا اگر به نظرتون زیادی بحث بالا گرفت و لازمه زنگ تفریح داشته باشیم، بگین تا به همه اعلام کنیم و مثلا بگیم ده دقیقه زنگ تفریح.

خلاصه، تو میتینگ فهمیدیم که در واقع، دو تا از بچه ها و بیشتر از همه، یکی از بچه ها با یواخیم مشکل داره/دارن. حالا مشکل چی بود؟ به نظر من واقعا خنده دار بود که از اول خواسته بودن با مدیرعامل مطرح کنن همچین چیزایی رو! مشکل این بود که پسره می گفت من اسکرام مستر (Scrum Master) ام (اسکرام مستر رو نمی دونم به فارسی چی ترجمه کرده ان ولی یه کار ساده ایه که همه ی کامپیوتری هایی که چند سال کار کرده باشن، بلدنش، ولی خب بالاخره باید یه نفر مسئولیتشو به عده بگیره. قضیه هم از این قراره که مثلا تعداد کارهایی که باید بیاد رو نگاه می کنن، ارزیابی می کنن که برای هر کار چقدر زمان لازمه و مشخص می کنن که چه کاری در دو هفته ی آتی انجام بشه و چه کاری اولویتش کمتره. کلا؛ توی هر تیم کامپیوتری ای، قطعا یه نفر اسکرام مستره؛ چه رسما به کسی عنوان داده بشه، چه نشه. اصلا بدون اون کار پیش نمیره، نمیشه. ببخشید که توی پرانتز خیلی طولانی شد؛ برگردیم به اصل داستان.) فلان زمان، فلان کار رو که باید اسکرام مستر انجام میداده، یواخیم انجام داده!

قرار این بود که آدما رو به هم صحبت نکنن اگه مشکلی هست. همه باید رو به مونی و با مونی صحبت کنن تا جنگ تن به تن رخ نده . (فکر می کنم الان بهتر می تونین تصور کنین آلمانی هایی که برای یه میتینگ سه ساعته نشسته ان یه عالمه فکر کردن و قوانین به کی نگاه کن و کی کافه بخور و این چیزا آماده کرده، چقدر توی زندگی واقعیشون قانون و کاغذبازی دارن ).

انقدر هم این پسره گفت من اسکرام مسترم، من اسکرام مسترم، با خودم گفتم خوب بود این جای یواخیم نبود که هم مدیر پروژه است، هم مدیر بخشه، هم مدیر یه مجموعه ی دیگه است توی شرکت. یواخیم با این همه کار، انقدر من چنینم، من چنانم نمی کنه بنده خدا. حتی ندیده ام اسمشو جایی بگه دکتر فلانی موقع معرفیش. حتی ندیده ام بگه من "مدیر" فلان جا ام. همیشه خودشو "مسئول" فلان چیز معرفی می کنه. فقط تو جاهایی که سمتش رسما مهمه، مثلا میگه من به عنوان مدیر بخش، فلان داده رو لازم دارم. ولی وقتی بحث معرفی یه سیستمه، میگه من "مسئول" طراحی و پیاده سازی این سیستمم.

خداییش من واقعا همیشه از افتادگی یواخیم لذت می برم.

خلاصه، کلی این پسره هی گفت من اسکرام مسترم و چرا یواخیم فلان کارو انجام داده.

مونی هم سعی می کرد این شکایت ها رو به صورت نکته های کوتاه روی کاغذ با ماژیک بنویسه و روی تخته بچسبونه. و هر از گاهی راه حلی هم اگر به ذهنش می رسید، پیشنهاد می داد. مثلا می گفت خب همین باید گفته بشه. باید اگر کسی شکایتی داره، عنوان کنه نسبت به مدیرش.

از اون ور، حالا نه دقیقا در جواب به آقای اسکرام مستر، بلکه توی حین گفت و گویی که داشت انجام میشد، گفت خب من دیدم اگر من انجام ندم، کسی انجام نمیده، گفتم خب پس من انجامش میدم.

که مونی هم گفت خب همینم باید عنوان بشه. مثلا مدیر باید بگه که وظیفه ی من نیست که این کارو انجام بدم. کی قراره توی تیمتون انجامش بده.

خلاصه، سه ساعت گذشت و من و فاطیما و یه نفر دیگه فقط شنونده بودیم و بقیه هم تقلا می کردن که صداشونو به سمع و نظر بقیه برسونن!

چیزای عجیبی واقعا توی اون جمع شنیدم و راستش حالم بد شد.

فردی اون روز مریض بود و نبود. فردی، مدیر محصول (Product owner که بهش پ او (PO) هم میگیم) یه چیزیه توی شرکتمون.

فکر کنین، مثلا یکی می گفت به نظر من، پ او نباید کسی باشه که با تو میاد ناهار میخوره و جوک تعریف می کنه!! باید یه شخصی باشه که مثلا تو داری برنامه/اپ رو برای اون می نویسی. ولی این اصلا برای شرکت ما درست درنمیاد. چون ما هر چی طراحی می کنیم، مال خودمونه. ما مشتری خارجی که نداریم. هر چی نوشته میشه، برای استفاده توی شرکت خودمونه. اگه شما یه شرکت برنامه نویسی داشته باشی که برای شرکت های مختلفی داره اپلیکیشن طراحی می کنه، خب می تونی بگی که پ او باید ارباب رجوع/مشتری باشه. که همونم باز درست نیست. پ او، همیشه توی شرکت خودته. پ اوی یه شرکت که قرار نیست کسی باشه که در استخدام یه شرکت دیگه است!!

خلاصه، من نمی دونم منظور طرف چی بود، ولی برای من خیلی حرفش مسخره و عجیب بود که به نظرش پ او باید کسی باشه که دست نیافتنی و دور از دسترس باشه.

یه مورد دیگه اینکه گفتن ما نیرو کم داریم. یواخیم هم گفت ما الان دو تا دوئال اشتودنت (Dual Student: یه مدل درس خوندنه تو آلمان که طرف هم باید برای یه شرکت کار کنه، هم دانشگاه بره. یعنی؛ این طوریه که توی یه شرکت همزمان هم کار یاد می گیره و همزمان تئوریش رو هم توی دانشگاه می خونه.) داریم توی شرکت. به شما گفتم بیان توی تیم شما؛ گفتین ما وقت نداریم براشون بذاریم و بهشون کار یاد بدیم. الان وارد تیم دخترمعمولی و فاطیما شده ان و دارن کار می کنن.

باز کل کل کردن که نه ما نیروی 18 19 ساله نمی خوایم که ما کار یادش بدیم، ما یه کاربلد لازم داریم!

دیگه سعی کردن جواب در جواب نشه هی. ولی از کل گفته هاشون، من واقعا حق رو بهشو نمی دادم. چون حتی برای یه نیروی کاربلد هم شما قطعا باید حداقل سه چهار ماه وقت بذاری تا واقعا وارد کارت بشه. ولی اینا همه اش میگن ما سرمون شلوغه، ما نمی رسیم.

یه جای دیگه هم یه چیزی گفتن که شاخ درآوردم از تعجب. تو برنامه ریزی همه ی رشته ها - و بالاخص کامپیوتری ها- یه چیزی هست به اسم اسپرینت (Sprint) که معمولا یه بازه ی دو هفته ایه. بعد دو هفته به دو هفته، آدمای تیم، یه میتینگ دارن که تعیین می کنن که چه کارهای توی این دو هفته انجام بشه. کارها اولویت بندی میشه. و شما به مشتری - احتمالی- از اول میگین که ما فلان کارها رو توی دو هفته ی آینده تحویل میدیم.

بعد آقای اسکرام مستر و دوستش می گفتن ما هر چقدر که بتوینم تسک میذاریم توی اسپرینت، میگیم هر چیشو تونستیم انجام میدیم .

در حالی که اصلا هدف از اسپرینت اینه که ببینی چقدر کار رو تونسته ای توی دو هفته انجام بدی. بعد مثلا میان تحلیل می کنن به صورت نموداری که ما توی یه سال گذشته، توی هر اسپرینت چقدر کار تونسته ایم انجام بدیم و ... . اگه تو یه عالمه کار ریخته باشی توی یه اسپرینت ولی انجامشون نداده باشی که اصلا تعریف کردن اسپرینت یه چیز بیخودی میشه. نه میشه حاصلش رو تحلیل کرد، نه میشه فهمید بالاخره ظرفیت تیم چقدره؛ نه هیچی. به نظر من، از اساس، مفهوم اسپرینت رو نفهمیده کسی که با این دید اسپرینت تعریف کنه (ببخشید اگر خیلی تخصصی شد؛ نتونستم نگمش).

خلاصه، تقریبا توی هیچ کدوم از حرفایی که می زدن من حق رو بهشون نمی دادم به عنوان یه ناظر بیرونی. ولی خب چیزی هم نمی گفتم.

یواخیم هم کلا توی میتینگ اصلا دفاع نکرد از خودش (به جز همون یکی دو مورد) و کلا ساکت بود. خیلی کم حرف زد و گذاشت بقیه حرف بزنن.

دیگه خیلی پیچیده اش نکنم. سه ساعت کل کل کردن و در نهایت، مونی گفت هیچ کسم نرفت برای خودش قهوه بریزه. فلیکس می گه خب گفتی ممنوعه دیگه .

در کل، حدود 3.5 ساعت توی میتینگ بودیم و نتیجه گیری تموم نشد و قرار شد که یه میتینگ دیگه داشته باشیم.

--

این بالاییا مال هفته ی پیش بود. امروز میتینگ دوم رو داشتیم.

مونی اون روز به من زنگ زد که با توجه به اینکه خیلی به تیم ما ربط نداشته، آیا بازم می خوام توی میتینگ باشم یا نه. از فاطیما هم پرسیده بود و فاطیما گفته بود نمی خواد توی میتینگ باشه. ولی من گفتم می خوام ببینم چه نتیجه ای می گیریم و بالاخره ازش یاد بگیرم برای آینده که جلوگیری کنم از به وجود اومدن این مدل مشکلا. گفت باشه و برای منم دعوتشو فرستاد.

آقا ما رفتیم و ظاهرا ملت رفته بودن یه هفته فکر کرده بودن که چطوری با توپ پرتر بیان. منم که کل هفت شبو راحت خوابیده بودم تا صبح (البته؛ راحت که نخوابیده بودم، به مشکلات دیگه ای توی زندگیم فکر کرده بودم .) و کلا هیچ نظری نداشتم.

همون اول مونی پرسید که کسی نسبت به هفته ی پیش نکته ای داره که بخواد اضافه کنیم؟ آقای اسکرام مستر گفت که من به نظرم خوبه که یه نظرسنجی از بچه های تیم داشته باشیم (یعنی؛ نظر کارمندا راجع به رئیسشون که یواخیم باشه). قرار شد برای این یه میتینگ جدا بذاریم. این قضیه تموم شد.

میتینگ کلا یه ساعت بیشتر نبود چون یواخیم بعدش میتینگ داشت.

آقا اینا از همون اول با توپ پر شروع کردن که ما وقت نداریم و کارامون مونده. در عین حال ما نیاز داریم که یه سری کنفرانس و دوره رو بگذرونیم و یواخیم باهاشون مخالفت می کنه!

یواخیمم به آقای اسکرام مستر گفت تو میخواستی یه کنفرانس بری توی لندن و منم گفتم نمی تونم برای همچین چیزی موافقت کنم. آقای اسکرام مستر گفت آره، اونو درک می کنم ولی فلان جا هم تو مخالفت کردی. دوست اسکرام مستر هم گفت که ظاهرا اونم یه بار می خواسته بره یه کنفرانسی/دوره ای/ چیزی و یواخیم مخالفت کرده. ما احساس می کنیم یواخیم برای ما ارزش قائل نیست.

حالا من دقیقا اون لحظه جواب ندادم که حالت دفاع کردن از این و اون و یارکشی نشه. ولی یه کم بعدترش که از این موضوع یه مقداری هم رد شده بود، گفتم من راجع به فلان موضوع بگم که اتفاقا منم یه بار می خواستم یه کنفرانسی رو برم. یواخیم گفت به نظر من فایده نداره و به دردت نمی خوره ولی من موافق نیستم. منم اونو نرفتم ولی اصلا به خودم نگرفتم و این طوری فکر نکردم که مشکلی توی ارزش گذاری من هست یا کسی منو تحویل نگرفته. با خودم فکر کردم خب یه کنفرانس دیگه پیدا می کنم.

بعدتر ادامه دادند دوستان که به نظرشون یواخیم تیم ایکس (که من و فاطیما توش هستیم) رو بیشتر تحویل می گیره تا تیم اونا رو.

راس یه ساعت، یواخیم گفت باید بره و یه کمی داشتن جمع بندی می کردن. آقای اسکرام مستر هم در حالی که یواخیم دم در بود، گفت که جرقه ی اینکه باید یه نظرسنجی در مورد یواخیم بشه و این جلسه توی اون جلسه ای خورده براش که یواخیم حرفشو قطع کرده.

نمی دونم یادتونه یا نه. ولی یه بار نوشتم که دو نفر توی میتینگ خیلی حرف میزدن و یواخیم یه بار به حرف طرف توجهی نکرد و گفت نفر بعدی (و در نهایت هم توی همون جلسه ازش عذرخواهی کرد).

الانم که این حرفو دوباره پسره زد، یواخیم بلند گفت معذرت می خوام و بعد دیگه رفت. چون واقعا هم باید میرفت و میتینگ داشت.

بعد از اون هم کلی راجع به یواخیم حرف زدن که من بازم حالم بد شد.

مثلا اسکرام مستر می گفت چرا یواخیم وقتی نشسته بود دست به سینه نشسته بود و توی صندلیش فرو رفته بود.

این در حالی بود که من کاملا از زبان بدن یواخیم درک می کردم که حالت تدافعی داره. و البته؛ خدا رو شکر، مونی هم بی تفاوت نبود و گفت که خب احتمالا حس کرده همه علیهشن و حس خوبی نداشته. (منظورش این بود که از روی غرور و این چیزا نبوده که دست به سینه نشسته بوده توی صندلیش).

بعدشم گفتن که شیش ماه بعد باید دوباره همین میتینگو داشته باشیم تا ببینیم چی تغییر کرده. بالاخره باید یه چیزایی تغییر کنه و یواخیمم حواسش باشه که یه نظرسنجی کارمندایی هست براش و اینا. انگاری که این نظرسنجی رو تهدیدی برای یواخیم میدیدن که باید خودشو جمع کنه.

دیگه 50 دقیقه بعد از اینکه یواخیم رفت تقریبا ما هم جلسه مون تموم شد و رفتیم.

یه چیزیو هم یادم رفت؛ الان میگم. آقا من وسط این یکی جلسه تازه فهمیدم این آقای اسکرام مستر هنوز حتی دوره ی اسکرام مستری رو هم نگذرونده و میگه کار زیاد دارم و وقتشو ندارم .

--

اومدم خونه و اینا رو برای همسر تعریف کردم. خیلی غمگینانه است و امیدوارم واقعیت نداشته باشه ولی در جدیدی رو به روی من باز کرد.

همسر میگه حواست باشه، شایدم یه کمی جنبه ی نژادپرستانه داشته باشه. شاید چشم اینو ندارن که ببینن یواخیم تو رو بیشتر تحویل بگیره.

بهش که فکر می کنم، می بینم بیراه هم نمیگم. حالا نمیگم حتما بحث نژاد و این چیزاست ها. ولی الان فلیکس کارش طوری شده که بیشتر رفته توی تیم اونا. فردی هم رفته توی یه تیم دیگه تقریبا. اون تیم ایکسی که اونا راجع بهش صحبت می کردن و می گفتن یواخیم بیشتر بهش میرسه، عملا میشه من، فاطیما و نینا. نینا هم خیلی خیلی دختر ساکتیه و اصلا نظر نمیده و اگر نظر ازش بپرسن هم همیشه توی یکی دو جمله خیلی خنثی نظرشو میگه. ولی با این وجود، نینا هم الان مدیرپروژه است؛ منم هستم.

یه چیز دیگه هم اینکه اتفاقا یواخیم چند وقت پیش داشت تیممونو به یه جایی معرفی می کرد - که یادم نیست کجا بود- و در توصیف تیم تحت نظر خودش (یعنی؛ هر دو تیم با هم دیگه؛ کل تیمی که تحت نظر یواخیمه) گفت تنها تیمی توی شرکت که تعداد خانم ها و آقایونش برابرن.

حالا نمی دونم. شایدم آقایون الان نمی خوان ببینن که سه تا خانم یه تیم خوب دارن.

نمی دونم واقعا مشکل چیه. مشکل ماییم؟ مشکل اینه که کلا هستیم؟ مشکل اینه که خانمیم؟ یا چی دقیقا؟ من الان باید چیکار کنم که یواخیم با اونا خوب بشه؟!

خلاصه که زندگی تو اینجا هم هر روز چالش های جدیدی رو برای ما رو می کنه.

من که از چالش نمی ترسم و اتفاقا استقبال هم می کنم ازش. ولی امیدوارم مشکل اون یکی تیم با "حضور" ما نباشه! من دیگه نمیدونم، آدم باید غیب بشه که یه عده راضی بشن یا چی. واقعا من نمیدونم به خدا؛ ما به کار کسی کاری نداریم؛ چرا یه عده به کار ما کار دارن.

الان این بالایی رو نوشتم، یاد این افتادم که بابام - خدا بیامرز- یه اخلاقی داشت که کلا این جوری بود که هر جوری که دوست داشت زندگی می کرد و نظر هیچ کس هم براش مهم نبود. مثلا مامانم موقع عروسی ها و اینا میگفت خب بپرس برادرت چی میده واسه عروسی خواهرزاده ات که ما هم همون جوری بدیم، مثلا ما خیلی زیادتر ندیم اونا شرمنده بشن. بابام می گفت "ما به کسی چیکار داریم؟"

باز وقت دیگه ای، مامانم می گفت فلان کارو بکن که فردا نگن فلان کارو نکردن. بابام می گفت "کسی به ما چیکار داره؟"

کلا تو جواب هر چیزی که به دیگران مربوط می شد، بابای من یا می گفت "ما به کسی چیکار داریم؟" یا می گفت " کسی به ما چیکار داره؟"

حالا من نمی دونم بابا! کسی به ما چیکار داره؟! خب زندگیتونو بکنین!


نظرات 14 + ارسال نظر
پگاه دوشنبه 3 مهر 1402 ساعت 02:04

خوندم، بسیار جالب ‌و آموزنده بود.
چقدر رفتار آدما مشابهه، خیلی شبیه مسایل ایران بود البته اینجا کسی پاسخگوی نظرات کارمندان نیست. ولی در سطح کارمندی دغدغه ها آشنا بود.
بنظرم خودتون رو ناراحت نکنید، اون فرد منتقد بنظر خیلی منطقی نمیومد و مدیر هم انگار حس خوبی ازش نمیگیره پس نمیتونه برای شما مشکلی ایجاد کنه، ان شا الله

همه جای دنیا از این مسائل هست؛ حال بعضی جاها بیشتره؛ بعضی جاها کمتره.
امیدوارم همه جا آدما یاد بگیرن که با هم کنار بیان .

پگاه دوشنبه 3 مهر 1402 ساعت 01:45

سلام . من پستتون رو نخوندم هنوز اما به پاس اطلاعاتی که به ما می‌دین اومدم بگم میدونستین یواخیم اسم پدر حضرت مریم بوده؟

سلام،
واقعا؟ چه جالب! نمی دونستم :).

دختری بنام اُمید! پنج‌شنبه 9 شهریور 1402 ساعت 15:48

سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه و اوضاع بهتر شده باشه در همه جوانب.
بالاخره فرصت کردم سر حوصله بیام پستو بخونم. ممنون که انقدر با جزئیات مینویسید و تحلیل میکنید.
متاسفانه این چالشی که نوشتید رو من تو محل کارم چند ساله دارم. البته اگه واقعا مشکلشون با حضور یا خانم بودن شما باشه. من روزهای سختی رو گذروندم چون همیشه اولین بودن تو هر چیزی چالش های خودشو داره. جالب اینه با نفرات بعدی بهتر رفتار میکنن و انگار دیگه میپذیرن ولی با اون نفر اول تا آخر همونطور ادامه میدن! برای من که اینطوری شده، در این حد که بعضی وقتا حس میکنم حتی هیچکس نسبت به من خنثی نیست، همه مثل اون اسکرام مستر حالت حمله دارن!
امیدوار بودم تو کشوری مثل آلمان این مشکل نباشه، اما مثل اینکه مشکل قبل ما خودشو میرسونه به حل!
خدا رحمت کنه پدرتونو، واقعا بهترین کار همینه ولی کاش همه جا این متد جواب میداد. واقعا من به کسی کار ندارم اما انگار بقیه نمیتونن به کارم کار نداشته باشن

سلام عزیزم،
مرسی. امیدوارم زندگیتون خوب پیش بره.
خواهش میکنم :).
آره دیگه، همیشه نفر اول جاده صاف کنه؛ مثل بچه ی اول خانواده :D.
نه بابا، اینجام همه ی مشکلاتی که تو ایران هست، هس؛ فقط یه کم کمتره. وگرنه مام هر روز تو چالشیم :D.
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه . آره؛ همه جا این روش جواب نمیده. تو روابط کاری مخصوصا. تو روابط خانوادگی ولی میشه اهمیت نداد به نظر این و اون .

شباهنگ پنج‌شنبه 9 شهریور 1402 ساعت 13:06

آره قانونمندی آلمان خیلی به گوشم خورده، اما یه موضوعی که هست نمیدونم برای شخصت منم ممکنه آزاردهنده باشه یا نه، چون شخصا من ازونجایی که 100درصد اتفاقات اطرافم که زیر نظر خودم نیست طبق برنامه نیست یا پیش بینی بابتش نشده،همیشه ذهنم درگیره تقدم تاخرهاست، چون محل کار، چه تو کارای شخصیم، چه تو برنامه های زندگی متاهلی، و فکرم درگیر موضوعی میشه که نباید بشه در نتیجه خیلی وقتا از این بابت زمان رو از دست میدم. آدم های اطرافم اینطوری نیستن، تازه همسرم بعد از چندسال داره خودشو به سیستم برنامه ریزی من وفق میده، وگرنه قبلش اینطوری بود که خب یهو میگفت بریم فلان کارو بکنیم، بریم خونه ی فلان!! که بهت بگم صرفا این سیستم همسر من نیستا، یه درصدی از جامعه اینطورن، تو بعضی خانواده خیلی شدیده این موضوع.

ولی از بروکراسی خیلی خوشم نمیاد، من میگم پیش بینی اینده رو بکن، ولی تسهیل سازی هم باید باشه، من کارمند یه مجموعه هستم، گاها برای یه سری تصمیمات پیش پا افتاده یه سلسله مراتب پیچیده ای طی میشه، که اصلا اصل کار انقدر زمان نمیخواد و اصلااثر فاحشی روی مجموعه نداره که حالا اگه بدرستی هم انجام نشد، سیستم رو مختل کنه، اگه تو آلمان اینطوره که برای هر تصمیم کوچیکی به بروکراسی راه میندازن، یا کلی اتلاف منابع و هزینه دارن، که خب اعتراف میکنم اینم سیستم خوبی نیست.




تو تخصصی ها تو چند تا عبارت تو حرفات بنویس من خودم میرم تهشو در میارم، فعلا برم در مورد Sprint Planning بخونم یکم

هر مدلی یه خوبی هایی داره و یه بدی هایی دیگه. به نظرم، آدمایی که یهویی تصمیم می گیرن معمولا بیشتر از زندگیشون لذت می برن چون خیلی پایبند به اصول و اینا نیستن. معمولا ناراحت نمیشن که مثلا وقت خوابشون به هم بخوره و الان یهویی برن مسافرت یا یهویی مهمون براشون بیاد و اینا. معمولا آدمای آسون گیرترین.
و خب خیلی از آلمانی ها اصلا این جوری نیستن و براشون برنامه داشتن خیلی مهمه. که خب همینم باعث کلی بروکراسی کلافه کننده میشه!
--
اگه چیزی باشه حتما می نویسم :).

شباهنگ چهارشنبه 8 شهریور 1402 ساعت 13:58

سلام عزیزم
شب و روزت بخیر
وااااقعا ممنونم اینهمه وقت و حوصله میذاری و انقدر مرتب مینویسی و طوری توضیح میدی که گیج کننده یا کسالت آور نباشه.
ولی از همه این حرفا بگذریم چقدر حال کردم با این توضیحات تخصصی که دادی، عشششق کردم اصلا، بذارین منم همکارتون باشم، جایی که انقدر برنامه ریزی و اولویت بندی مهمه که براش یه نفر مسئولیت جدا میگیره، یا اینکه اونجا که اسپرینت رو توضیح دادی، چشام قبلی شد اصلا. ببین اینجا اصلا این چیزا غیرقابل هضمه برای مدیران و کارمندان، اینجایی که شما هستین آرمان شهر منه.

بیا با هم بیشتر مراودات کاری کنیم، بیا اصلا طبق اشتراکات کاری و مهارتیمون پروژه انجام بدیم،که من با تجربه و اون چیزی که تو زیستی زندگی کنم، خیلی وقیحم ها!!!
ولی خوشحال میشم همکاری داشته باشیم، اگه اگه احیانا من یه درصد چیزی بلد بودم که تو سمتش نرفته بودی تا حالا، منم بتونم برات مفید باشم.


بازم بذار از این متنا، از تخصصی ها بیشتر بگو اصنننننن

سلامم عزیزم،
مرسی.
خواهش می کنم :). لطف داری :).
تازه خلاصه اش کردم که حوصله سر بر نشه .
والا این برنامه ریزی آلمانی هام تا یه جاییش خوبه. وقتی اینجا چندین سال زندگی می کنی، می بینی یه جاهایی قشنگ آفتابه و لگن هفت دست؛ شام و ناهار هیچی .
پروژه ام کجا بود خواهر جان؟ ما همین آب باریکه ی کارمندی اینجا رو داشته باشیم، پروژه انجام دادنمون پیش کش .
اگه چیزی باشه، می نویستم حتما :).

سپیده دوشنبه 6 شهریور 1402 ساعت 00:10

سلام معمولی جان
ببخشید چجوری میشه با شما ارتباط گرفت؟
من ایمیل فرستادم ولی جوابی دریافت نکردم

سلام عزیزم،
من ایمیلمو مرتب چک میکنم. متاسفانه چیزی ندارم که جواب نداده باشم. نمیدونم چی شده که نرسیده بهم. بعید میدونم اشتباهی پاک کرده باشم.
ایمیلم تو پروفایلم هست.
همین جا هم کامنت خصوصی بذاری و یه ایمیل بذاری تو قسمت ایمیل، با ایمیل بهت جواب میدم :).

نل یکشنبه 5 شهریور 1402 ساعت 10:59

چه قشنگ گفتی، "مشکل زبان"
درسته همه داریم فارسی حرف میزنیم ولی من یک خانم هستم و اون یک اقا. به هر حال تفاوت گفتار و افکار داریم.
برای من این صحبتت یک جرقه بود. درسته من تقریبا هر 2-3 روز این تجربه ارو دارم که تایید نشم و زیر سوال برم. ولی میتونه بخشی علتش همین باشه. خصوصا اینکه من تنها خانم در گروه هستم و این میتونه بیشتر به چشم بیاد.

البته که اون دید بالا به پایین اقا به خانم بر جای خودش باقی هست. چون قبلا خانمهای دیگری در گروه داشتیم که مدیرمون همین رفتارها ،کمااینکه بدتر باهاشون داشت.

ولی این چند روزه که مدام از خودم میپرسیدم: من دیگه چیکار باید بکنم که جایگاه خودم(جایگاه بالاتر پیشکش) داشته باشم؟

متاسفانه تو همه جا هستن آدمایی که به نظرشون خانما توانایی کافی ندارن و نمی تونن روی حرفشون حساب کنن؛ یعنی، اصلا اعتماد نمی کنن.
به نظرم، متاسفانه کاریش هم نمیشه کرد؛ چون اون آدم اون طوری بزرگ شده. یعنی؛ تو هر چی هم توانایی بیشتری نشون بدی، بازم به چشمش نمیاد و فقط اشکالاتو می بینه :(.

نل شنبه 4 شهریور 1402 ساعت 16:38

انقلاب "زن،زندگی،ازادای" تا اونجا هم اومده پس

باید بگم که در رشته های مهندسی من اینو خیلی زیاد دیدم و میبینم. وقتی خانمها موفقتر عمل میکنند. اقایون حسودی میکنند.
همین الان در تیم ما، من به عنوان خانم وقتی نظر میدم، مدیرمون بلافاصله تایید نمیکنه. ولی همون نظر یکی از اقایون گروه بگه. بلافاصله قبول میکنه.
خصوصا در ایران و اقایون زیر دهه 70 خیلی مشهودتر هست.
مثال فوق برای ما بین همکاران یک جک شده.


احتمالا شما هم درگیر این مسائل باشین.
خصوصا وقتی یک تیم همه خانم هستین و دارین به خوبی و با کمترین چالش مسائل حل میکنین.

امیدوارم مسئله به شما ربطی نداشته باشه و مسئله به صورت ساده حل بشه.

چقدر المان سخت میگیره. برای یک موضوع این چنینی چندین جلسه پیاپی...
البته از یک جهت خوبه...
اگر از این جلسات اینجا میبود، من به تنهایی باید 8-9 ساعت فقط درباره رفتارهای نابجای مدیرمون با من به علت خانم بودن، حرف میزدم

آخرم منو اخراج میکردند

آره؛ فکر کنم باید یه انقلاب جهانی رخ بده تا یه سری چیزا درست بشه!
این نظر دادن و جدی گرفته نشدنو من توی اولین شرکتی که توی آلمان کار کردم سه چهار بار تجربه کردم. ولی من اون زمان بیشتر حسم این بود که مشکل زبان دارم. ولی سه چهار بار من چیزیو گفتم و اونا گفتن نه، ما همچین چیزی لازم نداریم. نه ده ماه بعدترش یه پسر آلمانی اومد توی تیم، گفت و قبول کردن!
ولی اون زمان من واقعا زبانم خوب نبود و نمی تونستم خوب براشون استدلال کنم که چرا اینو لازم داریم . دیگه نمی دونم دلیلش واقعا همون بود یا نه!
--
خب بهت 8 9 ساعت وقت نمی دن دیگه . حساب می کنن اینجا. میگن مثلا 10 نفریم، برای این موضوع 30 دقیقه وقته. نفری یه دقیقه حداکثر وقت دارین که نظرتونو بگین. بعد ده دقیقه راجع بهشون بحث می کنیم. پنج دقیقه هم جمع بندی می کنیم. حالا فکر کن باید همه ی غرغراتو توی یه دقیقه رو دور تند بگی .
بیشتر از اونی که فکر می کنی حساب و کتاب می کنن اینجا .

نازنین شنبه 4 شهریور 1402 ساعت 11:49

سلام دختر معمولی
تولدت با تاخیر زیاد، مبارک :)

در مورد این پست هم من نفهمیدم چرا همسرتون گفته چشم ندارن ببین یواخیم تو رو بیشتر تحویل میگیره! مگه همچین چیزیه؟ چون از کل متن اینجوری بر نمیومد که بگین یواخیم شما-یا تیم شما- رو بیشتر تحویل میگیره.
اگه واقعن هست که خب پس اونا حق دارن، اما اگه نیست به نظرم اصن این پیشفرض غلطه دیگه که حالا بخای بر اساسش فرضیه های دیگه رو هم شکل بدی.

در کل هم من احساس میکنم حساسیت همسر شما نسبت به خودت به مباحث تبعیض نژادی بیشتره. شاید چون توی کار خودش باهاش مواجه شده. نمیدونم.

اون نقل قول از پدر مرحومتون با مزه بود، ولی دختر معمولی اگه ما گرگ نمیخوریم دلیل نمیشه که گرگم ما رو نخوره!
به نظرم در زندگی اینو باید بیشتر مد نظر قرار بدی تا این که بگی خب من که به کسی کار ندارم چرا کسی با من کار داره. چون بعضیا گرگن و میخورن :))

سلام عزیزم،
مرسی، خیلی مرسی :).
باز جوابای من قصه ی حسین کرد شبستری میشه :
من نمی دونم یواخیم چقدر بقیه رو تحویل می گیره. اما اینو به وضوح میدونم که روی من حساب میکنه. وقتی کاری رو به من میسپاره خیالش راحته و وقتی انجام میدم، همیشه ایمیل میزنه و تشکر میکنه و میگه عالی بود. ولی خب نمی دونم به بقیه هم ایمیل میزنه یا نه. نمی تونم مقایسه کنم. اما موقعیت های حساس زیادی بوده که فکرشو نمی کرده فلان کار ممکن باشه و از من پرسیده فکر می کنی مثلا بتونی فلان چیزو تا آخر امروز برام تهیه کنی؟ مثلا اگه کس دیگه ای باشه، ممکنه بگه ممم، نمی دونم، سعی می کنم، شاید به امروز نه ولی به فردا برسه. ولی من میگم درستش می کنم. و تا آخر روز هم براش می فرستم. و همیشه هم میگه فکر نمی کردم برسه به امروز. یعنی؛ فراتر از توقعش کار می کنم و اولویت هاشو درک می کنم. یعنی؛ مثلا اگه یواخیم بگه من فلان چیزو برای امروز می خوام، من با خودم میگم این حتما یه میتینگی چیزی داره و قراره ارائه بده؛ پس، باید سریع آماده اش کنم تا وقت کافی برای آماده کردن ارائه اش بر اساس داده های من داشته باشه. اگه لازم باشه، میتینگ های دیگه مو کنسل/جا به جا می کنم و میگم کار با اولویت بالاتری دارم. به همسر میگم امروز تو پسرمونو وردار تا من اینو تموم کنم. اجازه میدم برای یه روز اولویت های کاریم و زندگیم کاملا عوض بشه. و خب یواخیم همیشه از نتایج راضیه. و علی رغم اینکه کل این موقعیت ها شاید تا الان توی این سه سال، مثلا 6 5 بار بیشتر نبوده، اما حداقل حس من اینه که کاملا به چشمش اومده. مثلا همین چند هفته ی پیش من مرخصی ای که گرفته بودم و یواخیم تایید کرده بود (و بهش هم گفته بودم که من این روزو به این خاطر فلان چیز مرخصی گرفته ام و نمی تونم کنسل کنم و یواخیم خودش اشتباهی و بدون توجه به مرخصی من میتینگی گذاشته بود که براش مهم بود که من توش باشم) رو یه روز به وقتش عوض کردم تا توی ورکشاپی که بود شرکت کنم. و ورکشاپ حضوری بود. یواخیم گفت ممنون که مرخصیتو عوض کردی. ولی تو آنلاین شرکت می کنی دیگه؟ گفتم نه، حضوری میام. واقعا خیلی خیلی خوشحال شد.
حالا من نمی دونم بقیه هم از این کارا می کنن یا نه ولی مطمئنم که یواخیم از من چیزی بیشتر از "راضی"ه.
و حالا ممکنه این خیلی راضی بودن یواخیم از من باعث شده باشه که بقیه ی بچه ها این حس رو داشته باشن که اونا نادیده گرفته میشن.
و البته؛ من غیر از این موارد شخصی ای که نسبت به خودم هست، چیز دیگه ای توی رفتار یواخیم ندیده ام که بگم مثلا تا الان فلان کار رو برای تیم ما کرده و برای اون یکی تیم نکرده. بچه ها هم مصداق خاصی نیاوردن در مورد تبعیضی که یواخیم بین تیم ها بذاره.
--
این که همسر حساسیت بیشتری داره کاملا درسته. چون رشته اش یه جوریه که خیلی بیشتر با قشری سر و کار داره که رفتارهای نژادپرستانه توشون بیشتره. اینه که زودتر مغزش آلارم میده و احساس خطر می کنه.
--
این گرگه هم خیلی بامزه بود :))) ولی خب فکر کنم مشکل اینه که ما همه مون آدمیم. با گرگا که سر و کار نداریم .

ربولی حسن کور جمعه 3 شهریور 1402 ساعت 19:42 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
راستش من بیشتر از این که احساس نژادپرستی داشته باشم احساس تبعیض جنسیتی داشتم.
چون به نظر نمیرسه که یواخیم بخواد عمدا از خانم‌ها حمایت کنه.

سلام،
نمی دونم والا. امیدوارم که اصلا هیچ کدوم اینا نباشه. در ظاهر که همه با هم خوش و خرمیم و امیدوارم همین طوری بمونه ولی نمی دونم دیگه وقتی ما نیستیم، پشت سرمون چه چیزایی گفته میشه و آیا پشت صحنه هم به اندازه ی رو صحنه قشنگه یا نه .

ندا جمعه 3 شهریور 1402 ساعت 18:54

به نظرم ربطی به نژاد نداره حسود همه جا هست یادمه من خودم همیشه شاگرد اول بودم به کسی کار نداشتم فقط درس میخوندم ولی یه عده به من کار داشتن و حسودی و اذیت می‌کردن.

آخه ما گورمون کجا بود که کفنمون باشه؟
جالبش دقیقا همینه که ما چیزی نداریم که بخواد حسادت کردن داشته باشه. و اتفاقا هر چی هم از اون روز دارم فکر می کنم، چیزی نمی بینم که حتی بگم یواخیم نسبت به ما بهتر از اونا بوده. نمی دونم چرا همچین حسی گرفته ان.
کاش خدا چیزایی که به بعضی ها میده، به اونایی که نسبت بهشون حسودی می کنن هم بده که بفهمن خیلی وقتا آش دهن سوزی نیست واقعا اون چیزی که از بیرون می بینن و فکر می کنن .

لیلی جمعه 3 شهریور 1402 ساعت 16:51 http://Leiligermany.blogsky.com

اوووه از اون جلسه های پرخبر و تنش بوده. ولی منم یه جورایی حس کردم به خانم بودنتون حسودی می کنند. هر چی هست امیدوارم تیزهوش به شما اصابت نکنه

نمی دونم والا. امیدوارم که اصلا ربطی به ما نداشته باشه و مشکل خود یواخیم باشه .

صبا جمعه 3 شهریور 1402 ساعت 06:38 https://gharetanhaei.blog.ir/

من ولی حس نکردم کسی الان کاری به شما داره!
الان هدف یواخیم هست نه شما.
انتقادی هست به اون هست و نه گروه شما.
حسودی میکنند. نژادپرستن یا هر چیز دیگه ای فعلا که کسی کاری به شما نداشته! داشته؟

گفتم این فقط یه احتماله. امیدوارم این طوری نباشه :).
تا الان که کسی به ما کاری نداشته ولی در آینده ی نزدیک تاثیرش مشخص میشه دیگه. یعنی؛ این طوری میشه که مثلا یا بچه های این تیم هم نباید حق داشته باشن برن کنفرانس یا ما هم باید بریم. یا اونا هم نباید سمت بالاتر بگیرن، یا ما هم باید بگیریم.
یه چیز دیگه هم که شاید بی ربط نباشه اینه که یکی از همین آقایونی که مشکل داشت، بیشتر از بیست ساله که داره با یواخیم کار میکنه. الان تازه با رفتارهای یواخیم به مشکل خورده. و خب این سوال پیش میاد که چرا؟ و خب تیم ما دقیقا همون موقعی که من اومدم تشکیل شده بود تازه. و الانم مشکلشون فرق گذاشتن یواخیم بین تیم ما و اوناس. این یعنی اینکه اگه مثلا حالتی پیش بیاد تیم ما حذف بشه و تنظیمات برگرده به سابق، چه بسا مشکلشون حل بشه.
حالا منظورم این نیس که قراره این اتفاق بیفته و این چیزا ها. منظورم اینه که با به وجود اومدن تیم ما این مشکلات هم به نظرشون به وجود اومده. قبلش اکی بوده ان. پس شاید مشکل صرفا شخص یواخیم نباشه براشون.
ولی واقعا اینو باید بگم که بچه های بسیاااار مهربونی هستن و اگه سوالی هم داشته باشی، کمکت میکنن و تا الان ما هیچ وقت هیچ برخوردی با هم نداشته ایم. امیدوارم که همین طور هم بمونه :).

فاطمه جمعه 3 شهریور 1402 ساعت 01:53

واقعا چرا وقتی ما با کسی کاری نداریم، اونا با ما کار دارن؟؟؟؟

نمیدونم والا :D.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد