آدما با هم فرق دارن/غیره


با یکی از وکیلای شرکت هر هفته میتینگ داریم. غیر از اون برای چیزای دیگه هم خیلی وقتا به هم زنگ می زنیم.

یکی دو بار کمکم کرده بود برای یه موضوع شخصی ای که نظرشو پرسیدم. ولی کلا زیاد اهل کمک کردن این مدلی نیس. یه بار که میخواستم برم پیش وکیل، قبلش میخواستم ازش بپرسم یه چیزایی رو که بدونم باید به وکیله چی بگم اصلا. بهش مشکلو گفته ام، میگه باید با وکیل صحبت کنی :/!

--

یه میتینگ دیگه داریم هفته ای یه بار که همه مون آشناییم به جز یه نفر. اون یه نفر بیشتر با نینا کار می کنه و در واقع میتینگ مدیرپروژه هاس + اون خانم که من اصلا نمی دونم سمتش چیه و برای چی توی این میتینگ هست. اون روز توی اون میتینگ رالف گفت دختر معمولی خسته ای. گفتم خسته نیستم، الان داشتم با یکی از فلان شرکت صحبت می کردم. طرف قرار بوده فلان کارو انجام بده، نداده. اعصابم خورده. خانمه بلافاصله گفت اگه خواستی به عنوان وکیل برات نامه بنویسم، بگو حتما.

حالا من اصلا روحم خبر نداشت که این بنده خدا وکیله.

آدما همین قدر با هم فرق دارن.

ولی اونایی که مثل این خانمه این - تو هر سمت یا شغلی که هستین- دمتون گرم .

--

اینو گفتم یاد یه خاطره ی دیگه افتادم که حالا مستقیم به این خانمه ربط نداش ولی خب.

یه بار دانشجو که بودم یه کلاس زبان ورداشته بودم که شب دیروقت بود. همیشه بعد از کلاسه استرس داشتم که به موقع برسم به خوابگاه.

یه بار خییییلی بارون شدیدی میومد موقع برگشتن. همه رفته بودن یه جا پناه گرفته بودن، من اون بغل خیابون واستاده بودم که بلکه یه تاکسی منو سوار کنه.

کلی هم ترافیک بود. یه ماشین شخصی ای بود، توش دو تا پسر جوون بودن. آقای سمت شاگرد سرشو آورد بیرون گفت خانم بیاین سوار شین، ما تا یه جایی می رسونیمتون، خیلی بارون میاد. تشکر کردم و گفتم نه.

شاید ده دقیقه ای رد شد و من همچنان خیس بغل خیابون واستاده بودم. تو کل این مدت هم شاید ماشینا بیست متر رفته بودن. دوباره همین آقاهه سرشو آورد بیرون، گفت خانم ما فلان جا میریم. بیاین بشینین، تا جایی که مسیرمون میخوره می رسونیمتون. وقتی مسیرشو گفت، خب مسیرو میشناختم. دیدم مسیر که سرراسته و ما هم که قرار نیست بریم تو اتوبانی جایی، فقط همین خیابونو قراره پنج شیش کیلومتر بریم. الانم که ترافیکه، راحت تر می تونم اعتماد کنم. چند بار اصرار کرد. منم قبول کردم و رفتم تو ماشینشون نشستم.

فقط یه سلام کردن. بعدم اصلا انگار که من نبودم. حرفشونو با هم ادامه دادن و هیچ سوالی هم ازم نپرسیدن که کی هستی و کجا میری یا اینکه بخوان سر صحبتو باز کنن و بگن چقدر بارون میاد و این حرفا.

نمی دونم چقدر تو راه بودیم. ولی رسیدیم به یه جایی که از اونجا میشد راحت تر تاکسی گرفت و دیگه راهمونم از اونجا جدا میشد از هم. تشکر کردم و پیاده شدم. خواستم به آقاهه کرایه شو بدم، قبول نکرد هر چی اصرار کردم. گفت شب جمعه اس، برای امواتمون دعا کنین. اون روز چهارشنبه بود. دوستش گفت البته شبِ شبِ جمعه اس. هر سه مون خندیدیم. دوباره تشکر کردم و پیاده شدم.

شاید اون دو نفر الان اصلا یادشونم نباشه اون شب ولی من خیلی وقتا که بارون شدید میاد، یاد اون شب میفتم، دوباره خندم میگیره به اون شبِ شبِ جمعه و باز برای اموات اون بنده خدا دعا می کنم.

واقعا دمشون گرم آدمایی که نسبت به دیگران بی تفاوت نیستن.

با خودم فکر می کنم آیا واقعا وقتی من بمیرم، چندین سال دیگه، اتفاقی میفته که باعث بشه یه نفر که منو هیچ وقت ندیده و اصلا حتی تو دوره ی منم زندگی نکرده، برام دعا کنه؟

--

یکی یه جا نوشته بود من از اینکه بمیرم و بچه نداشته باشم و هیچ وقت هیشکی یادم نکنه و برام دعا نکنه می ترسم. یکی کامنت گذاشته بود غصه نخور، توی همه ی مراسما برای بی وارثا و بد وارثا دعا می کنن.

من تا اون موقع هیچ وقت واسه این مدل آدما دعا نکرده بودم. ولی از اون موقع هر وقت یادم میفته، یه دعایی هم برای بی وارثا و بد وارثا می کنم.

چقدر خوبه که آدمایی هستن که این چیزای کوچیکو یادشون می مونه و برای کسایی دعا می کنن که شاید هیچ ربطی بهشون نداشته باشن و هیچ وقت حتی همو ندیده باشن و نشناخته باشن.

--

مامانم همیشه میرفت - و میره - سر خاک مامان بزرگاش. اون قسمت قبرستونمون خیلی قدیمیه و اکثر سنگ قبرا قدیمی و فقط یه تیکه سنگن. خیلی هاشون اسم ندارن یا اسماشون پاک شده. کنار قبر یکی از مامان بزرگاش یه قبر دیگه هست که اسم و رسمی نداره. فقط یه سنگه. مامانم همیشه که میرفت، میرفت سر اون یکی هم وامیستاد و فاتحه می خوند.

یه بار ازش پرسیدم اون کیه دیگه میری سر قبرش فاتحه می خونی؟ گفت نمی دونم. ولی نمی دونم بنده خدا اینجا غریب بوده و مرده یا چی. من تو کل این سی چهل سالی که اومده ام سر قبر مامان بزرگم، هیچ وقت تا حالا ندیده ام کسی بیاد سر قبر این بنده خدا یا قبرش خیس باشه که معلوم باشه کسی شسته. نمی دونم چرا انقدر بی کسه این بنده خدا. هر وقت میام، برا این بنده خدا هم یه چیزی می خونم.

--

خب، تا اینجا از خوبی ها گفتیم. حالا بریم از غرغرا بگیم .

میخواستم برای یکی از دوستام دعوتنامه بدم که بیاد. نوامبر ایمیل زدم که بابا یه نوبت به ما بدین. هیشکی جواب نداد. ژانویه دوباره پیام دادم چی شد؟ باز هیشکی جواب نداد. زنگ زدم. خانمه میگه فقط ایمیلی میشه. تلفن مستقیم هم ندارن همکارای اون بخشمون. برای بار سوم ایمیل زدم. یه جوابی اومد که توش طرف گفته بود از طریق این لینک نوبت بگیرین.

رفتم تو اون لینک و اون چیزی که می خواستمو انتخاب کردم. فقط امیدوارم درست انتخاب کرده باشم. چون بر اساس اون چیزی که تو صفحه ی اولش نوشته واضح نیست که آیا کسایی که پاسپورت آلمانی دارن هم باید از همون جا اقدام کنن یا نه.

در واقع، تو اون صفحه نوشته در صورتی از این صفحه نوبت بگیرین که یکی از موارد زیرو داشته باشین: کارت آبی، اقامت کاری، اقامت دانشجویی و یکی دو مورد دیگه. ولی هیچ کدوم راجع به ملیت آلمانی چیزی ننوشته!

واقعا؛ خیلی خیلی خوشحالم که دیگه سر و کارمون به اداره اقامت ها نمیفته. خداییش خیلی جای مزخرفیه اداره اقامت. من از خیلی ها شنیده ام که کارمنداشون خوب برخورد نمی کنن و خودم هم چندین بار دیده ام که چقدر بعضی هاشون بی ادبانه برخورد می کنن با مراجع هاشون.

هیچ تلفنی نمیذارن؛ هیچ ایمیلی جواب نمیدن؛ بعد کسی که میاد اونجا حضوری، میگن برو ایمیل بزن. طرف وقتی وامیسته باهاشون بحث می کنه که آقا من شیش ماهه دارم ایمیل می زنم، شما جواب نمی دین، باهاش بد برخورد می کنن و میگن به ما ربطی نداره و فقط با ایمیل میشه و بعدم درو روی طرف می بندن. مشابه این صحنه رو چندین بار دیده ام. بعدم یه سری از کارمندای اونجا فکر می کنن که این خارجی ها بلد نیستن ایمیل بزنن و بلد نیستن وقت بگیرن و این حرفا. در حالی که اون بنده خدا بارها ایمیل و تلفن زده که بی جواب مونده؛ کارش گیره؛ مجبوره حضوری بیاد.

من نمی دونم اگر یه آدمی از خارجی ها خوشش نمیاد، چرا باید بره تو اداره اقامت کار کنه. هر شغلی شخصیت خودشو می طلبه. کسی که میره تو اداره ی اقامت کار کنه، باید آمادگی و صبر اینو داشته باشه که با کسایی حرف بزنه که آلمانی بلد نیستن، آلمانیشون بده، با فرهنگ آلمانی آشنایی ندارن، هزار و یک تا درد و مشکل دارن، با چندین بچه ی قد و نیم قد مجبورن بیان برای گرفتن اقامتشون و هزار تا مشکل دیگه.

واقعا بارها شده رفته ام اداره ی اقامت دیده ام خانواده ای با دو سه تا بچه اومده ان؛ یکی گریه می کنه، یکی بهانه گیری می کنه. ولی خب خانواده هم چاره ای جز آوردن تمام بچه هاشون ندارن.

البته؛ اینو بگم که شخصا حتی یک بار هم نشده به مسئول بدی بربخورم ها. همیشه خودم، شخصا، تجربه های خوب داشته ام فقط. ولی خب آدم می بینه که با دیگران چطوری برخورد می کنن دیگه.

--

یادتونه مامان دلارا رو؟ که یه بار رفتیم تولد بچه اش و بچه اش عاشق پسرمون بود؟

اون بنده خدا، اون زمان به ما گفت که میخوان با شرکت فلان قرارداد ببندن برای درست کردن خونه شون. به ما می گفت که خیلی شرکت خوبیه و من خیلی ها رو میشناسم که با این شرکت ساخته ان و خیلی عالیه و همه راضی بوده ان و این حرفا.

اون روز بردیم اسباب بازی های پسرمونو اهدا کنیم به مهدش، جلوی مهد دیدمش و با هم صحبت کردیم. گفتم خونه چطور پیش میره؟

گفت هیچی، کلاهمونو ورداشتن. توی قراردادشتون نوشته قسمت دیوارچینی که تموم شد، شما موظفین 40 درصد از هزینه رو بدین. می گفت ما هم امضا کردیم و چه می دونستیم که این چیز معقولی نیست. (اینو برای اطلاعات خودتون بگم که اگه بخوایم کارهای خونه رو تقسیم بندی کنیم، به جرئت می تونم بگم دیوارچینی بیشتر از ده درصد کار نیست. اکثریت فکر می کنن دیوارای خونه که رفت بالا یعنی دیگه تمومه. ولی این طوری نیست. دیوارا تو دو هفته میره بالا. ولی کارهایی که نمود ظاهری ندارن مثل برق کشی و لوله کشی و وصل کردن انشعاب های شهری و این چیزا به مراتب بیشتر طول می کشن.) از ما شرکت بیشتر از سیصد هزار یورو گرفت و بعدم رفت اعلام ورشکستگی کرد.

کارشناس آوردیم، میگه اندازه ی نود هزار یورو براتون کار انجام داده!

حالا الان درگیر دادگاهن با شرکته. و نمی دونن چیکار کنن.

جالبش اینه که میگه خیلی کارا رو هم باهاش سیاه (= غیرقانونی) انجام دادیم واسه پنجره ها و اینا که خب الان بابت اونا دستمون به جایی بند نیست.

ولی در عین حال میگه حالا برای بقیه اش با یکی صحبت کردیم که بیاد سیاه کار کنه (یعنی بدون 19 درصد مالیات) که با قیمت کمتر انجام بده.

من واقعا برام جالبه که کسی که یه بار زخم خورده، چرا دوباره میره زیر بار کار غیرقانونی!

--

خواهرشم که به مشکل خورده بود و بهتون گفتم که تو دسامبر گفت هنوز تو همون فاز دیوارچینین، گفت تازه یه شرکت دیگه رو پیدا کرده ان که حاضر شده این کار رو درست کنه. با شرکت (که همین شرکت فوق بوده) هم قراردادشونو تونستن فسخ کنن و حداقل الان درگیر این پروسه ی اعلام ورشکستگی شرکته نیستن. ولی شرکتی که اومده درست کنه، گفته 90 هزار یورو فقط هزینه ی ترمیم مشکلیه که الان خونه شون داره. چون کف خونه انگاری صاف نیست و از اساس مشکل داره برای ساختن طبقه ی بعدی و بقیه ی چیزا.

--

با مهناز صحبت می کردم. میگم فلان کارو از یکی خواستیم آفر بگیریم؛ بهش گفتیم قیمت بده، پرسیده با رسید یا بی رسید؟! گفتیم با رسید دیگه.

میگه خب اون طوری که براتون گرون تر در میاد!!

--

من واقعا اعتراف می کنم که اصلا ذهنیت این مدل آدما رو درک نمی کنم. و واقعا هر بار که این چیزا رو میشنوم ناراحت میشم. نه به خاطر اینکه چرا اونا مالیات نمیدن؛ بلکه، به خاطر اینکه اصلا از اساس آدما این طوری فکر می کنن. اینکه براشون مهم نیست که کاری قانونی انجام بشه، فقط مهمه که کمتر پول بدن، در حالی که اصلا هم وضع مالیشون بد نیست.

--

چند بار پیش اومده بود که همسر با پسرمون صحبت می کرد. مثلا می گفت "فردا که فلان شد". پسرمون با تعجب می گفت فردا؟ می گفتیم نه، فردا یعنی بعدا.

یه بار همسر داشت یه حرفی میزد. گفت فردا که رفتی مدرسه. پسرمون رو به من و با یه قیافه ی من خیلی بلدم وار میگه فردا یعنی بعدا ها!

حالا دقیقا همون بار فردا واقعا معنیش میشد فردا .

حالا اون هیچی. امروز شکلات اجازه داشتن ببرن مدرسه. برده. همه اش خورده نشده. میگه بقیه شو معلم گذاشت برای فردا (یادش نبود که فردا تعطیلن). میگم فردا که تعطیلین. میگه ئه! فردا یعنی بعدا .


نظرات 9 + ارسال نظر
نفس پنج‌شنبه 26 بهمن 1402 ساعت 01:05

سلام عزیزم
خوشحالم دوباره می‌نویسید
مدتی نیومدم اینجا والان چهاردست باهم خوندم یابیشتر
پسرپهلوون ما لاغرشده که استخوان دنده اش پیداست؟
شیرین زبون
پست جدیدتون مبارک.
امسال تشریف میارید ایران، درخدمت باشیم؟
این ورا چیزی خواستید ما میتونیم ارسال کنیم.

علیک سلام،
آره دیگه؛ بچه ها بزرگتر که میشن، لاغر میشن :).
مرسی عزیزم .
لطف داری عزیزم. عید که متاسفانه نشد. ولی اگه پول داشته باشیم، تابستون میایم. ولی تو تعطیلی مدرس ها خیییلی گرونه :((((. کم کم باید روی 2500 تا حساب کنیم. ما هر سال با 1500 تا میومدیم.
قربونت برم عزیزم. مرسی از محبتت .

صبا سه‌شنبه 24 بهمن 1402 ساعت 02:19 https://gharetanhaei.blog.ir/

مرسی عزیزم از توضیحاتت.

من موقعی که کامنت رو می نوشتم قصدم انتقاد نبود و متعاقبا لحنم هم تند نبود!

برام فقط سوال بود که وقتی میگید تو همه مراسم ها واسه بی وارث ها دعا میشه چقدر به اثر گذاری اون دعا تو احوال بی وارث ها امیدوارید یا ایمان دارید. چون برداشتم این بود که به شکل یه سرمایه گذاری (کلمه درستش رو نمیدونم یعنی میخوام بگم یه چیز خیلی موثر) مهم به اون دعا نگاه میکنید.

بازم ممنون از جوابت.

مثل اینکه به دوستان زیادی سوال من برخورده! والا قصد توهین به مقدسات کسی رو نداشتم فقط سوال پرسیدم و پیشنهاد هم متعاقبش دادم.

مرسی که برای همه شفاف سازی کردی :).
من فکر میکنم متوجه منظورت شدم و منظورم اصلا این نبود که دعا"جایگزین" کمک کردن به دیگران بشه.
ولی تا نمیرم نمیتونم تایید کنم که بالاخره دعاهای ما به اون دنیا میرسه یا نه :D.

نکته شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 09:01

خوش به حالتون که وقتی با یه کامنت انتقادی و البته کمی تند مواجه میشین اروم و متین جواب میدین
فکر کنم چون کمتر احساساتی میشین میتونین جواب درست تر و منطقی تری بدین

مطمئن نیستم این طوری که شما میگین باشم واقعا ولی خب امیدوارم یه روزی باشم :).کسی که مخالف ماست، دشمن ما نیست. فقط متفاوت فکر می کنه، همین :). سخت نگیریم .

دختری بنام اُمید! جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 10:50

در مورد اینکه آیا بعد مرگمون کسی ما رو یاد میکنه یا نه، به نظرم بعیده با این شتابی که دنیا گرفته دیگه بعد مرگمون کسی به یادمون باشه. بهتره انرژیمون رو بزاریم برای همین مدتی که زنده هستیم، اگه کمکی ازمون برمیاد بکنیم، شاید این وسطا یه کاریم کردیم که یکی یادمون کرد.
البته میدونم که شما همینجوری هستید. یادمه یه بار اینجا نوشته بودید دوست دارید رو در خونتون بنویسید اگه فکر میکنی کاری از ما برمیاد بهمون بگو. هیچوقت این یادم نمیره.

چه میدونم والا. به قولی، همون نام نیکو گر بماند زآدمی... .
چه جالب، دقیقا خودم چند وقت پیش یادم افتاد به اونی که گفته بودم. من هنوزم دوست دارم بنویسم همچین جمله ایو رو درمون. ولی هیچ وقت به همسر پیشنهاد ندادم؛ چون فکر میکنم که رد میکنه و احتمالا نظرش اینه که یکی میاد به این بهانه که سوال داره، خفتت میکنه :D.

دختری بنام اُمید! جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 10:41

چقدر دنیا جای عجیبیه، یکی میاد بدون درخواست کمک، بهت کمک میکنه، به یکی پول میدی، سرت کلاه میزاره!
انگار دنیا بدون خیر و شر نمیتونست معنا پیدا کنه و ساخته بشه و دوام بیاره.
ولی امیدوارم همیشه تو زندگیامون، خیرهای بیشتری ببینیم از شرها. :)
یه فامیلی داریم مشهد زندگی میکرد، وصیت کرد وقتی فوت شد، ببرن تو روستای آبا و اجدادی دفنش کنن که همین کارم کردن. همیشه میگفت مشهد منو کسی نمیشناسه که از کنار قبرم رد میشه یه فاتحه بفرسته اما تو این روستا هنوزم کسایی هستن که منو میشناسن. البته نمیدونم این کار واقعا چقدر درست بود چون خانواده اش واقعا تو سختی میوفتن این مسیرو میان و میرن.

ما بچه بودیم، وقتی میپرسیدیم فردا فلان کارو میکنیم؟ یا فلان جا میریم؟ مامانم میگفت: حالا خیلی مونده تا فردا! البته هنوزم اینو میگه. ولی بچه که بودیم، خیلی جمله سنگینی بود برای چندتا بچه کم طاقت.
پسرتونم وقتی بزرگ بشه احتمالا این "فردا یعنی بعدا" رو برای بقیه تعریف کنه.

آره دیگه، خیر و شر همیشه با همن.
ما هم اتفاقا تو فامیلمون دقیقا یه دونه این جوری داشتیم که وصیت کرده بود تو روستا دفنش کنن.

چه جالب! حالا ما دقیقا برعکسیم. از شیش روز قبل هی به این بچه میگیم قراره فلان روز فلان کارو بکنیم و انتظار داریم برنامه ریزیو یاد بگیره :D. اگرم یهویی چیزی بخواد، معمولا نمیتونیم جاش بدیم تو برنامه و مفته واسه همون یه هفته بعد اینا!!

نیوشا جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 09:44

سلام
کامنت خانم رها رو خوندم خواستم بگم از اونجا که منم تجربه بد با مسئول خانم داشتم، وقتی برام نامه اومد برای تمدید ویزا و دیدم اسم آفیسرم رو نوشته Herr، بسیار خوشحال شدم
توی نامه برای من نوشته بودن مدارک رو ارسال کن با ایمیل و من براشون فرستاده بودم ولی نگاه نکرده بودن!!! وقتی حضوری برای تمدید رفتم یه مشکلی بود از سمت دانشگاه و آفیسر گفتن تمدید نمیکنیم ویزا رو تا فلان چیز رو برامون بیاری. وقتی فلان چیز رو از دانشگاه گرفتی برام ایمیل کن. توی دلم گفتم شما که اصلت نگاه نمیکنید چه فایده!!!

سلام،
راستش من هیچ وقت تجربه هام این جوری نبوده که بتونم بگم خانما بهترن یا آقایون. نمیدونم آیا میشه تعمیم داد یا نه.
ولی مسئولای بخش های دفتری تو آلمان، بیشتر خانمن فکر میکنم. حداقل برای من خیلی کم پیش اومده که با آقایون سر و کار داشته باشم واسه این جور کارا.

آلمانی ها خیییلی کاغذبازی دارن واقعا، هر روز یه چیز جدید میخوان!

صبا جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 01:51 https://gharetanhaei.blog.ir/

ببخشید ولی من الان یه سوال واسم پیش اومد:
یعنی اگر من الان بگم خدایا همه بی وارث ها رو بیامرز. خدا می آمرزتشون؟ یا تغییری ایجاد میشه تو این دنیا؟!! بعدش هم من میشم آدم خوبه که خیلی نوع دوست هستم یعنی؟

بهتر نیست من بجاش بلند شم برم مثلا سرای سالمندان یا هر جای دیگه و اگر کسی الان که زنده هست و بدون وارث یا با وارث هست و به کمکم نیاز داره با حضورم خوشحال بشه!!

این جور دعا کردنا به درد کسایی میخوره که به اون دنیا معتقدن و به تاثیر دعا ایمان دارن. وگرنه به نظر بقیه کار کاملا بیهوده ای به نظر میاد.
و به نظر من تاثیر داره تو این دنیا. بله. تاثیرش رو خود اون آدمه که بهش کمک میکنه بیشتر به اطرافیانش توجه کنه. بی تفاوت نباشه نسبت به بقیه. کمکش میکنه آدم بهتری بشه. و به اندازه ی خودش دنیا رو جای بهتری کنه برای زندگی.
ولی هیچ کس با صرف انجام یه کار تبدیل به آدم نوع دوست نمیشه، حتی اگه تو همین دنیا کاری رو بکنه و مثلا بره خانه ی سالمندان.
باید تهش، در مجموع دید هر کسی چه امتیازی به دست میاره. که اینم اونایی که به خدا اعتقاد دارن کار خدا میدونن. بقیه رو نمیدونم.
مامان من سرای سالمندانم میره و کمکم میکنه بهشون. ولی آدم بی وارثم که ببینه، براش دعا میکنه. تناقضی ندارن با هم. اینکه کسی دعا کنه، نه مانع از این میشه که بخواد جور دیگه ای به کسی کمک کنه، نه مانع از این میشه که دیگران نوع دوست حساب بشن.
هر کسی هر کاری از دستش برمیاد انجام میده دیگه.

AE پنج‌شنبه 19 بهمن 1402 ساعت 22:39

من یادمه یه بار تو یزد رفتیم یه کافه‌ای آب‌معدنی بگیریم، یه آقای جوونی که فکر کنم صاحب کافه هم بود دیدم رفت از یخچال یخ آورد شکوند و از شیر آب ریخت تو دوتا لیوان ؛ داشتم به مادرم غر میزدم که خوبه والا از شیر آب کرده الان خدا تومن میکنه تو پاچمون ؛ بعد که اومد گفت شرمنده آب معدنی مون تموم شده براتون از شیر آب کردم که مهمون ما با لب تشنه دوباره نره بیرون! اخرشم هیچ پولی قبول نکرد؛ هم از قضاوت خودم خجالت کشیدم ، هم خوبی اون آقا بعد این همه سال هنوز یادمه :)

+ ان‌شاءالله که سالیان سال به سلامتی زنده باشید ولی من ندیده حتما به شما و خوبی‌هاتون فکر می‌کنم و البته به خاطرات بامزه از پسرتون
حتی از شما برای بنده خدا هم خیلی اوقات تعریف کردم؛ الانم ازش پرسیدم اونم ندیده طبق تعاریف من از شما و خوبی‌هاتون به شما فکر خواهد کرد یا نه که گفت نه!

منم چند بار اتفاقای این مدلی برام افتاده. آدم خیلی شرمنده میشه از فکری که در مورد اون بنده خدا کرده. ولی خب عوضش الان زیاد یادش میفتین و زیاد براش دعا می کنین ؛-).

دیدین؟ هر کسی تو یاد آدما نمی مونه. باید کاری کرده باشی.
به قول معروف برگ عیشی به گور خویش فرست/ کس نیارد ز پس، ز پیش فرست :).

رها پنج‌شنبه 19 بهمن 1402 ساعت 22:25

سلام عزیزم.
خدا دنیا رو پر از آدمهای خوبی کنه که توی قسمت اول نوشته ات گفتی، آدمهایی که دنیا رو جای قشنگتر و قابل تحملتری می کنند .
انگار مشکل رفتارهای توهین آمیز اداره مهاجرت فقط مربوط به یه کشور خاص نیست . من فکر میکردم فقط اینجا همچین رفتارهای زشتی دارند. بخصوص همیشه برای من سوال بوده کسی که توی اداره مهاجرت کار می‌کنه چرا نباید انگلیسی بلد باشه یا چرا باید اونقدر نژاد پرست باشه که زورش بیاد انگلیسی حرف بزنه و به کسی که ازش یه سوال پرسیده بگه مشکل توه نه من.
من چندین بار تاحالا کارم بهشون افتاده و انصافا هربار که افسر مرد بوده رفتار خوبی باهام داشته و حتی بدون اینکه من بخوام خودش از اول انگلیسی حرف زده ولی یه بار که افسر خانم بود هم به هیچ وجه حاضر نبود انگلیسی حرف بزنه هم منرو اشتباه راهنمایی کرد و باعث شد کل پرونده ام دچار مشکل بشه و هم بعدش چنان رفتار زشتی باهام داشت که فقط رفتم از اداره مهاجرت بیرون و نشستم گریه کردم. باعث شده بود تا مدتها هرکاری کنم که مجبور نشم دوباره برم سمت اداره مهاجرت. حالا ما داریم زبانشون رو حرف میزنیم، بیسواد و مسن نیستیم، مهاجر غیرقانونی و غیره نیستیم، وضعمون اینه ببین اینا با یه بنده خدایی که مشکلی داشته باشه چطوری رفتار میکنند.

علیک سلام،
واقعا ناراحت شدم که سمت شمام همینه :(.
بعضیاشون واقعا خیلی اذیت میکنن. کاش یه امتحان صبر و حوصله هم از این آدما میگرفتن یه جوری.
حالا جالبه انگار سلیقه ای هم عمل میکنن. من مسئول پرونده ام با دو تا از بچه ها یکسان بود. با من خیلی خوب بود. ولی اونا همیشه می نالیدن از رفتارش. نمیدونم چرا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد