روزمره


آنلاین یه در سفارش دادیم. اونجا که انتخاب می کردی، می تونستی بگی که به سمت چپ باز بشه یا راست. یه مدلش گرون تر بود. با همسر کلی صحبت کردیم در مورد اینکه در چطوری نصب میشه و چطوری باز بشه بهتره و این حرفا و در نهایت یه تصمیمی گرفتیم و در رو سفارش دادیم.

بعد برای نصبش، با اونی که قرار بود نصب کنه صحبت کردیم. طرف بهمون مشاوره داد که این مدلی باشه بهتره و به این نتیجه رسیدیم که در باید به سمت مخالف اونی باز بشه که ما سفارش دادیم.

آقاهه گفت خب اگه میشه، هنوز که سفارشتونو نیاورده ان. بهشون زنگ بزنین، بگین بر عکس چیزی که سفارش دادینو براتون بفرستن. گفتیم حالا ببینیم میشه یا نه.

بعد رفتیم سفارشمونو نگاه کردیم، دیدیم ما از اول - علی رغم اون همه محاسبات و صحبت کردن راجع بهش!- موقع سفارش اشتباه سفارش دادیم یا بهتره بگم الان دیگه درست سفارش دادیم .

بعد من میگم مثل دخترمعمولی باشین، شما باور نمی کنین .

--

نمی دونم گفتم بهتون یا نه، تیم فوتبال پسرمونو عوض کردیم. چه دنگ و فنگی هم داشت! باید اول قراردادشو با تیمش که در واقع یه فرآین (Verein؛ چیزی شبی ان جی او، یه جور گروه یا نمی دونم چی باید بهش گفت) هست، کنسل می کردی. بعد اون تیم به لیگشون اطلاع میده که آقا این بازیکن، بازیکن آزاده. بعد تو می تونستی بچه تو ببری توی یه تیم دیگه ثبت نام کنی!

البته؛ من با تیم جدید صحبت کردم و اونجا ما فرماشو پر کردیم. این ورم کنسل کردیم. یعنی از نظر بیمه و اینا مشکلی نداره.

اینم این وسط بگم که بیمه براشون خیلی مهمه آلمانی ها. از بس که بیمه ها وکیلای خوب دارن و نصف چیزا رو قبول نمی کنن! مثلا اون تیم قبلیش، همون دفعه های اول، مربیش گفت که لطفا براش کفش فوتبال بخرین و ساقبند که اگر مشکلی براش پیش اومد، اکی باشه همه چیش. این یکی تیمم اصرار داشت که حتما سریع تر فرماشو پر کنین و هماهنگ کنین که از اون ور قراردادش کنسل بشه که اگه اتفاقی براش افتاد در حین بازی های ما، مشکلی از نظر بیمه براش نباشه.

خلاصه، حالا برای تیم جدید بازی می کنه. اتفاقا هفته ی پیش اینا هم بود که با تیم قبلیش یه بازی دوستانه داشتن و خب بردن، بدم بردن .

--

بردیم اندازه ی یکی دو تا جعبه ی بزرگ از اسباب بازی های پسرمونو دادیم به مهد. فکر می کنم همیشه از این به بعد همین کارو بکنیم. ببریم خرت و پرتاشو بدیم به مهد یا مدرسه که قشنگ صد تا بچه ی دیگه استفاده کنن.

کلی بازی بود که با خیلی هاش زیاد بازی نکرده بود. کلا هم پسر ما وسایلشو - در مقایسه با دیگرانی که من دیده ام البته- خوب نگه میداره. وسایل برقیش شاید خراب بشه. ولی مثلا کارت های بازیش پاره و اینا نمیشن. یا وسایلش نمی شکنن. کلی اسباب بازی شبیه لگو و خونه سازی و این چیزا داشت که کاملا سالم بودن.

قبلش به مهد زنگ زدم و گفتم میشه بیاریم اینا رو برای شما؟ گفت بله، خوشحالم میشیم. گفتم قبلش عکساشونو بفرستم که شما بگین کدومش به درد شما می خوره؟ گفت نه؛ شما بیارین همه رو. ما هر چیشو خواستیم برمیداریم. هر چیشم نخواستیم، خودمون یه کاریش می کنیم (احتمالا اونام باز هدیه میدن به کسی یا جایی).

ما هم توی دو روز ورداشتیم همه رو بردیم. خیییلی زیاد بود.

--

یه روزم یه سری وسیله توی زیرزمین بود، گذاشته بودیم که بیان ببرن. یکی گفته بود فلان چیزو میخواد و اومد ببره. دید یه کیسه پر از حیوونای پولیشی هست. گفت اینا رو نمی خواین؟ گفتیم نه. اونا رو هم زد زیر بغلش برد. یه ماکروفر خراب و یه لامپ و اینا هم بود که گذاشته بودیم که روزی که ماشین شهرداری میاد برای وسایل برقی، بدیم بره. گفت اینا رو هم من می تونم ببرم؟ گفتم کار نمی کننا. می خوای، ببر. اونا رو هم ورداشت برد!

بعدش به همسر میگم حالا ما به شهرداری اعلام کردیم وسیله ی برقی داریم که بیان ببرن، حالا نداریم که .

دیگه همسر نشست لپ تاپای قدیمی رو هارداشو درآورد که وسیله ی برقی اضافی تولید کنیم که ماشین شهرداری رو الکی نگفته باشیم بیاد این وری .

البته؛ آقاهه که اومده بود، همونا رو هم می خواست! به من گفت اینا رو هم نمی خواین؟ گفتم چرا. اینا رو هنوز می خوایم .

--

اون روز پسرمون اومد خونه، گفت سه شنبه میریم مدرسه. فردا و دوشنبه تعطیلیم. گفتم مدرسه تون ب ما نگفته که تعطیلین. فردا میریم، اگه تعطیل بود، برمیگردیم. چون الان تعطیله که من به مدرسه تون زنگ بزنم. ساعت 4 عصر اینا بود که از همون جایی که نگهشون میدارن (OGS) بعد از مدرسه برش داشته بودم. میگه خب چرا باید وقت منو تلف کنی؟!!

گفتم خب حالا رسیدیم خونه، زنگ می زنم ببینم میتونم کسیو پیدا کن که جواب ما رو بده یا نه.

میدونستم OGS تا 4.5 بازه ولی قبلا نامه داده بودن که ما جمعه تعطیلیم ولی مدرسه نداده بود. زنگ زدم به او گی اس وقتی رسیدیم. ولی کسی برنداش. گفتم حالا بذار مدرسه رو هم یه امتحان بکنم. مدرسه تو حالت عادی تا 11.35 بازه. زنگ زدم؛ اتفاقا مدیر مدرسه گوشیو برداشت. گفتم فردا تعطیلین؟ گفت بله بله. دیگه ازش پرسیدم توی کدوم نامه برای ما نوشته اینو و فهمیدم که ما نامه رو کامل نخونده یم. آخه اولای نامه راجع به کارنامه ی کلاس سوم و چهارم بود. ما همه شو با دقت نخونده بودیم. فکر کرده بودیم به ما مربوط نیست.

خلاصه که وقت پسرمون تلف نشد دیگه که بره و برگرده .

--

یه آقای افغانستانی برامون داره یه کاری رو انجام میده. هر بار که حرف می زنه من واقعا لذت می برم. نمی دونم واقعا چی شد که ما تو ایران این همه کلمه ی قشنگو گذاشتیم کنار. میگه می فهمم شما افگار (البته میگه اُوگار) هستین؛ ولی هیچ تشویش نداشته باشین؛ من پس نمی رم ... .

--

با اینکه چیز زیادی ننوشتم و زیادم مفید نبود چیزی که نوشتم، ولی گفتم منتشرش کنم چون امروز تعطیلم. اگه منتشرش نکنم، معلوم نیست بعدا کی بتونم بفرستشم! باز می مونه اینجا تا شونصد سال.

نظرات 8 + ارسال نظر
غ ز ل یکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت 11:53 https://life-time.blogsky.com/

چه خوب که تهش درست سفارش دادین

، آره خدا رو شکر که خودش درست شد خود به خود .

لیلی شنبه 5 اسفند 1402 ساعت 23:59 http://Leiligermany.blogsky.com

اینایی که وسیله ها رو می برن شاید بلدن تعمیر کنند.
چقدر تولید اسباب بازی تون زیاده. ما حتی اسباب بازی های شکسته رو هم نگه داشتیم و جرات نداریم بندازیم دور

نمی دونم والا. اون آقایی که اومد که هر چیز برقی رو می خواست ببره. بعید می دونم می تونست همه رو تعمیر کنه. آخه اونی که لپ تاپ تعمیر کنه، یه تخصص باید داشته باشه، اونی که ماکروفر بخواد تعمیر کنه، یه تخصص دیگه باید داشته باشه.
--
. ما برعکس خیلی ها که دور از چشم بچه شون وسایلو میریزن دور، دقیقا به خودش میگیم بیا بگو با کدوما دیگه بازی نمی کنی و به نظرت دیگه به سنت نمی خوره. تازه آخرشم یه سری چیزا رو میگه نمی خوام که بهش میگیم نخیر، با این هنوز باید بازی کنی، اینو کم باهاش بازی کردی تا حالا .

نورا شنبه 28 بهمن 1402 ساعت 05:03

وای چقدر من از اینکه هرجایی فرم پر کنی بیزارم. الان از الان غصه‌م گرفت که برا یه بچه که می‌خواد بره توپ شوت کنه هم باید حرص بخوریم حالا اگه بچه بیمه نباشه نمیذارن بازی کنه؟ و شما خودتون خواستید جدی‌تر باشه یا همه جا همینجوریه؟ منظورم اینه نمی‌شه بچه رو گذاشت یه جا که همینجوری بره با دوستاش فوتبال بازی کنه و یه مربی هم داشته باشه؟

پس خدا رو شکر کن که آلمان نیومدی. اینجا واسه هررر چیزی باید شونصد تا فرم پر کنی.
از اون جایی که اینا برای همه چی قانون دارن، مطمئنم که برای موارد استثنا هم یه چیزی گذاشته ان. وگرنه آلمانی ها انقدر ریسک پذیر نیستن که بگن بیا همین جوری بازی کن!
مثلا احتمالا یه قانونی دارن که اگر کسی فرم ها رو تحویل داده، حتی اگه هنوز نتیجه ی ثبت نامش نیومده، اجازه داره توی زمین بازی کنه.
یه مثال دیگه که من همین دیروز فهمیدم اینه که توی آلمان شما وقتی ماشین می خری و براش بیمه میگیری، باید یا اسم کسایی که با اون ماشین رانندگی می کنن رو بدی به بیمه یا بگی هر کسی می تونه بشینه. که توی حالت دوم پول بیمه ات بیشتره. ما معمولا اسم خودمون دو تا رو میدیم و حدود 15 20 یورو هم در سال به خاطر اسم دوم باید بیشتر بدی.
ولی دیروز فهمیدم که حتی اگه فقط اسم خودتو نوشته باشی، کسی که ماشینو توی پارکینگ ازت می گیره که برات پارک کنه (بعضی پارکینگ ها این طورین)، کسی که میخواد ماشینتو تعمیر کنه و کسی که بخواد ماشینتو بخره هم می تونه بشینه و خود به خود مشمول بیمه است. یعنی قانون اینا رو استثنا کرده. حالا تو بیمه ی بچه ها هم احتمالا چیزای این مدلی هست.
--
همه جا همین جوری عزیزم. وگرنه ما انقدر سخت نمی گیریم. اصلا محتاط بودن آلمانی ها رو نمی تونی تصور کنی. بعید می دونم کسی حاضر بشه مسئولیت چند تا بچه رو قبول کنه بدون بیمه. و صد البته که از اون ورم حق داره. چون اگر - خدای نکرده- برای یکی از اون بچه ها اتفاقی بیفته، مامان و باباش، پدر اون بیچاره ای که اومده ثواب کنه رو درمیارن .

کامشین چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت 14:03

خیلی هم خوب بود خانم معمولی جان

عزیزمی .

مهشید چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت 07:27

سلام دختر معمولی جان
پروسه عوض کردن باشگاه ورزشی پسرتون چقدر جالب بود عین تیم های لیگ.
منم کلی وسایل بازی دخترم را دادم بیمارستان کودکان. البته ما یواشکی اونایی که نمی خواست برمی داشتیم از جلو چشمشاش، چون تعلق خاطرش به وسایل زیاده حتی اگر استفاده نکنه ولی مهد کودک هم فکر خیلی خوبیه.
وای اون دوستتون چه باحال بوده هر چی کنار گذاشتید برداسته، ما ۴ تا لاستیک کار کرده داریم که البته زود از ماشین باز کردیم، به هر کی میگیم بیاببر. زورش میاد.

سلام عزیزم،
کار خوبی کردین دادین به بیمارستان. به نظرم بعضی جاها کمتر به ذهن آدما می رسه؛ خوبه که آدم به این جور جاها کمک کنه :). فقط امیدوارم یهو دل بچه تون یاد هندوستان نکنه و یه سری از اون اسباب بازی هاشو بخواد .
اینجا هر چیو بذاری مجانی، سریع میان می برن. حتی یه سری چیزا رو به عنوان آشغال واقعا همسر می خواست بذاره که شهرداری بیاد ببره، هنوز گذاشته بود، طرف اومده بود جلو چشمش ورداشته بود برده بود. نمی دونم باهاشون چیکار می کنن اینایی که اینا رو می برن. ولی خب می برن .

فاطمه سه‌شنبه 24 بهمن 1402 ساعت 07:58

روزمرگی های بامزه ای بودن

:-*.

دختری بنام اُمید! دوشنبه 23 بهمن 1402 ساعت 19:52

دارم سعی میکنم مثل شما باشم، نمیشه.

خب اون همه وسیله خراب به چه دردش میخورد؟! تولید وسیله خراب برقی خیلی خوب بود.

خب خیالم راحت شد وقت بچه رو تلف نکردید.

بیشتر تلاش کن ؛-).

نمیدونم والا! شاید چیزی سر در میاورد و میتونست قطعه هاشو جدا کنه و جای دیگه استفاده کنه.

:)))). وقتشو که تلف نکردیم :D ولی فرداش صبح از همیشه زودتر بیدار شد :/!!

AE دوشنبه 23 بهمن 1402 ساعت 19:48

یاد فامیل دور تو کلاه قرمزی افتادم که میگفت هیچ دری صاحب خونه اشو ناامید نمی‌کنه :)

:))))، ناامیدمون نکرد دیگه :D.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد