از کتاب ها


کتاب زن سی ساله رو تموم کردم.

می تونم بگم بهش شیش از ده میدم. خیلی جذبم نکرد ولی بد هم نبود. ولی چیزی نیست که بخوام توصیه کنم بهتون. کلا ماجرای زندگی یه زنه که توش عشق و خیانت هست.


از کتاب زن سی ساله:

از رفتار مرد می شد فهمید که عاشق دختر جوان نیست چون یک عاشق تا این اندازه از محبوب خود مراقبت نمی کرد. با این وصف می شد نتیجه گرفت که مرد مو خاکستری، پدر دختر جوان است زیرا دختر پس از پیاده شدن بی اینکه از او تشکر کند به راحتی بازویش را گرفت و با عجله به طرف باغ تویلری کشاند.

--

غریزه ی بسیار لطیف زنانه اش به او می گفت لذت بخش تر است که از مرد باکفایت و هنرمندی تبعیت کند تا رهبری احمقی را به عهده داشته باشد. زیرا زن جوان مجبور است مانند یک مرد بیندیشد و رفتار کند که در این صورت نه زن است و نه مرد. در مقابله با مشکلات همه ی لطف و ظرافت جنس خودش را از یاد می برد و هیچ امتیازی که به قوی ترها تعلق می گیرد نصیب او نخواهد شد.

--

قانون حاصل تجربه های ما در گذشته و حال است و جز حرف و گفتار چیزی نیست. اما عرف و عادت، کردار و رفتار اجتماع است.

...

تمام دردهای ما از همین اجتماع سرچشمه می گیرد... . ما زن ها، بیشتر از تمدن کج رفتاری می بینیم تا طبیعت... . طبیعت دردهای جسمانی را به ما تحمیل کرده است که شما راهی برای تسکین  و درمان آن ندارید، اما تمدن، احساسات ما را گسترش داده و تند و تیز کرده و شما مدام در راه فریب آن قدم برمی دارید. طبیعت موجودات ضعیف را نابود می کند، اما شما آن ها را مجبور به زیستن می کنید و در ورطه ی یک بدبختی دائمی رها می سازید به این تصور که خدمتی به آن ها می کنید.  ازدواج، کانونی که پایه و اساس اجتماع امروز بر روی آن قرار گرفته، تمام بار سنگین مسئولیتش را بر شانه های ما گذاشته است؛ برای مرد آزادی، برای زن انجام وظیفه... . ما همه ی زندگی خود را به شما اختصاص می دهیم، شما لحظات کوتاهی از آن را صرف ما می کنید.

--

کتاب تهوع رو هم تموم کردم. اینم زیاد جذبم نکرد. می دونستم که کتاب یه جوری افکار یه شخصه؛ یه جور کتاب فلسفی؛ یه نفری که دنبال اینه که اصلا زندگی چیه و چه اهمیتی داره و ... . اما محتوای فکر این آدم منو اون قدر جذب نکرد؛ یعنی ذهن آدمو به چالش نمی کشید. می تونم بهش پنج از ده بدم. (ولی دقت کنین که این عددا صرفا نظر شخصی منه وگرنه هم این کتاب و هم کتاب قبلی خیلی هم جزو شاهکارها و کتاب های معروف هستن؛ صرفا با سلیقه ی من جور نبودن. همین).


از کتاب تهوع:

پس در این هفته های اخیر، تغییری رخ داده است. ولی کجا؟ یک تغییر انتزاعی که جای خاصی ندارد. آیا خودم تغییر کرده ام؟ اگر تغییر نکرده ام، پس این اتاق کرده، این شهر، این طبیعت؛ باید انتخاب کرد.

گمانم خودم تغییر کرده ام: این سرراست ترین جواب است. ناخوشایندترینش هم.

--

به ندرت پیش می آید یک آدمِ تنها میلی به خندیدن داشته باشد.

--

تمام این آدم ها وقتشان را با توجیه کردن کارهایشان می گذرانند و خوشحال اقرار می کنند که با یکدیگر هم عقیده اند. ای خدا، چقدر برایشان مهم است مثل هم فکر کنند. کافی است ببینید چه قیافه ای می گیرند وقتی یکی با چشم های وق زده که انگار فقط درون خودش را می بیند و محال است با کسی کنار بیاید، از بینشان می گذرد.

--

کتاب شارلوت رو تموم کردم.

بد نبود. حدود 400 صفحه بود، ولی فکر کنم اندازه ی صد صفحه هم محتوا نداشت. نمی دونم چرا کتابو این طوری نوشته بودن و این قدر برگه اسراف کرده بودن!

به اینم می تونم هفت از ده بدم. کتابش راجع به زندگی یه شخصیت واقعی یهودیه تو دوره ی جنگ جهانی. و خب لازم نیس که بگم طرف همون بدبختی هایی رو کشیده که خیلی دیگه از یهودیا هم کشیده بودن و همه مون راجع بهش شنیده یم. اما خب بیان کتاب نسبتا گیرا بود و دوست داشتم تند تند بخونم و زود تمومش کنم.