از کتاب ها


آقا شونصد تا کتاب من بعد از اون ریشه ها خوندم، هنووووز، هی میام یادم میاد که راجع به ریشه ها هنوز میخوام حرف بزنم!

یه چیزی که من در مورد کتاب ریشه ها دوست داشتم این بود که چند نسل رو به تصویر می کشید: نسلی که کاملا آزاد زندگی می کرد؛ نسلی که حداقل تا یه سنی از کودکیش رو با آزادی زندگی کرده بود و بعد برده شده بود؛ نسلی که پدرش قبلا نصب زندگیش رو آزاد زندگی کرده بود و می تونست مستقیم با کسی که تجربه ی آزادی رو داشته صحبت کنه و بدونه آزادی چه طعمی می تونه داشته باشه؛ نسلی که برده به دنیا اومد و برده مرد؛ نسلی که برده به دنیا اومد و تلاش کرد برای به دست آوردن آزادی و نسل هایی که آزاد به دنیا اومدن. و من این موضوعو توش خیلی دوست داشتم. این که میشد دید دنیا از دید آدمای مختلف چطوره، اینکه آدما در عرض شاید صد سال، چقدرررر می تونن سرنوشت های متفاوتی داشته باشن، با اینکه همه اصالتا از یه جد و آبا هستن و بالقوه می تونستن همه شون توی همون روستای آبا و اجدادیشون بمونن، اما روزگار چقدر اتفاقات متفاوتی رو براشون رقم می زنه.

--

خب دیگه فکر کنم واقعا نظراتم در مورد کتاب ریشه ها تموم شد. بریم سراغ کتاب بعدی!

این مدت داشتم کتاب طاعون رو می خوندم. خلاصه بخوام بگم، کتاب خوبی بود. اما کاش قبل تر خونده بودمش. خیلی جاهاش برام تکراری و حوصله سربر بود، نه به این خاطر که کتاب بد باشه یا قبلا چیزی مشابهش رو خونده باشم، بلکه به این علت که اون چیزی که اون داشت توصیف می کرد رو من زندگی کرده بودم: قرنطینه، خسته شدن مردم، مخالفت اولیه ی مسئولین با اعلام رسمی اینکه این بیماری اومده و خطرناکه، ترسیدن مردم، ناامید شدنشون، شادی مردم وقتی بیماری از بین میره، زحمت کشیدن پزشکا، دوری آدما از همدیگه، از بین رفتن ارتباطات، ترس از اینکه دیگه هیچ وقت هیچی به اولش برنگرده و ... .

نمیدونم اگر کسی قبلا این کتاب رو خونده باشه و الان دوباره بخونه، چه حسی پیدا می کنه ولی شاید اگه اهل دوباره خوندن کتابا باشین و قبلا این کتابو خونده باشین، ارزششو داشته باشه که یه بار دیگه بخونین و ببینین الان چه نظری راجع بهش دارین.

--

قسمت هایی از کتاب:

(در مورد کسایی که توی قرنطینه ان): همیشه زندانی تر از من هم وجود دارد.

--

طاعون قدرت عشق و حتی دوستی را از همه سلب کرده بود، زیرا عشق کمی احتیاج به آینده دارد و برای ما جز لحظه ها چیز دیگری وجود نداشت.

--

...تا وقتی که یکدیگر را دوست داشتیم، بدون ادای کلمه ای زبان هم را می فهمیدیم، ولی محبت همیشه باقی نمی ماند.

--

من تو را خیلی دوست داشتم، ولی حالا خسته ام... از اینکه می روم خوشبخت نیستم، اما برای از سر گرفتن زندگی نیازی به خوشبخت بودن نیست.

--

شک نیست که جنگ واقعا خیلی احمقانه است ولی پوچی و نامربوطی جنگ مانع ادامه یافتن آن نمی شود.

--

آنچه انسان در میان بلایا می آموزد این است که در وجود بشر همیشه خوبی ها بر بدی ها غلبه دارد.

--

بدتر از همه این است که آن ها فراموش شده باشند و از این موضوع نیز اطلاع داشته باشند.

--

- ترجیح دادن خوشبختی شرم آور نیست!

- بله، ولی تنها خوشبخت بودن شرم آور است.

--

اگر "رامبر" بخواهد در بدبختی انسان ها شرکت کند، دیگر هرگز وقتی برای خوشبخت شدن نخواهد داشت. بایستی بین این دو یکی را انتخاب کند.

--

حرف های آن ها را می شنوید؟ می گویند بعد از طاعون این کار را خواهم کرد، آن کار را خواهم کرد. به جای آسوده زیستن، زندگی خود را مسموم می کنند. حتی متوجه مزایایی که دارند نیستند... می خواهید عقیده ی مرا بدانید؟ آن ها بدبخت هستند زیرا خود را تسلیم پیش آمدها نمی کنند و من میدانم که چه می گویم.


یه کم آلمانی


1- Haus (هوس) که فکر می کنم معنیش مشخصه دیگه. یعنی خونه (ی ویلایی ).

Im Haus (ایم هوس) یعنی توی شرکت/محل کار.

البته، توی یه بافت خاصی استفاده میشه. مثلا شما توی یه شرکت کار می کنین. یه نفر زنگ می زنه، میگه با فلانی کار دارم. شما می خواین بگین الان توی ساختمون/محل کار/شرکت نیست (رفته بیرون). میگین Er ist nicht im Haus (اِر ایست نیشت ایم هوس).


2- schlau machen ( شلاو ماخن) .

شلاو یعنی باهوش. ولی وقتی از اصطلاح شلاو ماخن (باهوش کردن!) استفاده می کنن، معنیش خیلی فرق می کنه و خیلی هم ساده است معنیش. یعنی راجع به چیزی اطلاعات کسب کردن، مطلع شدن، آگاه شدن.

مثلا شما به همکارتون میگین فلان چیزو بلدی چطوری کار می کنه؟ بهتون میگه نه، ich muss mich schlau machen (ایش موس میش شلاو ماخن)، یعنی باید راجع بهش اطلاعات کسب کنم، باید یاد بگیرم، ببینم چطوری کار می کنه.


وقتی جوون تر بودم ;-)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کار

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این روزا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.