از مدرسه ها- قسمت ششم


فکر می کنم این قسمت، قسمت آخر باشه.

امروز رفتیم مدرسه ی رایان اینا رو دیدیم. بازم یه بار دیگه من خیلی خوشم اومد از مدیریت آقاهه.

از ماشین که پیاده شدیم دیدیم بچه ها دارن از سر و کول همدیگه و سرسره ی توی حیاط بالا میرن. تعجب کردم که شنبه چطور همچین چیزی ممکنه؟

رفتیم تو، دیدیم بچه ها انگاری دارن با هم بازی می کنن. به همسر گفتم فکر نکنم اینا همه بچه های جدید باشن. اینا غریبی نمی کنن. گفتیم حتما مثل اون یکی مدرسه، در برای همه باز بوده.

رفتیم تو، دیدیم کلاس های درس واقعا برقراره. یعنی شنبه کلاس داشتن.

حدس می زنم یه روز دیگه بچه ها رو تعطیل کرده ان، به جاش گفته ان امروز بیاین.

من از این کار مدیره هم خیلی خوشم اومد. یعنی، اون شبی که رفتیم جلسه ی پرسش و پاسخ، آقاهه بهمون اجازه داد بریم مدرسه رو بدون بچه های خودمون و در حالی که خالی از بچه ها بود ببینیم و الان که شنبه بود اجازه داد یه بار مدرسه رو توی حالت واقعیش ببینیم. اما به نظرم خیلی درایت به خرج داده بود. از طرفی بچه ها رو آورده بود مدرسه علی رغم اینکه شنبه بود؛ یعنی هم مدرسه رو آدم توی یه جو شاد می دید، هم میشد بچه ات رو بیاری که مدرسه رو ببینه و توی روز کاری نبود که بچه اون ساعت مهد کودک باشه مثلا. از طرف دیگه، میشد کلاس های واقعی رو دید و اینکه با بچه ها چطوری کار میشه. من واقعا این کارشو دوست داشتم.

آخه اینو اون دفعه که برای جلسه ی پرسش و پاسخش رفتیم می خواستم بنویسم، ولی یادم رفت. اون دفعه ما مدرسه رو بدون بچه ها دیدیم و به نظرم مدرسه ی دبستان بدون بچه ها واقعا خیلی جای غم انگیز و دلگیریه. مخصوصا که ما اون دفعه شب دیدیم کلاس ها رو، خیلی یه جوری بود.

علاوه بر این، یه کار دیگه هم کرده بود که اونم دوست داشتم، این بود که هر کلاسی یه چیزی درس می داد. توی یه کلاسی خانمه داشت علوم درس میداد. توی یه کلاسی خانمه داشت قصه میخوند که احتمالا مربوط به درس آلمانی بود. توی یه کلاسی، بچه ها داشتن با موزیک روی یه سری پازل های عددی حرکت می کردن. نمی دونم هنر داشتن یا ورزش یا چی. یه جور بازی بود.

من واقعا لذت بردم از دیدن مدرسه.

مدرسه اش هم جو شادی داشت. توی اون مدرسه ی مونتسوری که بازم بچه ها رو توی حالت واقعی دیدیم، من اون قدری حس مثبت نگرفتم که توی این یکی مدرسه. توی مدرسه ی مونتسوری بیشتر تاکید روی مستقل بودنه و هر بچه باید مستقل کار کنه و بچه هایی که می دیدیم، دو تا دو تا با هم کار می کردن یا تنها. یعنی؛ دور یه میز بودن، ولی هر کس کار خودشو می کرد. ما توی هیچ کلاسی ندیدیم که معلم به بچه ها بگه بچه ها بیاین دایره ببندین اینجا، صندلی بذارین، یه سری وسیله بذاره وسط و کار کاملا گروهی بکنن.

حالا قطعا دید ما از هیچ کدوم از این مدرسه ها کامل نبوده، چون فقط در حد نیم ساعت بوده. ولی خب متاسفانه ما هم باید بر اساس همین نیم ساعت ها تصمیم بگیریم. راه دیگه ای نداریم.

آقای مدیر هم همون اول، من یه بار به همسر نشونش دادم و گفتم این مدیره و از همون دور بهش سلام کردیم. بعدا هم که جلوی یکی از کلاس ها بودیم، اونجا بود و خودش اومد جلو و گفت اگر سوالی دارین، بفرمایین و ما هم یکی دو تا سوال ازش پرسیدیم ولی بهش هم گفتم که من توی جلسه ی پرسش و پاسختون بودم و شما خیلی همه چیو کامل و عالی توضیح دادین و از همه ی مدرسه ها بهتر بود. همسر هم بهش گفت که خانم من خیلی تاثیر مثبتی گرفته از مدرسه ی شما. آقاهه هم گفت پس امیدوارم برای ثبت نام ببینمتون :).

بعد از اینکه ساختمون مدرسه رو دیدیم و کلاساش رو، رفتیم قسمت اُ گ اس رو هم دیدیم. یه قسمت کانکس بود، یه قسمت ساختمون واقعی. پرسیدیم کدوم یکی برای کلاس اولی هاست، گفتن بچه های شما که جدید میان، میرن توی اونی که ساختمون واقعیه. بچه هایی که فعلا کلاس اولن، میرن توی اون کانکسه.

اتاق های ا گ اسش هم خیلی خوب بود، کلی بازی داشت. از خانمه پرسیدم بچه های کلاس اولی کجا تمریناشونو انجام میدن، کجا غذا می خورن؟ گفت بچه های کلاس اول و دوم، بعد از اینکه مدرسه شون تموم شد (ساعت 11:35)، همون جا به مدت نیم ساعت تمریناشونو انجام میدن. بعد میان اینجا، غذا می خورن و بازی می کنن.

بچه های کلاس سوم و چهارم، باید 45 دقیقه تمرین حل کنن. برای همین، میان اینجا و توی همین ساختمون ا گ اس تمریناشونو انجام میدن و غذا هم می خورن. غذا و تمرین هم می تونه توی یه اتاق انجام بشه، لزوما جدا نیست.

--

اون مدرسه ی مونتسوری، مدیر اُ گ اسش یه آقایی بود که اگر من بیرون می دیدمش - ببخشید که اینو میگم، این فقط چیزیه که به ذهن من می رسید اگر بیرون می دیدمش و قصد توهین کردن به ایشون رو ندارم- فکر می کردم از ایناست که از توی سطل آشغال ها بطری ها رو پیدا می کنن. سبک لباس پوشیدنش، مدل موهاش و حتی حرف زدنش هم دقیقا منو یاد کارتن خواب ها و الکلی ها و اینا مینداخت. صداش انقدر گرفته بود که من احساس می کردم یه نفر با یه ریه ی خیلی داغون که پنجاه ساله داره سیگار میکشه حرف می زنه. اصلا هیچ جوره رفتارش و منشش به یه معلم یا کارمند مدرسه نزدیک نبود. ولی خب چون صرفا مدیر اُ گ اس بود، به نظرم قرار نبود همچین چیزی تعیین کننده باشه برای ما که بچه مون رو اون مدرسه بفرستیم یا نه.

مسئول اُ گ اسش هم (منظورم تو همون مدرسه ی مونتسوریه) یه خانمی بود که وقتی رفته بودیم ببینیم، نشسته بود و داشت برای والدین یه چیزیو توضیح میداد. من که اصلا گوش نکردم و حواسم به اسباب بازی ها بود که چی دارن و بچه ها چه کارایی می تونن بکنن ولی همسر نظرش این بود که اون خانمه هم خیلی خشک بود و می تونست بهتر باشه.

ولی تو مدرسه ی این آقای مدیر، دو تا مسئول اُ گ اس رو ما دیدیم که هر دو خیلی مهربون و خوش برخورد بودن و همون اول گفتن که بفرمایید نگاه کنید و اگه سوالی داشتین، بپرسین.

کلا من واقعا خیلی خیلی حس مثبتی نسبت به این مدرسه گرفتم.

حالا هنوز که انتخابامون رو نکرده یم ولی احتمالا اون مدرسه ی کاتولیک میشه انتخاب اولمون و این مدرسه، میشه انتخاب دوممون.

البته؛ من هنوزم نمی دونم چرا اون مدرسه ی کاتولیک میشه انتخاب اولمون، آخه ما فقط شنیده یم که اون مدرسه بهتره و اون خانم که آماری به ما نداد که ببینیم آیا از نظر درسی، بچه هاش موفق ترن از این یکی مدرسه یا نه. چون اگه نباشن، من فکر می کنم بچه توی این مدرسه به مراتب شادتره (گرچه اونم مدرسه ی خوبی بودها). حالا باید ببینیم توازن اینا چطوری میشه و در نهایت کدوم مدرسه رو اول می زنیم.


از مدرسه ها- قسمت پنجم


رفتیم مدرسه ای که گفتم شبه منتسوری بود رو از نزدیک دیدیم.

چهار تا کلاس تو هم کف بود، چهار تا تو بالا. یه خانمی هم که از والدین بچه ها بود همون جلوی ورودی اینو بهمون گفت و راهنمایی کرد. گفت خودم دو تا بچه دارم، یکیش کلاس پنجمه، یکیش کلاس سومه. اگر سوالی داشتین، ما صادقانه جواب میدیم.

رفتیم کلاس ها رو دیدیم. بچه های کلاس اولی دور یه میز بودن، بقیه قاطی بودن. بعضی از بچه ها بیرون از کلاس روی زمین نشسته بودن. توی کلاس هم بعضی ها روی زمین نشسته بودن.

از یکی دیگه از والدینی که اونجا مسئول بود پرسیدیم چرا اینا بیرونن؟ گفت برای یه سری از تمریناشون اجازه دارن بیرون از کلاس کارشونو انجام بدن.

توی کلاس هم بعضی از بچه ها هدفون گذاشته بودن (نمی دونم به اینام میگن هدفون یا نه؛ از اینا که فقط برای این میذارن که صدا نره توی گوششون و تمرکزشون به هم نریزه). بعضی ها هم با هم حرف می زدن. بعضی از بچه ها استرس می گرفتن و مثل وقتی که معلم رفته بالا سرشون موقع امتحان، هیچ کاری نمی کردن تا ما بریم، بعضی ها خیلی متمرکز کارشونو انجام میدادن، بعضی ها حواسشون پرت ما بود یا دور و بری هاشون.

معلم ها دور و بر بچه ها دور می زدن و اگر کسی کمک لازم داشت کمکش می کردن. یه مربی باحجاب هم داشتن.

توی کلاس هاشون پر از ابزارهای مختلف بود که برای ریاضی و اینا لازم داشتن و بعضی هاشو من قبلا دیده بودم که جزو ابزارهای سیستم مونتسوری بودن.

اسم بچه ها رو نگاه کردیم، اسم هایی که مشخصا به خارجی بخوره، مثلا ترکی یا عربی یا فارسی باشه، شاید چهار پنج تا دیدیم. زیاد نبود. ولی خب خیلی ها بازم ممکنه مال اروپا باشن ولی آلمانی نباشن یا حتی خارجی باشن ولی اسم آلمانی برای خودشون انتخاب کرده باشن.

یه جا، یه آقایی گفت اگه سوال دارین بپرسین، ما هم اومدیم راجع به این قضیه دبیرستان سوال کنیم. بعد از اینکه یه کمی من و من کرد، گفت راستش بهتره از خانم فلانی بپرسین. بعد همون جا یه خانمی اومد بهش گفت فلان چیز کجاست. بعد فهمیدیم آقاهه آبدارچی اونجاست .

خب برادر من، تو که نمی تونی راهنمایی کنی، چرا می پرسی ازمون سوال ندارین؟

آخه معلم ها درگیر بچه ها بودن، ما هم گفتیم حالا این که خودش بهمون داوطلبانه گزینه ی سوال پرسیدنو میده، ازش بپرسیم. که اونم تیرمون به سنگ خورد .

حالا آقاهه بنده خدا واسه اینکه یه کاری واسه ما کرده باشه، گفت بچه تون میخواد بیاد ا گ اس؟ گفتیم آره. گفت خب بیاین تا اتاق ا گ اس رو بهتون نشون بدم. بعد ما رو برد زیرزمین، سالن غذاخوری و این چیزاشو به ما نشون داد که اصلا برای ما اهمیتی نداشت.

خیلی هم با آب و تاب توضیح میداد و حرف می زد. وقتمونم داشت دیر میشد چون تا 9.30 می تونستیم اونجا باشیم و اون لحظه 9:10 اینا بود. من می خواستم هر چه زودتر بریم با چهار تا معلمی، پدر و مادری، مدیری، کسی صحبت کنیم. این آقاهه هم گیر داده بود به ما چیزای غیرمهمو نشون بده.

دیگه وقتی اون رفت، رفتیم دوباره پیش یکی دو تا از والدین. یکیشون گفت من یه بچه ی بزرگمو دبیرستان نفرستاده ام ولی کوچیکه ام که کلاس سومه اینجا، می خوام بفرستم دبیرستان ولی به تصمیم خودتون برمی گرده و بچه و اینا. خیلی ها ممکنه برن دبیرستان.

در مورد مونتسوری بودنش هم گفت اینجا بیشتر ابزارهاشون منتسوریه ولی اون جوری که فکر کنین خیلی متفاوته با مدرسه های دیگه، اون طوری نیست.

اما خب یه سری از چیزای سیستمشون خیلی خوبه. مثلا شما اوایل بچه ی کلاس اولی رو خودتون می تونین تا دم در بیارین. ولی از یه زمانی به بعد کم کم بچه تون باید خودش یاد بگیره که بیاد. اینجا هر بچه ای یه پارتنر داره. وقتی بچه ی شما می خواد بیاد، پارتنرش میاد میاردش. هم اون بچه ی بزرگتر خوشحاله که یه مسئولیتی داره و باید یه بچه ی کوچیک رو مراقبت کنه، هم اون بچه ی کوچیک خوشحاله که یه نفر حواسش بهش هست. این پارتنر هم ثابته ظاهرا (حالا تا کی نمی دونم، ولی دیروز هم توی جلسه ی پرسش و پاسخ گفت مدیرشون که هر بچه ای که میاد یه پارتنر داره).

دیروزم که مدیره توضیح میداد، می گفت یه بار همین چند روز پیش به یکی از بچه ها گفتم میشه فلان کارو بکنی؟ گفت میشه با پارتنرم برم؟ گفتم برو. گفت من پارتنرم توی اون یکی کلاسه. رفت پارتنرشو از اون یکی کلاس ورداشت آورد، با هم رفتن و صحنه ی خالی بامزه ای بود.

از این خانمه تشکر کردیم و یه کمی دور زدیم. دم رفتن، رفتیم از اون یکی خانمه که اول دیده بودیم پرسیدیم در مورد دبیرستان، اونم گفت خیلی به بچه بستگی داره. اون فکر کنم بچه ی بزرگش دبیرستان بود.

اما هیچ کدومشون نمی تونستن حدودی بهمون بگن که چقدر از بچه های اینجا میرن دبیرستان.

--

کلا، حس بدی نگرفتیم از مدرسه اش. اما به نظرم، فرستادن بچه به این مدرسه لازمه اش اینه که کاملا به سیستمشون اعتماد کنیم و کمتر سعی کنیم دخالت کنیم توی کارشون - که خب آسونم نیست اصلا.

--

من یه چیزیو که در مورد این مدرسه دوست داشتم، همین بود که کلاس شلوغ بود و این جوری نبود که سکوت باشه معلم درس بده و اینا. این به نظر من از این جهت به بچه کمک می کنه که یاد بگیره توی هر شرایطی باید بتونه درس بخونه.

ما خودمون توی خونه مون تقریبا همه مون همین طوری بودیم. یعنی توی هر شرایطی راحت می تونستیم درس بخونیم: دراز، نشسته، پشت میز، رو زمین، تو شلوغی، وقتی تلویزیون روشنه، وقتی مهمون داریم و ... .

ولی بعدا که رفتم دانشگاه دیدم بقیه اصلا این طوری نیستن. هلک و هلک می کوبن برن کتابخونه ی دانشگاه تا درس بخونن! یادمه من امتحان داشتم، دوستای هم اتاقی هام میومدن تو اتاق، خیلی می گفتن و می خندیدن. یه بار یکیشون به من گفت دخترمعمولی تو میتونی درس بخونی الان ما اینجاییم؟ اگه سختته ما بریم؟! و من واقعا با تعجب گفتم خب آره که می تونم. چرا باید نتونم؟ بعدا کم کم فهمیدم که همه مثل من نیستن. بعضی ها باید محیطشون خیلی آروم باشه تا بتونن تمرکز کنن.

شاید یه علتش دقیقا همین بود که ما تعدادمون توی خونه زیاد بود و تنوعمون هم همین طور. یعنی همه مون هم سن نبودیم. موقعی که من داشتم بازی می کردم، خواهرم برای کنکور می خوند، موقعی که من برای کنکور می خوندم، بچه ی خواهرم داشت بازی می کرد! واسه همین، ما خیلی سازگار شده بودیم که با آدم های سنین مختلفی کنار بیایم.

حالا الان که اینو گفتم دقیقا یاد این افتادم که دیروز توی جلسه ی پرسش و پاسخ، یه خانمی پرسید این مدرسه برای بچه های ADHD مناسبه؟ و برای من یه کمی عجیب بود سوالش. ولی خب وقتی رفتم و مدرسه رو دیدم، فهمیدم  چرا خانمه این سوالو پرسیده بود.

--

راستی، یه سری چیزا رو هم از جلسه ی پرسش و پاسخ یادم رفته بود که بنویسم.

یه نفر پرسید اگه فقط همین مدرسه رو بنویسیم توی فرممون، آیا شانسمون بیشتره برای اینکه بچه ی ما رو بردارین؟ مدیره گفت نه.

تعداد مربی های مدرسه رو هم فکر کنم گفت 13 تا معلم به علاوه ی یه تعدادی که کمک می کنن و معلم پرورشی و ... هستن. از این تعداد سه نفرشون هم دیپلم مخصوص مدرسه ی منتسوری دارن.

--

یه چیز دیگه هم که در مورد این مدرسه خوب بود و مدیره یادآوری کرد این بود که بچه ها توی هشت تا کلاس پراکنده می شن و این باعث میشه هر معلمی بچه هاش رو بهتر بشناسه. توی مدرسه ی عادی، معلم یهویی با 27 تا دانش آموز رو به رو میشه و باید تک تکشونو بشناسه و بفهمه چی دوست دارن، چی دوست ندارن و چه خصوصیات اخلاقی ای دارن. ولی اینجا هر کلاس بین پنج تا هشت تا دانش آموز جدید می گیره هر سال و این کار معلم رو خیلی راحت تر می کنه از این نظر. معلم خیلی راحت می تونه پنج شش تا بچه رو در عرض چند روز یا چند هفته بشناسه.

--

یه چیز دیگه هم اینکه این مدرسه به نسبت بقیه کلا کوچیک تره (بقیه 12 13 تا کلاس داشتن، این یکی 8 تا) و این باعث میشه مدیریتش راحت تر باشه و کلا همه ی معلم ها و مربی ها راحت تر بچه ها رو بشناسن.

--

فردا باید بریم مدرسه ی اون آقای مدیرو ببینیم و بعد دیگه تصمیم بگیریم.

احتمالا مدرسه ی اول رو همون مدرسه ی کاتولیک بزنیم و مدرسه ی دوم رو همین مدرسه ی شبه منتسوری. ولی هنوز تصمیممون قطعی نیست.

بقیه ی خونه!


بچه ها این روزا خیلی اتفاقای مختلفی میفته. همه چی تو هم تو همه، من مجبورم وسط بحث های مدرسه، یه بحث دیگه رو بگم، چون بعدا ممکنه یادم بره.

گفتم بهتون که وقتی زمین رو می خری، اول باید واسش وام قبلیش تسویه بشه تا بانک حاضر بشه براش وام بده. حالا این پروسه ی تسویه، معمولا تو 6 هفته اینا دیگه تموم میشه. واسه ما خییلی طول کشید. ما 06.07 فکر کنم قرارداد رو امضا کردیم. امروز 23.09 ه!

بعد منم گفتم بهتون که پیگیری کردم و بنگاهیه گفت من خبر میگیرم.

دوشنبه ی هفته ی پیش یه بار گفته بود و گفت گفتن بهش اولویت میدیم و فلان.

من این هفته سه شنبه زنگ زدم گفتم چی شد؟ میشه دوباره زنگ بزنی؟ گفت من دیگه دوباره زنگ نمی زنم! چون به نظرم اگه بیشتر زنگ بزنیم، فقط باعث عصبانیت اونا میشه و کمکی نمی کنه. تا آخر هفته صبر کنیم، اگر نیومد، من هفته ی بعد دوباره زنگ می زنم.

میخواستم بگم شماره شونو بده خودم زنگ بزنم.

دوباره فرداش و پس فرداش من هی زنگ زدم به دفتر ثبت، گفتم این مدرک بانک اومد براتون یا نه؟ آخه مدرک باید برای اونا میرفت. قرار نبود برای ما بیاد.

بالاخره دیروز از دفتر ثبت بهم زنگ زدن که اومده و ما برات ایمیل کردیم.

ایمیل کرده بود که این قدر باید پول بدین.

اگه یادتون باشه، قبلا دفتر ثبتیه گفته بود پول رو بانک مستقیم باید به حساب فروشنده ها واریز کنه و این برای اطمینان بیشتر و راحت شدن خیال فروشنده است. ما هم گفتیم باشه.

باز دیروز به همسر گفتم نکنه لازم باشه ما خودمون انتقال وجه بدیم؟ آخه برای انتقال وجه باید سقف پرداخت رو ببریم بالا که بتونیم پول رو انتقال وجه بدیم و این خودش 72 ساعت طول می کشه.

ایمیل زدم به اون پیرمرده که واسط واممون بود. گفتم پولو بانک می ریزه به حساب اونا؟ گفت نه. بانک میریزه به حساب شما. گفتم مطمئنید؟ گفت آره. همیشه همین جوره. گفتم ولی دفتر ثبتیه به ما چیز دیگه ای گفته و حتی فکر کنم توی قرارداد هم بود. گفت می تونین دوباره از بانک بپرسین. ولی معمولش اینه که بانک پول رو به حساب شما می ریزه.

زنگ زدم به بانک. خانمه گفت ما پولو به حساب شما میریزیم! گفتم خب پس ما باید الان بریم سقف پرداخت روزانه رو تغییر بدیم و اینا؟ گفت اگه می خوای، من می تونم الان برات یه فرم بفرستم که پر کنی و بلافاصله ما سقف پرداخت رو تغییر میدیم. اون نامه ای هم که نشون بده که باید پول پرداخت بشه رو برای من بفرست. ولی پرداخت دوشنبه یا سه شنبه براتون انجام میشه. چون نامه ای که میفرستین باید چک بشه. گفتم باشه، مشکلی نیست.

براش فرستادم و از اون ور هم زنگ زدم به آقای شرکت سازنده ی خونه و گفتم تو دو سه روز آینده پول میاد به حساب فروشنده و لطفا تا موقع شما وقت بگیرین برای تخریب خونه ی فعلی و دادن درخواست ساخت خونه به شهرداری. گفت باشه.

حالا امیدوارم دیگه تندتند بتونیم کارو پیش ببریم.

--

برای خونه ای که قراره ساخته بشه هم نیاز به بیمه داریم که اونم پروسه ی خودشو داره و تازه از نظر حقوقی هم باید حواسمون باشه. چون اون زمین الان قانونا مال ماست و اگه مثلا تو زمستون یخ بزنه و کسی جلوی در اون خونه ی خالی از سکنه راه بره و بیفته زمین، ما مسئولشیم. مسئول پارو کردن برفای اون خونه هم الان ماییم. ولی از اون طرف ما فقط نصف زمین رو خریدیم، ولی یه خونه ی کامل روشه که یه قسمتیش توی زمین ماست و یه قسمتیش نه. خلاصه، اونم داستانیه برای خودش.

تا الان سه تا دفتر بیمه رفته ام توی این شهر که مشاوره بگیرم چه بیمه هایی بگیریم و چه قیمتی میشه بیمه ها.

کلا من این هفته رو همه اش قرار داشتم؛ یا با بیمه، یا با مدرسه.

امیدوارم همه ی این پروسه ها به خوبی و خوشی پیش برن .

بالاخره لایف هَز آپز اَند دَونز (اینو بابام همیشه بهمون می گفت. حالا نه که خیلی انگلیسیش خوب باشه ها ولی از معدود جمله هایی بود که بابای من خوب یادش مونده بود. یکی دیگه اش هم نُو پِین، نُو گِین بود.). زندگی فراز و نشیب داره. نمی دونم الان تو فراز زندگیمونیم یا نشیبش ولی هر چی هست، فعلا که همینه. باید سعی کنیم از همینی که هست لذت ببریم و به این فکر کنیم که ان شاءالله یه سال، یه سال و نیم دیگه توی خونه ی خودمون نشسته یم و به یه منظره ی دیگه خیره شده یم و داریم چاییمونو می خوریم .


از مدرسه ها- قسمت چهارم


دیروز جلسه ی پرسش و پاسخ نزدیک ترین مدرسه به خونه مون رو رفتم.

این مدرسه، یه مدرسه ی شبه-منتسوریه.

مدیرش یه خانم بسیااار مهربون بود. یعنی من فکر می کنم مدیر هر مدرسه ای به تنهایی، می تونست نماینده ی کل سیستم اون مدرسه باشه.

مدرسه ی اول، یه خانم خشک و جدی که هر دو دقیقه یه بار می گفت ما اینجا نمره داریم! مدرسه ی کاتولیک، یه خانم جوون و کمی به خودش نامطمئن (یا شاید استرسی یا کم تجربه) که ترکیبی از جدیت و مهربونی بود. مدیر مدرسه ی سوم یه آقای با اعتماد به نفس بالا و شفاف و کمی شوخ طبع و موافق پذیرش تنوع و خارجی ها و ... .

این مدرسه، مدیرش یه خانم مهربون نسبتا تپل میانسال یا متمایل به مسن (شاید 55 اینا) که حتی وقتی وسط ارائه اش، صدای یه بچه ی شاید چند ماهه بلند شد، گفت آخی، می دونم برات خسته کننده است، یا وقتی یه پسر بچه ای یهویی تنهایی وارد سالن شد (یه جوری که معلوم نبود پدر و مادری همراهشه یا نه)، گفت سلام آقا کوچولو، بفرمایید.

از همون اول که شروع کرد گفت مدرسه ی ما مونتسوری نیست، والدورف هم نیست. ما فقط یه سری از مفاهیم مونتسوری رو داریم. بعضی ها فکر می کنن ما تو مدرسه مون داریم می رقصیم فقط. نه. این طوری نیست.

ما دقیقا همون مفاهیمی رو باید آموزش بدیم که مدرسه های دیگه و از این جهت هیچ فرقی بین ما با بقیه نیست.

کلاس هامونو را با m نام گذاری می کنیم، اما این ام به معنی مونتسوری یا ماری (اسم کوچیک خانم مونتسوری که این سبک رو بنیان گذاری کرده) نیست؛ ام یعنی mixed. همین.

این جلسه از همه ی جلسه های دیگه طولانی تر بود چون سیستم مدرسه فرق داشت.

همون اول توضیح داد که ما معتقدیم بچه ها باید با هم قاطی باشن. شما فکر کنین یه خونه ای باشه که توش فقط پیرا زندگی کنن. به نظرتون اون خونه چه جور خونه ایه؟ خیلی غمگینه؛ نه؟ خب مدرسه هم همینه. به نظر ما، مدرسه ای که توش بچه هایی از سن های مختلف با همدیگه کار کنن، بهتر از مدرسه ایه که بچه های هم سن فقط پیش همدیگه باشن.

بچه های 0 تا 3 سال با همدیگه نگهداری میشن توی مهدکودک ها و همه اینو خیلی مثبت ارزیابی می کنن. هیچ کس نمیگه باید بچه های یک ساله رو از سه ساله جدا کنین. بچه های سه تا شش سال، با همدیگه نگه داشته میشن و همه به نظرشون این سیستم هیچ مشکلی نداره. اما به شیش سال که می رسه، یهو میگن خب از حالا باید همه تون از همدیگه جدا بشین. چرا؟ چرا فکر نمی کنین که همون سیستم رو میشه تا آخر ادامه داد؟ مگه توی خونه هامون آدم هایی با سن های متفاوت نیستن؟ مگه خواهر و برادرها سن هاشون متفاوت نیست؟ دلیلی نداره فکر کنین از شیش سال به بعد، یهویی آدم ها یه طوری تغییر می کنن که بهترین راه حل اینه که مثلا 27 تا بچه ی شش ساله رو کنار هم بذاریم و 27 تا بچه ی 7 ساله رو کنار هم.

به نظر ما، میشه همون سیستم همه با همی که بچه ها از بدو تولد باهاش هستن و تا آخر عمرشون هم در زندگی واقعی باهاش رو به رو هستن رو توی مدرسه هم داشت و این طوری نباشه که ما بیایم به مدت مثلا 12 سال، بچه ها رو از سیستم واقعی زندگی روزمره دور کنیم.

این دلیل اصلی ای بود که برای داشتن کلاس های ترکیبی بیان کرد.

بعد گفت که ما 8 تا کلاس داریم و هر کلاس حدود 27 نفر داره و در کل فکر کنم گفت 221 نفر اینا دانش آموز دارن.

توی هر کلاس، از بچه های کلاس اول هستن تا چهارم. بچه های کلاس اول که میان، بسته به شرایط، هر کدومشون به یکی از این کلاس ها فرستاده میشن. به طوری که بچه های یه کلاس تقریبا همگنن. یعنی این طوری نیست که مثلا همه ی بچه هایی که ورزش رو خیلی دوست دارن بذارن توی یه کلاس، همه ی اونایی که علاقه به ریاضی دارن توی یه کلاس. نه. برعکس؛ توی هر کلاس، مثلا 4 نفر بیشتر اینو دوست دارن، چهار نفر بیشتر اونو دوست دارن و ... . بین 5 تا 8 دانش آموز کلاس اولی به هر کدوم از این کلاس ها هر سال اضافه میشه.

گفت حدود 56 تا شاگرد کلاس اولی داشته ان پارسال مثلا که بین 8 کلاس پخش شده ان.

در مورد اینکه بچه های کلاس چهارمی مثلا بخواد اولی ها رو اذیت کنن، گفت که این اتفاق نمیفته و اتفاقا دقیقا برعکسه. گفت معمولا تصور اینه که توی این مدرسه ها بچه ها بیشتر با هم درگیر میشن؛ در حالی که این طور نیست و بچه ها چون عادت کرده ان که با هم باشن، اتفاقا کلاس چهارمی ها یاد می گیرن که باید از بچه های کوچیک تر دفاع کنن و مراقبشون باشن، در واقع میشه کلاس ها رو خانواده بدونیم. هر کلاس از این هشت کلاس، یه خانواده ان با هم و بچه های بزرگتر اتفاقا کمک می کنن به کوچیک ترها.

اول سال که بچه های کلاس اولی وارد میشن، توی همون کلاس مشترک، میزشون از بقیه جداست تا بهتر بشه براشون چیزیو توضیح داد. اما بعد کم کم که پیش میرن، قاطی میشن با بقیه خودشون.

علاوه بر کلاس های کار آزاد (Freiarbeit: فرای آربایت)، کلاس درس هم دارن. کلاس درس ها به صورت 1a, 2a, 3a و ... هستن. یعنی از کل اون بچه های یکی از کلاس های میم (که توش هر چهار کلاس قاطین)، بچه های کلاس اولی جدا میشن و با همدیگه بهشون درس داده میشه (مثلا برای آموزش الفبا) و کلاس دومی ها جدا میشن و درس خودشون (مثلا علوم) بهشون درس داده میشه.

یعنی این طور نیست که بچه ها اصلا کلاس درس نداشته باشن مثل مدرسه های دیگه. دارن. ولی کار آزاد هم دارن و بیشتر زنگ هاشون کار آزاده.

کار آزاد یعنی چی؟ یعنی به هر بچه ای یه کاری داده میشه که خودش انجام بده. هر بچه ای یه ایده ای داره و می گه من می خوام امروز این کارو بکنم. ایده اش رو پیاده می کنه، تمریناتش رو انجام میده و کارش رو به انجام می رسونه. در واقع، فرقش با مدرسه های دیگه اینه که بچه تمرینش رو خودش انتخاب می کنه. اما یه چهارچوبی وجود داره و این جوری نیست که یه بچه ای بگه خب من فقط ریاضی دوست دارم و هیچ تمرین آلمانی ای انجام نده. می تونه تمرین آلمانیشو سریع انجام بده و بعد بره هرچی دوست داشت انجام بده.

اینکه بچه ها توی یه کلاس از سنین مختلفن به این معنی نیست که بچه ی کلاس چهارمی میاد مثلا توی نوشتن حروف الفبا به بچه ی کلاس اولی کمک می کنه، بلکه به این معنیه که توی چیزهای کلی به همدیگه کمک می کنن. مثلا به بچه ی کلاس اولی میگیم برو پیش منشی، میگه من بلد نیستم منشی اتاقش کجاست. یه کلاس سومی میگه من می برمش. یا مثلا یه کلاس چهارمی به یه کلاس اولی جاهای مختلف مدرسه رو نشون میده، بهش کمک می کنه که وسایلشو کجا باید بذاره و ... . اما توی درس همدیگه هیچ دخالتی ندارن و این طوری نیست که فکر کنین خب بچه ی من یاد نمی گیره چون دیگران براش ممکنه انجام بدن.

کلا نظرشون این بود که بچه ها درست همون طور که از خواهر و برادرشون چیزیو یاد می گیرن، اینجا هم از بزرگتراشون چیزی یاد می گیرن. و بزرگتر هم که میشن مراقبت کردن از بچه ها و کمک کردن به همدیگه رو یاد می گیرن. حتی برای بچه های خجالتی، این مدل مدرسه می تونه مفیدتر باشه.

بچه ها توی این مدرسه می تونن سه سال بمونن یا پنج سال. یعنی اگر بچه ای استعدادش بیشتر باشه، چون کلاس مشترکه، راحت تر میشه جهشی خوند. یعنی؛ اگر معلم ها ببینن که یه بچه بیشتر از سنش می تونه یاد بگیره، می تونن با پدر و مادر صحبت کنن و اجازه بدن اون تمرین های یه سال بالاتر رو انجام بده و زودتر بره بالا و بر عکسشم هست. اگر بچه ای دیرتر یاد بگیره، میتونه بیشتر توی یه کلاس بمونه و از این نظر مثل مدرسه های دیگه نیست که بچه احساس کنه الان یهویی باید همه ی دوستاشو از دست بده و بره بشینه سر یه کلاس دیگه. بچه در عین اینکه توی همون کلاسه و با همون بچه ها، دیرتر از بقیه میره بالا.

در مورد ا گ اس هم مثل بقیه گفت که از ساعت 15 میشه بچه رو برداشت. بعدش بهتره که راس ساعت بیاین، مثلا 3، 3.5، چهار و ... .

در مورد ثبت نام هم مثل همون یکی مدرسه گفت که از نوامبر به بعد ما بررسی می کنیم، حدود ژانویه-فوریه، شما نتیجه رو می گیرین.

تو نوامبر اینا براتون یه نامه میاد که باید تست های پزشکی بچه رو انجام بدین.

روز ثبت نام ما با بچه تون بازی می کنیم تا ببینیم سطحش چیه و چطور بچه ایه و ... ولی این بازی، معیار ما برای برداشتن بچه نیست. چون ممکنه یه بچه ای روز اول خیلی خجالتی باشه و دلش نخواد صحبت کنه. این فقط یه ارزیابیه از بچه، همین.

گفت سال گذشته ما همه ی بچه هایی که مال این شهر بودن رو تونستیم قبول کنیم. ولی خب یکی مال یه شهر دیگه بود، اونو رد کردیم. معمولا هم می تونیم به همه ی کسایی که درخواست داده ان جا بدیم.

برای کسایی که می خوان بیان این مدرسه، یه جلسه ی آشنایی هست که حدود آپریل میاین با بچه تون تا خانواده ها همدیگه رو بشناسن، بچه ها همدیگه رو بشناسن.

دوباره باز یه روز دیگه هم یه جلسه ی دیگه دارن برای ارزیابی بچه (بازم قبل از شروع مدرسه) که گفت اون روز بچه رو میارین میذارین و میرین. بعد میاین ورش میدارین. ما اینا رو برای خودمون یادداشت می کنیم و قرار نیست در موردش به شما گزارشی بدیم.

بعدم که یه روز جشن شکوفه هاست و بچه ها میان، یه ساعتی توی مدرسه هستن و میاین می برینشون و از روز بعدش مدرسه شون واقعا شروع میشه.

فردا (یعنی امروز) می تونین بیاین مدرسه رو توی یه روز عادی ببینین. می دونیم که این کار آزاد که می گیم، خیلی برای والدین بلک باکسه و فکر می کنن چه چیز مرموزی توشه و بچه ها دارن چیکار می کنن. برای همین ما یه روز توی طول هفته رو در نظر گرفته ایم که شما می تونین بیاین ببینین مدرسه رو.

ما توصیه مون اینه که بدون بچه ها بیاین، چون شما قراره تصمیم بگیرین. اگر بچه تون بیاد و ببینه و خوشش بیاد یا نیاد و شما تصمیم دیگه ای براش بگیرین، خودتون اذیت میشین. بچه قابلیت اینو نداره که تصمیم بگیره کجا براش مناسبه. اما اگر دوست داشتین، می تونین بچه هاتونو بیارین. فقط لطفا دقت کنین که معلم ها واقعا دارن درس میدن، سعی کنین خیلی مزاحمشون نشین. و اینکه ممکنه چیزای عجیب غریب هم ببینین دیگه. شما توی یه روز عادی میاین مدرسه و ممکنه ببینین که مثلا دو تا بچه دعوا می کنن یا هر چیز دیگه ای.

دیگه اینکه در مورد اینکه بچه ها بعد از این مدرسه چطوری میرن به مدرسه های دیگه با سیستم های کاملا متفاوت، گفت که بچه ها خیلی راحت عادت می کنن و مشکلی از این بابت نیست.

وسط حرف هاشم هی دو سه بار با خنده گفت آدما فکر می کنن بچه های این مدرسه ها نمیرن دبیرستان ولی میرن، نگران نباشین.

اما بعدتر وسط حرفاش گفت من اصلا راجع به تعدادی که میرن به دبیرستان صحبت نمی کنم چون به نظرم اصلا معیار مناسبی نیست که بر اساس اون تصمیم بگیرین که یه مدرسه مدرسه ی خوبیه یا نه.

و خب این آخری خیلی زد تو پر من دیگه. من نمی گم بچه حتما باید بره دبیرستان، ولی نباید هم این جوری باشه که ما بچه رو بذاریم تو مدرسه ای که بعدا اگر خواست بره دبیرستان، مجبور بشه بیشتر از بقیه تلاش کنه.

--

من رفتم تو فیس بوک یه اکانت درست کردم، توی یکی از گروه های شهرمون پرسیدم که اگه میشه بیاین تجربه هاتونو بگین این مدرسه یا فلان مدرسه (اونی که مدیرش آقا بود). تقریبا همه گفته ان این مدرسه. حالا رفتم پرسیدم میشه از این مدرسه دبیرستان هم رفت؟ چند نفر میرن دبیرستان؟ حالا منتظرم تا جواب بدن.

--

ولی من چیزی که دوست نداشتم، آمار ندادن اون خانم مدیر بود. خب به نظر من، هر آدمی حق داره ملاک متفاوتی داشته باشه. اینکه از دادن آمار امتناع کنیم صرفا به این دلیل که این معیار ما نیست، کار درستی نیست. شاید شنونده، معیارش دقیقا دبیرستان رفتن باشه!

حالا امروز میریم مدرسه رو ببینیم. سعی می کنم از مدیره یه جوری بپرسم که بالاخره میشه روی مدرسه ی شما حساب کرد اگه آدم براش مهم باشه دبیرستان رفتن یا نه.

--

یه چیزی که خانمه گفت و به نظرم خیلی جالب و درست بود این بود که می گفت از من می پرسن آیا این مدرسه برای بچه های فلان مدل مناسبه یا نه. من با اطمینان میگم بله. این مدرسه برای هر بچه ای مناسبه. اما سوال اینه که آیا این مدرسه برای این والدین هم مناسبه یا نه؟ بچه ها کنار میان با سیستم هر مدرسه ای، اونی که کنار نمیاد، پدر یا مادر بچه است.

--

الان دیگه همه ی مدرسه ها رو رفتیه یم. فکر می کنم احتمالا همون مدرسه ی کاتولیک انتخاب اولمون باشه. این مدرسه رو باید اون بحث دبیرستان رفتنش رو بپرسم. اگه بیشتر به درد کسایی بخوره که بعدا می خوان برن رئال شوله، احتمالا انتخاب دوممون میشه همون مدرسه ی آقای مدیر (که رایانم همونجا میره).


از مدرسه ها- قسمت سوم


دیشب رفتم جلسه ی پرسش و پاسخ یه مدرسه ی سوم.

دم در، یه آقایی خوشامد می گفت به تک تک آدما. وقتی رفتم تو، دیدم همون آقا مدیر مدرسه است. یک آقای نسبتا مسن و باسابقه، با اعتماد به نفس و ریلکس، بدون استرس و یه مقدار شوخ طبع.

غیر از این آقا، نه نفر دیگه هم نشسته بودن. که گفت همکارامن که آوردمشون که اگر سوالی داشتین، جواب بدن. سه تا معلم کلاس اولش هم بودن.

یه چیزی که نسبت به این آقا/مدرسه خیلی دوست داشتم، شفافیتش بود. با یه پاورپوینت مدرسه شونو معرفی کرد. همون اول بسم الله گف ما 337 تا دانش آموز داریم توی 13 کلاس (یادتونه گفتم اگه بچه ها زیاد باشن، باید یه مدرسه، یه کلاس اضافه بزنه. این سیزدهمین کلاس همونه که پارسال مجبور شده ان بزنن ). از این تعداد 72 تاش خارجین از 18 ملیت مختلف.

هیچ مدرسه ای تا الان این جوری به تفکیک و صریح آمار نگفته بود.

یه جای دیگه ای از ارائه اش گفت که از بچه های پارسالمون، 30 نفر رفته ان دبیرستان، 6 نفر رفتن رئال شوله (یه چیزی شبیه فنی حرفه ای)، 19 نفر رفته ان گزامت شوله ( Gesamtschule: گزامت یعنی جامع، همه؛ گزامت شوله یعنی مدرسه ای که رئال شوله و دبیرستان و همه چی با همه. من جزئیاتشو نمی دونم خودمم که فرقش چیه. اما خب کلیتش اینه).

این آمارو هم کسی نگفته بود تا الان. باید حواسم باشه، امشب توی پرسش و پاسخ مدرسه ی چهارم بپرسم حتما ازشون.

دیگه راجع به این صحبت کرد که ما به هر بچه ای جدا توجه می کنیم. یه نفر پرسید خب تو کلاس های 26 27 نفری چطور همچین چیزی ممکنه؟ گفت سعی می کنیم سطح به سطح بررسی کنیم. یعنی معلم اول یه جوری بچه ها رو باهاشون بازی می کنه یا بهشون تمرین میده که کسایی که مشکل خیلی حادی دارن مشخص بشن. بعد همین جور هی سطح سوال هاشو تغییر میده تا بفهمه کدوم بچه ها توی کدوم بخش ها بهترن و توی کدوم بخش ها مشکل دارن.

مدرسه شون مدرسه ی Inklusiv بود؛ یعنی کسایی که مشکلی هم داشته باشن پذیرفته میشن. اما خب روش مانور نداد و هیچ آماری هم ارائه نداد. فکر نمی کنم که تعداد زیادی از این مدل بچه ها داشته باشن.

برای ا گ اس، زودترین زمانی که میشه بچه رو برداشت، ساعت 15 هست. بعدش هر زمانی میشه برشون داشت.

توی ا گ اس، کلا دو تا سالن بزرگ دارن و همه ی بچه ها با هم نگه داری میشن؛ یعنی اونجا دیگه کلاس کلاس نیستن. حدود 230 نفر در حال حاضر توی ا گ اس هستن.

توی زمان ا گ اس، در حالت عادی، معلم های کلاس هاشون نیستن. یه سری مربی دیگه ان که حواسشون به بچه ها هست که تمریناشونو انجام بدن و اگر کمک لازم داشتن کمکشون کنن. اما یه روز در هفته، یکی از معلم های کلاس اونجا هست واقعا.

دوشنبه و سه شنبه گفت تمرین ها حتما توی زنگ آخر مدرسه انجام میشه و نه توی ا گ اس تا مطمئن بشن که همه ی بچه ها حتما تمریناشونو انجام میدن. چهارشنبه ها تمرینا توی خونه انجام میشه. پنج شنبه ها یه معلم توی او گ اس هست و جمعه ها اصلا تمرین ندارن ( یادتونه زمان ما روز آخر هفته تمرینا دو برابر بود؟ ).

برای او گ اس گفت که قیمتش با توجه به حقوق تعیین میشه؛ ولی اگر حدودش رو می خواین، برای کسایی که حقوق خانواده شون از 61 هزار یورو به بالا باشه، 221 یورو در ماهه.

زبون انگلیسی مثل همه ی جاها از کلاس سوم شروع میشه.

اینجا هم آقاهه اصلا راجع به نمره و این چیزا صحبتی نکرد.

اینا هم مثل بقیه ی مدرسه ها همکاری دارن با آدم های مختلفی برای ورزش، موسیقی، هنر و ... . و تقریبا تمام این ها مال بچه های او گ اس هست و دلیلش هم اینه که توی زمان مدرسه انجام نمیشن.

یه نفر پرسید میشه بچه ای توی او گ اس نباشه ولی مثلا یکی از این کلاس ها رو شرکت کنه و آقاهه گفت نه متاسفانه.

در مورد ثبت نام و اینا خیلی شفاف توضیح داد (این آقاهه رو باید میاوردی تو ایران رئیس جمهور می کردی انقدر شفاف بود ، واقعا خدا خیرش بده؛ چیزایی رو گفت که هیچ کدوم از اون دو تا مدرسه ی دیگه بهش اشاره هم نکردن؛ تازه وقتی هم ازشون سوال می کردی، باید با انبر از دهنشون حرف می کشیدی بیرون). گفت این جوریه که شما الان درخواست هاتونو میدین. بعد از 15 نوامبر، ما شش تا مدیر مدرسه های این شهر یه میتینگ داریم با همدیگه. اونجا اول از همه تعداد کل ثبت نام ها شمرده میشه و چک می کنیم که اصلا چند تا بچه هستن؟ آیا لازمه یه کلاس جدید تشکیل بشه یا نه؟ اگر کلاس جدید تشکیل بشه، صحبت میشه که این کلاس جدید کجا باید تشکیل بشه. اما این کلاس قطعا توی مدرسه ی کاتولیک نیست چون اون مدرسه، مدرسه ی خاصه. بعدم اگر دیدیم کلاس اضافه لازم نیست ولی یه مدرسه ای اضافه تر بچه براش ثبت نام کرده، بازم اون بچه ها به مدرسه ی کاتولیک فرستاده نمیشن، چون اون مدرسه، مدرسه ی خاصه (البته؛ اینو نگفت که اگر بچه ای مدرسه ی کاتولیک رو به عنوان مدرسه ی دومش انتخاب کرده باشه چی. چون فکر می کنم هدفش از گفتن این حرف، حمایت از خانواده ها بود؛ نه اینکه برعکس، منظورش این باشه که روی اون مدرسه حساب نکنین. منظورش این بود که مثلا کسی که مسلمونه رو به زور ما نمی فرستیم به مدرسه ی کاتولیک.). گفت اونجا میشینیم بر حسب فاصله حساب می کنیم که کی کجا اجازه ی ثبت نام داره و نزدیک ترین مدرسه اش چیه.

ما خودمون پارسال 81 تا جا داشتیم، ولی 87 نفر ثبت نام کرده بودن. شش تا رو مجبور شدیم رد کنیم. بعضی هاشون مال یه منطقه ی دیگه بودن (همونی که گفتم وسطش جاده است و دوره واقعا).

اما چیزی که برام جالب بود، بازم اصلا راجع به انتخاب دوم اصلا صحبت نکرد. یعنی؛ واقعا نمیدونم دلیل اون انتخاب دوم ما توی لیست مدرسه ها چیه. این که این طوری می گفت که انگاری یا انتخاب اولتون میشه یا اگر نشد، ما فاصله رو چک می کنیم. دیگه نمی دونم واقعا.

بعد گفت برای خود ثبت نام برای بچه هایی که می خوایم ورشون داریم، یه روزی می گیم بچه ها بیان و بچه ها رو توی گروه های 12 نفری، از صبح تا ظهر تست می کنیم. این بچه ها از نظر سطح زبانشون، قابلیت های ذهنیشون، قابلیت های ریاضیشون مثل شمردن و شناختن عددها بررسی میشن. چون ما باید از قبل سطح بچه ها رو بدونیم، هم از نظر هوشی، هم از نظر شرایطشون که مثلا آیا بچه حروف الفبا رو از قبل میشناسه یا نه، زبون مادریش چیه و آلمانیش در چه سطحیه و ... .

بعد از اینکه جلسه تموم شد و به همه ی سوالا جواب داد، گفت حالا می تونیم بریم ساختمون رو به رویی که مدرسه است که یه نگاهی به کلاسامون بندازین.

اینم جزو برنامه نبود و اضافه بر سازمان بهمون ارائه داد که بازم دمش گرم، من خوشم اومد. در واقع، به پدر و مادرها این آپشن رو داد که یه بار خودشون به تنهایی بیان مدرسه رو در سکوت ببینن و اگر سوالی دارن از معلم ها بپرسن و یه بار هم شنبه و با بچه هاشون بیان. از اینشم خیلی خوشم اومد.

راستی، اینم اضافه کنم که به نظر همسر، اون 72 تایی که گفته بود خارجین، منظورش کسایی بوده احتمالا که هنوز پاس آلمانی ندارن. یعنی؛ توی سیستم آقاهه، الان پسر ما خارجی حساب نمیشه. و بنابراین، احتمالا تعداد خارجی های واقعی توی این مدرسه خیلی بیشتر باشه.

من راجع به خود مدرسه نمی تونم چیزی بگیم؛ ولی من مدیریتش رو واقعا پسندیدم. حتی می تونم بگم ارائه اش با فاصله از ارائه ی اون مدرسه ی کاتولیک هم بهتر بود.

--

امشب جلسه ی پرسش و پاسخ مدرسه ی چهارمه، مدرسه ای که نزدیک ترین مدرسه به خونه ی ماست. من تازه دیروز پریروز فهمیدم که این مدرسه، شبه منتسوریه سیستمش. نمی دونم این سیستم به درد پسر ما می خوره یا نه. چون اگر قرار باشه فاصله رو در نظر بگیرن، باید همین مدرسه رو بره.

--

بچه ها، از خودتون خبر بدین. رو به راهین؟ آدمای شهرتون رو به راهن؟ :(