فکر می کنم این قسمت، قسمت آخر باشه.
امروز رفتیم مدرسه ی رایان اینا رو دیدیم. بازم یه بار دیگه من خیلی خوشم اومد از مدیریت آقاهه.
از ماشین که پیاده شدیم دیدیم بچه ها دارن از سر و کول همدیگه و سرسره ی توی حیاط بالا میرن. تعجب کردم که شنبه چطور همچین چیزی ممکنه؟
رفتیم تو، دیدیم بچه ها انگاری دارن با هم بازی می کنن. به همسر گفتم فکر نکنم اینا همه بچه های جدید باشن. اینا غریبی نمی کنن. گفتیم حتما مثل اون یکی مدرسه، در برای همه باز بوده.
رفتیم تو، دیدیم کلاس های درس واقعا برقراره. یعنی شنبه کلاس داشتن.
حدس می زنم یه روز دیگه بچه ها رو تعطیل کرده ان، به جاش گفته ان امروز بیاین.
من از این کار مدیره هم خیلی خوشم اومد. یعنی، اون شبی که رفتیم جلسه ی پرسش و پاسخ، آقاهه بهمون اجازه داد بریم مدرسه رو بدون بچه های خودمون و در حالی که خالی از بچه ها بود ببینیم و الان که شنبه بود اجازه داد یه بار مدرسه رو توی حالت واقعیش ببینیم. اما به نظرم خیلی درایت به خرج داده بود. از طرفی بچه ها رو آورده بود مدرسه علی رغم اینکه شنبه بود؛ یعنی هم مدرسه رو آدم توی یه جو شاد می دید، هم میشد بچه ات رو بیاری که مدرسه رو ببینه و توی روز کاری نبود که بچه اون ساعت مهد کودک باشه مثلا. از طرف دیگه، میشد کلاس های واقعی رو دید و اینکه با بچه ها چطوری کار میشه. من واقعا این کارشو دوست داشتم.
آخه اینو اون دفعه که برای جلسه ی پرسش و پاسخش رفتیم می خواستم بنویسم، ولی یادم رفت. اون دفعه ما مدرسه رو بدون بچه ها دیدیم و به نظرم مدرسه ی دبستان بدون بچه ها واقعا خیلی جای غم انگیز و دلگیریه. مخصوصا که ما اون دفعه شب دیدیم کلاس ها رو، خیلی یه جوری بود.
علاوه بر این، یه کار دیگه هم کرده بود که اونم دوست داشتم، این بود که هر کلاسی یه چیزی درس می داد. توی یه کلاسی خانمه داشت علوم درس میداد. توی یه کلاسی خانمه داشت قصه میخوند که احتمالا مربوط به درس آلمانی بود. توی یه کلاسی، بچه ها داشتن با موزیک روی یه سری پازل های عددی حرکت می کردن. نمی دونم هنر داشتن یا ورزش یا چی. یه جور بازی بود.
من واقعا لذت بردم از دیدن مدرسه.
مدرسه اش هم جو شادی داشت. توی اون مدرسه ی مونتسوری که بازم بچه ها رو توی حالت واقعی دیدیم، من اون قدری حس مثبت نگرفتم که توی این یکی مدرسه. توی مدرسه ی مونتسوری بیشتر تاکید روی مستقل بودنه و هر بچه باید مستقل کار کنه و بچه هایی که می دیدیم، دو تا دو تا با هم کار می کردن یا تنها. یعنی؛ دور یه میز بودن، ولی هر کس کار خودشو می کرد. ما توی هیچ کلاسی ندیدیم که معلم به بچه ها بگه بچه ها بیاین دایره ببندین اینجا، صندلی بذارین، یه سری وسیله بذاره وسط و کار کاملا گروهی بکنن.
حالا قطعا دید ما از هیچ کدوم از این مدرسه ها کامل نبوده، چون فقط در حد نیم ساعت بوده. ولی خب متاسفانه ما هم باید بر اساس همین نیم ساعت ها تصمیم بگیریم. راه دیگه ای نداریم.
آقای مدیر هم همون اول، من یه بار به همسر نشونش دادم و گفتم این مدیره و از همون دور بهش سلام کردیم. بعدا هم که جلوی یکی از کلاس ها بودیم، اونجا بود و خودش اومد جلو و گفت اگر سوالی دارین، بفرمایین و ما هم یکی دو تا سوال ازش پرسیدیم ولی بهش هم گفتم که من توی جلسه ی پرسش و پاسختون بودم و شما خیلی همه چیو کامل و عالی توضیح دادین و از همه ی مدرسه ها بهتر بود. همسر هم بهش گفت که خانم من خیلی تاثیر مثبتی گرفته از مدرسه ی شما. آقاهه هم گفت پس امیدوارم برای ثبت نام ببینمتون :).
بعد از اینکه ساختمون مدرسه رو دیدیم و کلاساش رو، رفتیم قسمت اُ گ اس رو هم دیدیم. یه قسمت کانکس بود، یه قسمت ساختمون واقعی. پرسیدیم کدوم یکی برای کلاس اولی هاست، گفتن بچه های شما که جدید میان، میرن توی اونی که ساختمون واقعیه. بچه هایی که فعلا کلاس اولن، میرن توی اون کانکسه.
اتاق های ا گ اسش هم خیلی خوب بود، کلی بازی داشت. از خانمه پرسیدم بچه های کلاس اولی کجا تمریناشونو انجام میدن، کجا غذا می خورن؟ گفت بچه های کلاس اول و دوم، بعد از اینکه مدرسه شون تموم شد (ساعت 11:35)، همون جا به مدت نیم ساعت تمریناشونو انجام میدن. بعد میان اینجا، غذا می خورن و بازی می کنن.
بچه های کلاس سوم و چهارم، باید 45 دقیقه تمرین حل کنن. برای همین، میان اینجا و توی همین ساختمون ا گ اس تمریناشونو انجام میدن و غذا هم می خورن. غذا و تمرین هم می تونه توی یه اتاق انجام بشه، لزوما جدا نیست.
--
اون مدرسه ی مونتسوری، مدیر اُ گ اسش یه آقایی بود که اگر من بیرون می دیدمش - ببخشید که اینو میگم، این فقط چیزیه که به ذهن من می رسید اگر بیرون می دیدمش و قصد توهین کردن به ایشون رو ندارم- فکر می کردم از ایناست که از توی سطل آشغال ها بطری ها رو پیدا می کنن. سبک لباس پوشیدنش، مدل موهاش و حتی حرف زدنش هم دقیقا منو یاد کارتن خواب ها و الکلی ها و اینا مینداخت. صداش انقدر گرفته بود که من احساس می کردم یه نفر با یه ریه ی خیلی داغون که پنجاه ساله داره سیگار میکشه حرف می زنه. اصلا هیچ جوره رفتارش و منشش به یه معلم یا کارمند مدرسه نزدیک نبود. ولی خب چون صرفا مدیر اُ گ اس بود، به نظرم قرار نبود همچین چیزی تعیین کننده باشه برای ما که بچه مون رو اون مدرسه بفرستیم یا نه.
مسئول اُ گ اسش هم (منظورم تو همون مدرسه ی مونتسوریه) یه خانمی بود که وقتی رفته بودیم ببینیم، نشسته بود و داشت برای والدین یه چیزیو توضیح میداد. من که اصلا گوش نکردم و حواسم به اسباب بازی ها بود که چی دارن و بچه ها چه کارایی می تونن بکنن ولی همسر نظرش این بود که اون خانمه هم خیلی خشک بود و می تونست بهتر باشه.
ولی تو مدرسه ی این آقای مدیر، دو تا مسئول اُ گ اس رو ما دیدیم که هر دو خیلی مهربون و خوش برخورد بودن و همون اول گفتن که بفرمایید نگاه کنید و اگه سوالی داشتین، بپرسین.
کلا من واقعا خیلی خیلی حس مثبتی نسبت به این مدرسه گرفتم.
حالا هنوز که انتخابامون رو نکرده یم ولی احتمالا اون مدرسه ی کاتولیک میشه انتخاب اولمون و این مدرسه، میشه انتخاب دوممون.
البته؛ من هنوزم نمی دونم چرا اون مدرسه ی کاتولیک میشه انتخاب اولمون، آخه ما فقط شنیده یم که اون مدرسه بهتره و اون خانم که آماری به ما نداد که ببینیم آیا از نظر درسی، بچه هاش موفق ترن از این یکی مدرسه یا نه. چون اگه نباشن، من فکر می کنم بچه توی این مدرسه به مراتب شادتره (گرچه اونم مدرسه ی خوبی بودها). حالا باید ببینیم توازن اینا چطوری میشه و در نهایت کدوم مدرسه رو اول می زنیم.
ما از جناب لقمان حکیم عبرت گرفتیم که هرآنچه گفتند برعکس عمل کنیم :)
البته من بعدها وقتی دانشگاه بودم به پدر و مادرم شکایت کردم که چرا منو این مدرسه فرستادن ، ولی متاسفانه این مدرسه بین دوستای مادرم که مذهبی هستن تعریف زیادی داشته و دیگه پدر و مادرم به حرف های اونا اعتماد کردن.
حتی موضوع مطهری رو من تازه همون تو دانشگاه تعریف کردم و گله کردن که چرا زودتر به ما نگفتی تا زنگ بزنیم مدرسه ببینیم به چه حقی نذاشتن بری کلاس من افسوس خوردم کاش گفته بودم که زنگ میزدن طولانی تر نمیرفتم سر کلاس :) چون محیط کلاس ها هم همیشه به نظر من سمی و غیر قابل تحمل بود!
باز ما به نسبت مذهبی هم بود خانوادمون، مثلا حالا نماز رو دست پا شکسته میخوندم من واقعا نمیدونم خانوادههایی که اعتقادی به نماز و ماه رمضون و اینا هم نداشتن چرا بچه هاشون گذاشته بودن اونجا ، اخه شهریهاشم بالا بود واقعا به نسبت مدارس دیگه با اون سطح امکانات
اما خدا رو شکر هر چه بود گذشت :))))
:))).
من اصلا موندم چرا همچین مدرسه هایی وجود داشته/داره. چرا باید یه عده معیارشون میزان پاره شدن حنجره ی یه بچه برای شعار دادن باشه! حالا باز نماز و روزه رو درک می کنم ولی این شعار دادنا چی بود خداییش؟!!
مدرسه اسلامیا تو شهر ما انواع مختلفیداشتن. برای ما اینطوری بود که مثلا با اینکه غیرانتفاعی بودیم ولی فقط اجازه پوشیدن شلوار پارچهای داشتیم، آستین کوتاه ممنوع بود ، اجازه بلند کردن مو در حدی که میشد موها رو از پشت بست نداشتیم، تولدها کسی اجازه نداشت کسی رو خونه خودشون دعوت کنه و باید تو مدرسه تولد میگرفت اگر میخواست بچهها باشن .نماز جماعت اجباری بود، ماه رمضون آبخوریها بسته میشد، مراسمهای ملی مذهبی هم اهمیت خیلی زیادی داشت. فکر کنم اینو قبلا گفته بودم ولی هایلایتش برای من این بود که یه بار شهادت مطهری خوب شعار ندادم و به خاطر کمکاریم تا وقتی عذرخواهی کنم اجازه شرکت تو کلاس نداشتم ؛ولی واقعا اون مدت به من خوش گذشت، میرفتم مدرسه کتاب کلبه عمو تام رو میخوندم، ظهر برمی گشتم خونه ، متاسفانه دیگه بعد یه هفته معلمها وساطت کردن که این عذرخواهی بکن نیست بذارین بیاد سرکلاس ، منم دیگه باید میرفتم سر کلاس
یکی از بچهها هم برادرش قبلا تو همون مدرسه بود میگفت زمان اونا میپرسیدن ویدئو پلیر تو خونه رو شما چطوری روشن میکنید؟ اگر کسی نمیگفت ما که ازین چیزا نداریم اجازه ثبت نام نداشت! ( البته ما واقعا گروه کافر نامسلمون مدرسه بودیم، داشتیم کسایی که نه ماهواره داشتن نه آهنگ گوش میدادن، نماز جمعه هم میرفتن میاومدن مدرسه خطبه ها رو تحلیل میکردن :| )
اول سال هم برای ثبتنام یه مصاحبه داشتیم که از قبل بهمون گفته بودن اگه پرسیدن ماهواره دارید بگید نه متاسفانه ولی من رکب خوردم و از من پرسیدن روزانه چقدر تو خونه شبکه قرآن رو تماشا میکنید:)))))) البته نشون به اون نشون که همه دوستای دور بر من ماهواره داشتن تو خونه
یه گروه از مدارس اسلامی هم هستن که حجاب مادر باید حتما با چادر میبود ، متاسفانه این مدرسه که من میرفتم این شرط رو نداشت و من ۳ سال تاریک رو اونجا گذروندم:D ( این بگم ما حتی تو جلسات اولیا مربیان مادرهایی رو میدیدیم که اصلا حجاب هم نداشتن :))) )
ولی قطعا همینطور که خودتون هم گفتید مدرسههای کاتولیک فکر نکنم به این شدت مدرسه اسلامی باشن که من میرفتم. این مدرسهما اصلا نمونهای بود و هست در تمام عرصه گیتی
عجب مدرسه ای داشته ین شما
.
)، بقیه همه لباس هاشون معمولی بود و این مدل سخت گیری ها رو هم نداشتن.
.
.
ما با اینکه توی یه شهر کاملا مذهبی و سنتی بودیم، اصلا از این مدرسه ها نداشتیم کلا. یعنی کلا نبودها، نه اینکه ما رو نفرستن.
شایدم چون شهرمون جوش از اساس مذهبی بود، این طوری بود. یعنی؛ خود به خود مادرا همه چادر داشتن و بچه ها هم غیر از یکی دو تا که بهشون می گفتن قرتی (
یادمه حتی مامان یکی از بچه ها که دخترش همیشه شو های آموزشی میدید که رقص یاد بگیره و خودش هم طبق گفته ی دخترش کلی التماس پسرهای ویدیو فروش رو می کرد که بهش شو فلان ترانه رو بدن تا بالاخره بگیره (آخه اون زمان، تو شهر ما، اونایی که ویدیوهای غیرقانونی داشتن، فقط به آشناها چیزای غیرمجازو میدادن، می ترسیدن به غریبه بدن، طرف جاسوس باشه، لو برن و بیان مغازه شونو ببندن) هم چادر می پوشید. یادمه مامانم یه بار در توصیف این خانمه توی انجمن اولیا و مربیان یه چیزی تو این مایه ها گفت که یه خانم امروزی و تیشان فیشان هم بود که چادرش توری بود و هی هم از روی سرش میفتاد.
یعنی؛ اینکه طرف چادرش توری بود تو شهر ما تازه قرتی حساب میشد. مانتویی که اصلا نداشتیم توی اون رده ی سنی
--
حالا واقعا چی شد که به این روز افتادین و علی رغم رفتن به همچون مدرسه ای، این جوری کافر و نامسلمون شدین. شما که همه ی رفیقاتون باب بوده ان که
این مدرسه کاتولیک منو یاد مدرسه اسلامی زمان راهنماییام میاندازه :)
ما رو هم بعد عید هر هفته یه بار میبردن مسجد برای نماز ظهر، هر هفته هم سر یه موضوعی یکی با ما دعواش میشد. واقعا فان ترین و بهترین کلاسهای اخلاق و دینی رو تو اون روزای مسجد داشتیم
اخرشم به قول یکی از دوستان هممون شدیم یه مشت کافر نامسلمون که این ور اون ور دنیا پخش شدن
:))). مدرسه ی اسلامی چی بوده زمان شما؟ زمان ما مدرسه ی اسلامی نبود (یا حداقل تو شهر ما نبود).
تا جایی که من میدونم، اینا به اون شدت مسلمونا جدی نیست میزان کاتولیک بودنشون.
ولی ما هم یکی دو سال یه معلم دینی داشتیم که خیلی فعال بود و ما رو می برد مسجد. واقعا ما هم بهترین زمان مدرسه مون همونا بود که با اون معلمه می رفتیم تو خیابون و با بچه ها می گفتیم و می خندیدیم. خداییش، هر وقت یادش میفتم میگم خدا خیرش بده. درسته که ما هم الان یه مشت کافر نامسلمونیم که افتادیم این ور دنیا، ولی واقعا من به اون معلمه خیلی مدیونم. خیلی به ما نشون داد که میشه معتقد بود، ولی در عین حال امروزی و مهربون و فعال و اهل هنر و نمایش و تئاتر و ... .هم بود. معلم دینی ما از معلم پرورشیمون بیشتر فعالیت فوق برنامه داشت؛ اونم برنامه هایی که هیچ ربطی به دین نداشتن.
حالا ما که نمی دونیم بالاخره بچه ی ما تو کدوم مدرسه میفته ولی من هم از این مدرسه ی کاتولیک خیلی حس خوبی گرفتم از برنامه هاشون، هم از اون مدرسه ی آقاهه. هر کدوم بشه، من راضیم :).
من نفهمیدم چرا مدرسه کاتولیک انتخاب اولتون هست؟
ببین کلا چهار تا مدرسه است دیگه. اون خانم سخت گیره که هیچی. می مونه سه تا؛ یکی اون مونتسوری، یکی کاتولیک و یکی مدرسه ی اون آقای مدیر.
هر کدوم مزایا و معایبی دارن. اون مدرسه ی مونتسوری رو ما حذفش کردیم، چون دیدیم برای خودمون به عنوان والدین خیلی سخت تر میشه کار و مطمئن نیستیم که بتونیم اگر به هر دلیلی، بچه اونجا خوب پیش نرفت، جبران کنیم کار رو و یه جوری با بچه کار کنیم که برسونیمش به بقیه. آخه ما همین جوری هم کتاب های مدرسه ی آلمانی رو نه تا حالا دیده ایم و نه می دونیم چطوری درس میدن و محتواش چیه. حالا اونا باز با یه سیستم کاملا متفاوت هم درس بدن، برای ما خیلی سخت میشه که بخوایم پا به پای بچه پیش بریم.
از بین اون دو تا مدرسه ی کاتولیک و آقای مدیر هم مدرسه ی کاتولیک شهرت بهتری داره توی شهر. من حتی رفتم توی گروه فیس بوکی شهرمون هم پرسیدم.
واسه همین، گفتیم احتمالا همون مدرسه ی کاتولیک رو اول بزنیم. ولی اگر نشد، با مدرسه ی آقای مدیر هم خیلی راضی ایم و این طوری نیست که بگم از سر مجبوری باید بریم و اینا. اونم خوبه :).
حالا هنوز که فرم ها رو پر نکرده یم، ببینیم آخرش چی میشه :).
سلام

با اینکه نه بچه دارم و نه آلمان زندگی میکنم این پست های مدرسه رو کامل خوندم.
چیزی که متوجه نشدم این بود که چرا وقتی شانس انتخاب شدن پسرتون تو مدرسه کاتولیک کم هست، و انتخاب دوم هم خیلی مهم نیست، بازم انتخاب اولتون اون مدرسه است.
سلام عزیزم،
شاید یه روزی به دردت خورد. کسی چه می دونه؟
خب، در کل، هنوزم همین مدرسه توی شهر به عنوان بهترین مدرسه شناخته میشه وقتی از مردم می پرسی. میگیم شانسمونو امتحان کنیم دیگه. شایدم شد.
بهتره فعلا خوش بین باشیم نسبت به این مدرسه و آقاهه که شبیه الکی ها بود
یکم با هم متفاوتن، انتخاب سخته!
سخته واقعا. نمی دونم.