مدرسه/زندگی


یکی از دوستای همسر، مامانش فوت کرد بود. همسر میگه فرداش، سر کار ناراحت بود که فلان برنامه رو (نمی دونم کنسرت بود، چی بود) نمی تونه بره چون با یه سری کارای اداری به خاطر فوت مامانش تداخل داره!

--

(اینم نمی دونم گفتم یا نه) یکی دیگه از همکاراشم که دورادور میشناخت، همسر سابقش کشته بود. آقاهه آلمانی بود و خانمه اندونزیایی. خانمه یه بچه ی ۹ ۱۰ ساله داشت که باهاش زندگی میکرد. آقاهه و خانمه هر دو تو شرکت همسر اینا کار میکردن ولی آقاهه قبل از اینکه همسر بره این شرکت، رفته بود یه شرکت دیگه.

--

تو آلمان یه برنامه ی ورزشی هست که هر سال برگزار میشه توی تمام مدارس و شرکت کردن توش اجباریه.

نمیشه کسی بگه من امروز بچه مو مدرسه نمیفرستم چون کلاس ندارن.

هدفش کشف استعدادای بچه هاس. آخرش به بچه ها یه گواهی میدن. به یه عده گواهی شرکت میدن، به یه عده گواهی برنده شدن میدن، به بهترینا یه چیزی میدن که اگه بخوام به فارسی ترجمه اش کنم، معادل گواهی افتخار/دیپلم افتخار (!!) میشه (Ehrenurkunde) .

حدود ۲۰ درصد بچه ها اون دیپلم افتخاره رو میگیرن.

این دیپلم افتخارو رئیس جمهور امضا کرده. البته؛ می دونین که امضاهه اصل نیست و طرف تک تک امضا نکرده و رئیس جمهور هم توی آلمان سمت فرمایشی ایه . ولی خب دیگه .

پسر ما همینو گرفت و کلا دو نفر تو کلاسشون اینو گرفته بودن. بهش گفتم که این خیلی مهمه و رئیس جمهور امضا کرده و اینا. کلی ذوق کرد :).

--

یه برنامه ی دیگه هم بود که مال منطقه ی خودمون بود. اونم شرکت توش اجباری بود ولی میتونستی بگی که توی آمارا حساب بشه و مثل حالت مسابقه بچه ات شرکت کنه یا نه، اصلا نمیخوای بدونی که نتیجه اش چی شد و چندم شد بچه ات.

اینم به همه گواهی شرکت میداد، تو سایتش نوشته بود که کسایی که جزو استعدادهای برتر باشن، بعدتر یه Talentpass میگیرن.

مدتی گذشت و بچه ی ما هیچی نیاورد خونه.

من خودم زنگ زدم به همون موسسه ی برگزار کننده، گفتم شما گواهی ها رو کی میدین؟ (مامان پیگیر ) گفت ما دادیم به مدرسه ها.

زنگ زدم به مدرسه. گفتم چرا نمیدین گواهی های این بچه ها رو؟

گفت بچه تون کلاس چندمه؟ بعد گفت چون هنوز همه ی کلاسا تموم نشده این برنامه شون،مال بقیه رو هم ندادیم هنوز. چون مثلا یه روز برای کلاس دومی ها بود، یه روز برای کلاس چهارمی ها و ... . گفت همه رو با هم میدیم.

دیگه، اون روزی که پسرمون گواهی گرفت، مال هر دو تا برنامه رو آورده بود. یعنی؛ اون دیپلم افتخارو که مال برنامه ی ماه می بود با گواهی شرکت این برنامه که تو سپتامبر بود.

بابتش تشویقش کردم و چیزی نگفتم از تلنت پس.

اون روز دوباره سایت اون موسسه رو چک کردم، ببینم آمار امسالو زده یا نه. میخواستم ببینم برنامه تموم شده و حساب و کتاب کرده ان و تلنت پس ها رو داده ان و بچه ی ما نگرفته یا نداده ان هنوز. دیدم تموم شده همه چی.

یه کم ناراحت شدم چون حدود ۱۸ تا ۲۳ درصد بچه ها هر سال اینو میگیرن و فکر میکردم پسرمون بگیره با شناختی که ازش داشتم. ولی دیگه چیزی نگفتم و اصلا به پسرمونم نگفتم که همچین چیزی هست.

اون روز پسرمونو برده بودم جایی، تو ماشین، برگشتنی میگه امروز یه چیزی تو مدرسه دادن، فقط به من و تیلدا داده ان، یه دفترچه اس فقط! میگم تلنت پسه؟!!!

میگه آره.

واقعا خیلی خوشحال شدم. یه خط به رزومه اش اضافه شد .

حالا این تلنت پس چیه؟

یه سری موسسات ورزشی، طرف قرارداد این برنامه ان. و اگه شما این دفترچه رو بگیری، میتونی ۵ جلسه رایگان توی کلاساشون شرکت کنی.

یعنی؛ الان پسر ما این امکانو داره که ۵ جلسه بره بکس، ۵ جلسه بره هاکی، ۵ جلسه بره تنیس، ۵ جلسه بره بسکتبال و خیلی ورزشای دیگه ای که من حتی اسمشونم نشنیده ام.

در واقع، به بچه این فرصتو میدن که بره علاقه و استعدادشو پیدا کنه.

حالا باید از هفته ی بعد بشینم به اینا دونه دونه زنگ بزنم، ببینم کی کلاساشونه که پسرمون شرکت کنه :).

--

بهش میگم رفتی خونه، به بابا بگو که تلنت پس گرفتی.

رفته میگه تلنت پس گرفتم. همسر میگه خب چیه این تلنت پس؟

میگه نمیدونم ولی مامان میگه خیلی مهمه :)))).

--

تو خونه ی قبلی روی صندوق پستیمون زده بودیم تبلیغ نندازین لطفا و فقط نامه هامونو مینداختن تو صندوقمون.

اینجا نزدیم همچین چیزی و تبلیغ و روزنامه ی محلی هم میندازن برامون.

اون روز بعد از هزار سال، گفتم یه کم روزنامه بخونم الان که دیگه مشکل آلمانی ندارم.

خوندم، دیدم نوشته دقیقا کوچه ی بالاترمون یه خونه رو دزد زده :/!

فکر کنم بهتره دیگه روزنامه نخونم!

--

این روزنامه هه بخش کودکان نداشت اصلا. خدا فرصت بده بهم، اینم برم پاپی شم، ببینم آیا جایی روزنامه ای برای کودکان هست. اگه هست که من این بچه رو تشویق کنم اونجا هم فعالیت کنه !

--

یکی از اون موسسه هایی که توی اون تلنت پس بود، همون جاییه که پسرمون الان میره تنیس روی میز بازی می کنه اونجا. گفت پس اینجا هم ببریم، مربیم ببینه و امضا کنه. گفتم باشه.

از اون طرف، چهارشنبه روزی بود که مدرسه گفته بود Martinszug دارن.

مارتینز تسوگ چیه؟ یه برنامه ای که بچه ها با فانوس تو شهر راه میفتن و آواز می خونن.

از اونجایی که ما هیچ وقت همچین برنامه ای رو خودمون توی خونه جشن نگرفته یم، طبیعیه که بچه مونم علاقه ای نداشته باشه بهش.

برنامه ساعت 5 عصر بود تو مدرسه.

پسرمونم گفت من نمی خوام برم مارتینز تسوگ برم، میخوام برم تلنت پسمو نشون بدم به مربیم و خیلی ذوق داشت. منم گفتم باشه، اونو نمی ریم. همون کلاس عادیتو برو. دیگه، چندین بار هم هی یادآوری کرد تلنت پسمو یادت نره بیاری ها. گفتم باشه.

منم عصری، لباسای ورزشش و کفششو ورداشتم که توی ماشین عوض کنه و رفتم دنبالش. اونجا گفت که معلممون گفته همه باید باشن. گفتم مگه اجباریه؟ گفت آره ولی معلم به من و فلانی گفته شما دو تا نمی خواد باشین!

گفتم بذار برم بپرسم. رفتم از مربی های او گی اس پرسیدم، گفتم اجباریه؟ گفتن فکر می کنیم که اجباریه.

اومدم بهش گفتم متاسفم پسرم. اجباریه و باید بریم.

باز تو خونه پیام دادم به مامان ماکسی که این برنامه ی 5 عصر اجباریه؟ گفت آره، مگه اینکه مریض باشه بچه و اینا.

گفتم نه، پسر ما کلاس داره  و  دوست داره کلاسشو بره. گفت نه، اگه اون جوریه، اجباریه؛ مثل مدرسه اس.

خیلی هم ناراحت شد پسرمون و حقم داشت دیگه. شوکه شد یهو.

بردمش مدرسه و فانوسشم امسال با پارسال فرق داشت. امسال این مدلی بود. پارسال این مدلی بود. و ما اون چراغی که بخوایم بذاریم توش رو نداشتیم. چراغی که ما داشتیم، دسته داشت.

ما هم که برنامه نداشتیم که بچه بره، دیگه من زیاد پیگیر نشده بودم که چیکار کنیم. قرار شد یه چراغ قوه بندازیم توی فانوسش که روشن بشه.

ولی چراغ قوه اش کوچیک بود و نور زیادی نداشت.

طفلکی تو مدرسه اش هم یه کمی گریه کرده بود. معلمش اومد با من صحبت کرد. گفت بچه تون گریه کرده. براش توضیح دادم و گفتم چون من نمی دونستم که اجباریه و برنامه یهویی عوض شد، این جوری شد. و تقصیر اون نبود. اونم خیلی معلم مهربونیه. گفت درک می کنم. آره، یه جورایی اجباریه چون جزو مراسم رسمی مدرسه اس، من نمی تونم بگم که اجازه دارن نیان. اما من سعی کردم درستش کنم، یه ریسه ی چراغ خودمو بهش دادم. حالا ببینیم چطور میشه. الان اکیه.

پسرمونم دیدم که داشت با بچه ها می خندید. ولی خب گناه داشت دیگه. خودم می فهمیدم چقدر خورد تو ذوقش.

من وقتی به مدرسه رسیدم، تازه فهمیدم که اصلا چه مدل چراغی باید بندازیم توی فانوسش. آخه من چیزی به ذهنم نمی رسید. ما چراغی که با باتری روشن بشه نداشتیم تو خونه. ولی برای سال بعد یاد گرفتم چی باید بخریم.

خلاصه، معلمش یه بار دیگه هم توی مسیر به من نگاه کرد و بهم اطمینان داد که همه چی اکیه.

--

کلاس تنیسش جمعه و چهارشنبه بود. چهارشنبه که نشد بره کلاس تنیس. دیروز که رفتیم، بعد از صد بار یادآوری به من که تلنت پسمو جا نذاری (!)، بردم تلنت پسشو دادم مربیش امضا کرد!

حالا در واقع، تلنت پس برای اینه که جایی که ثبت نام نشدی رو مجانی بری، وگرنه اگه ثبت نام کردی که کردی دیگه. ولی خب، من برای اینکه خوشحال باشه و حس خوبی داشته باشه، بردم مربیش امضا کرد . هر پنج تاشو هم مربیش با هم امضا کرد دیگه .

--

دیروز با ماکسی و مامانش و لوئیزه و مامانش رفتیم شکلات جمع کنی.

برگشتنی، در یکی از خونه هایی که قرار بود بزنن، یه خانم مسنی بود که مامان ماکسی گفت همسرش تازگی ها - فکر کنم گفت هفته ی پیش- فوت شده.

طرف درو باز کرده، مامان ماکسی احوال پرسی می کنه و میگه چطوری. میگه خوبم. یه عالمه کار اداری هست که باید انجام بدم!

برام جالب بود که خانمه از حس و حال خودش حرف نمی زد، همون دو تا جمله ای که می گفت راجع به کار اداری مربوط به فوت همسرش بود :/!

--

تازه فهمیدم که برای دبیرستان هم تمام همون بند و بساطهای دبستان هست و بازم معیارها همون نزدیک بودن خونه و داشتن خواهر و برادر توی اون مدرسه هست.

حالا باید از الان دنبال مدرسه بگردیم و صحبت کنیم و ببینیم می تونیم آیا جایی رو پیدا کنیم که مطمئن بشیم ما رو میگیره یا نه.

البته؛ مامان ماکسی می گفت هر دو تا دبیرستان اینجا خوبن و کلا فرقی نمی کنه بچه کدوم مدرسه بره.

ولی من نمی تونم مثل اون فکر کنم. نمی دونم چیکار کنیم.

مدرسه های خصوصی هم که خیلی گرونن. یکیشونو زنگ زدم، گفت ماهی 1200 یورو.

--

مامان ماکسی می گفت که تو یه جلسه ای (فکر کنم از همین جلسه های پرسش و پاسخ مدرسه ها)، طرف گفت نگران نباشین، هر بچه ای که بخواد بره دبیرستان، حتما می تونه بره. ولی من بلند گفتم، نخیر این طوری نیست. من حداقل یه نفر رو میشناسم که با اینکه مدرسه ی دبستانش بهش توصیه نامه ی دبیرستانو داده، ولی هیچ کدوم از دبیرستانا بهش جا نداده ان و بهش گفته ان برو فلان رئال شوله (Realschule) یا گزمات شوله (Gesamtschule).

--

خلاصه که خدا به خیر کنه. هنوز بچه ی ما کلاس دومو تموم نکرده، باید به فکر کلاس پنجم به بعدش باشیم :/!

--

هفته ی بعد جلسه دارم با معلمای پسرمون. تا الان 4 5 تا مورد نوشته ام که راجع بهش باهاشون صحبت کنم.

--

همسر داره سیب زمینی سرخ می کنه.

همسر: تو برشته هاشو می خوای؟

پسرمون: چی؟

همسر: میگم تو برشته هاشو می خوای؟

پسرمون: برشته یعنی چی؟

همسر: تو زغالاشو می خوای؟

پسرمون: آره، آره!


نظرات 7 + ارسال نظر
افسانه چهارشنبه 23 آبان 1403 ساعت 22:51

یه خانواده از فامیل چند سال پیش مهاجرت کردن به آمریکا و وقتی یه مدت برای دیدن خانواده هاشون برگشتن یکی از بستگان خیلی نزدیکشون از دنیا رفت و خیلی عجیب بود که چقدر راحت و بدون ابراز غم یا اشک ریختن با این مسئله برخورد کردن. انگار فرهنگ اونجا روشون تاثیر گذاشته بود. شاید هم ما ایرانی ها با هر اتفاقی زیادی احساساتی برخورد می‌کنیم

آدما تغییر می کنن و شبیه آدمای دور و برشون میشن. این طبیعیه. ولی نمی دونم خوبم هست یا نه.

مهسا دوشنبه 21 آبان 1403 ساعت 04:42

سلام دختر مهربون. خیلی جالبه تو کانادا هم دقیقا همین مواجهه با مرگ دارن! تو فروشگاه لباس بودم بعد خانومه فروشنده به یک خانوم مسن تو مغازه گفت همسرت چطوره بهتر شد؟ طرف گفت فوت کرد... من با غم برگشتم نگاهش کردم و دلم سوخت. بعد در ادامه گفت خیلی کاغذ باید امضا میکردم خیلی کار داشت!!!!! من دیگه رو برگردوندم و دیدم بابا بشین عصه خودت بخور!
یک خانوم مسن همسایگی مون هست و وقتی از فوت همسرش و برادرش میگه فقط بحث کارا و امضاعا و اسنادو جابجایی وسایل و این من برداشتم و اون فلانی برداشت!!!!! نمیدونم اینطوری فرافکنی میکنن این غم و غصه رو؟ اخه فکر میکنم شاید یکجورایی فرهنگ فرار روانی هست؟!!!

سلام عزیزم،
برا ما هم دقیقا همین جوریه. یه وقتایی ما خیلی تحت تاثیر قرار می گیریم ولی می بینیم اونا اصلا این طور نشون نمیدن.
ولی منم فکر می کنم تا حدی حداقل، همون بحث فرافکنی و فرار کردن از غم این اتفاق هست براشون. اگه واقعا براشون مهم نبود، پسر همسایه ی قبلی ما درسش تحت تاثیر قرار نمی گرفت. زندگیشون متاثر میشه ولی نمی تونن بیانشون کنن.
و یه چیز دیگه هم که من گاهی بهش فکر می کنم اینه که آلمانی ها برای بیان احساساتشون کلمه زیاد ندارن.
و صد البته که همون کلمه نداشتنشون هم ناشی از فرهنگشونه. یعنی؛ همه چی توی یه حلقه افتاده! کلمه ندارن، پس نمی تونن احساساتشونو بیان کنن، راجع به احساسشون حرف نمی زنن، پس کلمه ای براش اختراع نمی کنن!

f یکشنبه 20 آبان 1403 ساعت 09:54

وقتی مدل مادری و طرز بزرگ کردن پسر شما رو می بینم،
حسرت می خورم که کاش چند تا بچه داشتید
همشونو همین جوری بزرگ می کردین

لطف داری عزیزم.
ولی دقت کن که من فقط خوبی هاشو می نویسم ؛-). وگرنه انسان به نفس خودش آگاهه.
گاهی با خودم فکر میکنم کاش اونی که بعدا با پسر ما میخواد وارد رابطه بشه، بیاد و از من بپرسه تا من براش لیست کنم و بگم با این ضعف ها و ایرادها اگر میتونی بسازی، باهاش وارد رابطه شو.
ولی احتمالش واقعا خیلی کمه که کسی همچین کاری بکنه. و وقتی اون آدم اون ایرادا رو می فهمه که دیگه دیر شده .

گلی یکشنبه 20 آبان 1403 ساعت 08:56

ببین منظورم قسمت اطلاعاتی که می دی از مدارس و تحصصی و اینا در آلمانه:
مثلا هشتک مدرسه، تحصیل، سیستم آلمان و ..
من منظورم اون قسمتایی که اطلاعات مدارس هست برام مهمه مثلا جشن، اداری،اموزشی و .. که دبتونم استفاده کنم در اینده برای بچم.
یا مثلارقوانین کار که هر از گاهی میگی

و گرنه سایر چیزها فردی و شخصیه همون جور که گفتی...

ممنونم عزیزم، چشم. درستش میکنم :).

گلی شنبه 19 آبان 1403 ساعت 12:51

مبارک باشه برای پسرتون...این حس های خوب..کودکی رو لذت بخش می کنه..من شخصا چون خودم تجربه کردم اون حس افتخار و اینا..کلی خاطرات قشنگ دارم..البته شانس اینو داشتم که اینا هیچ کودوم باعث فشار اضافه یا استرس از طرف خانواده نبود..دقیقا مدل شما
.
این قسمت مرگ رو هم که چون با توجه به کارم زیاد می بینم...هنوز نمی فهمم بینشون...
.
معمولی جان..میشه پست های که در مورد بچه و یا خونه و یا سر کار هستی... غیر از هشتک روزمره یک هست جدا بدی...؟ خیلی خیلی اطلاعات خوبی می دی و وقتی ادم می خواد در اینده (بچه داری در این سن و اینده)استفاده کنه، خیلی خیلی سخت میشه پیدا کرد مجدد پست رو.

مرسی عزیزم، لطف داری.
آره، موافقم. این خاطره های خوبین برای بچه ها .
--
مثلا چه هشتگی بزنم؟ یعنی؛ راستش نمی دونم منظورت کدوم بند نوشته هامه.
من راستش، هشتگ بچه داری و اینا نمی زنم چون معتقدم جوجه رو آخر پاییز میشمرن. چه بسا که من کاری که الان می کنم، اصلا غلط باشه و بعدا بفهمم. حالا اینکه دو تا کار خوب هم می کنم یا بچه می کنه، نباید فاز روانشناس کودک بگیرم که من بلدم و بیاین از من یاد بگیرین.
ولی خب اگه فکر می کنین چیزی از نوشته هام بهتون کمک می کنه، بگین کدوم قسمتشه و چه هشتگی براش معقوله، تا من اون هشتگو اضافه کنم.

نورا شنبه 19 آبان 1403 ساعت 12:49

فکر کنم پس این گواهی رو برمبنای توان بدنی میدن که بعدا بره استعدادشو کشف کنه پس احتمالا پسرتون خیلی چالاکه
یه استعداد یابی هم هست که از اول میگه مثلا به درد وزنه برداری میخوره یا ژیمناسیک اینا
سوالایی که از معلم دوست داری بپرسی به ماهم بگو بدونیم چی بپرسیم
فرق مدرسه خصوصی و دولتی اونجا در چی هست؟ یعنی مثلا قبولی دانشگاه بهتر دارن یا تعلیمات خاصی دارن؟مدرسه پسرتون در مورد مثلا رنگین کمانی ها هم صحبت می کنن؟

راستش، من چون خودم تخصصی در زمینه ی ورزش ندارم، نمی تونم دقیق بگم که چیو دارن بررسی می کنن.
اما حیطه های مختلفیه، مثلا توی همون برنامه ی ورزشی، هم پرش طول رو بهشون گفته بودن انجام بدن، هم دویدن رو، هم برعکس (به سمت عقب) دویدن رو، هم یه سری مانع گذاشته بودن گفته بودن نمی دونم از بینشون بدوین (یا یه همچین چیزی). کلا، هم چیزای سرعتی داشت انگاری، هم چیزای استقامتی. 5 6 تا چیز رو هم باید انجام میدادن.
توی سایتشون من دیدم که ظاهرا شنا رو هم تست میگیرن. ولی نمی دونم کجا و چطوری.
در کل، بچه ی ما خیلی چالاک نیست اما خب وقتی مثلا به 20 درصد بالا این جایزه رو میدن، خب جزو 20 درصد هست. اما اون مدلی نیست که بگم یه استعدادی داره که یه دونه اس تو دنیا .
--
سوالام کلی نیستن که به درد همه بخوره ولی اینان:
- یه سری مسابقه ی ریاضی هست به اسم کانگورو و مینی کانگورو. میخوام بپرسم مدرسه شون اصلا شرکت می کنه یا نه. مینی کانگوروی سال قبل رو که از دست دادیم چون من اون زمان بلد نبودم که به صورت شخصی چطوری شرکت کنیم. مدرسه شونم که هیچی نگفته بود. کانگورو رو دیروز مامان ماکسی گفت مدرسه چیزی براش نداره. ولی من تو سایت مدرسه دیدم که برای سال 2020 نوشته بود که دارن. می خواستم بپرسم دارن یا نه و اگه ندارن، من به صورت یه فرد مستقل چطوری می تونم ثبت نام کنم وقتی که ثبت نام فقط از طریق مدرسه ممکنه.
- چرا انقدر مدرسه غیرفعاله . کلا نه برنامه ای، نه جشنی، نه مسابقه ای، نه کار تیمی ای، نه هیچی. مدرسه شون جز چیزایی که اجباریه، هیچی نداره (البته؛ اینو میدونم که خیلی از مدرسه ها توی آلمان این جورین).
- پسر ما یه بار برگه ای رو آورده بود خونه که معلم امضا زده بود، یعنی که دیده. توی همون صفحه پنج یا شیش تا غلط داشت! اگر معلم چک نکرده، چرا علامت میزنه که یعنی چک کرده ام؟ اگه چک کرده، چرا این همه غلط هست توی همون صفحه.
و این اتفاق چندین بار تکرار شده، حالا نه با 5 6 تا غلط. اما انگار اصلا براشون مهم نیست که دقت کنن. و خب اگه معلم خودش دقت نکنه، چطور توقع داره که بچه دقت کردن رو یاد بگیره؟
- تو سایت نوشته مدرسه در زمینه ی شطرنج فعالیت داره. ولی ما نه چیزی شنیده ایم و نه دیده ایم. اگه ندارن، چرا تو سایت مینویسن که داریم. اگه دارن، برای کی دارن و چطوری؟
(حالا همه ی اینا رو آدم باید یه جوری هم بهشون بگه که بهشون برنخوره ).
--
از نظر سیلابس درس ها هیچ فرقی ندارن. ولی مثلا کلاساشون کم جمیعت تره، به جای 25 نفر، 15 نفر دارن. فعالیت های فوق برنامه ی بیشتری دارن (که نمی دونم چقدرش پروپاگانداس و چقدرش واقعیه؛ در مورد این تو یه پست جدا می نویسم) و ممکنه در صورتی که تحصیل برات مهم باشه، بهتر باشن و البته؛ اینکه بچه های مدرسه ی خصوصی از دماغ فیل افتاده ان اکثرا (بنا به گفته ی آلمانی ها ) .
در مورد قبولی دانشگاه نمی تونم بگم، چون اینجا همه ی دانشگاه ها دولتیه تقریبا. دانشگاه های خصوصی پولش زیاده و خب اگه صرف قبولی رو در نظر بگیریم، فارغ از کیفیت دانشگاه و رشته ی طرف، بالاخره هر کسی یه جایی قبول میشه دیگه. بنابراین، مدرسه ها رو از این نظر نمیشه مقایسه کرد. مضاف بر اینکه، این آمار رو به صورت تبلیغ و اینا توی سایتاشون نمی زنن. اگه بخوای، باید بپرسی. تازه اونم باید ببینیی چقدر قطره چکونی بهت اطلاعات بدن یا ندن. و من فکر نمی کنم که واقعا بهت آمار بدن.
من راستش، بیشتر برام هم کلاسی های بچه ام مهمن تا معلم یا مدرسه. من دنبال مدرسه ای می گردم که "بچه هاش دلشون بخواد که درس بخونن". دنبال جایی می گردم که آدماش تلاش کنن محیطی رو برای بچه ها فراهم کنن که بچه ها به خوندن درس علاقه داشته باشن. وگرنه صرف اینکه مثلا دو ساعت کلاس ریاضی بیشتر باشه تو هفته، باعث نمیشه بچه درس بخونه. واسه همین، نمی تونم بگم آیا واقعا مدارس خصوصی بهتر هم هستن یا نه. به نظرم، آدم باید تک تک مدرسه ها رو بره ببینه و تصمیم بگیره.
--
من نشنیده ام که پسرمون در این زمینه حرفی بزنه تا حالا. ولی فکر می کنم تو کلاس های بالاتر، بله. حرف می زنن در مورشد. و در کل هم هر چی به نظرشون درست باشه رو انجام میدن. مثلا، چند وقت پیش یه اتفاقی افتاده بود - که یادم نیست الان چی بود-، بعدش بهمون ایمیل زدن که ما یه برنامه گذاشته ایم که هفته ی بعد با بچه های مدرسه راجع به "دموکراسی" صحبت کنیم. نمی دونم آیا این کلمه و صحبت کردن درباره اش برای بچه های زیر 10 سال کار معقولیه یا نه و آیا بچه می تونه درک کنه یعنی چی یا نه و حتی نمی دونم چطوری راجع بهش صحبت کردن و در چه حد. چون من از پسرمون پرسیدم کسی راجع به این قضیه باهاتون صحبت کرد؟ گفت نه.
حالا نمی دونم برای یه عده فقط صحبت کرده بودن، فقط کلاس چهارمی ها، یا صحبت کرده بودن و پسر ما کلا سر در نیاورده بود ، نمی دونم والا! اون زمان پسر ما کلاس اول بود.

نل شنبه 19 آبان 1403 ساعت 10:37

من به تو و پسرت افتخار میکنم
خیلی تبریک میگم
همیشه بدرخشین


مواجه اشون با مرگ جالبه

قربون این همه مهربونیت عزیزم که این حسای قشنگو به کسایی داری که حتی هیچ وقت ندیدیشون .

برا منم جالبه واقعا و عجیب، خداییش خیلی عجیب .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد