بازم کار و مدرسه


میرو برای میتینگ با پیتر و بقیه، ارائه رو قرار بود آماده کنه.

یه روز دیدم مستقیم فرستاده برای پیتر و من و آندره رو سی سی کرده.

آنیکا - منشی پیتر- به من پیام داد که این ارائه با هماهنگی شماست دیگه؟ گفتم نه اتفاقا. من همین الان با میرو صحبت کرده ام و بهش گفته ام که چرا برای من نفرستاده.

گفت اشکالی نداره، پیتر الان میتینگه امروز کلا تو هلند. من تا چهارشنبه وقت دارم که بهش نشون بدم و فکر نمی کنم خودش نگاه کنه قبل از اینکه من بهش نشون بدم. عوضش کنین اگر می خواین.

با میرو صحبت کردم، گفتم چرا نفرستادی برا من؟ گفت آره، نشده. تا دوشنبه صبح وقت داشتیم. من و فلانی و فلانی هم شنبه و یکشنبه روش کار کردیم!

این در حالی بود که من دو بار قبل ترش پرسیده بودم که چی شد اسلایدا و هر بار گفته بودن که فلانی روشون کار می کنه. ولی بعدا میرو از اون فلانی گرفته بود و با دو نفر دیگه خودشون روش کار کرده بودن.

--

من کامنتامو به میرو گفتم ولی گفتم حالا باز دقیق تر برات می نویسم.

بهش ایمیل زدم و چهار پنج تا نکته گفتم. بعضی هاش خب موردهای مهم و کلی بودن، بعضی هاشم مثلا این بود که فونت فلان جا خوانا نیست و زیادی ریزه.

بعدا یه ورژن رو کمی بهتر کرد و آندره روی اون مورد کامنت داد و گفت اکیه. گفت من با پیتر صحبت کرده ام و دیده اسلایدها رو (همون ورژن اولو پیتر تا دیده بود، باز کرده بود خودش) و نظرش خیلی مثبت بوده.

این بود که من دیگه وقتی میرو گفت که من این ورژن رو تغییر داده ام، فقط یه نگاه کلی کردم و گفتم اکیه، بفرست.

ولی موقع ارائه اش، تک تک مواردی که من بهش گفته بودم رو ازش پرسیدن و بهش گیر دادن، حتی همون خوانا نبودن فونتو.

اونم من دیدم که درستش نکرده ها. یعنی؛ در واقع، عملا از اون نکات من، فقط دو تاشو که انجام دادنش ساده بود رو انجام داده بود. ولی یکیش اتفاقا موضوع مهمی بود که از نوشتنش طفره رفته بود. و خب ازش سوال هم کردن.

--

این آخرین میتینگ با هیئت مدیره بود. و من هم احتمالا تو همین ماه از پروژه خارج میشم و بلژیکی ها می مونن و پروژه شون.

تا اواخر نوامبر هم اون شرکت ثالث باید یه آفر بده که کل پروژه رو با چه قیمتی انجام میده.

با تمام وجودم دلم می خواد با یه قیمت خوب انجام بدن و تموم بشه. اگر قیمتشون بالاتر از بودجه ی شرکت باشه، باز من باید تو پروژه بمونم و آدم جمع کنم از هلند و آلمان و این ور و اون ور که پروژه انجام بشه.

--

کار کردن با این آدما انقدر ازم انرژی گرفت که با اینکه وویس بت ها الان برام خسته کننده شده و تکراری، ولی بازم دلم می خواد عین زنگ تفریح، برم دوباره روی همون وویس بتام کار کنم، خیلی بهتره واقعا.

--

واقعا برام عجیب بود که چطور یه نفر تونسته این همه آدم ناسالم رو دور هم جمع کنه برای کار کردن روی این پروژه!

اصلا از نظر فرهنگ کاری، سیستمشون سالم نبود. نه کار تیمی بلد بودن، نه وقتی بهشون می گفتی، حاضر بودن تن بدن به کار تیمی. اصلا یه چیز عجیبی بودن واقعا! آدم به بچه ی 5 ساله دو بار یه چیزیو بگه، دفعه ی سوم خودش درست انجام میده. این همه آدم بزرگسال، هی بهشون می گفتی منو در جریان فلان چیز بذارین، نمی گفتن! می گفتی هر وقت فلان سیستم فلان طور شد، بگین، باز نمی گفتن؛ چند وقت بعدش می دیدی آره، فلان کار یه هفته اس تموم شده!!

نمی دونم چرا فکر می کردن من دشمنشونم. من بارها به صراحت بهشون گفتم که من فقط برای این توی این پروژه ام که بهتون کمک کنم که زودتر و بهتر کارتون پیش بره.

ولی تا آخر هم با من مثل عضو پیوندی رفتار کردن و نپذیرفتنم!

--

با همون آنیکا یه زمانی یه بار میتینگ حضوری داشتم چندین ماه پیش. صحبت شد راجع به ایران و اینا. میگفت که تغومپ بیاد، این جوری میشه و اون جوری میشه. آخه ترامپو دیگه چرا انقدر تلفظشو آلمانی می کنین؟!! تغومپ آخه؟!

--

اون روز جهاد اومد تو اتاق من که کار کنه. با هم یه کمی صحبت کردیم. بهش میگم با آندره صحبت کردی حالا که پروژه تموم شده؟ میگه نه، چی بگم مثلا؟ میگم خب باهاش صحبت کن، بهش بگو مثلا من تو چی خوب بودم، تو چی خوب نبودم؟ پروژه به نظرت چطور بود؟

یه کم فکر می کنه، میگه خب چی می خواد بگه، میگه خیلی عالی بود، آفرین، بارک الله. بعدش من چی بگم دیگه؟

 میگم مهم نیست که موضوع چیه، مهم اینه که تو باهاش صحبت کنی. اگه بخوای صبر کنی، مثلا شیش ماه دیگه با یواخیم در مورد حقوق صحبت کنی، دیگه موضوع بیات شده. الان با آندره صحبت کن که یه دیدی ازت داشته باشه. من خیلی در مورد تو باهاش حرف زده ام. تو الان باهاش صحبت کن، که بعدا که یواخیم رفت سر حقوق تو باهاش صحبت کنه، بدونه که این همونیه که خودش با من صحبت کرد، دخترمعمولی هم صحبت کرد و اینا.

ولی میدونم که بازم این کارو نمی کنه. خیییلی آدم کم روییه. نمی دونم چرا واقعا.

--

یه چیزی از این آلمان که الان دیگه واقعا حالمو بد میکنه پروپاگاندا و تعریفاییه که از خودشون می کنن.

تو سایت مدرسه ها میری، انقدر از خودشون تعریف کرده ان و برا خودشون نوشابه باز کرده ان که نگو.

تو همه چی همین طورن. هر جا که چیزیو می خوان بفروشن.

قبلاها ما این تبلیغا رو باور می کردیم. ولی الان واقعا به این نتیجه رسیده ام که آدم باید با چهار تا آدمی که مثلا اون محصول رو دارن استفاده می کنن صحبت کنه؛ با چهار تا آدمی که اون تجربه رو دارن صحبت کنه. ارزش همین تجربه ها هزار بار از اون تبلیغات اونا بیشتره.

نمی دونم این ویدیو رو دیدین یا نه. اگه ندیدین، ببینین.

شما فکر کنین، برای یه چیز خیلی ساده، طرف یکی دو دقیقه با جزئیات توضیح میده و یه جوری ارائه میده که انگار آپولو دارن هوا می کنن. حالا فکر کنین برای چیزای بزرگتر چقدر تبلیغ دارن.

مثلا، یه نمونه ی دیگه اش رو بخوام بگم، الان که بحث برق و هزینه ی حامل های انرژی و اینا شده و اینا، هی تبلیغ می کنن - و در نهایت مجبور البته- که مردم پمپ حرارتی (Wärmepumpe) بخرن برای خونه هاشون. بعد کلی دادار و دودور که شما اگه اینو بخرین، این قدر و اون قدر تو هزینه هاتون صرفه جویی میشه و توی یه سال مثلا میشه 300 یورو و فلان و این عددای مربوط به ذخیره ی انرژی رو هم با فونت 50 می نویسن.

بعد نمیگن که خب اون پمپ حرارتی رو تو داری 15 هزار یورو بابتش پول میدی!! میدونی چند ده سال باید بگذره تا تو واقعا صرفه جویی ای بکنی با استفاده از این پمپت؟!

یا یه نمونه ی دیگه اش رو بخوام بگم، مدرسه ی پسر ما - و البته؛ هر مدرسه ی دیگه ای- کلی پروپاگاندا داره که ما کلی فعالیت فوق برنامه داریم و ما ده تا فعالیت فوق برنامه داریم و ما 15 تا داریم و فلان. و خب درست هم میگن اون روزی که میری و در مورد مدرسه شون صحبت می کنن.

ولی وقتی بچه ات میره مدرسه، می بینی این ده تا، مثلا یکیشون کلا به مدت دو هفته، هر هفته یه ساعته؛ یکی دیگه شون یه ورکشاپ یه ساعته اس کلا و الی آخر. بعد همینا رو این طوری نیست که هر کسی بتونه شرکت کنه. کل ظرفیت مثلا 10 نفره، که برای بعضی ها اصلا از کلاس چهارم به پایین شروع میشه؛ یعنی اگه ده نفر از کلاس چهارم پیدا نشدن که بخوان شرکت کنن، میرن سراغ سومی ها و الی آخر. بعد، اونایی که مخصوص مثلا کلاس سوم و چهارم نیست رو میگن هر کی می خواد درخواست بده؛ باز از بین اونا کلا مثلا ده نفر انتخاب می کنن!

حالا شما حساب کن مدرسه 360 تا دانش آموز داره. اینا ده تا فعالیت داشته باشن که هر کدوم به ده تا بچه داده بشه، نهایتا میشه 100 تا بچه. بازم عده ی زیادی سرشون بی کلاه می مونه.

کلا، علی رغم این همه ادعا در مورد فعالیت های فوق برنامه، هیچ وقت نشده که تا الان پسر ما درخواستی بده و قبول بشه! مامان ماکسی هم گفت که تا الان پسرش توی هیچ فعالیت فوق برنامه ای انتخاب نشده.

تازه باز پارسال حداقل یه کاغذی به ما دادن که بچه تون علاقه داره توی اینا شرکت کنه یا نه. ما پر کردیم ولی نصیبمون نشد. امسال که کلا همون برگه رو هم ندادن.

حالا این موضوع واقعا مختص مدرسه یا چیزای این جوری نیست ها. تو همه چی.

یعنی؛ دیگه یه جوری شده که من اگه ببینم جایی راجع به Nachhaltigkeit (ناخ هالتیشکایت: پایداری، توسعه ی پایدار) و Umwelt (اوم وِلت: محیط زیست) چیزی ببینم، ترجیح میدم اصلا دیگه بقیه ی متن رو نخونم. چون واقعا خیلی اداس این حرفاشون. از این کلمه ها استفاده می کنن مدارس و شرکت ها تا بودجه ی بیشتری از دولت -یا حالا هر جا که میشه- بگیرن.

شما اگه بگین مثلا ما تو شرکتمون از نایلون استفاده نمی کنیم یا دوچرخه ی برقی میدیم به کارمندامون، دولت یا سازمان های دیگه میگن آفرین به تو، بیا این صد هزار یورو مال تو که شرکتت انقدر محیط زیست دوسته. ولی اگه تو واقعیت بری توی اون شرکت نگاه کنی، می بینی چقدر به صورت غیرمستقیم مثلا داره نایلون استفاده میشه یا اون دوچرخه ها کلا بیست تان و فقط به کسایی داده میشه که مثلا خونه شون بیشتر از سی کیلومتر تا شرکت فاصله داشته باشه یا چنین باشن و چنان باشن. یعنی؛ عملا، عملکرد شرکت واقعا طوری نیست که بگی الان چقدر داره به محیط زیست کمک می کنه.

وگرنه من با دوستدار محیط زیست بودن هیچ مخالفتی ندارم و خیلی هم خوشحال میشم ببینم مردم کم اسراف می کنن؛ حواسشون به محیط زیست هست و اینا. ولی وقتی می بینم که همه جا می خوان یه سری ادعا و کلمه و جمله های قلمبه سلمبه بکنن تو حلقت، حالم بد میشه واقعا.

الانم که برای مدرسه های پسرمون دارم نگاه می کنم، واقعا همین شکلیه. یعنی؛ مثلا مدرسه تو صفحه ی اولش کلی راجع به محیط زیست و این حرفا نوشته.

یکی نیست بهشون بگه آقا تو بگو می تونه بچه ی "سالم" به جامعه تحویل بدی یا نه؛ حالا اینکه شما بچه ها رو تشویق می کنین با دوچرخه بیان مدرسه، فرعه واقعا! (این جمله ی آخرو که نوشتم، یاد اون حکایت بهلول و شیخ جنید افتادم ولی واقعا یه چیزی تو همون مایه هان!).

--

پسرمون در حالی که کلی داره می خنده، میگه:

 یه سوال سختی بود، ماکسی میگه حتی باهوش ترین آدم دنیا هم اینو نمی تونه حل کنه. بعد قسمت جواب ها رو آورده و جوابشو نگاه می کنه. خب، اگه تو جوابا هست جوابش که یعنی یه نفر حلش کرده دیگه!!


نظرات 11 + ارسال نظر
لیلی یکشنبه 4 آذر 1403 ساعت 16:27 http://leiligermany.blogsky.com

این تعریف کردن از خود و مدرسه برای افرادی مثل من و شما که خودمون وظیفه مون رو انجام دادیم بدون تهدید و تشویق و با وجدان کاری پیش رفتیم عجیبه چون علاقه ای به نمایش خود و عملکردمون نداریم

نمی دونم والا. اینجا انگاری کلا این خیلی دادار و دودور کردن جزو فرهنگشون شده .

محبوبه جمعه 25 آبان 1403 ساعت 20:36

وااای دختر معمولی، من فکر میکردم آلمان بوروکراسی نداره دیگه، فقط ایتالیا اینجوریه. برای یک کار اداری باید هزار بار بری و بیای و کلی کاغذبازی
در مورد کار، آلمان حداقل نظم داره، من هم ایران کار کردم و هم اینجا کار میکنم، ولی کار تیمی اصلا براشون مفهومی نداره، برای استخدام، داشتن معرف خیلی مهمتر از شایستگیه. یعنی فکر نمیکردم اینجا هم اینجوری باشه.

منم فکر نمی کردم کشورای دیگه این جوری باشن!
آلمان، خیییلی کاغذبازی داره و خیییلی هم طول می کشه. همه ی اداره ها لاکپشتی کار می کنن. اصلا یه وضعی!
من یه بار از یه آلمانی شنیدم که می گفت اینجا اصلا تو مدرسه به ما کار تیمی رو یاد نمی دن و آلمانی ها تو کار تیمی خیلی بدن! در حالی که من با ایران که مقایسه می کردم، واقعا به نظرم، کار تیمیشون صد هیچ از ایران جلوتر بود.
هر کسی یه معیاری داره. نمی دونم والا!
من - خدا رو شکر- تا الان تو سیستمی نبوده ام که آدماش با پارتی اونجا بوده باشن. نمی دونم تو آلمان چقدر هست این موضوع.

نیوشا پنج‌شنبه 24 آبان 1403 ساعت 21:31

من چیزی که برام اینجا توی محیط دانشگاه جالبه نحوه کارشون هست...من ایران بودم فکر میکردم دانشجوهای دکتری توی آلمان الان همش فقط دار کار میکنن و درس میخونن .... اومدم اینجا دیدم نه اتفاقا برعکس....تمام ۳۰ روز مرخصی هاشون رو میگیرن که مبادا هدر بشه... بیشتر از ۸ ساعت اصلا کار نمیکنن...آخر هفته که اصلا کار نمیکنن...روزهای جمعه زود میرن...فقط برام سواله چه طوری پیشرفت میکنن

آره. کلا آلمانی ها خیلی قانونمند و منظم شناخته میشن تو اروپا این طور که من شنیدم.
و خب، شخصیتشونم همین جوری میشه در دراز مدت دیگه. یعنی؛ قالب و چهارچوب داشتن شده بخشی از ذاتشون. باید حتما در قالب همون چهارچوب عمل کنن. راس ساعت بیان، راس ساعت برن، فلان تاریخا رو مرخصی بگیرن و ... .
الان که آلمانی ها تا حد زیادی باخته ان به بقیه ی دنیا به خاطر کند بودنشون و محافظه کار بودنشون. سرعتشون متناسب با سرعت دنیا نیست و تکنولوژیشون داره عقب میمونه. ولی خب، همین نظم داشتنه خیلی کمک کرده به پیشرفتشون من فکر میکنم.
شما سیستمی رو در نظر بگیر که تند و تند تغییر کنه و طرف هیچ چهارچوبی برای مستند کردن کاراش نداشته باشه. درسته که اول خوب پیش میره، ولی اگه اون فرد از شرکت بره، کل شرکت دستش تو پوست گردو می مونه.
ولی سیستمی که کنده ولی همه چیو مستند میکنه، اگه مشکلی هم پیش بیاد و اون فرد اصلی نباشه، با همون مکتوبیات میشه ایراد سیستمو پیدا کرد. یواش پیش میره، ولی پیش میره.

فرهاد پنج‌شنبه 24 آبان 1403 ساعت 00:20

احتمالا شما هم این تجربه رو با همکارهای آلمانی تون دارید که گاها کار های خیلی پیش پا افتاده و کوچیکشون رو جوری با آب و تاب و‌شاخ و برگ توضیح میدن که اگر آشنا نباشی با کار طرف فک میکنی بندگان خدا دارن هلاک میکنن خودشون رو! همیشه هم معتقد هستن که حجم کارشون از همه بیشتر و وقت سر خاروندن هم‌ندارن. در ما توانایی زیادی در بزرگنمایی و‌دیده شدن دارن. البته شاید ما ایرانی ها یا کلا کشور های مشابه توقع بالایی داریم از خودمون و معتقدیم حالا که یه کار خوب داریم که تو مملکت خودمون نداشتیم خدارو شکر و سعی بر این نداریم که بخواهیم نشون که مشکلی با حجم کار داریم یا حتی بعضاً حقوق و مزایای بهتری رو طلب کنیم. یه مسأله دیگه برای من به شخصه این که بعضی وقتا احساس میکنم نحوه پیشرفت بعضی ها در شرکت های خارجی مصداق بارز شانس و حتی گاهی پارتی بازی هست! اینجور هست که کم پیش نمیاد که میبینی یه نفر میشه مدیر پروژه یا لیدر یه گروه که حتی حداقل های مورد نیاز چه از نظر تخصصی یا حتی سافت اسکیل های اولیه رو‌نداره. واقعا از خیلی نظرها باید بگم فضای کاری تو اروپا اصلا و ابدا اون چیزی نیست که من قبل از اومدن فکر میکردم.

بله، بله. خیلی وقتا چیزای کوچیک رو بزرگ می کنن؛ کاملا موافقم.
ولی خب، به نظر من، حجم کاری ایرانی ها خیلی بالاست اگه واقعا کار کنن! اونایی که کار نمی کنن و همه اش حرف می زنن با همکاراشون که هیچی. ولی اونایی که واقعا کار می کنن، همیشه حجم کارشون خیلی بالاست.
مثلا؛ اینجا شما اگه مثلا برین هتل یا داروخونه یا اداره یا هر جایی، اون کسی که داره با شما حرف می زنه، فقط و فقط با شما حرف می زنه و اگه کس دیگه ای بیاد این وسط حرفی بزنه، بهش جواب نمی ده. ولی تو ایران، طرف همزمان داره کار چهار نفرو راه میندازه و اگه غیر از این باشه هم نمی رسه اصلا و یه صف شونصد نفری اونجا تشکیل میشه! برا همین، به نظرم، یه مقداری ما هستیم که عادت نداریم که این حجم کاری که توی ایران هست، عادی نیس، هرچند که ما بهش عادت کرده باشیم.
در مورد اینکه "شاید ما ایرانی ها یا کلا کشور های مشابه توقع بالایی داریم از خودمون و معتقدیم حالا که یه کار خوب داریم که تو مملکت خودمون نداشتیم خدارو شکر و سعی بر این نداریم که بخواهیم نشون که مشکلی با حجم کار داریم یا حتی بعضاً حقوق و مزایای بهتری رو طلب کنیم"، من خیلی باهاتون موافقم. من خیلی از این ور و اون ور میشنوم که آدما -حتی بعد از گرفتن پاسپورت آلمانی- معتقدن که ما چون خارجی هستیم، نباید اعتراضی کنیم یا مثلا میگن خود آلمانی ها اعتراضی نمی کنن، ما چرا بکنیم؟ خیلی ها تا ابد خودشونو خارجی می بینن و فکر می کنن آلمانی ها بهشون لطف می کنن و اونا فقط باید قدردان آلمانی ها باشن.
ولی من شخصا، اصلا این مدل تفکر رو نمی پسندم. و به نظرم، هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیره. اگه ما برای آلمانی ها سود نداشتیم، یه ثانیه هم نگهمون نمی داشتن. بنابراین، بهتره این تفکر اونا به ما لطف کرده ان و ما باید راضی باشیم به همین رو از ذهنمون بیرون کنیم و واقعا حقوق و مزایای بالاتر بخوایم اگه نظرمون اینه که شایسته اش هستیم.
--
در مورد سواد و مهارت و اینا، خوشبختانه من تا الان توی شرکتی نبوده ام که آدما حداقل های مورد نیاز رو نداشته باشن. اما یه بار از یکی از دوستامون شنیدم که دقیقا می گفت من تعجب می کنم که این شرکت با وجود همچین رئیسی چطوری داره پیش میره!
امیدوارم شما بتونین یه کار خوب توی یه شرکت خوب پیدا کنین؛ جایی که واقعا متناسب با توانایی هاتون باشه و حیف نشین.
--
من چون تو ایران کار نکرده ام، نمی تونم مقایسه کنم که چطوره.
ولی اینو می تونم با اطمینان بگم که متاسفانه آدم خیلی وقتا نمی تونه واقعیت ها رو بگه. حتی اگه بگه هم دیده نمیشه. الان من و شما خیلی از واقعیت ها رو می تونیم بگیم، ولی تا بگیم، میگن ناراحتی، برگرد! کسی باور نمی کنه. آدما بیشتر دوست دارن حرف همونایی رو باور کنن که بهشون در باغ سبز نشون میدن و میگن همه چی عالیه.

شبنم چهارشنبه 23 آبان 1403 ساعت 08:20

سلام
ببخشید این پمپ حرارتی چیه؟ کنجکاو شدم

سلام،
یه سیستم جدیدیه اینجا که خیلی تبلیغ می کنن که مردم از اینا بخرن. البته؛ تو مواردی هم مجبور می کنن آدما رو که بخرن. فکر کنم الان خونه های جدید که ساخته بشه، حق ندارن از سیستم دیگه ای استفاده کنن.
دستگاهش با برق کار می کنه و عملکردش برعکس یخچاله. هوای سرد رو می گیره و گرمش می کنه. بعد اگه مثلا گرمایش از کف داشته باشین توی خونه، اون یه سری لوله های مارپیچه زیر کفِ خونه که توش آب جریان داره. از اون پمپ حرارتی استفاده میشه که آب داخل این لوله ها رو گرم کنن.
البته؛ این پمپ ها چند مدل داره. اینی که الان گفتم، Luftwärmepumpe است (لوفت یعنی هوا). یه مدل دیگه اش Erdwärmepumpe هست (اِرد یعنی زمین). اینا حرارت رو از زمین می گیرن. یه چیزایی دارن که توی زمین فرو می کنن و چندین متر میدن داخل، نمی دونم 50 متر، صد متر، چقدر. اونجاها ظاهرا دمای زمین ثابته نسبتا و همیشه گرمه. گرما رو از زمین می گیرن و به داخل خونه منتقل می کنن.

مونا سه‌شنبه 22 آبان 1403 ساعت 20:31

سلام!
کار توی این پروژه برات اعصاب خرد کن بود ولی خب تجربه است دیگه. به عنوان مدیر پروژه اگر بخوای کار کنی ممکنه با هر طور آدم و تیمی برخورد داشته باشی. امیدوارم پروژه های بعدیت بهتر باشند.
در مورد ناخهالتیشکایت، من خودم شخصا به مفهومش اعتقاد دارم و با اینکه دنیای مدرن آدمها به سمت مصرف گرایی تشویق میکنه، من خودم شخصا مینیمال زندگی می کنم و تا جایی که میشه وسیله اضافه نمیخرم و حتی بچه دار که میخواستم بشم از سایت ایبی کالسکه و صندلی ماشین رو دست دوم ولی تمیز خریدم. چون نظرم اینه که اینها رو آدم نهایتا یک سال استفاده می کنه و چرا باید یه نفر که اینا رو خریده و در شرایط خوبی هست، بندازه دور و من دوباره برم نو بخرم که با اون یک سال کار کرده تفاوت چندانی نداره. گرچه از نظر قیمت هم خیلی فرقی با هم نداشته باشند و حتی با همین پول بتونم نو بخرم. همینطور در مورد استفاده از انرژی و پلاستیک و ... ولی متوجه منظورت هستم، خب این سیاست ها رو یک عده میگذارند یا حالا دغدغه خودشونه یا اینکه به خاطر جلب توجه فعالان محیط زیست. ولی متاسفانه خیلی از آدم ها و بیزینس ها دنبال چیز دیگری هستند و محیط زیست و این مسایل اصلا براشون مهم نیست. برای همین دنبال دور زدن قوانین یا استفاده به نفع خودشون هستند. مثلا شرکت ما یک سری کارمند از لهستان داره و قرار بود اینها برای کاری بیان آلمان. خودشون پیشنهاد دادند که ما با هم یه ماشین می گیریم و میایم چون با ماشین مسافت زیادی نیست و معطلی فرودگاه و اینها رو هم نداره. شرکت بهشون گفت فقط در صورتیکه ماشین الکتریکی باشه اجازه دارید، چون ما جزو شرکت های سبز هستیم و حافظ محیط زیست! خب اگر پنج نفر آدم با تاکسی و هواپیما بیان بیشتر به محیط زیست آسیب میزنه یا اگر با یه ماشین بنزینی بیان؟؟ معلومه که اون کسی که این تصمیم رو گرفته به اصل موضوع که محیط زیسته کاری نداره. میخواد ببینه چطور عمل کنه که سبز بمونه و از مزایاش استفاده کنه! با وجود اینها من به آلمان به خاطر تلاش هاش برای حفظ محیط زیست احترام میگذارم. هر چند که دور زده میشه و شعاری میشه ولی حداقل مثل خیلی از کشورهای دیگه بی تفاوت به محیط زیست نیستند. همین که توی مدرسه اینها رو آموزش میدن، یه دغدغه مندی در بعضی بچه ها ایجاد میشه که بهتر از هیچیه. حداقل فایده ش اینه که مصرف گرایی و دور ریختن به عنوان کلاس و ارزش حساب نمیشه. مثل ایران که حتما توی مهمونی ها چندین مدل غذا و به مقدار زیاد سرو میشه حتی اگر دور ریخته بشه. یا مثلا تو اگر سر کارت دو سه تا لباس خوب ولی تکراری و بپوشی، نشونه بی سلیقگی یا نداری یا افسردگی هست، و با کلاس اینه که هر بار یه مدل بپوشی. من توی ایران تدریس می کردم و شاگردانی داشتم که وام می گرفتند که برن لباس بخرن! نه اینکه فقیر باشن، ولی میخواستند تند تند مدلش رو عوض کنند. در حالیکه اینجا می بینم همکارام کل زمستون رو با دو سه مدل پلور یا کاپشن میان سر کار و اصلا هم بد نیست.

سلام عزیزم،
آره؛ برای من که تجربه اس ولی من از این تعجب می کردم که چطور آدمایی با بیست، سی سال سابقه این قدر بد مدیریت کرده بودن پروژه رو.
مشکل دقیقا همینه که واقعا همون در حد شعاره و در عمل چندان اهمیتی بهش داده نمیشه.
من فکر می کنم در درازمدت، بچه ها اون چیزی میشن که پدر و مادرشون یا حتی معلم هاشون هستن، نه اون چیزی که میگن و سر کلاس درس میدن یا سعی می کنن بچه رو به اون سمت سوق بدن.
دولتم، به نظرم، کاش به جای اینکه بودجه رو بده به شرکتایی که دو تا جعبه کارتن کمتر مصرف کرده ان، کاری کنه که مردم تلویزیون و لباسشویی و یخچال و وسایل برقیشونو به محض کوچک ترین اشکالی مجبور نشن بذارن دم در.
--
چیزایی که نوشتی برام خیلی جالب بود، از این جهت که شما به دلیل اینکه به ناخهالتیش کایت توجه می کنی، این کارا رو می کنی ولی برای ما این کارا پیش فرضه. تا الان از این دید بهش نگاه نکرده بودم.
ما هم کالسکه و صندلی ماشین و اینا رو دست دوم خریدیم؛ من هیچ وقت لباس اضافه نخریده ام، حتی هیچ وقت برام مهم نبوده که آدما بگن لباسم چرا تکراریه (و تازه همین الان فهمیدم که دیگران به همچین چیزایی هم فکر می کنن ) و ... . مامانم هیچ وقت برای هیچ مهمونی دو مدل غذا نپخته - و صد البته که منم همین طورم-؛ تازه مهمونامونم که میومدن، بعد از اینکه دیس رو آخر کار، خالی می کردن تو قابلمه، تهشو نون می کشیدن که اسراف نشه .
خلاصه که اگه با این دید نگاه کنیم، ما از قدیم خیلی طرفدار ناخهالتیشکایت بوده یم .

سمانه سه‌شنبه 22 آبان 1403 ساعت 20:29 http://daqqolbab.blogfa.com

وای این لینکی که گذاشتی برای جارو دستی ایران برام خیلی هیجان انگیز بود و اصلا حس غرور کردم دستشون درد نکنه اینقدر تعریف کردن و روی آشغال های مختلف عملکردش رو نشون دادن!
صنعتی که نداریم مگر اینکه بتونیم همین ها رو بهشون بفروشیم! ای کاش واقعا می خریدن.

:))). خب، ولی متاسفانه ما هیچ وقت همچین چیزیو نمیتونیم صادر کنیم چون بلد نیستیم از این ویدیوها بسازیم :/!

سمانه سه‌شنبه 22 آبان 1403 ساعت 20:24 http://daqqolbab.blogfa.com

بحث راجع به مدرسه شد، یکی دو ماه پیش رفته بودم بازدید از یه مدرسه ی خصوصی برای دخترم اینجا یه روز در سال مشخصی می کنند و بهش می گن Open house. (که البته به خاطر شهریه شون کلا تصمیم گرفتیم قید مدرسه های خصوصی رو بزنیم و یک نیمه خصوصی بره انتخاب کنیم)
ولی به هر حال
فکر می کنی اون روز یکی از از خود تعریف کردنی هاشون چی بود؟
رژه ی بچه ها در خیابان با پوسترهای مربوط به محیط زیست!

یعنی یه بار بچه ها رو بردن خیابون جلوی ماشین های دیگه با چهار تا پرچم و مقوا و ... شده عملکرد ویژه مدرسه برای اینکه قانع کنه والدین رو که توی مدرسه ما نام نویسی کنید!

اینجا هم دقیقا یه روز بازدید عمومی دارن مدارس.
و واقعا چیزایی هم که ارائه میدن در حد همینه که شما گفتی!

عالیه سه‌شنبه 22 آبان 1403 ساعت 08:29

سلام معمولی جان. هر دفعه میخونم اونقدر با عجله یا تو راه هستم یا وسط کاری میگم سر فرصت یک کامنت مناسب بذارم و بعد یادم میره:
ممنون که همچنان می نویسی با جزییات .
آخ آخ من فکر میکردم سیستم ما خیلی شعارزده هست. البته از دوستام هم در کشورهای دیگه شنیده بودم اپیدمی شده
شاید اقتضای سیاست این باشه و اینکه در کشور ما هضمش سخت تر هست برای این هست اینها با ادعای دین این موارد رو میگن!!

براتون خیر و نیکی آرزومندم

سلام عزیزم،
قربونت عزیزم، لطفداری :).
من بقیه ی کشورا رو خبر ندارم ولی اینجا خیلی داغونه از این نظر واقعا!!

ممنونم عزیزم. زندگی خودتم پر از شادی باشه .

نازنین دوشنبه 21 آبان 1403 ساعت 22:49

"واقعا برام عجیب بود که چطور یه نفر تونسته این همه آدم ناسالم رو دور هم جمع کنه برای کار کردن روی این پروژه!"
کل این قسمتی که نوشتی، بعد از این تیکه، دقیقن منم و نظرم در مورد شرکتم و رئیسم و تیما.
البته، در مورد ما اینجوریه که یه تعدادی فک و فامیل رئیس یا مدیر عاملن :))) ینی احتمالن ژنتیکی همه شون در مقابل فهمیدن مقاومت میکنن. ولی واقعن برای منم سواله چرا اینجورین ؟؟؟
من خودم به شدت آدمی هستم که ترجیحم کار فردیه، ولی واقعن نهایت انعطاف رو نشون دادم تو کار تیمی با اینا، بارها و بارها یه چیز ساده رو توضیح دادم، جلسات طولانی و استهلاکی رفتم، در مقابل خیلی از رفتارهاشون اصن واکنشی نشون ندادن و گفتم کار مهمه، شخصی نکنم حرفا رو، اما دقیقن با منم مث عضو پیوندی رفتار کردن و نپذیرفتن!
واقعن درکت میکنم و امیدوارم دیگه نیازی نباشه برگردی تو این پروژه.
منم از اون تیم اومدم بیرون و راحت شدم.

نمیدونم والا؛ شاید آدما موقع استخدام به شکل ناخودآگاهی، آدمای شبیه خودشونو انتخاب میکنن.
به نظرم، کار خوبی کردی که از اون تیم اومدی بیرون. تو این جور محیطا آدم اگه سالم باشه، دیوونه میشه.
واقعا، بهتره بیاد بیرون.
هیچ وقت، یه نفر نمیتونه یه سازمان رو درست کنه و برعکس، اون آدمه که تحت تاثیر بقیه قرار میگیره.

ali دوشنبه 21 آبان 1403 ساعت 20:34 https://rosekhab.com

من همیشه پیگیر داستان های شما هستم

لطف دارین شما :).

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد