از همه چی


کلاس اسپانایی داره پسرمون. طرف ازش می پرسه غذای موردعلاقه ات چیه. پسر ما از من می پرسه مامان، شله زرد چی میشه به اسپانیایی؟!!

آخه من چی بگم؟ هر چی هم میگم مامان ولش کن، بگو پیتزا اصلا، قبول نمی کنه؛ اصرار داره که باید جواب درست بده !

ولی خداییش به این فکر کردم که چه بسیار کلاس زبان ها که ما به دلیل نداشتن کلمه یا تفاوت فرهنگ، مجبور شدیم جواب دروغ بدیم به معلما !!

--

دو روز پسرمون مریض بود، من کار نکردم. دوشنبه که رفتم، دیدم یکی از همکارامون یه ایمیل زده و یه چیزی در مورد Fonds (صندوق، صندوق سرمایه گذاری) پرسیده. گفتم یا خدا! من به صندوق های سرمایه گذاری شرکت چیکار دارم؟ اصلا مگه شرکت ما از اینا داره؟ من از کجا باید راجع به اینا چیزی بدونم؟

حرفشم این بود که نمی دونم لایسنس چی چی منقضی شده؛ ما باید اینا رو پیدا کنیم تو چت بت ها! این کلمه ی فوندز رو از اون زمانی که تو شرکت قبلی کار می کردم و برای بانک ها چت بت درست می کردیم، یاد گرفته بودم.

چون راجع به چت بت ها بود - و نه وویس بت ها- منم سریع فرستادم برا فاطیما. گفتم میتونی اینو جواب بدی؟

فاطیما به من جواب داد که من تو چت بت ها گشته ام، اما جوابی که توش Fonds باشه ندیده ام!

با خودم گفتم من اصلا ایمیل طرفو یه چیز دیگه فهمیدم.

به طرف پیام دادم تو تیمز، گفتم میشه کوتاه یه صحبتی بکنیم هر وقت وقت داشتی؟ یه کم بعدش نوشت بله، حتما.

منم بهش زنگ زدم. میگم میشه دقیق تر توضیح بدی، ببینم چیکار باید بکنیم؟

میگه آره، ما قراردادمون با فلان شرکت تموم شده؛ اگه از فلان فونت ها استفاده می کنین تو چت بت، بگین !!

--

یه کنفرانس باید برم تو مونیخ. بلیتشو گفتم و برام خریدن.

امروز رفته بودم شرکت، یواخیم میگه با قطار میری یا هواپیما؟ گفتم با قطار. ولی بین خودمون باشه، انقد ذهنم فقیر بود که تا وقتی یواخیم نگفته بود، من اصلا حتی فکر نکرده بودم که میشه با پروازم رفت !

--

بسته ی سوسیس جدیدو که از ترکا خریده بودیم باز کردم که برا پسرمون سوسیس سرخ کنم.

تا بسته رو باز کردم، دیدم بوی سوسیس و کالباس ایرانی پیچید. گفتم یه تیکه شو بخورم، ببینم واقعا مزه اش نزدیکه؟

خوردم و بله، خیلی خوشمزه بود.

وقتی برا پسرمون آوردم، تقریبا تا آخرش خورده بود که یهو داد زد: "ته خوردیییی؟!"

دیدم بله! فهمیده من یه دونه از "ته" های سوسیسو خورده ام !

همیشه سوسیس که بهش میدیم، اون دو تا انتهاشو (به قول خودش تهش رو) جدا میکنه و میذاره یه گوشه، آخر کار میخوره .

--

هفته ی پیش دو تا خانواده مهمونمون بودن. یکیشون* داشت یه سری از خاطراتشو تعریف می کرد. جالب بود. آدم به یه سری چیزا دقت نمی کنه. ولی وقتی کسی تعریف می کنه، می بینی دقیقا همین طوریه که میگن.

میگه یه جایی، یه پولی به حساب ما ریخته بود، زیادی ریخته بود. منم زنگ زدم، به خانمه گفتم ببخشید، شما باید انقدر می ریختین، انقدر ریختین، زیاد ریختین. میگه شما باید بلافاصله، همین الان، پولو پس بفرستین!! میگم خب خانم باشه، من که خودم زنگ زده ام! چرا این جوری باهام صحبت می کنی؟

حالا درست چند روز بعد از اون، برای من همین اتفاق افتاد.

پسرمون دیگه فوتبال نمیره. منم تقریبا یه ماه پیش، نامه زدم که لطفا کنسل کنین قرارداد ما رو. هیچ جوابی ندادن.

منم اون روز به مربی پسرمون پیام دادم که من الان چند هفته اس که ایمیل زده ام ولی جوابی نگرفته ام. ضمنا، این لباس های ورزشی تیم پسرمون هم هنوز دست ماست. چطوری بهتون پس بدم؟

نوشت که تو یکی از روزای تمرین برامون بیار. در مورد کنسلی هم نوشت با فلانی تماس بگیر که ببینی چرا جواب نداده ان.

منم به اون فلانی زدم و گفت ما فقط یه بار در ماه بررسی می کنیم درخواست ها رو. منم گفتم باشه. اون زمان هنوز مثلا 5 روزی تا سر یه ماه شدنش مونده بود.

چند روز بعد، دوباره این مربی پسرمون پیام داد که لطفا لباسا رو یادت نره بیاری!! یه جوری نوشته بود که انگار نه انگار که من خودم اول گفته ام لباسا رو کی و کجا براتون بیارم؟!

منم جواب ندادم چون منتظر بودم که قراردادمو کنسل کنن. جالبن واقعا! وقتی میخوان قراردادتو کنسل کنن و تو بهشون پول ندی دیگه، ماهی یه بار فقط بررسی می کنن ولی وقتی می خوان یه چیزی ازت بگیرن، مدام پیغام پشت پیغام که چرا نمیاری؟!

دوباره چند روز بعدش نوشت میشه لباسا رو فلان روز یا فلان روز بیاری؟

منم نوشتم هر وقت تاییدیه ی کنسلی قراردادمونو دادین، منم بلافاصله براتون میارم لباسا رو.

بهم جواب داد که کنسلی ربطی به لباس ها نداره!!! من نمی تونم کاری کنم که تیم زودتر بررسی کنه کنسلی قراردادتون رو ولی لباسا رو لازم دارم. لباسا مال شما نیست، مال تیمه! لطفا دوشنبه یا چهارشنبه وردار بیار.

منم مجددا جواب ندادم. چون همچنان هیچ تاییدیه ای نگرفته ام.

بالاخره، اون روز جواب داد که الان دیگه تاییدیه تون باید توی راه باشه؛ لطفا لباسا رو دوشنبه بیار!

بازم جواب ندادم ولی دوشنبه لباسا رو می برم.

ولی واقعا از رفتاری که باهاشون داشتم راضیم!

تازه، اون پیام یکی به آخرشو، من به همسر گفتم بهش جواب بدم بگم بچه ی ما یا عضو تیم هست، یا نیست. اگر نیست، چرا نمیگین که قراردادش کنسل شده و تایید نمی کنین؟ اگر هم عضو تیم هست که خب پس حق داره لباس ها رو هنوز داشته باشه. این چه جور تیمیه که بچه ی ما باید هزینه اش رو پرداخت کنه، ولی اجازه نداره بره تمرین، اجازه نداره تو بازی ها باشه و لباسا رو هم باید پس بده؟!

ولی همسر گفت ولش کن؛ اصلا کل کل نکن. فقط جواب نده. هر وقت تاییدیه ی کنسلی رو فرستادن، بعد ببر براشون لباسا رو.

حالا من که لباسا رو میبرم براشون، ولی به خدا حقش بود بهشون بگم شما قرارداد رو از اول ژانویه کنسل کرده این، منم لباسا رو آخر دسامبر براتون میارم .

تجربه ی من تو آلمان اینه که همیشه باید یه گرویی از طرف داشته باشی تا کارتو انجام بدن!

یه تجربه ی دیگه بخوام مثال بزنم، یه بنده خدایی - که البته اصالتا افغانستانی بود ولی خیلی ساله که اینجاس- قرار شد در حیاط ما رو نصب کنه و دور خونه رو هم حصار بکشه که از بیرون دیده نشه.

این بنده خدا، سنگ فرش های ما رو کار کرد برامون، چمنامونو کاشت و پولشم گرفت. تا اینجاش خیلی هم خوب بود.

برای در، انقدررر امروز و فردا کرد که دیگه ما میخواستیم بریم ایران. گفت اشکالی نداره، شما برین ایران، من میام براتون نصب می کنم. در ما هم جاش یه کمی خاص بود، چون خیابون کجه و زمین ما شبیه ذوزنقه اس. گفتیم یه روز بیاد و با هم صحبت کنیم که در باید چطوری نصب بشه که ماشین رد بشه. اومد و صحبت کردیم و گفت حله.

قبل از اینکه بریم ایران، من تو فرودگاه، یه پیام بلندبالا تو واتس اپ بهش دادم که در رو فلان مدل نصب "نکنین" -و این نکنین رو هم همه اش رو با حروف بزرگ نوشتم- بلکه، فلان مدل نصب کنین.

بعدم ما رفتیم ایران خوش و خرم.

روزی که برگشتیم، دیدیم دقیقا پایه های در رو طوری زده که ماشین رد نمیشه و دقیقا همون طوری که من گفته بودم و صحبت کرده بودیم و نوشته بودم که این طوری "نباشه".

همون روز بهش زنگ زدم که شما این پایه ها رو نصب کردی، توشم بتن ریختی، این جوری ماشین رد نمیشه، بیا هر چه زودتر درش بیار. همین الان یه قرار بذاریم. فکر کنم همون روز بود که اومد - یا شایدم فرداش. گفتیم کی اینا رو نصب کردی؟ بتنش خشک شده؟ گفت دیروز!!!

حالا قبلا به ما گفته بود، باید من پایه ها رو نصب کنم، بتن داخلش خشک بشه چند هفته، بعد در رو روش نصب کنم. تو سه هفته ای که شما نیستین، همه ی اینا رو انجام میدم و بتنشم سر فرصت خشک میشه!

خلاصه، گفتیم پس هر چه زودتر درش بیار. گفت نه دیگه، نمیشه. الان بتنش خشک شده!! این یه روز و چند هفته مهم نیست. الان نمیشه درش بیاری. گفتیم خب اینکه ماشین رد نمیشه، ما اینو چیکارش کنیم؟!!

وقتی گفت این بتنش خشک شده و الان و یه هفته دیگه فرقی نداره، ما هم گفتیم خب پس بذار عجله نکنیم. ما بریم فکر و خیال کنیم، ببینیم شاید راهی داشته باشه که بشه در رو همین طوری، طوری نصب کرد که ماشین رد بشه.

ما رفتیم حساب و کتاب کردیم، سرچ کردیم، از این و اون پرسیدیم، دیدیم نمیشه.

بعد از اون دیگه ما بودیم که هی دنبال این می دویدیم که تو رو خدا بیا این پایه ها رو سالم دربیار. یه روز می گفت بچه ام به دنیا اومده، یه روز می گفت کمرم درد می کنه، یه روز می گفت بارون میاد. خلاصه، نیومد.

برا ما هم مهم بود که همونا درآد. چون اون شرکتی که ما ازش در و پایه هاش رو خریده بودیم، 40 روز کاری هر بار ارسالش طول می کشید. مضاف بر اینکه ما هر پایه رو 400 یورو پول داده بودیم. سه تا پایه بود برای دو تا در (در آدم رو و ماشین رو).

خلاصه، این آخرش یه روز به من پیام داد که من نمی تونم اونا رو سالم دربیارم. این اطلاعات یه جوشکاری که شاید بتونه کمکتون کنه، من فاکتور هم نمی نویسم بابت نصب پایه ها!!!

حالا، درستش این بود که خودش بیاد دربیاره، یا کسی رو بیاد که در بیاره؛ پول اونم بده؛ اگر پایه ها خراب شد، پول سفارش دوباره ی پایه ها رو هم بده، چون اشتباه از خودش بود. ورداشته بود دقیقا همون مدلی نصب کرده بود که من گفته بودم این طوری نصب نکن!

دیگه تا مدت هاااا، ما خونه مون در نداشت! اندازه ی 4 5 مترش باز بود و فقط سه تا پایه اونجا نصب بود.

آخرش، ما بر حسب اتفاق، با یکی از دوستامون که صحبت می کردیم، گفت من یه دوستی دارم که فکر می کنم بتونه کارتونو راه بندازه. طرف خانمش برای دکترا (یا شایدم پست داک) اومده اینجا، این بنده خدا خودش کاری پیدا نکرده اون اول. رفته سراغ این دوره های جوشکاری و اینا. آدم فنی ایه. الان بلده، اما کارش تمیز و ایده آل نیس ولی براتون سرهم بندی می کنه، یه کاریش می کنه.

گفتیم خدا خیرت بده، بگو بیاد. هر چی هم بخواد بهش میدیم. فقط بیاد اینو درست کنه.

دیگه بنده خدا اومد و با کلی تغییرات دادن درها و خریدن چیزای مازاد، این در رو روی همون پایه ها طوری سوار کرد که در با زاویه ی مناسب باز بشه و ماشین رد بشه. دو بار اومد و هر بار 4 ساعت اینا، کار کرد. اندازه ی یه روز کاری، یعنی اندازه ی حدود 800 تا هزار یورو کار کرد.

بعد که این بنده خدا در رو نصب کرد، اندازه ی نیم متر از حصار رو که بین در و بقیه ی حصارها بود، باید اون آقای افغانستانی میومد نصب می کرد. به اون یه روز زنگ زدم و گفتم ما این در رو سر هم بندیش کردیم، حالا لطفا بیا و اون نیم متر آخرو نصب کن.

باز کلی طول کشید تا اونو اومد.

بعد که اومده بود، می گفت طرف از شما چقدر گرفت برای نصب در؟ گفتیم رو حساب دوستی، فعلا که چیزی نگرفته. ولی ما باید بهش بدیم یه چیزی.

گفت خب پس هر چی به اون دادین رو از فاکتور اولیه ای که من داده بودم کم کنین و بقیه اش رو بدین به من، چون من پایه ها رو نصب کردم!!

گفتیم باید فکر کنیم و ببینیم به اون بنده خدا چقدر باید بدیم.

به اون بنده خدا هم هر چی گفتیم چقدر بدیم، اصلا قبول نکرد.

بعد، این آقاهه هی پیغام میداد که چی شد؟ با دوستتون صحبت کردین؟!!

هر چند روز یه بار پیام میداد!

آخرش بهش گفتم که ما نمی تونیم پولی به شما بدیم.

برام نوشت که اگه شما ندین، من نمی تونم کاری بکنم ولی ما هفتصد یورو پول مصالحی بوده که براتون استفاده کردیم.

منم نوشتم من درک می کنم که شما هفتصد یورو هزینه کردین، ولی ما هم درستش این بود که اون پایه ها رو درمیاوردیم، اگر درمیاوردیم و خراب میشد - که میشد- باید 1200 تا پول پایه ها رو دوباره می دادیم. ما درنیاوردیم که هزینه ی شما زیاد نشه. الانم که این طوری نصب کردیم، دیگه نتونستیم درمونو برقی کنیم و موتوری که 700 یورو داده بودیم براش، بلا استفاده شد و اگر بتونیم دوباره موتور قوی تری پیدا کنیم که بتونه درمون رو باز کنه - با فرض تونستن- باید دوباره 800 یورو بدیم، اندازه ی یه روز کاری هم این بنده خدا برای ما زحمت کشید که اونم میشه 800 یورو و باید برای نصب موتور هم بعدا به نفر بعدی یه مبلغی در همین حدود بدیم که با این احتساب، ما همچنان توی ضرریم و سودی نکرده ایم از اینکه از پایه هایی که شما نصب کرده این استفاده کردیم.

دیگه پیاممو جواب نداد.

اگه قبل تر بود، حتما عذاب وجدان می گرفتم که وای، بنده خدا یه روز کاری اومده کار کرده و مصالح استفاده کرده و باید پولشو بدیم. ولی خب، الان دیگه این جوری فکر نمی کنم. طرف کار رو خراب کرده، یکی دیگه اومده خرابکاری اونو درست کرده، بعد اون بابت خرابکاریش هنوز پولم می خواد :/!

--

بچه بودیم، مامانم همیشه یه ضرب المثلی استفاده می کرد، می گفت "کارِ به نیمه، مزد نداره.".

مثلا اگه میگفت امروز تو کیک درست کن و من می گفتم باشه. بعد وسطش، بعد از هم زدن تخم مرغ و شکرش، صداش میزدم و عملا بقیه اش رو می سپردم به خودش، بعد آخرش که میومدم میگفتم خب جایزه مو بده، من امروز کیک درست کردم، می گفت نخیر، کار به نیمه مزد نداره. تو کارو تا آخر انجام ندادی.

الان می بینم چقدر واقعا این ضرب المثل حرف خوب و درستیه. آدم باید پول طرف رو فقط و فقط وقتی بده که کارش تموم شده باشه.

--

تو میتینگایی که داریم، همیشه آلمانی ها لباشون صورتی و قرمز و خوشرنگه. فقط منم که لبام رنگ آب دهن مرده اس ! چرا واقعا؟!!

--

تولدشو با دوستاش تازه این آخر هفته گرفتیم.

میگم زود بخواب که فردا که دوستاتو واسه تولدت دعوت کردی، زود بیدار شی. میگه لازم نیس، آدم وقتی اگسایتده، صبح زود بیدار میشه :/!

میگم خب زود بخواب که فردا خسته نباشی اونجا، میگه آدم وقتی اگسایتده دیر خوابش میبره، زودم بیدار میشه!

--

* راجع به این خانواده، تو پست بعد می نویسم.

نظرات 8 + ارسال نظر
دختری بنام اُمید! پنج‌شنبه 8 آذر 1403 ساعت 17:08

وقتی خارجی ها در مورد اسم غذا میپرسن، من اسم غذا رو به فینگلیش مینویسم و فوقش یه عکس میفرستم که بدونه تقریبا چه شکلیه. اونها هم متقابلا همین کارو میکنن. چرا شله زرد باید اسم اسپانیولی داشته باشه؟

عجب! چرا پررو هستن! من اصلا نمیتونم با آدم های پررو کنار بیام چون خودم فوق العاده آدم مراعات کن و کم رویی هستم.

پسرتون واقعا شیرینه. برای هر چیزی یه جوابی تو آستینش داره.

من راستش اصلا حوصله ی توضیح دادن ندارم. یعنی؛ خودم چون علاقه ای به دونستن راجع به فرهنگ غذایی کشورای دیگه ندارم، فکر میکنم برای بقیه ام حوصله سربره!
اون روز همکارم داش با آب و تاب بیست دقیقه راجع به غذاها صحبت میکرد و من هی تو دلم میگفتم کاش یکی بیاد تو اتاق، این بحث تموم شه .
.

فرزانه چهارشنبه 7 آذر 1403 ساعت 11:03

دختر معمولی راضیم ازت
داره میشه یک دهه که میخونمت
افرین

قربونت عزیزم، لطف داری :).
چه خواننده ی باوفایی .

پگاه سه‌شنبه 6 آذر 1403 ساعت 16:52

سلام من واقعا لذت میبرم از خوندم خاطرات شما
ببخشید که همیشه فرصت کامن گذاشتن نمیشه ، البته احساس میکنم حرفی هم درب ابر تجربیات خاص شما ندارم.

سلام عزیزم،
ممنونم، لطف داری شما. مرسی که هستین و میخونین :).

کامشین سه‌شنبه 6 آذر 1403 ساعت 10:38

آره واقعا سس خیلی بی انصافی است!
خورش را می شه یک جور Curry معرفی کرد منتهی بسته به نوع خورش باید پسوند مناسب بهش اضافه کرد. چون این غذای هندی دقیقا همان چیزی است که ما بهش خورش میگیم و حتما هم با برنج سرو می شه. بیشتر غذاهای هندی وام گرفته از غذاهای ایرانی است چون قبل از اشغال هند بخش عظیمی از غرب این شبه قاره تحت تاثیر فرهنگ ایرانی بود. بریانی و کاری و این چیزها همه در واقع هندی شده غذاهای ایرانی هستند. شما قویا سس را برای خورش نگون بخت ما رد کن! به کار بردن سس متاسفانه نشان دهنده این هست که ما در Culinary Culture خودمون دچار سوتفاهم شده ایم مال بقیه را اصلا نفهمیده ایم. حالا بریم سراغ بزقورمه
بافت اصلی بزقورمه Pulled Meat هست. که برای قسمت گوشتی اش از گوسفند و گوشت خوک می شه استفاده کرد. گوشت بز خیلی کم پیدا می شه و اگر هم باشه احتمالا خیلی گرانه بنابراین گوسفند معقول به نظر میاد. پس داریم Pulled Lamb with Kashk and Mint
Kashk هم وارد ویکی پدیا شده بهتره خارجی ها قبولش کنند بیخودی از Curd , Whey به جای معادلش استفاده نکنیم!
قسمت نخودی بزقورمه جای کار داره.

چقدر اطلاعاتت کامله :).
من تا الان بزقورمه ی کرمانی ندیده ام حتی، چه برسه به اینکه بدونم محتواش چی باشه ولی ترجمه ی اسمش خیلی خوب بود :D.

کامشین دوشنبه 5 آذر 1403 ساعت 18:43

معمولی جان
در مورد اسم غذاهای ایرانی، باید بگم من در موارد مشابه ابتکار عمل زیر را به خرج می دادم
1- اول می دیدم که غذا به چه دسته ای از خوردنی ها تعلق داره. مثلا اینجا شله زرد تا حد زیادی دسر به حساب می اد.
2- بعد دنبال نوع مشابه دسر می گشتم که شله زرد در واقع یک جور Pudding محسوب می شه و چون برنج ماده اصلی اش هست می شه Rice Pudding
3-مرحله جالبش اینجا می شه که خصلت ایرانی اش را به اسم باید اضافه کنیم. مسلما ایرانی ترین خصلت شله زرد زعفرونه.پس زعفرون را هم به اول به ترکیبمون اضافه می کنیم که تشخص داشته باشد. اسپانیایی ها که با زعفرون خیلی آشنا هستند. Saffron Rice Pudding
اینجوری برای بزقورمه کرمانی هم می شه معادل سازی کرد! البته من معادل سازی انگلیسی بلدم، نمی دونم در اسپانیایی و آلمانی چه کلک های ویژه ای باید جور کرد.
در مورد بقیه چیزهایی که تعریف کردید اسپیچ لسم خواهر.

اینم ایده ی خوبیه :)، هر چند که من بازم نتونستم تو ذهنم معادل مناسبی برای بزقورمه ی کرمانی پیدا کنم .
ولی واقعا موافقم که یه توافقی بشه، همه همین جوری معرفی کنن غذاهای ما رو.
اینجا می بینم ایرانی ها بخوان خورشو به آلمانی ها معرفی کنن، میگن این "زُزه" (= سس) اس برا برنج! آخه سس؟ بابا ما این همه زحمت می کشیم برای اون خورش، بعد بهش می گین سس؟!!
سس برا من اونه که آدم بتونه بره از مغازه بخره، بیاره، فشارش بده، بریزه رو غذاش!
خداییش، اجحاف میشه در حق خورشامون .

محبوبه دوشنبه 5 آذر 1403 ساعت 16:16

واقعا کار خوبی کردید که بهش دستمزد ندادید، کار رو درست انجام نداده و توقع هم داره. پارسال سرویس بهداشتی خونه ما رو نوسازی کردن، گند زدن ها، صاحبخونه کل پول رو داده بود، طرف اصلا برای درست کردن ایرادات نیومد.

متاسفانه پولو که بدی، دیگه نمیان واسه درست کردن ایرادا. باید صد بار زنگ بزنی و هی دنبالشون بدویی!

مهوش دوشنبه 5 آذر 1403 ساعت 12:34

ببینید برای اون ماجراتون با اون آقاهه ک پایه هاتون رو خوب نصب نکرد و بقیه ماجرا یه چیزی رو بگم ک
کلا آدم تجربه زندگیش بیشتر میشه و به این نتیجه میرسه ک کار درست اینه ک اینطور انجام بدی
ولی متاسفانه من نمیدونم خانواده های ما بااینکه تجربه شون زیاد بوده و کلی هم گول خوردن، چرا ما رو با سبک اینکه اگه پول کسی رو ک برات کار کرده(هرچقدر هم افتضاح) ندی فلان میشی و...
یعنی این طرز فکر رو تو ذهن ما گذاشتن بااینکه حتی اصلاحش هم کنیم ولی تو بطن قضیه انگار باز رگهای عذاب وجدانه هست(برا من اینطوره)

کاملا می فهمم چی میگی. شاید به خاطر اینکه فکر میکرده ان شاید اون بنده خدا هم کمی حق داشته و مثلا در حق اون اجحاف میشه. میخوان یه وقتی، حق کسیو ضایع نکرده باشن و این باعث میشه خیلی جاها که حقشون بوده ازش بگذرن و بذارن طرف زور بگه.
ولی خب، درست نیست واقعا.
ما هم همین ایرادو داریم البته. این دفعه چون بحث هزار یورو پول بود، پاش واستادیم و گفتیم نمیدیم. همین اگه ده یورو میبود، احتمالا از حقمون میگذشتیم :/!
ان شاالله که مام یاد بگیریم بالاخره از خودمون دفاع کنیم .

مونا دوشنبه 5 آذر 1403 ساعت 03:54

خب یه رژ لب کمرنگ بزن اگر خیلی اهل ارایش نیستی.
حالا برعکس تو من تو میتینگ ها یا عکس پروفایل ها می بینم لبهای من از همه قرمزتره
کلا خیلی آرایش نمی کنم ولی همیشه حتی تا سر کوچه بخوام برم یه رژ میزنم. اوایل همسرم تعجب می کرد که قبل از هر میتینگ آنلاین حتی اگه پنج دقیقه بود حتما سریع یه رژ میزدم! احساس می کنم بدون رژ لب خیلی بی روح میشه چهرم توی دوربین! حتی وقتی تصویری بخوام با دوستای ایرانم یا خاله هام حرف بزنم اول رژ لب میزنم! رژ هم فقط قرمز دوست دارم

من بحثم رژ لب نیس. برام مهم نیس اصلا که لبام حتما خوشگل باشه. من کلا آرایش نمیکنم هیچ وقت و مشکلی هم باهاش ندارم.
و خب، حوصله ی شما رو هم ندارم .
ولی برام تفاوت نژادی جالبه. اینکه لبای ایرانی ها یا خیلی از عرب ها بی رنگ یا تو بهترین حالت، کبوده ولی لبای آلمانی ها قرمز یا صورتیه :).

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد