بقیه ی سفر


گفتم تا خون تو بدنم هست و انرژی دارم، بیام بقیه ی لندنو بگم. آخه تحت الشعاع حال من قرار گرفت اون پست و نشد اون جوری که می خوام راجع بهش بنویسم.

--

در کل بخوام بگم، لندن واقعا جای قشنگی بود. من تصورم این نبود. برای کسی که مدت زیادی تو اروپا زندگی کرده باشه و به بافت سنتی کشورهایی مثل آلمان، فرانسه، سوئیس، بلژیک و هلند عادت کرده باشه، لندن یه شهر متفاوته واقعا.

تو اروپا درسته که کشورا کوچیکن و آدم خیلی سریع می تونه با دو سه ساعت رانندگی خودشو بندازه تو یه کشور دیگه، اما خیلی وقتا این کشورا واقعا تفاوت قابل توجهی با هم ندارن و چیز خاصی نصیب آدم نمیشه. معماری ها تا حد زیادی به هم شبیهن، فرهنگ ها شبیهن و چیز زیادی تغییر نمی کنه - البته؛ به جز زبان.

ولی لندن - به نظر من- یه ترکیب قشنگی از سنت و مدرنیته بود. یه سری از ساختموناش که قدیمی بودن و شبیه ساختمون های قدیمی اروپا، یه جاهاییش هم ساختمون های کاملا مدرن و امروزی. طبیعت قشنگی هم داشت، رود داشت، کنار رودش قشنگ بود. کلا، زیبایی طبیعی هم داشت. شهرش شهر زنده ای بود، با فرهنگ های مختلف و چهره های کاملا متفاوت؛ از چینی و عرب و پاکستانی و رنگین پوست و همه چی توش بود، اونم کسایی که انگلیسی صحبت می کردن و متولد انگلیس بودن ها، منظورم مهاجر نیست. در واقع، راحت نمیشد گفت کی خارجیه و کی نه.

یه چیزی که توجهمونو خیلی جلب کرد، سبک لباس پوشیدن آدماش بود که به وضوح مشخص بود از آلمانی ها بیشتر اهمیت میدن به لباس پوشیدنشون. مثلا، شلوار پارچه ای بیشتر پوشیده بودن آدما (در مقایسه با جین)، شلوارای جین زاپ دار کمتر داشتن، کلاس لباساشون رسمی تر از آلمانی ها بود. حتی یه بار یه خانواده رو دیدیم با دو تا بچه که بچه هاشون کلاه داشتن. من داشتم به این فکر می کردم که چقدر کلاه این بچه هه قشنگ انگلیسیه، عین هموناس که تو فیلما دیده ایم همیشه، حتی همون جور چهارخونه (سرچ کنین British flat cap). دقیقا همون موقع همسر گفت کلاه این بچه ها چقد انگلیسیه. اون یکی هم یه کلاه لبه دار داشت که اونم انگلیسی بود. و این تیپ عادی این بچه ها بود. مدلی نبود که بگم داشتن جای خاصی میرفتن. کلا، ما لباس پوشیدنشونو پسندیدیم. به نظر من، مثل ایتالیایی ها سانتال مانتال نبود ولی شیک و ساده و قشنگ بود.

دیگه اینکه، اینکه دو تا موزه ی خیلی مهم و خیلی بزرگ رو مجانی کرده بودن باعث شده بود کلی آدم توی هر موزه ای باشه و کلا همه چی خیلی پررونق و شلوغ باشه.

کلا، به نظرم شهرشون خیلی برای توریست ها مناسب بود. با اینکه انگلیس کشور شلوغیه و برای توریست اصلا گرون در نمیومد. حتی قطارهاش هم برای بچه ها تا یازده سالگی مجانی بود (که البته؛ توریست و غیر توریست نداشت). قیمت قطارهاشم اصلا زیاد نبود. فقط برای ما یه مشکلی به وجود اومد.

اولش که رسیدیم ایستگاه قطار، من گفتم بالاخره یه توریست اینفورمیشنی چیزی داره دیگه، میریم می پرسیم. قبل تر از چت جی پی تی پرسیده بودم که چه کارتی بخریم و اینا ولی باز گفتم بریم بپرسیم.

از راه که رسیدیم، هیچ تابلویی نداشت که کدوم وری باید بری برای بخش اطلاعاتش. از چند تا مسئول ایستگاه که اونجا واستاده بودن و داشتن با خودشون حرف می زدن پرسیدم، گفتن چه سوالی داری؟ بگو تا خودمون کمکت کنیم. گفتم می خوام بدونم بهترین بلیتی که برای این قدر زمان میشه خرید برای خانواده ی ما چیه. گفتن پسرتون که مجانیه. خودتونم برین دو تا کارت بخرین. ولی بخش اطلاعات هم اون وره اگه خواستی بری.

رفتیم و اطلاعات بسته بود اون ساعت. یه ربع، بیست دقیقه ای جلوی دستگاه هی روش های مختلفو امتحان کردیم، یکی اومد گفت می تونم کمکتون کنم؟ اونم از مسئولای ایستگاه بود. گفتیم والا نمی دونیم باید چی بخریم. داریم چیزای مختلفو امتحان می کنیم. ازمون پرسید که از کی تا کی هستیم و بعد بهمون گفت شما اصلا نمی خواد کارت بخرین. کارت بانکی که دارین؟ گفتیم بله. گفت همونو بزنین. گفتیم یعنی چی؟ یعنی؛ اصلا هیچ بلیتی چیزی نخریم؟ گفت نه. شما کارتتونو موقع ورود به گیت هم بزنین، موقع خروج از گیت هم بزنین. ما هم خوشحال و خندان گفتیم باشه.

رفتیم کارتو زدیم به همون شیوه ای که گفته شد. حدود 2.80 اینا بود مسیری که می خواستیم بریم. فردا صبحش که چک کردیم، دیدیم از حساب همسر 14 یورو کم شده (2 تا 7 یورو) و از حساب من 11.80!! دیدم بابا این جوری که نمیشه.

فرداش رفتیم ایستگاه نزدیک هتلمون. شکر خدا، یه مسئولی داشت اون ساعت وگرنه ایستگاه کوچیکی بود و همیشه کسی نبود. گفتیم ما چه بلیتی بخریم؟ همکارتون به ما گفت کارت بزنین، این همه از ما کم شد فقط بابت یه قطار. گفت واقعا کم شده یا رزرو شده که کم بشه؟ چون گاهی اول رزرو میشه ولی کم نمیشه. گفتیم نه، واقعا کم شده. گفت 24 ساعت صبر کنین، بعد یه شماره نمی دونم کجا هست باهاش تماس بگیرین، براتون برمی گردونن. ولی برای الان، خودتونو اذیت نکنین. برین یه کارت بخرین، هر چقدر میخواین شارژش کنین. برای مدتی که شما می خواین هم 30 پوند تقریبا بسه. اگه نبود، دوباره شارژش کنین بعدا.

ما هم دو تا کارت خریدیم که هر کارت خودش 7 یورو بود، سی یورو هم شارژ کردیم. تا آخرش هم تقریبا بس شد. فکر کنم من بعدش یک یا دو بار دیگه 5 پوندی شارژ کردم که همه اش استفاده نشد. همسر هم یکی دو بار دیگه شارژ کرد. در کل، شاید نفری 40 پوند حدودا توی چهار پنج روز هزینه ی بلیتمون شد که واقعا خوب بود.

البته؛ اینم بگم که ناحیه بندی داشت و همه ی چیزای دیدنی تو ناحیه ی یک بودن و هتل ما تو ناحیه ی دو. بنابراین، ما سفرامون هیچ کدوم گرون نبود. ما فقط برای ناحیه ی یک و دو داشتیم کارتو استفاده می کردیم ولی هر چی دورتر میشد، گرون تر میشد سفراش ولی برای ما لزومی نداشت که مثلا بلیت ناحیه ی سه و بالاتر رو بخریم.

یه چیز دیگه هم که توجه آدمو خیلی جلب می کرد، همین بی تفاوت نبودن مردم بود و اینکه وقتی میدیدن دنبال چیزی می گردی، خودشون داوطلبانه می گفتن می تونم کمکت کنم؟

انقدر این موضوع به چشم میاد در مقایسه با رفتار آلمانی ها که وقتی من به سباستین و اشتفان گفتم من رفته ام لندن، سباستین گفت چقدر مردمشون اهل کمک کردنن، نه؟

یه مورد دیگه هم که جالب بود این بود که یه بار سوار قطار شدیم، یه خانمی با بند و بساط بچه ی کوچیک و چمدون و اینا نشسته بود اون قسمتی که صندلی نداره و جلوی دره (اونجا در اصل مخصوص ویلچری ها و کالسکه ای هاس)، با اینکه صندلی خالی بود. ما رفتیم و نشستیم رو صندلی. من با خودم فکر کردم این بنده خدا با این همه ساک و بار و بچه ی کوچیکی که هنوز توی آغوشی بود، دیگه دیده نمی صرفه براش که همه ی اینا رو بخواد جا به جا کنه که بیاره جلوی صندلیش. بعدتر دیدم یه بچه ی هم سن و سال پسر ما هم باهاشه. به همسر میگم اینم با این خانمه اس؟ میگه آره. اونجا دیگه خیلی تعجب کردم. چون دست تنها نبود. بچه اش راحت می تونست دو سه تا ساکو جا به جا کنه تا رو صندلی و مرتب بشینن، نه که خانمه پخش زمین بشه.

خلاصه، آخرش این خانمه وقتی خلوت تر شد، اومد و رو صندلی نشست و پسرشم اومد. ولی همچنان خیلی خوش خوشانش بود. شما فکر کن، ایستگاه بعدی اعلام شده و قطار ده ثانیه دیگه داره وایمیسته، سرعتشو کاملا کم کرده، خانمه همچنان همه چیزش پخش و پلا. آغوشیش از خودش جدا، بچه ی نوزادش بغلش، دو سه تا ساکش این ور، اون ور، وقتی دیگه 5 ثانیه به پیاده شدنه، به آقای رو به روییش که یه ساک شبیه ساکای شنا داشت و روش لپ تاپشو گذاشته بود و داشت کار می کرد باهاش میگه میشه کمکم کنین چمدونامو بذارین بیرون؟ آقاهه یه نگاهی به خانمه کرد و جنگی در لپ تاپشو بست (خانمه صندلیش مثلا هنوز دو سه متر تا در فاصله داشت) و گذاشت تو ساکش، ساک و چمدون این خانمه رو گرفت. خانمه هم خودش نوزادش و اون یکی بچه شو جمع و جور کرد و بچه اش هم یه ساکو فکر کنم گذاشت پایین و خودشم یه ساکو و بالاخره به شیوه ی همسایه ها یاری کنین، پیاده شد. من استرس گرفته بودم که این الان نمی رسه همه ی ساک و بارشو پیاده کنه به موقع. ولی خب، خدا رو شکر، تونست!

بعد که رفته، به همسر میگم الان اگه این خانمه تو آلمان بود و پنج ثانیه به پیاده شدن به طرف می گفت کمکم کن، فکر می کنی آلمانیه این کارو می کرد؟ همسر میگه این اگه آلمانی بود، خانمه پنج دقیقه قبل از اینکه برسه به ایستگاهش، همه ی ساک و بارشو جمع کرده بود، گذاشته بود جلوی در. درست هم می گفت. واقعا همین جوریه.

در کل، آدمای لندنو دوست داشتم. از نظر ادب و احترام خیلی خوب بودن. تو هتل هم تمام کارمنداش مودب و باحوصله بودن و به سوالات جواب میدادن.

از خود هتلمون بگم، ما هتلمون ibis بود که یه هتل زنجیره ایه که توی آلمانم هست. من یادم نمیاد که این هتل رو جای دیگه ای گرفته باشیم ولی از وقتی یادم میاد، همسر همیشه میگفت ایبیس نگیریم، کیفیتش پایینه. شاید قبلا گرفتیم و من یادم نیست یا شاید همسر برای کارش قبلا این هتلو رفته. نمی دونم. اما، به هر حال، این دفعه این قدر قیمتا بالا بود که به همین رضایت دادیم ولی واقعا هتل تمیزی بود و همه چیش خوب بود. هیچ ایرادی نداشت، به جز حمومش. دوشش این جوری بود که آبو که باز می کردی، اگه پنج دقیقه زیرش وامیستادی، ان شاءالله به حق پنج تن بالاخره یه بازوت خیس می شد ، از بس که کم آب میومد از دوشش. هر کی می رفت حموم یا باید نیمه خشک میومد بیرون، یا باید نیم ساعت حداقل اون تو می بود!

ولی بقیه ی چیزاش خوب بود. صبحانه اش هم خوب بود. چیزی که برای من جالب بود، این بود که تو این هتل غذاهای گرمش نسبت به صبحانه ی سردش تنوعش بهتر بود. مثلا؛ کلا دو مدل پنیر ورقه ای داشت. یکی دو مدل مارمالاد و یه کمی خیار و گوجه با دو سه مدل کالباس. ولی صبحانه ی گرمش علاوه بر لوبیا، سه مدل تخم مرغ داشت، دو سه مدل سوسیس داشت، قارچ داشت، یه چیزی شبیه کوکو داشت و ... . ایناش یادمه الان. تو هتلای آلمان تنوع صبحانه ی سرد بیشتره و صبحانه ی گرم کمتر. حالا، نمی دونم این رسم انگلیسی هاس یا این هتل مدلش این جوری بود. ولی هر چی بود، غذاهاش خوشمزه بود و من تقریبا هر روز از صبحانه ی گرمش می خوردم.

یه چیز دیگه هم که جالب بود، این بود که همه جا در مورد اینکه آیا این غذا/صبحانه/نون/پنیر یا هر چی گلوتن داره یا نه، علامت زده بودن. فکر می کنم آدمایی که به گلوتن حساسیت دارن از آلمان بیشترن. تو آلمان غذای گیاهی رو همه جا علامت می زنن. اینا حتی تو رستوران هم می پرسیدن حساسیت دارین یا نه؟ که فکر کنم بازم منظورشون به همون گلوتن بود. چون حتی تو منوی رستورانا هم گلوتن داشتن یا نداشتن غذا رو علامت زده بودن.

--

کلام آخر اینکه لندنو واقعا پسندیدیم و دوست داریم دوباره بریم ولی ترجیحا تو یه موقعیتی که پسرمون همراهمون نباشه ، آخه ما دوست داریم بری تو شهرش بگردیم و قدم بزنیم و این چیزی نیست که برای بچه ها جذاب باشه. اگه با پسرمون باشیم و بریم آکواریوم و باغ وحش و پارک و شهربازی که دیگه فرقی نمی کنه آدم این چیزا رو تو لندن بره یا تو برلین، همه شون شبیه همن :).

حالا، ان شاءالله پسرمون بزرگ شد، ده یازده سال دیگه، ما خودمون لندنو دوباره میریم اگه دست و پامون هنوز کار می کرد .


نظرات 4 + ارسال نظر
مونا پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1404 ساعت 18:21

چه خوب که سفرنامه تو نوشتی! میگذارم توی لیست سفر، بچه که بزرگتر شد بریم.
توی لهستان هم با کارت بانکی میشد بلیت اتوبوس و قطار بگیری، یعنی بدون خرید بلیت فقط کارت بزنی و سوار بشی.
من کشورهای زیادی رفتم سفر، ولی برای زندگی آلمان رو ترجیح میدم. نظمش، تمیزیش، آرامشش... حتی الان که تعداد مهاجرها خیلی زیاد شده.
د. مو د هتل برای من مهمترین معیار خوب بودنش دوش و صبحانه است!

امیدوارم شمام لندنو برین و دوست داشته باشین :).
برای زندگی، من فکر میکنم آدم تا وقتی جایی زندگی نکرده باشه نمیتونه واقعا تصمیم بگیره کجا بهتره.
منم نظم و آرامش آلمانو (به غیر از بخش باز کردن در صندوق پست که سلب کنننده ی آرامشه ) دوست دارم، مخصوصا آرامش کار و خوش خوشان کار کردنمونو .
منم حموم هتل برام خیلی مهمه ولی متاسفانه مردم خیلی با جزئیات به این موضوع نمی پردازن تو ریویوهاشون ، آدم از قبل نمیتونه بفهمه چطوریه!

معصومه پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1404 ساعت 17:44

چقدر خوب شد این پست رو نوشتی . چون تصویر لندن توی اون یکی پست همراه شده با ضعف و گرسنگی

من هم تعریف لندن و cosmopolitan بودنش رو خیلی شنیدم
چون راجع به یکسان بودن شهرهای اروپایی و معماری شون گفتی، بنظرت اسپانیا هم همینطوره ؟ یعنی بافت و فرهنگش بصورت محسوسی متفاوت نیست با بقیه کشورهای اروپا؟

اتفاقا همین دیروز با یکی از دوستامون بحثش شد. ما از اسپانیا فقط مایورکا رو رفتیم که ساحله و جای دیدنی نیست و بارسلونا رو که اونم خودمختاره و نمیدونم چقدر به شهرهای اسپانیا شباهت داشته باشه. ولی تا اینجا، بارسلونا بافاصله از بقیه بهتر بوده برای ما. یه چیز متفاوتی بود.
من حدسم اینه که بقیه ی اسپانیا هم خیلی قشنگ باشه، چون هم قدیمیه، هم اروپاییه و معماری و مجسمه سازی اروپا رو داره، هم مسلمونا تا اونجا رفته ان و کشورگشایی کرده ان و احتمالا خیلی جاهای اسپانیا از معماری اسلامی هم بهره گرفته باشه.
واسه همین، من فکر میکنم اسپانیا باید همه ی شهراش خیلی قشنگ باشه، مخصوصا که آب و هواش هم گرم تره و پوشش گیاهیش متفاوته با شمال اروپا، تازه مردمشم که خونگرمن.
من خیلی دوست دارم شهرای اسپانیا رو برم. فعلا باید یه کمی پسرمون بزرگتر بشه که از موزه ها و گردش تو شهرم لذت ببره. احتمالا در اولین فرصت سری به اسپانیا بزنیم :).

AE چهارشنبه 10 اردیبهشت 1404 ساعت 22:16

خداروشکر که اینقدر از لندن خوشتون اومده؛ ان شاءالله سفرهای بعدی بدون کسالت باشه براتون


ان شاءالله یه روز فرصت بشه برم لندن ، حتما یاد شما میفتم :)

ممنونم. ان شاالله :).
امیدوارم شمام لندنو دوست داشته باشین و بهتون خوش بگذره.

نازنین چهارشنبه 10 اردیبهشت 1404 ساعت 08:07

اصلا صبحانه انگلیسی معروفه

آره، بیشتر از همه هم لوبیاش :).

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد