دکتر


برای کم خونیم رفتم دکتر فوق تخصص خون. خیییلی دکتر مهربون و خوش اخلاق و خنده رو و صبوری بود. با حوصله به حرفام گوش داد. بعد گفت برو برو همین الان از داروخونه بغلی آهن بخر بیار تا تزریق کنم. این هموگلوبین خیلی پایینه. نباید همین جوری رهاش کرد. خودمم تزریق میکنم‌. نگران نباش.

گفتم خب دوباره همون جوری نشم؟ گفت من یه چیز دیگه می زنم، این احتمال واکنشش خیلی کمتره از چیزی که شما زدی. قبلش بهت دارو داد دکترت وقتی خواست تزریق کنه تو آلمان؟ گفتم نه. گفت خب ما میدیم. نگران نباش. اول یه داروی ضد حساسیت بهت میزنم، بعد آهنو تزریق میکنم. حواسمونم هست.

رفتم از مطبش بیرون. زنگ زدم به خواهر بزرگتر، گفتم قبول کنم؟ گفت من جرئت نمیکنم بگم قبول کنی. ولی صبر کن بپرسم. از دوستش پرسیده بود. گفته بود آره، این دارو احتمال واکنشش خیلی کمتره.

زنگ زدم به دوستم که متخصص داخلیه. نظر اونم پرسیدم. اونم پرسید دکترت قبلش بهت داروی ضدحساسیت داده بود؟ گفتم نه. گفت خب ما میزنیم.این دارو هم احتمال حساسیتش خیلی پایینه.

به همسر زنگ زدم، گفت من مخالفم که بزنی ولی خودت میدونی.

ولی من در نهایت احساس کردم معقول تره که آدم به حرف متخصصا گوش بده. اگه طرف علی رغم شنیدن همه ی حرفای من داره میگه تو باید همین الان آهن تزریق کنی و نه حتی فردا، خب لابد یه چیزی میدونه که میگه.

دیگه رفتم داروها رو خریدم و برگشتم.و تقریبا نیم ساعتی طول کشید.

موقع نوشتن دارو، دکتره میگه خواهری، برادری کسی نداری که بیمه ی تامین اجتماعی باشه؟ میگم اصلا نمیدونم بیمه هاشون چیه. میگه خب یه زنگ بزن بپرس. گرون میشه عادیش. گفتم نه، همون آزاد بنویس. نمیدونم بگم دکتر خوبی بود یا بدی. از یه طرف خب این کار تقلبه ولی از طرفی، پزشکیه که درک میکنه مردم چقدر وضع مالیشون بد شده و سعیشو میکنه که کمترین هزینه رو به بیمار تحمیل کنه.

به هر حال، رفتم داروها رو گرفتم و برگشتم. خانمه صدام زد که برم تو. به همه ی پرستارا سپرده بود که حواستون به این باشه. اولیه که خانم خیلی مهربونی هم بود گفت شما همونی هستین که حساسیت شدید داشتین دیگه؟ گفتم بله. گفت بیاین اینجا که جلو چشممون باشین. رو تخت بغل استند پرستارا درازم کرد. داروی ضد حساسیتو تزریق کرد. زمان گرفت، گفت دکتر گفته ۴۵ دقیقه بعد آهنو تزریق کنیم.

حدود ۲۰ دقیقه شده بود، یکی از پرستارا گفت بزنین بهش دیگه. گفتم هنوز نشده ۴۵ دقیقه ها. همون موقع دکتر خودش اومد یه سر زد گفت این مریض حالش خوبه؟ کی باید بهش تزریق کنین؟ اون خانم اولیه گفت زوده هنوز، یه ده دقیقه دیگه باشه. دکتر گفت آره، عجله نکنین. بذارین ۴۵ دقیقه رد شده.

دیگه ۵۰ ۶۰ دقیقه ای گذشته بود که اومد آهنو تزریق کرد و سرمم گذاشت که آروم بره خیلی. تخت کناریم خیلی بعد از من اومد، ولی زودتر از من سرمش تموم شد. مال من یه ساعتی طول کشید.

وسطشم دکتر دو سه بار اومد و یه دوری تو راهرو زد و با پرستارا خوش و بشی کرد و رفت.

آخراش، شاید ۵ یا ۱۰ دقیقه ی آخر، برق رفت، من هی با فلش گوشیم چک میکردم که سرم تموم شده یا نه هنوز. اون خانم اولیه از اون ور سالن داد میزنه خانم معمولیییی؟ میگم بله. میگه رفتی آلمان نگی تو شهر ما برق میره ها. بگو همه چی عالی بود، تو تاریکی هم خدمات رسانی داشتن :)))).

دیگه ساعت ۷ بلند شدم، تاکسی گرفتم، رفتم خونه ی همسر اینا.

--

وقت گرفتنمم جالب بود. اینترنتی نوبت گرفتم. بعد مامانم بهم گفت مامان جان، اینجا اینترنتی معنی نداره، باید زنگم بزنی!

زنگ زدم، میگم من واسه ساعت فلان اینترنتی وقت گرفتم‌. میگه اینترنتی پیامکش برای ما نمیاد. از این به بعد با همین شماره تماس بگیر و وقت بگیر. ولی الان بیا دیگه. فامیلیت چیه؟ گفتم. میگم خب الان چه ساعتی بیام؟ میگه همون وقتی که اینترنتی بهت گفته بیا (در حالی که مطمئن بودم اصلا دقیق نشنیده بود من حتی گفتم ساعت چند اون اول مکالمه مون).

منم همون ۳.۵ که وقت گرفته بودم رفتم. مطبش حداقل بیست نفر توش بودن. گفتم یا خدا، کی نوبت من بشه.

اتفاقا ده دقیقه نشد که منو فرستاد تو.

--

بعدا فهمیدم اونا اکثرا همراهای مریضایی بودن که تزریق داشتن.

وقتی داشتم میرفتم، داشتم به این فکر میکردم که ما میگیم تو آلمان تنهاییم و کسی نیس دور و برمون. ولی واقعیت اینه که ما ذاتا تنهاییم. نمی دونم این خوبه یا بد. ولی تمام کسایی که اونجا بودن، یکی دو تا همراه داشتن‌. ولی من خودم رفتم و تزریق کردم و بعدم گفتم خداحافظ و پا شدم رفتم. نه کسی رسوندم، نه کسی اومد دنبالم، نه کسی تو اون مدت همرام بود.

--

خلاصه که مرحله ی اول کار موفقیت آمیز بود. شنبه هم باید یه تزریق دیگه انجام بدم.

باید این دفعه به دکتر بگم یه گزارش کوتاه هم بنویسه که اول چی تزریق کرده و بعد چی و چطور که من ببرم به دکتر آلمانیم نشون بدم، بگم حاجی این جوری آهن تزریق میکنن.

--

تخت بغلیمم تزریق آهن داشت. به اونم داروی ضدحساسیتو زد، ولی بلافاصله آهنشم زد. صبر نکرد اصلا.

وسط کار یکی دو تا سرفه کرد. من نگاش کردم که بهش بگم اگه حالت بده بهشون بگو. ولی دیدم هیچ علامت دیگه ای نداشت و سرفه هاشم خیلی کوتاه بود، مثل صدا صاف کردن. گفتم شاید سرفه ی عادی بود.

دیگه تکرار نشد سرفه اش و منم چیزی نگفتم بهش.

دم رفتن، وقتی باز کردن سرمشو، میگه من فقط یه کم تنگی نفس دارم. مشکلی که نیس؟ پرستاره هم گفت نه مشکلی نیس. خانمه هم پا شد رفت :D.


نظرات 6 + ارسال نظر
شباهنگ چهارشنبه 31 مرداد 1403 ساعت 14:45

سلام عزیزم، این مدت شما اومدی و برگشتی و در تمام این مدت من روزهای بسیار عجیبی داشتم دیگه نمیودم وبلاگ بخونم.
خداروشکر به سلامتی تزریق زدی، اون قسمت که گفتی فهمیدی کلا تنهایی، دقیقا مسئله منه از 18 سالگی که از خونه خارج شدم اکثر کارای خودم یا مثه اون دختر خالت حتی کارای دیگران رو انجام دادم، و مثه تو گاهی مبینم واقعا تنهام تازه حرصم میگیره میگم وااا پس کو همسرم! بعد یادم میاد به خودم یادآوری کنم که دختر خوب خودت این عادت رو دادی وقتی از اول خودت مستقل بودی بقیه حتی همسر هم مطمئن راحت انجام میدی، در صورتی که باورت میشه یه ماه پیش دیدم یه خانم تو مرکز طب کار که معایناتی استخدامی انجام میشه همسرش دائما کنارش بود! میگفت منو همسرم همه جا باید با هم باشیم! و از این جالب تر که محل کار خودش و همسرش یه شرکت بود! یعنی جفتشون ریسک مرخصی از یه محل کار رو هم کرده بودن!!

واقعا تا کجا باید تنها باشیم؟؟

سلام عزیزم،
امیدوارم این روزای عجیب، بد نبوده باشه و به سلامتی و خوشی این دوره رو گذرونده باشین.
می فهمم چی میگی. فقط نمی دونم آخرش ماییم که داریم ضرر می کنیم یا اونا!
هر مدلش یه مزایایی داره، یه معایبی! دیگه عمرمون که گذشت. خدا عاقبتمونو به خیر کنه :).

نکته سه‌شنبه 2 مرداد 1403 ساعت 12:31

سلام .من فکر کردم تهران یا شهر خواهر بزرگتر رفتین دکتر از بس در نورد شهرتون سیاه نمایی کردین جالبه شهر کوچیکتون فوق تخصص خون داره
خدا رو شکر که مشکلی پیش نیومده دفعه بعد هماهنگ کنین با همسر برید

سلام،
:)). فکر کنم همین یه دکتر خونو داشتیم. ولی خب بد نبود خدا رو شکر.

مریم.ش دوشنبه 1 مرداد 1403 ساعت 20:20

خدا رو شکر که این دفعه حساسیت ندادی. خیالم راحت شد

قربونت عزیزم. ان شاالله همیشه سالم و سلامت باشی :).

صبا دوشنبه 1 مرداد 1403 ساعت 08:41 http://gharetanhaei.blog.ir

من کلا متوجه شدم ما تو استرالیا خیلی سوسول شدیم

طبق تجربه من اینجا تو کلینیک و … آهن تزریق نمی کنند! باید حتما بری بیمارستان!!


خدا رو شکر که مرحله اول بخیر گذشت
امیدوارم همه چیز خوب پیش بره در ادامه

:D.
من نمیدونم این دکتره چقدر امکانات داشت، ولی بیمار شیمی درمانی هم داشت. تزریق آهنم زیاد داشت.

مرسی :-*.

مریمم دوشنبه 1 مرداد 1403 ساعت 00:11

ان شاالله که همیشه سلامت باشی
اون قسمت که گفتی ما ذاتا تنهاییم چقدر درکت کردم من سر هر دوتا بچه هام خودم با همسرم تنهایی رفتم زایمان کردم و بعد از زایمان بقیه اومدن سر زایمان دومم موقعی که درد زایمان داشتم نهار فردامم پختم بعد رفتم بیمارستان
الانم که فرزندخواندم اومده و سه تا بچه دارم بازم بدون کمک همه کارهامو انجام میدم با اینکه سه تا خواهر دارم و مادرمم اگر بخوام کمکم میکنه اما نمیدونم چرا نمیخوام و نمیتونم از کسی کمک بگیرم و فکر میکنم یه جاهایی اینقدر مستقل بودن خوب نیست

مرسی عزیزم، همچنین شما :).
ماشاالله به شما، چقدر فعالین :).
موافقم واقعا. یه وقتایی این جوری بودن خوب نیس. ولی من نمی تونم تشخیص بدم کجا‌. هر بار که فکر میکنم خب این که چیزی نیست، بعد می بینم مردم برا همون کار با خدم و حشم میان :D.

حسنا یکشنبه 31 تیر 1403 ساعت 16:41

پس همون بهتر شد برات که رفتی آلمان تنهایی اونجا حداقل بهترهبه نظرم شما چون آدم مستقلی بودی تونستی راحت دل بکنی بری از این لحاظ خوبه
یه سوال هم داشتم به نظرت اگه تو آلمان خونه بخریم هزینه اجاره نداشته باشیم چقدر در ماه برای یک زندگی راحت و نه حداقلی 4 نفره باید پول داشت؟

:))). شایدم این جوری بهتر بوده، نمیدونم.

ببین، بستگی داره تعریفت از زندگی راحت چی باشه، چند باز در سال بخوای مسافرت بری، هر بار چند روز، چه ماشینی بخوای سوار بشی، هر ماه چقدر بخوای لباس بخری. آدما تعریفاشون خیلی متفاوته. ولی فک میکنم مثلا ماهی ۲۵۰۰ تا ۳ هزار یورو رو باید حساب کنی.
من قیمتا رو جدا میگم که راحت تر بتونی حساب کنی:
* رفت و آمد و ماشین، ماهی ۴۰۰ تا خرجشو حساب کن. با فرض اینکه ماهی دو بار بنزین بزنی و هر باک حدود ۸۰ تا بشه، ۱۶۰ تا برای بنزینت میخوای. بیمه ی ماشین و چکاپ سالانه اش هم حدود ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ تا حساب کن (این قیمت خیلی به قیمت ماشین وابسته اس. هر چی ماشین گرون تر، پول بیمه و چکاپشم بیشتر). اینو تقسیم بر ۱۲ ماه کنی، میشه حدود ۱۵۰ یورو. که با اون ۱۶۰ تای قبل میشه ماهی ۳۰۰. من گفتم ۴۰۰ که اگه یه مسافرتی هم با ماشین رفتی، یا مثلا یکیتون خواست بلیت قطاری، چیزی بخره، اونم شامل بشه.
* هزینه های آب و برق و اینترنت و اینا رو ۳۰۰ تا ۴۰۰ حساب کن. خیلی بستگی به مصرفتون داره. ما خودمون ماهی ۵۰ تا تقریبا اینترنتمونه. پول آب و برقمونم از همون ۲۰۰ تا بیشتر نمیشه. ولی ما توی نمودارها از یه خانواده ی سه نفره ای که توی آپارتمان باشن هم مصرفمون کمتره. واسه همین من عددا رو بیشتر از چیزی میگم که خودمون داریم پرداخت میکنیم.
* برای بیمه های جانبی خونه و خودتون، ماهی ۳۰ تا ۱۰۰ حساب کن. اگه کف بیمه های لازم رو بگیری، همون ۳۰ ۴۰ تا میشه. ولی مثلا ممکنه شما بگی من یه بیمه ی تکمیلی دندون میخوام که اون وقت برای ۴ نفر، صد تا رو میشه احتمالا.
* برای خورد و خوراک و چیزایی که از فروشگاهای سوپرمارکت و لوازم بهداشتی میخرین، حدود ۵۰۰ تا ۷۰۰ یورو حساب کن.
* برای مدرسه و مهد دو تا بچه ی کوچیک (اگه تمام وقت برن، یعنی بعد از مدرسه هم تا ۴.۵ برن)، حداقل ۵۰۰ تا رو حساب کن.
تا اینجا شد حدود ۱۷۵۰. اینا خرجای ضروریه.
حالا بقیه اش رو خودت حساب کن که چند بار تو رستوران غذا میخورین در ماه، نفری چند یورو لباس میخرین و از کجا و با چه قیمتی، چقدر مسافرت میرین و با چه قیمتی و ... .
بر حسب اینکه چقدر خرج مازاد داشته باشین، همون ۲۵۰۰ تا ۳۰۰۰ تا رو لازم دارین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد