کار


این پست بسیار طولانی است. مجهز بشینید سرش .

-

اون روز مونیکا بهم ایمیل زد و گفت که یه پروژه ی جدید داریم و براش یه مدیر پروژه می خوایم که آندره و یواخیم تو رو معرفی کرده ان. ولی لازمه اش اینه که حداقل به مدت دو سه ماه، هفته ای دو سه روز بری بلژیک. میتونی قبول کنی؟ اگه می خوای، می تونیم راجع بهش صحبت کنیم.

با همسر صحبت کردم؛ گفت قبول کن. گفتم خب باید برم بلژیک. گفت اشکالی نداره. هماهنگ می کنیم، من اون روزا رو از خونه کار می کنم.

منم جواب دادم و گفتم اکیه ولی اطلاعات بیشتری راجع بهش لازم داره، مخصوصا راجع به مدتش، چون من تو جولای سه هفته نیستم تقریبا.

پس فرداش آندره برام یه میتینگ گذاشت ساعت 17. حالا اون روز پسرمون کلاس نقاشی داشت و من از قبل ساعت 15 تا 17 رو زده بودم در دسترس نیستم چون پسرمون ساعت 16 تا 17 کلاس داره. ولی من با خودم گفته بودم خب دیگه کسی بعد از 17 که میتینگ نمیذاره، من می زنم از 15 تا 17 نیستم، یعنی؛ عملا من از 15 به بعد نیستم دیگه. حالا اهمیتی نداره که من تو راهم و 17.30 تازه می رسم خونه. ولی خب ظاهرا بقیه برداشتشون این نیست و بعد از میتینگ رفتم درستش کردم که آقا من از این به بعد تا 17:30 نیستم!

اتفاقا اون روز همسر هم یه قرار گلف داشتن از طرف شرکتشون و قرار بود شب ساعت ده بیاد. دیگه مجبور شدم پسرمونو نبرم کلاس. فقط 4 اینا آوردمش و گفتم من میتینگ دارم.

با آندره صحبت کردم و یه کمی راجع به پروژه برام توضیح داد و گفت که اصلا پروژه ی آسونی نیست، از همین الان بهت بگم. چالش بزرگیه. پروژه از دو سال پیش شروع شده و الان متوجه شده ایم که کاملا خارج از کنترل ماست. تا الان خیلی بودجه ی بیشتری براش صرف شده از چیزی که باید. الان بودجه مون محدوده و تعداد پروژه ها زیاد و یکیو می خوایم که پروژه رو جمع کنه. برای کم کردن هزینه ها، داریم سعی می کنیم از نیروهای داخلی استفاده کنیم. واسه همین روی این پروژه دو نفر از آلمان، دو نفر از هلند و دو سه نفر از بلژیک کار می کنن که پروژه رو به نتیجه برسونیم. اگر نتونیم، باید یه شرکت دیگه رو استخدام کنیم که هزینه اش خیلی بیشتر میشه.

گفت نظرت چیه؟ گفتم من با هر چالشی اکیم. گفت فکر می کنی از پسش برمیای؟ گفتم من نمی تونم تضمین کنم که پروژه عالی پیش بره، من فقط می تونم تضمین کنم که من تمام تلاشمو می کنم و امیدوارم و خوش بینم که بتونیم با هم همکاری کنیم و کارو خوب پیش ببریم.

میگه شخصیتت شبیه منه. من هیچ وقت تو زندگیم این طوری نبوده که کسی بهم بگه بیا این ریسکو بکن. همیشه خودم هر چالشی برام پیش اومده رو پذیرفته ام و این طوری خودمم رشد کرده ام. واسه همین خوشحالم که می بینم تو ام این قدر ریسک پذیری و چالشا رو قبول می کنی با اینکه می دونی سختت میشه.

آخرش گفت رزومه ات رو بده تا من بفرستم برای بلژیک و اونا باید قبول کنن و اگه اکی شد، کارو باید سریع شروع کنیم.

حالا اون دو نفری که تو آلمان روی پروژه کار می کنن کین؟ یکیشون همونیه که می گفت یواخیم بین گروه شما و ما فرق میذاره :/!

--

تا اینجای متنو قبل از میتینگم با بلژیکیا نوشته بودم.

بعد از اینکه رزومه مو فرستادم، یه نفر از بلژیک برام میتینگ گذاشت و گفت که شما رو به عنوان یه گزینه ی احتمالی برای مدیریت پروژه به ما معرفی کرده ان. یه میتینگ بذاریم که همدیگه رو بشناسیم.

در واقع، میتینگ یه مصاحبه بود و اونا بعد از مصاحبه باید می گفتن که منو می خوان یا نه. میتینگ هم با دو نفر بود: یکی مدیر فنی، یکی بالاترین سطح شرکتمون توی بلژیک (البته؛ شعبه ی بلژیک کوچیک تره کلا از آلمان و خب بالاترین سطحش هم مسئولیت هاش مثل بالاترین سطح شرکت خودمون نیست دیگه.).

یکی دو روز قبل از میتینگ، رالی (همونی که می گفت یواخیم بین ما فرق میذاره) بهم زنگ زد و گفت که اگه میشه منم تو میتینگتون باشم و شاید بتونم کمکت کنم و اینا! من با اینکه میدونستم مصاحبه اس و اصلا معنی نداره که رالی باشه ولی گفتم با آندره صحبت کن. اگه اکی داد، باشه.

فردا پس فرداش، تو میتینگ بودم که آندره زنگ زد بهم. منم به بقیه گفتم من باید برم آندره بهم زنگ می زنه. جواب دادم، دیدم با رالیه. گفت رالی هم می تونه تو میتینگتون باشه. گفتم باشه، من مشکلی ندارم.

بعد تو میتینگ با بلژیک، اول از همه من وارد شدم، بعد رالی، بعد دو تا بلژیکی. همون آقاهه که بالاترین سمت شرکت بود، همون اول گفت که رالی من نمی دونم تو چرا تو این میتینگی، آخه ما می خواستیم با دخترمعمولی صحبت کنیم .

برای میتینگم من نمی دونستم چطوری باید براش لباس بپوشم، گفتم اگه میتینگ خیلی رسمی باشه و من با لباس معمولی باشم ضایع است، ولی اگه برعکس باشه، من ضرر نکرده ام و اتیکت مدیریتی رو رعایت کرده ام.

پشت صحنه ام رو هم یه عکسی گذاشتم که لوگوی شرکت روش بود.

رفتم تو میتینگ، رالی تا اومد، گفت اوه اوه، تو چه رسمی پوشیدی. خودش یه پیرهن سبز چهارخونه داشت. بعدش دیگه اون دو تا اومدن که یکیشون پیرهن سفید پوشیده بود ولی کت نداشت، اون یکی هم یه پیرهن عادی داشت ولی رسمی تر از چیزی بود که رالی داشت.

دیگه صحبت کردیم و ازم یه سری سوال پرسیدن که پروژه ای که الان داری چقدر بزرگه و این حرفا.

وقتی براشون داشتم توضیح میدادم، خودم تازه می فهمیدم چقدر پروژه مون از بیرون بزرگتر به نظر می رسه! از نظر خودمون، حالا چهار نفریم داریم با هم هر از گاهی صحبت می کنیم دیگه. ولی برای یه شخص بیرونی که توضیح میدی، باید بگی با فلان تیم و فلان تیم و فلان تیم کار می کنم. اونجا که توضیح میدادم، خودم تازه فهمیدم که من عملا دارم با هفت هشت تا تیم کار می کنم!!

یه تیکه هایی از مصاحبه رو هم می نویسم که شاید برای کسی بعدا توی مصاحبه ها به درد بخوره. البته؛ کلا، توی مصاحبه آدم باید خودش باشه و واقعا چیزایی که میگه از ذهن و دل خودش بیاد، نه اینکه چیزیو جایی بخونه و حفظ کنه. اما خب شاید بهتون یه کمی ایده بده که اینجا چطوری مصاحبه می کنن و چی میگن و اونایی که پذیرش می گیرن چی میگن .

وقتی داشتم توضیح میدادم که با کدوم تیم ها کار می کنم، دقیق می گفتم که اون تیما چیکار می کنن. مثلا می گفتم برای ارتباط با دیتابیسمون و طراحی http request ها، فلان تیم، برای اینکه فلان ریکوئست از توی وویس بت قابل دسترسی باشه، نیاز به پروکسی داریم و برای اون فلان تیم، برای خود طراحی وویس بت فلان تیم، برای طراحی زیرساخت ها و متصل کردن شماره تلفن ها به وویس بت با فلان تیم کار می کنیم.

اون آقاهه که فنی بود گفت مشخصه که شما خودتون اطلاعات کاملی دارین از مسائل فنی و کلمه های تخصصی رو کاملا به جا به کار می برین. گفتم بله، من خودم طراحی هم می کنم وویس بت ها رو. فقط کارای مدیریتی نمی کنم.

اون یکی پرسید چرا قراره با ما کار کنی؟ آیا یه پروژه تون تعطیل شده که شما آزادی الان؟ گفتم نه، ولی به پروژه ی شما اولویت بالاتری داده شده و من فعلا تا به سرانجام رسیدن این پروژه روی این پروژه کار می کنم.

یکیشون ازم پرسید که ما یه سری میتینگ داریم که خیلی کمن ولی آدماش فقط فرانسوی صحبت می کنن. با این چالش چیکار می کنی؟ گفتم ما تو برهه ای از زمان زندگی می کنیم که همه اش حرف هوش مصنوعیه، تو صد سال پیش زندگی نمی کنیم. الان یه عالمه ابزار هست که لایو برات ترجمه می کنه. درسته که عالی نیستن ولی فکر می کنم کار ما رو تا حد زیادی راه میندازه. برای اون باقی مانده اش هم یه کاری می کنیم. مایی که کارمون با هوش مصنوعیه، نباید دیگه از این چالشا بترسیم. بالاخره یه راه حلی براش پیدا می کنیم. قرار نیست توش گیر کنیم که.

بعدش اون آقایی که فنی بود کلی راجع به پروژه توضیح داد و بعد توضیح داد که ما چندین تیم هستیم و تیما خیلی جدا جدا کار می کنن، الان یکیو می خوایم که همه ی اینا رو جمع بندی کنه. بهت بگم که پروژه بسیار سنگینه و ما قبلا با حدود 70 تا نیرو روش کار می کردیم، الان شدیم حدود 12 13 نفر و دیگه اون قدری نیرو نداریم براش. یه سری از کسایی هم که قراره روی پروژه کار کنن، تخصصشون دقیقا اون چیزی که می خوایم نیست و هنوز باید یاد بگیرن. یه کوئوردیناتور پروژه داریم که یه سری کارا رو انجام میده. ولی کافی نیست. ما یه نفرو می خوایم که تو سطح بالاتری کار کنه و بتونه با همه ی تیم ها ارتباط برقرار کنه، پروژه های جانبی لازم رو تعریف کنه، roadmap تهیه کنه، زمان بندی کنه که چه کاری کی انجام بشه، مدیریت ریسک انجام بده، بودجه رو مدیریت کنه، تسک های موجودو نگاه کنه که کدوما برای لایو کردن ورژن اولیه لازمن و کدوما میتونن بعدتر انجام بشن و ... .

حالا طرف یه ساعت توضیح داده، من در جواب خیلی ساده تو جمله ی اول جواب آخرو گفتم و گفتم I always welcome new challenges . بعدم گفتم که به نظرم هیچ پروژه ای اولش آسون نیست. این که شما دو سال از کارتون گذشته و هنوز نتیجه ای نگرفته این (اون آقای فنی خیلی هی روی این موضوع تاکید داشت و کلا آدم آشفته ای بود، معلوم بود که خیلی از این پروژه کلافه اس)، معنیش این نیست که کارتون لزوما بد بوده. همیشه کار همین طوری پیش میره. توی ماه ها و شاید سال اول آدم کلی چیزو امتحان می کنه، هی آزمون و خطا می کنه، هی می فهمه اشتباه کرده. بعد کم کم راهشو پیدا می کنه و بعد از دو سه سال، ناگهان همه چی روشن و شفاف میشه و خوب پیش میره. ما فقط به عنوان آدم و کارمند رشد نمی کنیم تو طی زمانی که داریم روی پروژه کار می کنم، شرکتامونم با ما رشد می کنن. می فهمیم که پروژه رو چطوری باید برنامه ریزی کنیم برای پروژه های بعدی. اینکه شما میگین ما اون زمان به اندازه ی الان منظم ( agile) کار نمی کردیم، خب ما هم همین طور بودیم. همه همین طورین. همه ی شرکت ها، هر سال دارن بهتر و منظم تر از سال قبلشون کار می کنن چون همه ی آدما دارن تجربه شونو با خودشون به سال بعدیشون میارن. این هیچ نشونه ی بدی نیست. مهم اینه که ما ببینیم که کجا بودیم، الان کجا هستیم و کجا می خوایم بریم. من خوش بینم و معتقدم می تونیم با همکاری هم کارو خوب پیش ببریم و به نتیجه برسونیم.

اینجا دیگه تقریبا آخر گفت و گوهای اصلی بود و من مطمئن بودم که اون تاثیری که می خواستم رو گذاشته ام . البته؛ من این حرفا رو واسه این نگفتم که اونا حتما منو استخدام کنن، اینا نظر واقعیم بود راجع به حرفای اون آقاهه. ولی خب آدم واکنش طرف مقابلشو می بینه دیگه.

دیگه آخرش گفتن با بلژیک اومدن چطوری؟ با زندگی شخصیت جور درمیاد؟ گفتم آره، هماهنگ می کنم که همسرم اون روزا رو از خونه کار کنه که بچه رو از مدرسه برداره. فقط هر روزی که قراره من اونجا باشم از قبل بهم بگین، نه اینکه امروز بگین فردا صبح اینجا باشه. که البته گفتن در هر صورت این طوری نیست و به موقع خبر میدن.

بعد هم راجع به این صحبت کردیم که من باید سه شنبه ی هفته ی بعد برم یه میتینگی که تو هلنده. و گفتن که نظرشون مثبته و از این حرفا.

آندره قبلا گفته بود به من و رالی که بعد از میتینگ به من زنگ بزنین؛ من تو ماشینم ولی زنگ بزنین.

بعد از میتینگ، اول من و رالی با هم صحبت کردیم یه کم و بعدش زنگ زدیم به آندره. تو ماشین بود ولی گفت من همین الان نشستم تو ماشین، اگه چند دقیقه پیش زنگ زده بودین، من هنوز تو اتاقم بودم. تصویر نداشت آندره.

آندره می پرسه خب چطور بود؟ گفتیم خوب بود. آندره میگه دخترمعمولی شجاعت و خوش بینی لازمو داره (اینا رو که گفت، من با حرکت لب با خنده به رالی گفتم کی؟ من؟)، من می دونم که از پسش برمیاد. دخترمعمولی من نمی بینمت. چطوری الان؟ رالی تو بگو؟ رالی میگه خوشحاله و داره می خنده .

خلاصه که میتینگا که خوب بود. امیدوارم خود پروژه هم خوب پیش بره.

برا اولین میتینگ اشتفی که با آندره کار می کنه هم میاد و چون خونه اش تو شهر بغلی ماست، منو سر راه سوار می کنه یا من باید برم شهر بغلی.

دعا کنین این پروژه به خیر بگذره. برام خیلی تعیین کننده است.

--

میتینگ سالانه مو با یواخیم داشتم (این هنوز مال وقتی بود که مونیکا فقط ایمیل زده بود و من هنوز هیچ میتینگی در مورد بلژیک نداشتم). بهم میگه تو به پروژه ی بلژیک اکی داده ای؟ میگم آره ولی هنوز قراره مونیکا برام میتینگ بذاره و توضیح بده. میگه پروژه ی خیلی سختیه. برام جالبه که قبولش کردی. در واقع، دست آندره بود پروژه و الان آندره ناامید شده از اینکه بتونه خوب مدیریتش کنه. خوبه که جرئتشو داری.

بعد یه کم دیگه صحبت کردیم. گفت ده سال دیگه خودتو کجا می بینی؟ توقعت چیه؟ گفتم من برا خودم این جوری هدف نمیذارم که باید ده سال دیگه حتما مدیر ارشد فلان جا باشم. ولی همین که می بینم بهم پروژه پیشنهاد میشه، برای همچین پروژه ی سنگینی به من میگن بیا برو بلژیک، می فهمم که مسیری که دارم میرم درسته. و همین برام کافیه. من همین مسیرو برم، ده سال دیگه به اون جایی که بخوام می رسم.

گفت حالا از الان هنوز خیلی زوده که بگم ولی بالاخره من و آندره و حمید و اینا کم کم بازنشست میشیم. نه خیلی زود، ولی خب از چند سال قبلش باید به فکر جانشین باشیم برای خودمون. من فکر می کنم که تو پتانسیلشو داری و از این حرفا (اینو نوشتم خودم یاد بیعت کردن و این حرفا افتادم ).

آخر صحبتمون بهش گفتم ده کا افزایش حقوق می خوام. گفت نمی تونم. حقوقت در مقایسه با بقیه ی بچه ها خیلی بالاتره. تقریبا نیم ساعت باهاش سر این موضوع بحث کردم ولی آخرش گفت نهایتا دو سه تا می تونم به صورت پاداش برات درخواست بدم به آندره. گفتم لااقل 5 کا درخواست بده. گفت 5 کا قبول نمیشه معمولا برای پرداخت به صورت پاداش. گفتم حالا تو پیشنهاد بده. نهایتش آندره قبول نمی کنه دیگه.

ولی واقعا خیلی ناامیدم کرد. بهش میگم من سه ساله دارم اینجا با یه حقوق کار می کنم. و بدون حقوق بیشتر، من این حسو دارم که کارم ارزشی نداره دیگه. یعنی؛ من خوب کار نمی کنم. میگه نه، این طوری نیست و سالی سه درصدو که داری و بعد از سه سال هم که حقوقت میشه 13.9 به جای 13.8 که هر سال هس. میگم خب این که برای همه هست، حتی برای کارمندای دفتری. من افزایش حقوقو بابت صرف سابقه ی کاریم نمی خوام، بابت کیفیت کارم می خوام. گفت من می دونم که کارت خوبه، ولی به خاطر اختلاف حقوقت با بقیه ی بچه ها، الان اصلا نمی تونم برای آندره دلیل قانع کننده ای بیارم برای این افزایش حقوق. اگه پروژه ی بلژیکو به توافق رسیدی و خوب پیش رفت، من راحت می تونم برای آندره استدلال کنم و ده کا برات بگیرم. ولی الان نمی تونم.

راستش، خیلی خورد تو ذوقم. نمی دونم بگردم دنبال کار جدید یا نه. دو تا شرکت هست که توی ذهنمه و اتفاقا یکیشون دقیقا حقوقی که میده رو توی سایتش نوشته. البته؛ بازم جا برای چک و چونه هست، اما خب آدم حداقل می دونه که این شرکت حد و حدود حقوقش چقدره. اگه بتونم از اونجا پذیرش بگیرم، حداقل همون ده کا رو می تونم اضافه تر بگیرم.

از طرفی، خب این پروژه ی جدید هم یه تجربه ایه و خودش می تونه خیلی بهم اضافه کنه. ولی نمی دونم چیکار کنم. به نظرم خیلی احمقانه است که حاضر بشم چهار سال با یه حقوق توی یه شرکت کار کنم. از اون طرف، نمی خوام این جوری باشه که حالا که یواخیم بهم گفته نه، یهو جوگیر بشم و سریع اپلای کنم و از شرکت برم. چه بسا که پروژه ی بلژیک خوب پیش بره و بعدش بتونم با یواخیم صحبت کنم.

الان، برنامه اینه که پیاده سازی پروژه ی بلژیک توی دو سه ماه جمع بشه. یعنی؛ سرجمع، با احتساب زمانی که من برای وارد شدن به پروژه لازم دارم، تا آخر سال باید پروژه تموم باشه.

نمی دونم اگه الان اپلای نکنم و بمونم، واقعا این پروژه ارزششو داره یا نه. به هر حال، زحمت رفت و آمد و رانندگی داره. اگه بخوام ماشین کرایه ای بگیرم - که شرکت پولشو میده- این بدی رو داره که هر هفته باید با یه ماشین برم. یعنی؛ خودم باید برم یه ماشین از یه شرکتی کرایه کنم و شرکت پولشو بده و این یعنی اینکه هر هفته باید با همسر دو تایی با یه ماشین بریم، که من یه ماشین کرایه کنم و برگشتنی، اون با ماشین خودش بیاد و من با ماشین جدید؛ باز برای پس دادن ماشین هم همسرو لازم دارم که با دو تا ماشین بریم و با یه ماشین برگردیم. علاوه بر این، هر هفته با یه ماشین جدید رانندگی کردن برای من سخته. چون شما نمی تونی به این شرکت ها بگی مثلا به من حتما یه بی ام و سری دو بدین. حتی اگه شما همچین ماشینی رو رزرو کنین، همیشه توی سایتشون می نویسن که یه ماشین این مدلی یا مشابهش بهتون داده میشه. و خب من تا الان اون قدری با ماشین های مختلفی رانندگی نکرده ام که حالا بخوام توی یه کشور دیگه با قوانین خاص خودش و مسیرهای خاص خودش، هر بار با یه ماشین رانندگی کنم. بالاخره، هر جایی فرهنگ خودشو داره.

من ترجیح میدم با ماشین خودمون برم. اگه با ماشین خودمون برم، من که هیچ پول اضافه ای بابت این پروژه نمی گیرم، استهلاک ماشین از جیبم رفته؛ چون شرکت عملا فقط پول بنزینشو میده و خب هر هفته رفتن و اومدن و چند هزار کیلومتر به کیلومتر ماشین اضافه کردن هم خودش مسئله ایه. با قطار هم که دنگ و فنگ خودشو داره.

دیگه زحمت کار کردن بین فرهنگ های مختلف آلمانی و بلژیکی و هلندی و در عین حال صحبت کردن به انگلیسی هم هست. درسته که همه مون انگلیسیمون خوبه ولی من بر حسب تجربه ام میگم انگلیسی حرف زدن و کار کردن با یه انگلیسی که شما نصف حرفاشو نفهمین به مراتب راحت تر از انگلیسی حرف زدن با یه غیرانگلیسیه که تمام کلماتشو بفهمین.

علاوه بر اون، اونی که باید بهش گزارش بدم توی بلژیک، سمتش معادل بالاترین سمت شرکت ماست (یعنی؛ یه سطح بالاتر از آندره). و خب خود اینم یه بار باز نفس آدمو تو سینه حبس می کنه.

حالا نمی دونم واقعا. فعلا که پروژه رو قبول کرده ام. امیدوارم خوب و زود پیش بره تا بتونم سر حقوقم با یواخیم چونه بزنم!

ولی اگر در نهایت اون چیزی که می خواستم نشد، یا پروژه ی بلژیک اون قدر بزرگ بود که بعدا دیدم ده کا خیلی کم بوده که گفته ام، اپلای می کنم برای شرکت های دیگه.

ان شاءالله که خیر باشه :).

نظرات 17 + ارسال نظر
کهکشانى جمعه 11 خرداد 1403 ساعت 08:31

تبریک میگم بهت دختر معمولى
ما بهت افتخار مى کنیم
من مطمئنم از پسش برمیاى اونم به بهترین نحو

ممنونم عزیزم. لطف داری :-*. امیدوارم که واقعا این طوری باشه :).

ویرگول سه‌شنبه 8 خرداد 1403 ساعت 12:30 http://Haroz.blogsky.com

خیلی خیلی واقعا بهت افتخار می کنم
می دونم چقدر کار کردن با زبان دوم و تو یه کشور دیگه می تونه سخت و چالش برانگیز باشه عزیزم
راستی اگر منظورت از بلژیک رفتن بروکسل هستش که جاده اش داغونه. یعنی به نظرم اگر با قطار بری خیلی خیلی راحتتری. جاده های بلژیک از سمت آلمان و لوکزامبورگ به بروکسل نابودن قشنگ و واقعا انرژی زیادی از آدم می گیره رانندگیش. مگر جاده ایی که از سمت شمال لوکزامبورگ وارد رد میشه، اون باز بهتره
در کل رفتن با قطار که ما هفته پیش امتحان کردیم خیلی کمتر خسته کننده ست تا رانندگی.
واقعا ۱۰ کا بعد از سه سال برای سبک کار تو خیلی هم معقوله، به نظرم تا همون ژانویه صبر کن تا این پروژه بسته بشه و بتونی با دید باز تصمیم بگیری. موفق باشی

لطف داری عزیزم. امیدوارم واقعا اون قدری که شما فکر می کنین خوب باشم .
ممنونم که راجع به بروکسل گفتی. شما فکر کنم چهارمین نفری بودی که بهم گفتی بروکسلو یه وقت با ماشین نرم . همه ی اون بلژیکی های توی میتینگ، جدا جدا، بدون اینکه از همدیگه خبر داشته باشن، بهم گفتن بروکسلو با قطار بیا :).
والا الان که رفتم پروژه رو دیدم، فکر نمی کنم به این زودی ها تموم بشه. ولی خب ان شاءالله که خیره .

زری.. دوشنبه 7 خرداد 1403 ساعت 16:27 http://maneveshteh.blog.ir

لذت بردم از خوندن پستت، امیدوارم بهتر از انتظارت پیش بره و فتح بابی باشه برای موفقیت ها و تجربه های بعدی.

ممنونم عزیزم، ان شاءالله با دعای شما :).

شباهنگ یکشنبه 6 خرداد 1403 ساعت 09:23

سلام دوباره، صبح دوباره!
مرسی عزیزم که ایمیل رو خوندی، از دیروز مدام ایمیلم رو رفرش کردم ببینم تو چی نوشتی برام، هرچند هرچند این توقع بسیار نابجاست، اما خب این چند وقت که وبلاگ رو میخونم یه شخصیتی ازت دیدم که به میتونم به خودم اجازه بدم که ایمیل رو بزنم، میدونم که حداقل میخونیش و از اینکه خوندی هم خوشحالم، و ممنون که امیدواری دادی، آره وقتی شرایط متفاوته واقعا مقایسه اشتباه ترین کاره، اما خب یه وقتی هم هست انقدر "چرا" ها زیاد میشن و انقدر سخت میشه که آدم سعی میکنه به هر دری بزنه برای تغییر شرایطی که داخلش هست.

از لحاظ چالش کاراتم، من حس میکنم حتی اگه سختی باشه و برای همه تهدید محسوب بشه، تو تبدیل به فرصت میکنیش و میشه یه موضوع جالب هیجان انگیر برای نوشتن در اینجا


ضمنا میخواستم بگم چه جالبه کارت، چقدر همش بحث کنترل پروژست، چیزی که ما تو دانشگاه یاد گرفتیم، اما تا همین سن که هنوز ندیدم کنترل پروژه درستی رو...
بعد جالبه تو مصاحبه های اینجا طرف از نقاط بحرانی پروژه و خیلی مسائل مربوط به سیستم های کنترل پروژه میگه و توقع داره تو کار کرده باشی! تو 95 درصد صنعت اینجا که چنین چیزی نیست، مگه تو خیالاتمون کار کرده باشیم

سلام عزیزم،
ببخشید، دیروز نتونستم جواب بدم. الان جواب دادم.
شما هر وقت دوست داری، می تونی ایمیل بزنی. ولی نمی دونم چقدر حرفای من به دردت بخوره. من حتی تو خودم نمی بینم که حاضر باشم برگردم و بین یه عده از آدما کار کنم. این که شما می مونین و کار می کنین و سالم هم می مونین، خودش نشون میده که کلی از من یکی جلوترین.
امیدوارم برات اتفاقای خوبی بیفته و یه جوری بشه که راضی باشی .
--
ممنونم عزیزم. امیدوارم واقا این طوری باشه :).
--
من واقعا فکر نمی کنم تو ایران بشه پروژه ها رو کنترل کرد با شرایطی که وجود داره! اگه کسی بتونه کنترل کنه، واقعا هنر کرده!

رعنا شنبه 5 خرداد 1403 ساعت 23:11

من شخصا دیگه خیلی دنبال چالش نیستم و راستش ماهی دویست سیصد یورو کمتر یا بیشترش هم برام خیلی مهم نیست. ولی بهت آفرین میگم بابت ریسک پذیری و شجاعتت. و صدآفرین میگم به همسرت که همه جوره پشتت هست. اکثر مردها به خصوص مردهای ایرانی دوست دارند خانمشون یه شغل امن و اروم داشته باشه و بیشتر به بچه و خانواده برسه. اینکه همسرت تشویقیت میکنه به قبول چالش و کار توی یه کشور دیگه، واقعا قابل تحسینه.

می فهمم چی میگی. هر کسی یه جوریه. قرار نیس همه دنبال چالش باشن.
مرسی عزیزم.
بازم مرسی :-*.

مریمم شنبه 5 خرداد 1403 ساعت 22:00

نوشتی تمبون با بالاتنه کاملا رسمی و تنبون گل گلی تصورت کردم کلی خندیدم

. اگه دیده میشد، خیلی ضایع بود. ولی خب، می دونی که، من ریسک پذیرم .

نازنین شنبه 5 خرداد 1403 ساعت 20:22

سلام دختر معمولی :)
تبریک میگم و امیدوارم توی این چالش هم موفق باشی.
در مورد افزایش حقوق هم واقعن چیزی که گفتی رو درک میکنم، که آدم از یه جایی به بعد برای کیفیت کارشه که دنبال همخانی بین کار و دریافتیشه.
ولی واقعن جالبه که سه ساله با حقوق ثابت یه جا موندی، الان همکارای من بعد از ۵ ماه که میخان قرارداد مجدد ببندن میگن حقوق ما رو باید حداقل ۱۵ درصد بیشتر کنین :))) در حالی که واقعن سطح کارشون در حد چیزی که الان میگیرن هم نیست.

اون قسمت انگلیسی حرف زدن رو هم واقعن چقدر خوب نوشتی. منم خیلی موافقم باهاش و به نظرم دقیقن همینیه که گفتی.

به هرحال امیدوارم به زودی اوضاع جوری بشه که میخای، اگه تصمیم گرفتی اینجا بمونی. اگر نه هم، جایی بری که خیلی از اینجا بهتر باشه و موفق تر و خوشحال تر باشی :)

سلام عزیزم،
ممنونم. منم امیدوارم :).
فکر کنم اگه درگیر خونه ساختن نشده بودیم، الان این شغله رو هم عوض کرده بودم . الان که یه کمی ذهنم خالی تر شده واقعا با خودم میگم آیا آدم باید سه سال با یه حقوق کار کنه؟ جالبش اینه که انقدر هم کسورات آدم زیاد میشه که اون روز نگاه کردم دیدم خالص دریافتی من الان درست اندازه ی همون ماه های اول کارمه :/! چون همون 2 3 درصدی هم که به حقوق من هر سال اضافه شده، باز به خاطرش یه سری مالیات و بیمه و فلان اضافه تر کم شده و در نهایت، من دقیقا دارم مثل سه سال قبل حقوق می گیرم. حالا ببین بقیه طفلکی ها چقدر دارن کم می گیرن که یواخیم به من میگه حقوق تو از بقیه خیلی بالاتره :/!!
اینجا عادت کرده ان که تورمشون کم باشه و افزایش حقوق در حد همون سالی 2 3 درصد باشه. حالا الان که تورم زیاد شده و واقعا هزینه ها 10 20 درصد افزایش پیدا کرده، حاضر نیستن حقوق کارمندا رو متناسب با تورم زیاد کنن. ولی تو ایران چون همه می دونن وضع چطوره، 15 درصد افزایش میدن، ولی بازم به تورم 50 60 درصدی نمی رسن و در حق کارمند ظلم میشه.
اینکه حقوق ها تو ایران متناسب با کار طرف نیست هم که قوز بالا قوزه واقعا. دو نفر با عنوان شغلی یکسان توی یه شرکت حقوق یکسان می گیرن، در حالی که یکی هیچی بلد نیست و عملا هیچ کاری نمی کنه، اون یکی دیگه همه ی بار روی دوشش میفته :/!
--
ممنونم عزیزم از دعای خوبت :).

کامشین شنبه 5 خرداد 1403 ساعت 19:28

تبریک میگم خانم معمولی جان
امیدوارم هر جا هستی بدرخشی و کارها به بهترین نحو پیش بروند.
شاید پذیرش این چالش علی رغم سختی هاش در دراز مدت به نفع خانواده تون باشه.
بد نیست هیجان و خوشی های بالقوه این پروژه تازه، سختی ها و تلخی های گذشته را زودتر از یادت ببره.
بازهم تبریک

ممنونم عزیزم.
ان شاءالله با دعای شما و انرژی مثبتای شما، همین طوری باشه .
کاملا می فهمم چی میگی و منم امیدوارم در درازمدت به نفع همه مون باشه. ولی خداییش بعضی وقتا هم فکر می کنم بابا ما تو 20 سالگی داشتیم کارایی می کردیم که امیدوارم بودیم تو 40 سالگی به دردمون بخوره، باز حالا تو 40 سالگی داریم به 50 60 سالگیمون فکر می کنیم. کی می خوایم واقعا از این نفعه استفاده کنیم، نمی دونم .
ان شاءالله که این طوری باشه و خوشی های زیادی داشته باشه که بیام اینجا بنویسم و با هم خوشحال بشیم :).

مریمم شنبه 5 خرداد 1403 ساعت 16:20

خیلی خوشحال و هیجان زده شدم بابت پیشنهادی که بهتون شده ان شاالله که به بهترین حالت انجام بشه.
بنظرم راجع به حقوق شفاف بهشون بگید که ممکنه از شرکت برید شما همکار خوبشون هستید و ممکنه برای از دست ندادنتون با حقوق پیشنهادی موافقت کنن
یه سوال البته اگه دوست داشتید جواب بدید لباس چی پوشیده بودید که بنظرشون خیلی رسمی بوده؟ اینو برای اطلاعات خودم میخوام

ممنونم عزیزم :).
اتفاقا دقیقا به یواخیم گفتم. گفتم حالا ببینیم بلژیک چطوری میشه ولی من با این حقوق مدت زیادی براتون کار نمی کنم. اینم که میگم معنیش این نیست که بخوام شما رو تهدید کنم، من فقط دارم شرایطمو میگم و میگم که من با این افزایش قیمت ها و تورم و قسط و قرض های خونه مون، به پول بیشتری احتیاج دارم. به شما هم نمیگم که به ازای کار یکسان به من حقوق بالاتر بدین، من میگم من کاملا آماده ام که چالش های جدید قبول کنم. به من مسئولیت بدین تا انجام بدم و حقوقمم ببرین بالاتر. من مشکلی باهاش ندارم. ولی من نمی خوام مثل یه کارمند دفتری کار کنم و سال ها یه کارو انجام بدم با یه حقوق.
حالا باید چند ماهی صبر کنیم دیگه. ببینیم چی پیش میاد :).
--
من کت مشکی پوشیده بودم با لباس سفید (و تمبون البته ) و خب بک گراندمم که گفتم یه صفحه ی سفید گذاشتم با لوگوی شرکت. همه ی اینا با هم خیلی جو رو از سمت من رسمی کرده بود.
ولی کلا کت مشکی و لباس سفید بیشتر برای آقایون مطرحه و رسمیه. خانما لزوما این رنگو نمی پشون. نمونه اش آنگلا مرکل که کتاش همه رنگی بود .

مریم شنبه 5 خرداد 1403 ساعت 15:44

سلام دختر معمولی جان.آفرین تبریک میگم بهت .فقط این ۱۰ کا که گفتی یعنی چی ؟یعنی ۱۰ هزار یورو باید بره رو حقوقت؟الان گفتی ۱۳ هزار تا میگیری؟من ایرانم اینا رو متوجه نشدم ببخشید

سلام عزیزم،
مرسی :-*.
اینجا حقوق رو در سال میگن همیشه و قبل از کسر مالیات. یعنی؛ شما موقع مصاحبه مثلا میگی من 50 کا یا 100کا می خوام. یعنی 50 یا 100 هزار تا در سال. حالا اینکه چقدر مالیات برای شما کم بشه، بستگی به شرایط شما داره. موقع افزایش حقوق هم شما مثلا میگی من ده کا افزایش در سال میخوام. یعنی حدودا ماهی 850 یورو که خب باز کلیش بابت مالیات میره و مثلا شاید 400 یوروش برای آدم بمونه اگه شانس بیاره (البته؛ اونم باز اگه آخر سال اداره ی مالیات نامه نزنه که خب شما حقوقت بیشتر شده؛ از این به بعد باید ماهی 200 یورو دیگه بیشتر مالیات بدی :/ که به احتمال زیاد می زنه).
واسه همین ده کا افزایش حقوق، گرچه مبلغش زیاد به نظر میرسه، ولی در عمل چیز زیادی به حقوق آدم اضافه نمی کنه.
من نگفتم سیزده تا میگیرم. گفتم حقوقمون تو 13.8 ماه پرداخت میشه. اینم از شگردهای شرکت ها و شرکت ماست. همون حقوقی که میگی از اول رو نمیان تقسیم بر 12 کنن و هر ماه یک دوازدهمش رو بدن. بلکه یه جوری میدن که ماه نوامبر رو 1.8 برابر میدن و ماه می رو 2 برابر. و این باعث میشه عملا حقوق آدم هر ماه کمتر باشه.
حالا شرکت ما کلی منت سر ما میذاره، میگه حقوقتون بعد از سه سال کار، به جای 13.8، میشه 13.9. یعنی لطف می کنن و یک دهم حقوقمون، در ساااال بهمون اضافه می کنن :/!!!
حالا فایده اش برای ما چیه؟ هیچی. برای شرکت چیه؟ شما اگه کار دیگه ای پیدا کنی و مثلا آپریل قراردادتو کنسل کنی، خب می رو که قرار بوده دو برابر حقوق بگیری نبودی و این به نفع شرکته دیگه. مثل این می مونه که تو یه ماه رو مجانی براشون کار کرده باشی!

نازنین شنبه 5 خرداد 1403 ساعت 13:54

به نظرم همین تصمیمی که گرفتی خوبه منم بودم همینکار رو میکردم موفق باشی

ممنونم عزیزم .
امیدوارم تصمیم درستی گرفته باشم :).

شباهنگ شنبه 5 خرداد 1403 ساعت 12:26

سلام عزیزم
خیلی متن خوبی بود، خیلی کیف کردم باهاش.
واقعا این حجم از عزت نفسی که توی کار داری و در کنارش این توانمندی که باعث چنین پیشنهادایی میشه خیلی ارزشمنده، امیدوارم در نهایت نتیجه ی تمام اتفاقات بشه رضایت درونی خودت
خیلی خیلی جالبه من باید همین امروز این پست تو رو بخونم که یه ایمیل در مورد کارم بهت زدم، و یه سری وجوه مشتر داره ایمیل من با این پست، با این تفاسیر که واکنش تو با من متفاوته...

اگه زمان داشتی، خوشحال میشم بهم جواب بدی.

منظرم پست های چالشی و اتفاقات جالب از این پروژت هستم

سلام عزیزم،
ممنونم. امیدوارم برای تو هم اتفاقات خوبی بیفته .
ایمیلتو خوندم و بعدا مفصل ایمیلتو جواب میدم. ولی اینو اینجا می نویسم، چون فکر می کنم فقط برای شما نیست، برای همه است. نباید خودتو با شرایط ایران با من و شرایطم اینجا مقایسه کنی. متاسفانه فساد تو ایران خیییلی گسترده اس و همه جا هست و چه بسیاااار آدمای لایق و شایسته ای که به چیزی که حقشونه نمی رسن. اگه شما شرایطتون بده، در خیلی از موارد اصلا تقصیر شما نیست. تو اگه جای من بودی، چه بسا که الان جایگاهت از من بهتر بود و من اگه جای تو بودم، چه بسا خیلی زودتر از این حرفا ناامید شده بودم.
--
امیدوارم این کار جدید بیشتر هیجان و چالش باشه تا استرس و بتونم بیام بنویسم اینجا .

لیلی شنبه 5 خرداد 1403 ساعت 11:01 http://leiligermany.blogsky.com

این جور که تعریف کردی باحال بود. وقتی پسرت به سن مدرسه رسیده یعنی فرصت چالش های جدید دوباره رسیده.
ان شالله یک ماه دیگه بگی خودم هم نمی دونستم اینقدر قابلیت دارم

آره دیگه. بچه ها که بزرگ تر میشن، کار آدم از بعضی نظرها کمتر میشه. میشه آدم یه کمی هم به خودش فکر کنه :).
ان شاالله ؛-).

AE شنبه 5 خرداد 1403 ساعت 10:13

چقدر عالی ؛ براتون صمیمانه بهترین ها رو آرزو می‌کنم :)

ان شاءالله که همه چیز به بهترین نحو پیش بده و با کلی تجربه مثبت از این چالش خارج بشید

ممنونم. مرسی. امیدوارم این طوری بشه :).

صبا شنبه 5 خرداد 1403 ساعت 01:33 http://gharetanhaei.blog.ir

تبریک میگم که اینقدر توانمندی که پیشنهادهای اینچنینی می گیری!
امیدوارم که همه چیز واست خوب پیش بره

اون روزهایی که باید بری بلژیک شبش برمی گردی؟

ممنونم عزیزم :-*.
ان شاالله با دعای شما :).
بستگی به خودم داره. میتونم روز قبلش برم و هتل بگیرم. اگه کس دیگه ای رانندگی کنه، ترجیحم اینه که برگردم. ولی اگه قرار باشه خودم پشت فرمون باشم، ترجیحم اینه یه شب زودتر برم.

مرضیه شنبه 5 خرداد 1403 ساعت 01:06

ممنون که به عنوان پروژه اشاره کردین و جواب کنجکاوی منو دادین
براتون صمیمانه آرزوی موفقیت دارم

خواهش میکنم :).
مرسی عزیزم :-*.

مرضیه شنبه 5 خرداد 1403 ساعت 00:00

تبریک میگم برای قبول کردن این چالش بزرگ ,
امیدوارم همه جوره راضی و خرسند از این پروژه بیرون بیاین و کل مجموعه همکاری لازم رو باهم داشته باشین
و اینکه با نتیجه خوبی که میگیرین حقوقتون هم به نحو شایسته ای افزایش پیدا کنه

به عنوان خواننده قدیمی آیا میتونم عنوان پروژه رو بدونم

ممنونم عزیزم، ان شاالله با دعای شماها خوب پیش بره :) :-*.
والا عنوان پروژه رو به من نگفتن، خودمم نمیدونم :)))).
ولی هدف اینه که کل سیستم نرم افزاری که شرکت استفاده میکنه تو بلژیک، migrate بشه به Salesforce. نمیدونم جوابم کمکی کرد بهتون یا نه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد