بخشی از سفر

پسر خواهر بزرگتر قرار بود پسرمونو ببره یه جای تفریحی. هر روز ساعت ده یازده بیدار میشد با اینکه گوشیش ساعت ۷ زنگ می خورد. انقد هم گوشیش زنگ میخورد که خودش خاموش میشد. بیدار نمیشد با صداش.

اون روز صبح، ساعت ۷ که گوشیش زنگ خورد، سریع بلند شد. همون جور خوابالو راه افتاده و در حالی که داره میره دست و روشو بشوره میگه من پا شم همون ساعت ۹ که اونجا باز میشه ببرم فلانیو :)))).

--

چقدر هوا گرمه. مردیم از گرما! تازه پیش بینی هوای گوشی من زده شنبه میشه ۴۳ درجه :/. خدا به خیر کنه!

--

نمیدونم همه این جورین یا روابط مامان من خیلی گسترده اس. دیروز جاری خواهر کوچیک تر زنگ زده به مامانم که حالشو بپرسه!

--

یه بارم دخترعمه های بابام از شهر دیگه اومده بودن شهرمون واسه فوت یکی از دخترعمه های بابام. شب اومده بودن خونه ی مامان من با اینکه آدمایی با نسبت نزدیک تر بهشون وجود داشتن.

--

رفتم سه تا از دوستامو جدا جدا دیدم. یکیشون هیچی بچه نداش، یکیشون یکی، یکیشون سه تا. قبلا پسرمون یه بار با پسر بزرگ اینی که سه تا بچه داره (اسمش صدرائه) بازی کرده بود.

اون روز یه نفر ازش پرسید چند تا دوست ایرانی داری؟ داش اسم دوستاشو می گفت، گفت صدرا :). انقدر خوشحال شدم.

پسر ما که اجتماعی نیس ولی دم صدرا گرم که انقدر خوب تونسته بود ارتباط برقرار کنه باهاش.

--

بابت معرفی کتابا یه دنیا ممنونم. رفتیم یه سری کتاب خریدیم برا پسرمون :).

--

مامانم دوره ی قرآن هفتگیش افتاده بود روز تاسوعا، گفت میخوام آش بدم. ما هم گفتیم باشه. رفتن ۷ کیلو آش خریدن و آوردن، نشستیم پاک کردیم و خواهر کوچیک تر و مامان خرد کردن چون مامانم قبول نداره سبزی خردکنی های بیرونو. یه کمیشو هم من خرد کردم.

یه مقداریشو سرخ کردیم و گذاشتیم تو یخچال. یه مقداریشم گذاشتیم تو اتاق که فردا بقیه ی کاراشو بکنیم.

فردا صبح دیدیم دیشب گرم بوده، سبزی ها خراب شده :/!

دوباره رفتیم ۴ کیلو سبزی خریدیم، آوردیم پاک کردیم ولی دیگه خیلی خسته شدیم، گفتیم باشه صبح زود خرد کنیم. نصف شب صدای خرت و خرت میومد، ولی من توجه نکردم و به خوابم ادامه دادم. ساعت ۵ بیدار شدم. خواهر کوچیک تر میگه صبح ساعت ۴ مامان منو بیدار کرده میگه نمیخوای بیدار شی؟ پا شو دیگه :D.

دیگه بقیه شو خرد کردیم و همزمان از گرما هلاک شدیم پای چراغ و نذری و آش هم زدن.

حالا چند نفر اومدن؟ ۷ نفر :/! بقیه رفته بودن روستاهاشون واسه مراسم.

دیگه آشا رو بردیم دادیم به یه خوابگاه بچه های بی سرپرست و یه مقداریشو هم بین در و همسایه پخش کردیم.

هفته ی بعدش که مامان دوباره جلسه داش، همون ۲۰ نفر همیشگی بودن :/!

--

یکشنبه ی هفته ی بعدش، مامانم همکاراشو دعوت کرده بود. دوباره میخواس آش بده. ولی انقد که خواهر بزرگتر دعواش کرده بود که درست نکنه و خودشو خسته نکنه، گفت نمیخوام درست کنم.

منم میدونستم که قلبا دلش میخواد درست کنه. گفتم من درست میکنم؛ تو فقط نظارت کن، بگو چیکار کنم.

دیگه رفتم براش سبزی و بادمجون خریدم، آوردم پاک کردم، یه کمیشم مامان پاک کرد و بادمجونا رو هم خودش خرد کرد. سبزیاشو من شستم و خرد کردم و سرخ کردم و خلاصه آششو براش درست کردم. بد نشد. ولی به خوبی اون هفته هم نشد.

خودشم خیلی زحمت کشید. بالاخره هی میومد سر میزد، حواسش بود.

ولی هر کی زنگ می زد یا میومد، میگفت صفر تا صدشو دخترمعمولی درست کرده.

میدونستم که اینو میگه که کسی دعواش نکنه که چرا انقد کار میکنی تو که نمیتونی راه بری.

--

واسه همین آشه، هی میرفتم آشپزخونه، چیزی میاوردم تو اتاق، میشنیدم مامان تو آشپزخونه با خودش حرف میزنه، میگه آخی، طفلکم هی باید بره و بیاد.

--

به پسرمون میگم هر چیزی اندازه داره و به اندازه اش خوبه. مثلا فکر کن تو الان اگه به جای یه دماغ ۵ تا دماغ میداشتی رو صورتت، خوب بود؟

میگه اون جوری آدما زود می مردن چون زیاد هوا استفاده میکردن، اکسیژنای تو هوا زود تموم میشد!

نظرات 11 + ارسال نظر
نفس دوشنبه 2 مهر 1403 ساعت 13:28

چرا مادرها یه جورن. دقیقا خواهر منم بهش میگه اینقدر راه نرو اش نپز و.... ودقیقا میگ من که انجام ندادم فلانی. در حالی که بازرس فنی بوده وهزااربار رفته و اومده

امیدوارم پیری ما این شکلی نباشه .

دختری بنام اُمید! دوشنبه 15 مرداد 1403 ساعت 17:37

شما تو آلمان کولر ندارید؟ وقتی هوا گرم میشه چیکار میکنید؟
هیچ ساختمونی نداره؟ یا خونه شما نداره؟ من رو کولر خیلی حساسم. نباشه تقریبا میمیرم
کاش ما هم توان و حوصله مامان هامونو داشتیم. من تو این سن از پس مهمونی برنمیام چه برسه به پیری
پسرتون خیلی خوبه. نظراتش خیلی جالبه.

ما نداریم و اکثریت قریب به اتفاق هم ندارن. کولر آبی که هیچ کس نداره چون کانال کشیش باعث میشه خونه خوب عایق نباشه واسه سرما. اینکه هوا شرجیه هم که هست.
الان هوا گرم تر شده. قبل تر مثلا کلا دو هفته تو سال گرم بود. خداییش ارزش نداش بخوان کولر بخرن. همون پنکه کار آدمو راه میندازه.

مریم.ش جمعه 12 مرداد 1403 ساعت 13:17

جونم بهت بگه که یه بار ما نزدیک ۵۰ کیلو سبزی قورمه رو همین جوری به خاطر این که یهو هوا گرم شد به باد دادیم. همه داشتن حرص می خوردن (حرص نه ها... حررررصصص) به جز من ... خدا شفام بده واقعا ولی خب اگه من شفا می گرفتم کی به بقیه دلداری می داد و اجساد سبزی ها رو می برد بیرون تا کسی نفهمه چی شده و دوباره هفته بعد می نشست به پاک کردن سبزی؟

۵۰ کیلو؟؟؟؟؟!!!!
خیلی وحشتناکه! چقد زحمت کشیده بودین؛ حیف شده واقعا!!
من اگه ۵۰ کیلو بود، عمرا دوباره حاضر میشدم بشینم سرش :D.

مونا سه‌شنبه 9 مرداد 1403 ساعت 16:07

سلام، خوش باشی! خدا رو شکر که مامان حالشون خوبه. اینجا آلمان هم امروز گرم بود، حدود سی و سه، ولی قراره خنک تر بشه. من که ترجیحم گرماست!

خواهر بزرگ من هم مثل مامان شما انقدر روابط اجتماعی قوی داره که باورکردنی نیست! مثلا با آرایشگر یا منشی دندونپزشک میره پیاده روی! با خواهر عروس عمه م در ارتباطه! حتی یک بار چند سال پیش من و دوستم و خواهرم رفتیم استخر، مادر دوستم هم اومده بود و من اولین بار بود میدیدمش. پارسال که رفتم ایران اون دوستم بهم زنگ زد و من تعجب کردم از کحا فهمیده من ایرانم، نگو خواهرم با مادر دوستم ارتباطشو حفظ کرده هنوز و با هم میرن استخر! در حالیکه من خیلی ساله دیگه با دوستم ارتباط ندارم! من تحسینش می کنم. چنین آدمهایی شادتر زندگی می کنند.

منم تا حالا آشی نشنیدم که توش بادمجون باشه! بادمجون تکه ای یا له میشه داخل آش؟ من عاشق بادمجونم به هر شکلی! حتما این آش هم خوشمزه است!

در مورد سبزی پاک کردن، درست میگی دیگه ذهن مادرا رو نمیشه عوض کرد، ولی یکی از دوستان ما رستوران داره و میگه سبزیجاتی رو که قراره پخته بشن و گل ندارند، مثلا گوجه فرنگی، فلفل دلمه ای، کدو،... اصلا نمیشورن حتی آب نمیزنن. میگه اگر میکروبی باشه که با یه آب زدن از بین بره، قطعا با پختن در دمای صد درجه هم از بین میره! مگر اینکه گل داشته باشه که اول گل و خاک رو تمیز میکنن بعد میپزن. حرفش منطقیه به نظرم. ما دیگه مامان رو راضی کردیم سبزی و بادمجان و لوبیا رو آماده بخره چون خیلی زحمت داره.

امیدوارم بهت خوش بگذره!

سلام،
مرسی عزیزم.
آره، الان که برگشتیم، می بینم اینجام خیلی گرمه. همون ایران حداقل کولر بود!


کاملا موافقم؛ آدمای این جوری شادترن کلا :).


بادمجونو با پوست تکه می کنیم. پیازداغ درست میکنیم؛ یه کمی رب میزنیم؛ سرخ که شد، بادمجونا رو میریزیم و درشو میذاریم که یه کمی تو بخار و آب خودش بپزه.
بعدا که آش تقریبا پخته بود، میریزیم توش. چون بادمجون پوست داره، خیلی از هم نمی پاشه. وگه پوست نداشته باشه، له میشه، اصلا دیده نمیشه.

خب، این جوری که نمی شورن و حتی آبم نمی زنن، درسته که میکروبا ممکنه تو دمای بالا از بین برن ولی اگه مثلا عنکبوتی، کرمی، حلزونی، چیزی هم اون لا به لاها باشه، پخته میشه :/!

ممنونم عزیزم :-*. امیدوارم تابستون به شمام خوش گذشته باشه :).

نازنین سه‌شنبه 9 مرداد 1403 ساعت 13:12

سلام :)
امیدوارم خوش گذشته باشه بهتون ایران و دیدن خانواده.
در مورد وسواس تمیزی و اینا من خیلی مث مامان شمام :)) اون سری ام یه خاطره نوشته بودین درباره این که یه سری لوازم پذیرایی از بیرون گرفته بودین و مامانتون اونا رو شستن، منم همین جوریم و واقعن اصن نمیتونم از چیزی که از بیرون گرفتم و نمیدونم چجوری تمیز شده استفاده کنم. ما هم هیچ وقت سبزی و آبغوره و آبلیمو و پیاز داغ و اینا رو آماده نمیخریم و خودمون درست میکنیم :)

سلام عزیزم،
مرسی، جای شما خالی :).
مامان منم همه ی اینایی که گفتیو خودش درست میکنه یا نهایتا از در و همسایه ای که میشناسه و بهشون اعتماد داره می خره.
برا مصرف شخصی به نظرم اکیه ولی بخوای برای بیشتر از صد نفر سبزی خرد کنی، خداییش یه کم زیاد میشه :D.

سمیه سه‌شنبه 9 مرداد 1403 ساعت 06:33

سلام شهر ما یه سبزی ریحون داره خیلی شیک می ری دستکش دستت می کنی و هر چی دلت خواست سبزی پاک شده می خری میاری هر مدل می خوای می شوری این از سبزی خوردن
سبزی آش و دلمه و قورمه و ... هم هر چی بگی اونجا شسته شده هست واست به هر اندازه و شکلی بخوای خورد می کنه امتحانشم پس داده( اوردیم تو خونه شستیم و دیدیم که چقد تمیزه ) (چون لگن های استیل ایستاده خیلی بزرگ و آبکش های مخصوص دارن )بعدم سبزی که می خواد صد ساعت بچوشه دیگه چیزی توش نمی مونه به نظرم بیشتر باید رو مامانا کار کرد قبول کنن این مدل کمک هارو قبول کردن کمکی واسه کارهای خونه خرید اینجور محصولات آماده و ... خیلی تو وقت و انرژی صرفه جویی می کنه و البته ادم اماده می کنه واسه وقتایی که دیگه خودش توانشو نخواهد داشت

سلام عزیزم،
شهر ما هم داره. هم میتونی سبزی خودتو ببری خرد کنن،هم سبزی از خودشون بخری. ولی مامان من قبول نداره. تو این سن و سالم دیگه فکر نمیکنم بشه مامانا رو تغییر داد، باید باهاشون کنار اومد :).

مری سه‌شنبه 9 مرداد 1403 ساعت 04:52

سلام دختر معمولی
خوش برگشتید.. جالب بود ایندفعه زیاد از عمه پسرتون نگفتید بیشتر سمت مادر خودتون بودید ظاهرا.. خدا روشکر که دیدارها تازا شد..
حاد مادرتون بهتر شد بعد از اون فشار بالا ..بندا تدا ایشونم باید به خودشون استراحت بدن
جالب بود تو آش تره فرنگی و نعنا رو سرخ می کنن ..تره فرنگی و بادمجون تو آش ..
تا حالا نشنیده بودم

سلام،
ممنونم.
اتفاق خاصی نیفتاد اون ور که بنویسم وگرنه اون ورم بودم.
مرسی عزیزم :).
آشی که مامان من درست میکنه رو من جای دیگه ندیده ام، مخصوص خودمونه :D.

صبا سه‌شنبه 9 مرداد 1403 ساعت 02:55 http://gharetanhaei.blog.ir

چه آشی درست کردین که توش بادمجان داره؟

مامان منم همین مدلیه! با دختر دایی های بابام، نوه ی خاله عمه ی قزی ، … با همه ارتباط تلفنی داره!! هر کی هم یه شهر و کشوری هستا

آش کشک ولی میدونم که جاهای دیگه اصلا این مدلی درست نمیکنن :).
خوبه به نظرم که آدم تو سن بالا روابطش زیاد باشه وگرنه حوصله اش سر میره.

افسانه دوشنبه 8 مرداد 1403 ساعت 17:57

سلام خوبین این دفعه از خاطرات سفر به ایران زیاد ننوشتین.‌ امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه. راستی شما سبزی آش رو سرخ میکنین؟

سلام عزیزم،
نمیدونم اتفاق زیادی نیفتاد یا من پیر شده ام. الان هر چی فکر میکنم، یادم نماید که چیزی بنویسم!!
یه بخشیشو سرخ میکنیم که عطر خوب داشته باشه، بخشیشو بدون سرخ کردن میریزیم.
نعنا و تره فرنگی رو فقط فکر کنم مامانم سرخ میکرد. بقیه شو همون جوری میریخت.

AE دوشنبه 8 مرداد 1403 ساعت 17:30

اوه نه

یه نفر اینجا عاصی رو اسی نوشته :)

:)))).
اشکالی نداره، پیش میاد :).

AE دوشنبه 8 مرداد 1403 ساعت 17:02

نذرتون قبول باشه ان‌شاءالله
ان‌شاءالله به سلامتی برگشتید؟
من این مدت همه‌اش وبلاگ‌تون رو رفرش می‌کردم، نگران بودم نکنه موقع خروج مشکلی بیاد براتون.

کلا شیوه رفت و امد تو شهر شما برای من خیلی جالبه ، حتی مثلا نوع خواستگاری اومدن هایی که تعریف میکردید برای من خیلی جدید بود؛ من باید تو سرم حساب می‌کردم جاری خواهر کوچکتر دقیقا کی می‌شه تو فامیل ما که ببینم اصلا می‌شناسم یا نه :)

من گرما ۴۰ درجه زیر باد کولر رو به مراتب ترجیح میدم به گرمای ۳۲ درجه اینجا بدون کولر! اهل اینم نیستم که عصر روزهای آفتابی یه زیرانداز بگیرم دستم برم بشینم لب رودخونه یا دریاچه بعدشم شنا کنم ، برای همین از تابستونای اینجا اسی‌ام!
تو نصف کلاس‌ها و سمینار ها هم همش یه کتاب دستمه دارم خودم رو باد میزنم :) قشنگ سوژه همکلاسی هام شدم

ان‌شاءالله سفر بهتون خوش گذشته باشه ، مخصوصا به آقا پسر که کلی خاطره می‌سازه با مسافرت‌ها

ممنون :).
بله، برگشتیم و مشکلی هم نبود - خدا رو شکر.
:D. آره، شهرای کوچیک روابط بیشتره. گاهی وقتا مامانم راجع به مثلا نسبت فلان دکتر با فلان همکارش صحبت میکنه، من اصلا دنبال نمیکنم دیگه چون گیج میشم! نمیدونم خواهر عروس جاری فلانی میشه عروس عمه ی کی کیِ کی کی!
کاملا باهاتون موافقم. جالبش اینه که اصلا با باد زدن میونه ای ندارن. نمیدونم شمام تجربه کردین یا نه ولی من هروقت خودمو باد زده ام، دیده ام من تنها کسیم که این کارو میکنم.
البته؛ من تو خونه و هوم آفیس خیلی پیشرفته تر از شمام؛ بادبزن دارم :D.
ممنونم. امیدوارم قسمت شما هم سفرای خوب و خاطره انگیز بشه :).

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد