به جز جهاد، سه نفر دیگه هم از آلمان دارن روی همون موضوع کار می کنن. ولی عملا فقط جهاده که داره باگ ها رو رفع می کنه. اون روز سهیل (یه پسر هندیه) راجع به همین با من حرف زد. منم گفتم خودم با جهاد حرف می زنم.
به جهاد زنگ زده ام؛ میگم قضیه چیه؟ چرا کار نمی کنن؟ برداشت تو چیه؟ یه کم من من کرد و گفت که من نمی خوام بد کسیو بگم؛ من هر کار می تونسته ام براشون کرده ام ولی اونا بازم بیشتر دوست دارن که من انجام بدم و اونا نگاه کنن.
خیلی هی می گفت که من شکایتی ندارما؛ ولی گفتم که بدونی و به نظرم در سطح مدیریت (منظورش آندره و اشتفی بود) باید اطلاع داشته باشن از این قضیه و ... .
تو دلم گفتم جهاااد، آخ جهاااد، اگه من آلمانی تو رو داشتم... حیف واقعا. پسره این قدر کاربلد، انقدر زرنگ، یه تنه داره جور 3 نفر دیگه رو می کشه. بعد نگرانه که نکنه یه وقتی کسی بهش بربخوره!
گفتم مشکل اصلا تو نیستی؛ اتفاقا من دارم دنبال یه راهی می گردم که کار تو رو کم کنم که اونا هم باگ ها رو حل کنن، نه که تازه بگیم جهاد باید بیشتر برای اونا وقت بذاره و بخوام وقت تو رو هم بگیرم.
حالا امروز باز دوباره دیدم وضعیت بحرانی تر شده، به سهیل گفتم تیکت فلانیو بده به جهاد چون به خاطر باگی که فلانی باید رفعش کنه، همه ی تست ها فعلا معلق شده ان و هیچ تستری نمی تونه سیستمو تست کنه. ما نمی تونیم صبر کنیم که آیا این پسره باگو پیدا بکنه، آیا نکنه.
گفت باشه بهش میگم. البته؛ خودمم توی میتینگی که همه بودن، بهش اشاره کردم. ولی خب باز به سهیل که مسئول نسبت دادن تیکت ها با بچه هاس گفتم که رسما این کار انجام بشه.
سهیل برام یه اسکرین فرستاد از چتش با جهاد. جهاد گفته بود فلانی ناراحت نشه من تیکتشو انجام میدم!!!
به سهیل گفتم خودم درستش می کنم.
زنگ زدم به جهاد میگم من خودم با اون پسره حرف می زنم و میگم به دلیل بحرانی بودن وضعیت، ما مجبور شدیم این کارو بکنیم. تو نگران نباش.
واقعا این حد از رواداری جهادو درک نمی کنم!
--
با سهیل و گری صحبت می کردم؛ خیلی از کار یکی از بچه های هلند ناراضی بودن. طرف از ماه می داره کار می کنه، تا الان حتی یه دونه تسک انجام نداده و خروجیش صفر بوده. اون روز سهیل و گری به من زنگ زدن و گفتن که ما همین الان تو یه میتینگ بودیم با این آقاهه (که سنشم بالاس) و همه ی بچه های دیگه که از کشورای مختلفن، یه جایی از گفت و گو دیگه اصلا خیلی غیرمودبانه شد و گفت که اصلا چرا باید بچه های هلند روی پروژه ی بلژیک کار کنن؟!!
گفتم من با رئیسش صحبت می کنم. اول با آندره صحبت کردم و گفتم قضیه اینه و کار کردن با این آدم وقت تلف کردنه. گفت ایمیل بزن. زدم و اونم بر اساس ایمیل من یه ایمیل زده بود به رئیس آقاهه. بعد، باز فرداش سهیل به من گفت این آقاهه هنوز داره روی پروژه کار می کنه و با فلانی کار می کنه که فقط تا جمعه هس. از اونجایی که این یکی نیرومون فقط تا جمعه هست و بعدش از این شرکت میره، ما ترجیح میدیم اون هر چقدر که می تونه روی پیاده سازی وقت بذاره و نه روی آموزش کار به یه نفر دیگه که هیچ خروجی ای هم نداره. حالا کی باید بهش بگه که ما نمی خوایمش؟
من با ربه کا صحبت کردم، گفتم من که نباید بگم؟ یه نفر از بلژیک باید بگه. من رسما مسئولیتی ندارم که بخوام کسی رو برکنار کنم که. گفت نظر منم همینه.
زنگ زدم به میرو، ورنداشت. زنگ زدم به یکی دیگه از رئیسا که یه سطح پایین تر از میروئه، گفت نه، تو به عنوان مدیرپروژه این حقو داری (و به قولی می خواست بندازه گردن من). یه ایمیل بزن و من و میرو رو هم بذار تو سی سی. گفتم پس من اول با رئیس خودش صحبت می کنم چون به نظر من باید یه نفر از بلژیک یا هلند بگه. یعنی؛ طرف یا باید صاحب پروژه باشه، یا رئیس طرف باشه؛ من که تو هیچ کدوم از اینا نیستم. حالا من اول با رئیسش صحبت می کنم، ببینم چی میشه.
با رئیسش صحبت کردم و گفتم این طوری شده و ما اینو نمی خوایم. یه کمی صحبت کرد و گفت اگه تیم فلان ازش ناراضیه، خودش می تونه بهش بگه اینو. منم هر چی می دونستم گفتم ولی می دونستم که بیچاره سهیل و گری اصلا کاره ای نیستن که ما بخوایم همچین انتظاری ازشون داشته باشیم که ایمیل رسمی بزنن و بگن که ما تو رو نمی خوایم. گفتم اطلاعات من در این حده و مشکلات ایناس؛ اگه اطلاعات بیشتر می خوای، با گری و سهیل صحبت کن. چون من توی تمام میتینگ هاشون نیستم و این چیزیه که به من گزارش داده ان.
بعد اونم زنگ زده بود به اون دو تا. وسط میتینگشون، سهیل به من زنگ زد، ولی من داشتم با میرو صحبت می کردم، نمی تونستم جواب بدم. دو سه دقیقه بعد که حرفم تموم شد، سریع زنگ زدم و رفتم توی میتینگ اونا.
اولین جمله هایی که شنیدم از گری بود که داشت می گفت "ما نمی گیم ما این آدمو نمی خوایم؛ ما پیشنهاد میدیم که با ما کار نکنه."!
تو دلم گفتم لامصبا، شما جلوی من که خوب شیر میشین و هر چی واقعیته رو می گین؛ حالا که قراره با رئیس طرف صحبت کنین و تو چشمش نگاه کنین و بگین نیرویی که فرستادی به درد نمی خوره، موش میشین.
ورودمو با این جمله شروع کردم که نه، ما نمی خوایم با فلانی کار کنیم ؛ دقیق تر بهتون بگم خودش با رفتارش و نشون دادن عدم انگیزه اش باعث میشه که ما همچین تصمیمی بگیریم. تا الان خروجی ای از این آدم نداشته یم و معقول نیست که بیشتر از این روش وقت بذاریم.
دیگه من که اینو گفتم سهیل و گری هم انگار یه کم خون اومد تو رگاشون، شروع کردن به گفتن از مشکلات موجود! بعد رئیسه باز پیشنهاد داد که یه نفر دیگه رو هم بیاره تو تیم و اون آدم توی میتینگ ها شرکت کنه و این آقاهه پیاده سازی رو انجام بده! یعنی؛ در واقع، می خواست یه نفرو که خوش اخلاق تر و مودب تره بیاره برای ظاهر کار - که البته؛ نمی دونم چه فایده ای می تونست داشته باشه. گفتم حالا بذار با میرو صحبت کنیم ولی با این آدم ما دیگه نمی خوایم کار کنیم.
با میرو هم صحبت کردم و گفتم ما موافق روش پیشنهادیش نیستیم؛ چون مشکل ما رو حل نمی کنه. برنامه نویس که نمی فرسته؛ یه نفر می خواد بفرسته که تو میتینگا باشه. اونم گفت منم موافقم که این فرد از پروژه خارج بشه.
بعد تو میتینگ بعدی که همه ی رئیسای بالادستی بودن دوباره راجع به این موضوع بحث شد و اینکه دو بار این موضوع escalate شده (اسکلیت کردن یه موضوع یعنی با حرف زدن با خود طرف به دفعات متعدد مشکل حل نشده و شما مجبور شدی قضیه رو به مقام بالاترش رسما گزارش بدی)؛ باز آندره نظر رالی رو می پرسه، رالی میگه به نظر من برای بار سوم بهش شانس بدیم!! بعدش از من پرسید، گفت نظر نهایی تو چیه دخترمعمولی؟ گفتم من موافق نیستم و تیم نباید وقتشو تلف بکنه. و در نهایت، آندره گفت این آدم از پروژه ی بلژیک خارج بشه. هوووف؛ خدا رو شکر واقعا.
فقط نمی دونم من خیلی کله خرابم که حرفمو می زنم؛ یا بقیه خیلی محافظه کارن و حاضر نیستن رو راست باشن .
--
رفته بودیم خونه ی دوستامون. آقاهه می گفت یه همکار داشتم؛ بهم گفتن اسمش "تسا"ئه و مراکشیه. با خودم گفتم تسا و مراکشی؟ بهش نمی خوره. بعدا با خود طرف حرف زدم؛ گفت من اسمم "انتظار"ه (احتمالا برای راحت کردن تلفظ اسمش برای هلندی ها، گفته تسا صدام بزنین.).
--
من از بین همه ی آدما، اول از همه اسم سهیلو یاد گرفتم. چون تو فارسی داشتیمش. اسمای دیگه رو شصت سال طول کشید تا یاد گرفتم؛ مخصوصا که اسماشونم فرانسویه. یا تلفظش برای ما کج و کوله اس یا یه چیزی می نویسن، یه چیز دیگه می خونن.
حالا اون روز اندی (یکی از بچه های آلمان) میگه اون پسره کی بود؟ یه اسم سختیم داره؛ من هی فراموش می کنم؛ آها سهیل سهیل، یادم اومد.
تلفظ اینا هم البته از اسم سهیل، "زوهَیل" ه اگه براتون جالبه.
یکی هم هس اسمش Morgane ه. یکی میگه مُرگان، یکی میگه مُرگَن، یکی میگه مُرگِن. اصلا یه وضعیه اسم صدا زدنا تو این پروژه ی چند فرهنگی. فکر کنم همه مون داریم همدیگه رو چپ و چول صدا می زنیم .
--
یه هم کلاسی داره پسرمون، میگه اسمش "هذا" ئه! حالا نمی دونم بنده خدا اسمش واقعا چیه و چطوری نوشته میشه. ولی برای ما انگاری "هذا" ئه و خیلی عجیبه .
--
دراز کشیده؛ میگه من الان استخونم؛ چی داریم بخورم؟!
سلام معمولی جانم.حالت خوبه؟
یه کامنتی چندوقت پیش واسه من گذاشتی.منتها چون خصوصی بود نتونستم جواب بدم همونجا.اومدم ازت تشکر کنم و بگم خوندمش و
جواب ندادنم رو حمل بر بی ادبی نزاری.
مرسی ازت
سلام عزیزم،
.
.
.
مرسی.
لازم نبود جواب بدی عزیزم. من وقتی کامنت خصوصی میذارم که لازم نیست حتما جواب داده بشه، میگم ان شاالله پیامم رسیده و خونده دیگه
لازم نبود حتما جواب بدی
خواهش میکنم.
ان شاالله که حال همه تون خوب باشه همیشه
پسر شما هم مثل پسرهای من دائم ابراز گرسنگی می کنه و دنبال خوردنی می گرده؟
:))))، گرسنه نیس معمولا ولی دوست داره دهنش بجنبه :D.
کامنت ها برام جالب بود، قشنگ میشه فهمید کی از این قضایا ضربه خورده و درک میکنه، کی تو این قضایا نبوده و نمیدونه در طولانی مدت نتیجه این رفتارها چیه و کار به چه سمتی میره.
هم پست و هم کامنت های این پست رو دوست داشتم. ممنون که از تجربیاتتون مینویسید.
امیدوارم محیط کار تو هم با تلاشایی که میکنی بهتر بشه :).
.
--
خواهش میکنم عزیزم، امیدوارم به دردتونم بخوره و صرفا تازه کردن داغ دلتون نباشه
من چقدر جهادم! خیلی بده! نمیدونم آدم چطوری میتونه خودشو عوض کنه در این زمینه ها. واقعا زندگی آزاردهنده ایه. خیلی دلم برای جهاد سوخت.


یکی تو دنیا میشه جهاد، بخاطر فرهنگ و ژنتیک و خانواده و ...، یکی هم میشه اون آقا هلندیه، بخاطر همون فرهنگ و ژنتیک و خانواده و ... . این اصلا عادلانه نیست.
ولی خداروشکر که انقدر محکم هستید که کار درست رو انجام دادید، محافظه کاری تو محیط کاری، نتیجه اش میشه اتلاف وقت و انرژی کسایی که واقعا دارن کار میکنن و به جای اینکه انرژی و زمان رو جای درست صرف کنن، مجبور میشن بزارن برای مقابله با آدم هایی که تمایل یا توان کار کردن ندارن. کارتون درسته. شک نکنید.
این قضیه اسم چقدر سخته ها! آخه هذا! احتمالا اسمش سخت بوده دیده نمیتونن تلفظ کنن، گفته شما بهم بگید هذا! حله!
یکم به بچه غذا بدید، گناه داره، استخون شده.
دقیقه همین جوریه.
.
دنیا جای عادلانه ای نیست متاسفانه.
و متاسفانه تر اینکه سال ها طول میکشه تا آدم خودشو کمی بهتر کنه.
--
واقعا خیلی مشتاقم بدونم هذا اسمش چیه و چطوری نوشته میشه واقعا :).
--
سلام
امیدوارم یه روز بیای بگی اون خانمه که موتور سواری میکنه و مدیره، از این پروژه کنار گذاشته شده. بد جنس نیستما انصاف نیست یه عده کار کنن یه عده دیگه بخورن و بخوان.
سلام،
.
این خانمه قطعا پروژه های دیگه شو خوب انجام میده که تو این سمته، حالا این یه دونه این جوری شده.
ولی نمیدونم این پروژه براش فرزند ناخلفه یا چی!
همین دیروز منشی پیتر ایمیل زده که بعد از لایو شدن پروژه، تو نوامبر (حدود دو هفته بعد از لایو شدن پروژه) میخوام یه میتینگ باهاتون داشته باشم. میرو جواب داده من مسافرتم
وای از این محافظه کار بودن بقیه!

منم همیشه برام سواله که بابا مشکل از منه که میخوام مسائل حل بشه و تو جلسات دنبالم یه طوری عنوان کنم، یا اینکه مشکل از اوناست!
و باورت میشه خیلی وقتا از این گفتن هام خودم راضیم ها، ولی نمیدونم سرانجام جیب من با جیب اونا چه فرقی خواهد داشت
به نظرم مشکلاتی که بیان نمیشن، هیچ وقت حل هم نمیشن؛ چه تو خونه، چه تو سر کار :).
چقد سخت گرفتی
چقدگناهداشت آقاهه
چقد بقیه آدمای خوبیبودنکه حداقل احساس اون آدم براشون مهم بود نخواستن تو اون سنو سال به این شکل بندازنش بیرون
من خیلی ناراحت شدم با اینکه خیلییییی ساله میخونمت
توضیح دادم تو یه کامنت دیگه. طرف فقط از این پروژه کنار گذاشته میشه.
منم دوست داشتم کنار بیام ولی دیگرانم گناه دارن، حدود بیست نفر دیگه ای که دارن زحمت میکشن که پروژه به سرانجام برسه و همه شونم کارشون گیر کار همین فرده. باید به اونا هم فکر میکردم و به این که پروژه باید به یه تاریخ خاصی برسه حتما.
احساس کردم یک اپیزود از ماجراهای شرکت خودمونو دارم میخونم (با این تفاوت که برای شما در نهایت حل شد ولی مال ما یه لوپ تموم نشدنیه
امیدوارم مال شمام حل بشه.
ولی ما هم یکیو حل میکنیم، مشکل بعدی به وجود میاد. به نظرم، وقتی کار اصولی نیست، مدیریت خوبی نداره یا تیم خوب نیست، هر جاشو درست کنی، باز یه جای دیگه اش خراب میشه. میدونی، مشکل، فنی نیست که راحت حل بشه؛ کل setup اون پروژه با اون آدما با اون جنس کار خرابه. اصلا با هم جور نیستن.
تو بهترین حالت، این طوریه که مثلا یه قالی بافتی، یه جاش ماشینیه، یه جاش دستی، یه جاش با نخ ابریشم، یه جاش با نخ پلاستیک. شاید هر تیکه شو جدا نگاه کنی، بد نباشه. ولی کلیتش -هر کار کنی- خوب درنمیاد. چون با هم جور نیس.
من تو پروژه ی بلژیک، اینو به وضوح می بینم که شخصیت آدما با سمتشون جور نیس. مدیر پروژه خجالتیه، مدیر فنی خیلی کمال گراس، کوئوردیناتور حرفش برش نداره و ... . کلا، کارشون شیرازه نداره. همش داره از هم می پاشه.
جالبه،منم یک تجربه اینچنینی همین اخیرا داشتم. یک پروژه بین تیمی داشتیم که باید با همکاری ۳ تیم مختلف انجام میشد. تیم دوم و سوم خیلی بد کار میکردن، به حرف هیچکس گوش نمیکردن.
مدیرشون اقای الف بود و از راه دور نطارت میکرد. مدیر حاضر اقای م بود که رک و راست میگفتن مدیر ما الف هست و م چرا حرف میزنه و دخالت میکنه.
تا جاییکه اینقدر کار عقب افتاده بود و مدیر م حسابی شاکی بود و نمیدونست چیکار باید بکنه.
اتفاق دیگه هم افتاده بود که ما در یک محیطی بودیم که بین تیم ۲ و ۳ خانم نبود ولی در بقیه فضای کار خانم حضور داشت. اتاق اینها شده بود منبع حرفهای خیلی مثبت ۱۸ که گاها صداشون میومد و خانمهای دیگه به من میگفتن میشه بهشون بگی اروم حرف بزنن؟
من اینو به مدیر م انتقال دادم به این نحو: نظرتون چیه یک خانم در اتاق تیم ۲ و ۳ باشه تا کارشون نظم و سرعت بگیره؟در عین حال یکم از یک سری شیطنتهاشون به واسطه حضور خانم کم بشه. یکم حرفهای نامناسب میزنن که خانمهای دیگه اعتراض دارن.
مدیر م استقبال کرد و گفت: کاملا موافقم. خودت بیا که خیلی خوب حواست هست.(من در تیم یک کارم خیلی زیاد بود ولی گفتم باشه،حواسم بیشتر هست و سرمیزنم)
اینوسط اقای ج معاون م بود و هرچی بهش میگفتیم خب به م و الف بگو اینها میگن حرف م مهم نیست و ما خودمون میدونیم و کار پیش نمیره و.... . میگفت خب زشته اینو بگم.
گفتم من میگم ولی به شرطی که همه حضور داشته باشن.
جلسه گذاشتیم. انلاین، همه مدیران بودن، از الف و م و ... . جمله ام با این شروع کردم: ما الان یک پروژه تیمی و گروهی داریم و میخوایم به بهترین نحو و در اسرع وقت انجامش بدیم و یک راه حلی برای تاخیرها پیدا کنیم.حرفهایی که میخوام بزنم صرفا در راستای پیشرفت پروژه و کار هست که بتونیم موفقیت امیز پیش بریم. تیم دو و سه خودشون با ما تیم نمیدونن، عملا میگن مدیر م چرا میگه فلان کارو بکنیم.مدیر ما اقای الف هست. هرکدومشون برای خودشون یک حرفی میزنن و منسجم نیستن. خروجی کارشون تا اونجا(بنابه درخواست شخصی و خصوصی مدیر م) رو هم گزارش کردم که همه متعجب بودن که چطور جرات کردم و بگم تا الان خروجیشن اینه.درصورتیکه خودشون یک چیزی دیگه اعلام میکردن.
مدیر الف و م از بازخورد خیلی تشکر کردن و حرف من باعث شد در ۴ روز کار طوری جمع بشه که خودمون باور نمیکردیم.
البته تیم ۲ و ۳ یکم با من زاویه گرفتن ولی سعی کردم اهمیت ندم.
بعدشم مدیر م شخصا اومد تشکر کرد و گفت از تیم۲ و۳ ناراحت نشی و اونها تجربه اشون کم هست و... .
شاید فکر میکردن زیر آب زنی هست یا ادم نباید رک باشه یا... .من شخصا خیلی ضربه دیدم.ولی اینو میدونم که نمیتونم بشینم و خیلی چیزها ببینم و حرفی نزنم یا کاری نکنم. عملا تعلل اونها باعث شده بود کلی فشار به تیم ما بیاد و خیلی تبعات داشت و داره.
منم الان استخونم. چی داری بخوریم؟خیلی گرسنمه
چه کار خوبی کردی، بارک الله :).
حالا امیدوارم از این به بعد این رفتار بشه روند شرکتتون.
شفاف بودن در دراز مدت همیشه جواب میده ولی باید همه این جوری باشن. اگه فقط یه نفر شفاف باشه، اسم اون بنده خدا بد درمیره!
سلام عزیزم
راستش من هم موافق روش جهادم، چون شما یه مقام بالا دستی هستی و من موافق حرف زدن پشت سر همکارها جلوی مدیر نیستم، هرچند که چوبش رو هم خورده ام.
حتما در جریان اخراج این همکارتون خیلی جزییات داشته که ما در جریانش نیستیم و شما میدونی ولی یکم به نظرت خشک و با روش آلمانی پیش نرفتی؟ امکانش نبود یه بار دیگه بعد از تذکر بهش شانس بدید؟
سلام،
به نظرم، اگر قرار بود خودش بیاد بگه، خب آره، شاید منم باشم تعلل کنم. کاملا می فهمم چی میگی ولی وقتی من دارم صریح ازش می پرسم، دیگه پنهان کردنش چیه؟
بعدم فکر نکن بقیه خیلی خوبن. پسر آلمانیه پیش دستی کرده، ایمیل زده به آندره - که از منم بالاتره- که من هنوز به آموزش بیشتری نیاز دارم!! یعنی، تازه انداخته گردن جهاد و گفته به من خوب یاد نداده. بعد، این ور جهاد من و من میکنه تو گفتن چیزی که من به صراحت راجع بهش دارم می پرسم.
همیشه مهربون بودن خوب نیس، وقتی ایمیل پسره رو برام فوروارد کردن، دلم برا جهاد سوخت واقعا.
--
در مورد اون یکی همکار، طرف اخراج نمیشه ها. فقط از این پروژه برداشته میشه.
واقعا اونم نمیشد کنار اومد، ما فقط دو هفته تا تحویل کد وقت داشتیم و طرف بعد از سه ماه هیچی تحویل نداده بود. نمیتونستم امیدوار باشم که تو دو هفته چیزی تحویل بده. فشار پروژه خیلی بالاست متاسفانه و ما خیلی نمیتونیم منتظر بشیم.
اون نفر دیگه که اومد، تو دو هفته تحویل داد. این قدر فرقشون بود!
هذا؟ ماذا فاذا
حالا خدا میدونه اسم طرف چیه؟!
اسم بچه رو گذاشتن « هذا = این »؟
ما تو فارسی بخوایم کینه امون از بچه فامیل رو بیان کنیم بهش میگیم « این »! یه بارم یه بچه ای بود اسمش جلال بود شما ژله میشنیدید ، امیدوارم این سری هم همینطوری باشه :)
————
امیدوارم اقا پسر یه پرس پمسی ، یک اسلایس کیک شکلاتی یا خامه ای چیزی ازتون گرفته باشه بعد از این سخن گرانقدر
من که نوشتنشو ندیده ام، ولی تلفظشو پسر ما میگه هازا! که خب تو ذهن ما این تلفظ هذا نوشته میشه دیگه :D.
.
خیلی دوست دارم بدونم این یکی اسمش چیه
--
نه بابا، پا شدم بهش غذا دادم جون بگیره، کیک و خامه چیه؟
سلام. چقدر خوبه که بعضی تجربیات تون رو با جزئیات مینویسین چون فکر میکنم هم خیلی از گره های ذهن یا کار اینجوری راحت تر باز بشه و هم تجربیات رو در اختیار بقیه میذارین و هم برای خودتون ثبت میشه. معمولا صحبت ها و کارهای پسرتون هم که در آخر مینویسین خیلی دوست دارم.
علیک سلام،
.
خواهش میکنم. امیدوارم به دردتون بخوره یه روزی :).
لطف داری عزیزم
قربونت عزیزم

.