کار و غیره


چند روز پیش که آندره ارائه ی بلژیکی ها رو شنیده بود و بودجه ی درخواستیشونو، فرداش با من صحبت کرد و نظر منو پرسید و منم گفتم متعجب نیستم از بودجه ی ذکر شده. مگه شما چیز دیگه ای فکر می کردین؟ که خب دیدم اینا خیلی تصورشون پرت بوده. و الان باید کمیته تشکیل بشه و فلان.

آندره انقدر آشفته بود که نمی تونم توصیفش کنم.

همون روز عصرش آندره ورداش توی چت میتینگ همه مون نوشت که ما (خودش و اشتفی و ربه کا) هفته ی بعد میایم بلژیک. بعد میرو نوشته میشه بندازیم اون یکی هفته ی بعدش؟ چهار اکتبر اینا؟!!!

اشتفی نوشت من نمی تونم اون روز، چون 3 اکتبر تو آلمان تعطیل رسمیه (منظورش این بود که من روز بعدشم مرخصی گرفته ام).

آندره هم نوشت برنامه همونه که گفتم.

من هر بار از برخورد این بلژیکی ها نسبت به مشکلاتشون شگفت زده میشم!! هی اصلا در جدیدی رو به روم باز می کنن با رفتاراشون. الان اون باید در به در دنبال آندره باشه واسه بودجه گرفتن، این دنبال اونه!! تا الان این قدر تعجب نکرده بودم از برخورد یه عده آدم نسبت به مسئولیت هاشون.

--

آندره بهم گفت یه ارائه آماده کنم و برای پیتر و یه نفر دیگه باید ارائه بدم که اوضاع چطوره.

منم نشستم تسک های باقی مونده رو درآوردم و اوضاع خیلیییی فاجعه تر از چیزی بود که فکر می کردم.

--

تو میتینگ به میرو و یه مدیر دیگه و مدیر فنی میگم در عرض سه چهار ماه گذشته، حدود 40 تا تسک انجام شده. تعداد تسک های باقی مانده بیشتر از 1000 تاس. این معنیش اینه که پیاده سازی سیستم با سرعت فعلی - یعنی با کمک های شعبه ی هلند و آلمان- هشت سال طول می کشه. میگن اهم، اهم، آره دیگه، خب طول می کشه !!

آندره این هفته مرخصیه. اشتفی جایگزینشه. به اشتفی زنگ زده ام، میگم من اینکه انقدر تسک مونده و هشت سال طول می کشه اون قدر متعجبم نمی کنه که برخورد مدیرای بلژیک نسبت به حجم کار باقی مونده :/!

--

اشتفی میگه ما هفته ی بعد میریم ببینیم چیکار باید بکنیم. باید بیان توضیح بدن چطور به عدد دو سال رسیده ان برای تعطیل کردن سیستم فعلی و انتقال همه چی به سیستم جدید؟ باید بیان بگن مثلا این قدر تسک مونده، هر تسک، این قدر ساعت طول می کشه و خب میشه فلان قدر روز و اینا.

عدد دو سال رو مدیر بلژیک چطوری درآورده؟ خب انقدر آیتم داریم، این ده تاشو بگیم شیش ماه می خوان، این پنج تاشم 10 ماه. فلان کار هم شیش ماه و ... . و همه ی اینا حسابای همین جوری و الکیه. چون اصلا تسک های مربوط به اون موارد حتی آنالیز هم نشده ان که کسی بدونه حجم کارشون چقدره و چند روز طول می کشه.

اصلا اینا تو دو تا دنیای مختلف دارن زندگی می کنن به خدا. خدا به خیر کنه واقعا!

البته اشتفی گفت که دو سال اصلا عدد قابل قبولی نیست (حالا فکر کن، در واقعیت قراره بیشتر هم طول بکشه ) و با این چیزی هم که تو توصیف می کنی، این خانم و آقای بلژیکی اصلا اوضاعشون خوب نخواهد بود.

--

و از تجربه هام اینکه نظرتونو بگین، پنهان نکنین. الان از تک تک جمله هایی که حتی با یه اشاره در مورد وضعیت بلژیک به آندره یا اشتفی گفته ام راضیم و میگم کاش همه ی همینا رو حتی به صورت ایمیل هم داشتم. اون وقت می تونستم راحت بگم من تو فلان تاریخ، فلان چیزو کتبا به شما اطلاع داده ام.

حتی شده من ایمیلی زده ام به آندره که درست فرداش یه نفر دیگه (بدون اینکه از ایمیل من اطلاع داشته باشه) همون پیامو داده توی گروه. ولی من خوشحال بوده ام که من زودتر گزارش کرده ام. نه اینکه منظورم این باشه مسابقه اس که کی اول گفته ها. ولی وقتی چند بار این اتفاق میفته، خود به خود، طرف به چشمش میاد که آقا این آدم حواسش هست به پروژه و هر چیو اخطار میده، یه روز بعد، یه هفته بعد، یه ماه بعد، ما بهش میرسیم از جای دیگه.

--

دختر خواهر کوچیک تر، از لحاظ خوش گذرونی و اجتماعی بودن، یه چیزی تو مایه های علیه. اینو گفتم که یه تصوری ازش داشته باشین.

خواهر کوچیک تر میگه دخترم زنگ زده بهم، میگم مامان جان، تو هم اتاقی داری، هی زنگ می زنی، خب اون اذیت نمیشه؟ اونم همین قدر به مامانش زنگ می زنه؟

میگه نه، اذیت نمیشه. ولی وقتی مامان اون زنگ می زنه، من می بینم هدی حوصله نداره توضیح بده، من برا مامان اونم تعریف می کنم چی شده .

--

اون روز تو میتینگ خانوادگیمون میگه دانشگاه می خواد ببردمون مونیخ برای اکتبر (حالا هنوز دو هفته نیست اومده ها، رفته اسم نوشته برای اردوهای دانشگاه).

--

بهش میگم واسه کریسمس بیا اینجا. لینک شرکت یورووینگزو بهش داده ام. میگه این مثل رایان ایره. واسه اینا تخفیف داریم!! رفته اینا رو هم در آورده!

--

برا خونه پیدا کردنش خب به خیلی ها پیام داد از همون ایران و در نهایت هر کدوم به یه دلیلی نشد. یکیشون یه خانم مهربونی بود که معلم ایتالیایی بود و انگلیسی هم بلد نبود. دختر خواهر کوچیک تر هم با گوگل ترنسلیت باهاش چت می کرد. اونم ازش غلط نگارشی می گرفت .

حالا خواهر کوچیک تر میگه شماره ی این زنه رو یادداشت کرده، میگه رفتم اونجا برم بهش یه سر بزنم. خانم خوبی بود!

--

رفته بودم پسرمونو از کلاس نقاشی بردارم. دختره از پسرمون می پرسه تو بابات کجاست؟

بعد که اومدیم، پسرمون میگه اون روزم از یکی دیگه از بچه ها پرسید تو بابات کجاست؟!

--

یکی از بچه های کلاسشون دیگه نمیاد. مدرسه اش رو عوض کرده. میگم ئه، خونه شونو برده ان؟ میگه نه. ولی اون فقط با باباش زندگی می کنه، باباش به خاطر کارش گفته من نمی تونم بیارمش این یکی مدرسه، دوره. قرار شده بره یه مدرسه ی دیگه.

--

یه نوح (Noah) دارن تو کلاسشون. اون روز پسرمونو برده بودم مدرسه، میگه مامان نوح همیشه با یه شلوار میاد. یه شلوار بنفش داره!!

--

شیرموز درست کرده ام. داره یواش می خوره. میگه تو زود خوردی تموم کردی. من دارم گنیسن می کنم (genießen = لذت بردن)  ( = "لذت می برم".)

نظرات 7 + ارسال نظر
نل یکشنبه 8 مهر 1403 ساعت 12:59

ممنونم عزیزدلم

یک چیزی بگم برگات بریزه، قرار بود مشتریها دیروز بیان که نیومدن و شد چندروز دیگه.
گفتیم علی الحساب یک جلسه درون سازمانی بزاریم. جلسه گذاشتیم و فهمیدیم کلا مدیرعامل میخواد یک محصول دیگه به مشتری معرفی کنه و مدیر ما گفته برای یک محصول دیگه آماده باشیم!!!(جفتش محصول خودمونه ولی با هم تفاوتهای بنیادی دارند)

هیچی دیگه، از دیروز نشستیم و در حال تغییرات و سرچ و اطلاعات لازمه و پاور پوینت...
یعنی مشتری میومد ما یک محصول دیگه ارو پرزنت میکردیم

. چقدر شانس آوردین پس.
ولی عجب مدیری که حتی هماهنگ نکرده با همکاراش که چیو ارائه بدن برای مشتری .

نل جمعه 6 مهر 1403 ساعت 06:51

طبق معمول به کمکت احتیاج دارم عزیزم

یک پروژه داریم و قرار شده از تیم ما، مدیرمون و یک نفر دیگه برای مدیرعامل و مشتری پرزنت کنه.
من پرزنتم خیلی خوبه ولی با جریاناتی که بهت گفتم درباره مدیرعامل و مدیر، اعتماد به نفسم جلوی مدیر و مدیرعامل در این مبحث تخصصی پایینه.
با اینکه مدیرمون چون دید من روی مبحث اطلاعات دارم، منو انتخاب کرد. ولی خودم بشدت نگرانم.
چه راهنمایی برام داری؟لطفا



همه بلژیکیها اینطورن یا این تیم و فرهنگ سازمانیشون اینطوریه؟
خیلی نمیفهممشون.مگه میشه ۸ سال و دوسال؟
اخه نهایت یک سال اختلاف..

افرین به خواهرت، نشون میده بچه اش چقدر مستقل و خوب تربیت شده که میتونه اینمدل تصمیمات بگیره.


ای جانم. ایشالا همیشه لذت ببرین از زندگی کنار هم

خیلی هم عالی :).
راهنمایی چی دیگه عزیزم؟
ماشاالله از همه بیشتر رئیست بهت اعتماد داشته که انتخابت کردهدیگه، تو چرا به خودت شک داری؟
برو با خیال راحت ارائه بده. اونایی که نشستن رو به روتم فکر کن دو تا گونی سیب زمینین که استرس نگیری!
--
نمی دونم واقعا. و علاقه ای هم ندارم بخوام با بلژیکی های دیگه ای کار کنم تا ببینم آیا همه این جورین یا نه!
--
قربونت عزیزم، مرسی .

شباهنگ پنج‌شنبه 5 مهر 1403 ساعت 10:50

خداییش حقش بود یه چند سال شرکتای اینجا مخصولا دو%%لتی!که انقدر بلژیکی ها برات عجیب نباشن
اصلا آلمانی ها خودشون عجیبن

من باز خوده خواهر زادتم
همش دلم میخواد با آدمای جدید و خاص رابطه برقرار کنم، مخصوصا اگه تو سفر یا یه موقعیت جدید باشم

میدونی، وقتی تو سیستم همه یه جور کار میکنن، حتی اگه غلط باشه روششون، اونا مشکلی ندارن با اون سیستم! اون بیچاره ای که درست کار میکنه، اذیت میشه.

خوبه آدم اجتماعی باشه :). من واقعا نمیتونم. روابط زیاد اذیتم میکنه.
اگه دو سه تا آخر هفته با دوستامون بریم بیرون، حتما باید یکی دو هفته خودمون باشیم تا حالم خوب بشه. نمیتونم واقعا هر آخر هفته با بقیه باشم، برام زیاده. ولی بعضی ها برعکس، نمیتونن تنها باشن.

نازنین پنج‌شنبه 5 مهر 1403 ساعت 00:36

کم کم دارم حس میکنم همکارای من ژن شون بلژیکیه :)))

:))).

سارا چهارشنبه 4 مهر 1403 ساعت 12:40

سلام
خوش به حال خواهرزاده تون کاش منم میتونستم مثل اون زندگی کنم و از زندگی لذت ببرم. یه روانشناسی هست خاتم شیرین محمدی تو صفحه اینستاگرامش نوشته بود که همیشه از بچه ها میپرسیم مشق هاتو نوشتی تکالیف مدرسه رو انجام دادی ولی چقدر از بچه میپرسیم بازیشو کردی؟ من لذت بردن از زندگی رو یاد نگرفتم و وقتی میخوام تفریح داشته باشم عذاب وجدان میگیرم.
میگم آدرس بدم خواهرزاده تون بیاد اینجا پیش من شاید به واسطه اون منم کمی تفریح داشته باشم

سلام،
ئه، اتفاقا من خیلی وقتا که پسرمونو از مدرسه ورمیدارم، ازش می پرسم چقد بازی کردی؟ چی بازی کردی؟ من چه خوبم پس .
اگه میشد، پستش میکردم برات .

دختری بنام اُمید! سه‌شنبه 3 مهر 1403 ساعت 19:19

8 سال؟!
2 سال؟!
کارفرماهای ما نهایتا 10 روز رو قبول میکنن، دیگه خیلی زیاد باشه 30 روز
چقدر جالبن این بلژیکی ها و البته آلمانی ها در تقابل با اونها!
خواهرزادتون خیلی شیرینه! میخواد بره دیدن کسی که حتی زبانشو بلد نیست.
یکی تعریف میکرد بچه اش رفته مهدکودک، یه مامانه با دمپایی اومده بوده دنبال بچه اش. بچه اینام دیگه اونجا نرفته بود، گفته بود بی کلاسه. ماجرا مال خیلی سال پیشه!

ان شاءالله که تو هشت سال تموم بشه .
خواهرزاده ی من همه جا میره، با همه ام میره .
، احتمالا خیلی ها هم در مورد من همچین چیزایی گفته ان .

لیلی سه‌شنبه 3 مهر 1403 ساعت 07:47 http://leiligermany.blogsky.com

فکر می کنم اولین بار یکی از افراد خانواده تون قراره بیاد پیشتون؟؟ امیدوارم خاله بازی با پسرتون خوش بگذره.
چقدر بچه ها به جزئیات والدین همکلاسی هاشون دقت دارند. پس وقتی میرم مدرسه دقت کنم تو لباس پوشیدن.

مرسی عزیزم. آره. اون بیاد، بعید میدونم پیش ما بمونه. نمیاد ما رو ببینه که، میاد شهرمونو ببینه .
آره، بچه ها حواسشون به امه چی هس :).
ولی خب من بازم با همون لباسای همیشگیم میرم. منم احتمالا یکی از اونام که بچه ها به مامانشون نشون میدن :D.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد