رفته بودیم خونه ی دوستامون؛ دو تا خانواده ی دیگه هم دعوت بودن. یکیشون می گفت مدرسه ی دخترم ایمیل زده بود یه بار بهمون که یه اتفاقی افتاده جلوی مدرسه که ما بابتش معذرت می خوایم و متاسفیم که بچه ها هم شاهد ماجرا بوده ان و ما رفتارهای نژادپرستانه رو تحمل نمی کنیم و از این حرفا.
حالا قضیه چی بوده؟ اینکه مدرسه قبلا ظاهرا از پدر و مادرا خواسته که در مورد رفت و آمد بچه ها و پارک ماشین ها حواسشون باشه و این چیزا و ظاهرا یه سری هم مسئول این موضوع شده ان. حالا یه مادری - که نمی دونم رسما جزو اون گروه بوده یا نه- دیده یه ماشینی بد پارک می کنه یا جایی پارک می کنه که مجاز نیست. به طرف تذکر داده که شما اجازه ندارین اینجا پارک کنین. اونا هم بهش توجهی نکرده ان و با دست اشاره کرده ان که برو، کاری به ما نداشته باش. اینم ازشون عکس گرفته. اونا هم که یه زن و شوهر بوده ان باهاش بحثشون شده و اومده ان که این خانمه رو بزنن و خلاصه، قضیه بالا گرفته. مرده هم به این مامانه گفته من اصلا به خاطر آدمایی مثل تو رفته ام به آ اف د رای داده ام :/!
حالا، مادره، بنده خدا، اصالتا لهستانی بوده و بزرگ شده ی آلمان.
خلاصه که هر دم از این باغ بری می رسد!
--
با دو تا از دوستامون و بچه هاشون رفته بودیم یه پارکی که بچه ها یه کمی بازی کنن. ما هم - مامانا- کنار هم نشسته بودیم روی یه نیمکت و حرف می زدیم. اون دو تای دیگه دختر داشتن. یکیشون به اون یکی میگه شما دخترتون موهای دستش درنیومده هنوز؟ دختر من یه کمی موهاش دراومده، من یکی دو بار باهاش صحبت کرده ام که اگه ناراحته، براش بردارم. چون ممکنه تو مدرسه بچه ها مسخره اش کنن.
اونجا که اینو داشت می گفت، با خودم فکر کردم ئه، چه جالب. من اگه بودم، اصلا برام اهمیتی نداشت و از ترس اینکه مبادا کسی مسخره اش کنه، نمی دونم یه رفتار پیش دستانه داشته باشم. می گفتم خب، این جوریه دیگه. حالا، بعدا اگر مشکلی پیش اومد، اونجا فکر می کنم که چیکار کنم. الکی بچه رو حساس نکنم و بهش تلقین نکنم که تو خارجی ای.
بعد، یادم افتاد که این همون طیف شخصیتیه که کلی با مونی و بچه ها راجع بهش صحبت کردیم و دیدم که یه سری ها از تعارض فرارین و تلاش می کنن هر کاری بکنن که تعارضی پیش نیاد و من اصلا نمی تونستم تو هیچ کدوم از موقعیت ها، این مدلی باشم. دیدم، خب تو زندگی واقعیمم واقعا همین شکلیم! فقط تو مثال های اون میتینگ نبود که اون جوری بودم.
اما نکته ی جالبش برای من این بود که این دوستامون خیلی بیشتر از ما با آدم های آلمانی در ارتباطن؛ با بچه هاشون یه خط در میون آلمانی صحبت می کنن؛ تو جشن های آلمانی ها شرکت می کنن و دوست دارن که خیلی ظاهرشونو به جامعه ای که توش هستن شبیه کنن و در کل، به ظاهر خیلی از ما آلمانی ترن. اما ته وجودشون، به شدت این حس خارجی بودن و نگرانی خارجی بودنو دارن، حتی فکر می کنم بیشتر از منی که اگه این رفتارهای ظاهری رو در نظر بگیریم، خیلی خارجی تر حساب میشم نسبت به اونا.
--
پسرمون یه جلسه ی دیگه از بسکتبالو رفت و مربیش خیلی ازش راضی بود. به همسر گفته بود که سه تا تیم داریم که سطحاشون فرق داره. تیم اول تو لیگ برتر بازی می کنه؛ تیم دوم تو لیگ ایالتی بازی می کنه و تیم سوم اصلا بازی نمی کنه. و گفته بود که بچه ی شما می تونه تو تیم اولمون بازی کنه.
حالا قراره اینم فعلا بازی کنه تا ببینیم چی میشه.
این تیم بسکتبال هم جالب بود. پسرمون گفت که میخواد کلاس های بسکتبالو شرکت کنه اون 5 جلسه ای که طبق تلنت پسش اجازه داشت. منم ایمیل زدم و گفتم بهشون که این جوری شده و بچه ی ما تلنت پس داره و اجازه داره 5 جلسه شرکت کنه. می خواستم ببینم کلاساتون کیه. مربیه جواب داد بعد از یه هفته ای و گفت که ما کلاسامون پره ولی حالا یه جلسه تمرینی میتونه فلان ساعت بیاد. که اونم ساعتش نمی خورد. منم با خودم گفتم این فکر کنم اصلا نفهمید تلنت پس چیه و قضیه چیه. آخه، ما که نمی خوایم کل کلاس رو بریم. فقط می خوایم 5 جلسه رو بریم. حالا می تونست بگه لااقل همین 5 جلسه رو بیا. الان یه جلسه به چه دردمون می خوره؟ دیگه ناامید شدم ولی باز ایمیلشو جواب دادم و گفتم که متاسفانه اون ساعت پسر ما کلاس دیگه ای داره. با این وجود ممنونم. دیگه فکر نمی کردم دوباره جواب بده. جواب داد که یه تیم دیگه داریم که فلان جاست، من با مربی اونجا صحبت کردم، می تونه یه بار اونو شرکت کنه. اون دوشنبه هاست. منم دیدم بنده خدا زحمت کشیده، گفتم باشه، شرکت می کنیم. ولی خب بازم گفته بود یه بار. گفتم حالا میریم دیگه. الله کریمه.
بعدشم، باز اون روزی که قرار بود شرکت کنیم، پسرمون مریض شد و دوباره ایمیل زدم که نمی تونه بیاد. اونم جواب داد که مشکلی نیست و هر هفته ای که تونستین بیاین.
خلاصه، بعد از این همه ایمیل بازی، بالاخره شد و رفتیم و خدا رو شکر که ازش راضی بود مربیه و گفته بود الان درک می کنم چرا بهش تلنت پس داده ان. فعلا تا تعطیلات عید پاک بیاد تا ببینه دوست داره یا نه. و خب، لازم نیست بگم که پسرمون علاقه داره و میگه میخوام ادامه بدم .
و به این ترتیب، منی که به این امید بودم که 5 جلسه پسرمون بره بسکتبال تو این شهری که 20 دقیقه تا ما فاصله داره، الان رفته تو پاچه ام که هر هفته ببرمش و بیارمش .
خوشحالم البته که این قدر استعداد داره که مربیش استقبال کنه از حضورش و من بخوام به خاطر همچین چیزی هر هفته برم و بیام. تا باشه، از این مجبوری ها باشه. اما خب، 20 دقیقه هم زیاده. کلا یه شهر دیگه اس و یه جوریه که حتی پسرمون مثلا 12 سالشم که بشه، بازم باید خودمون ببریمش. این جوری نیست که بگیم تو یه قطار بشین و فلان ایستگاه پیاده شو. برای اینکه بتونه این جور جاها رو تنهایی بره، واقعا باید خیلی بزرگ بشه!
--
ماشین جدیدو گرفتیم بالاخره. و همون روزی هم بود که می خواستیم بریم کارناوال.
این ماشین یه سری ویژگی های جیگولی هم داره. مثلا؛ یکیش اینه که بذاری روی حالت سانتا که یه زمینه ی کریسمسی بگیره. یعنی؛ ماشینای دیگه رو به صورت گوزن و ماشین خودتو به صورت سورتمه ی بابانوئل نشون بده. چیز خاصی نیست ها، ولی خب بچه ها خوششون میاد.
میخواستیم بریم کارناوال، همسر و پسرمون زودتر رفتن سوار شدن، من اومدم سوار شم. دیدم گذاشتن روی حالت سانتا و یه سری گوزن و سورتمه و از این چیزا نشون میده، ما هم که داریم میریم کارناوال آلمانی، آهنگ هم که تا من پامو گذاشتم تو ماشین شروع شد: امشو شوشه لیپک لیلی لونه. بعد میگن شما تو جامعه ادغام نمی شین. به خدا، ما خیلی مولتی کولتی ایم اینجا (Multi-Kulti: چند فرهنگی).
--
به یواخیم گیر داده بودن در مورد حافظت از داده های کاربرا.
تو آلمان، شما اجازه ندارین بیشتر از سی روز داده های کاربرها رو نگه دارین. بیشتر از اون حد رو باید به صورت گمنام نگه داریم. یعنی؛ مثلا اگه طرف زنگ زده و گفته من شماره مشتریم فلانه و فلان سوال رو دارم، باید اون قسمت شماره مشتری رو حذف کنیم. در واقع، هیچ داده ای که نشون بده این متن مربوط به کدوم کاربره نباید بیشتر از سی روز نگه داشته بشه. مثلا؛ شماره تلفنش و این چیزاشم باید حذف بشه.
بعد، قرار شد بیایم چیزایی که مال بیشتر از سی روزن رو حذف کنیم. بعد که حذف کردیم و همه چی خوب بود، من چند روز بعدش رفتم دیدم اینا همه تو سطل آشغالن! به فلیکس میگم خب اینا که اینجان و قابل بازیابی. ما باید از اینجا هم حذف کنیم.
با یواخیم صحبت کردیم، قرار شد از سطح آشغالم حذف کنیم. این کارو کردیم ولی بعد فهمیدیم، بعد از اینکه از داده ها رو حذف می کنیم، داده ها 93 روز توی سطل آشغال می مونن؛ از اونجا که پاک می کنیم، توی یه سطل آشغال دیگه (سطلِ آشغالِ سطل آشغال!!) برای مدت 93 روز می مونه و بعدش بالاخره واقعا حذف میشه .
این پاک کردن داده های کاربر یه جور حفاظت از داده ی کاربره، پاک نکردنش یه جور :/!
--
به شعبه ی اسپانیا گفته بودم لیست کسایی که نیاز به ورکشاپ برای فلان اپ دارن رو بده. یه لیست داد که 15 نفر اینا بودن. من انتظار داشتم 3 یا 4 نفر بده.
حدس زدم که اینا هم پیش زمینه ی کامپیوتری و برنامه نویسی نداشته باشن. بهش ایمیل زدم و گفتم اینا رو دو دسته کنه: کسایی که برنامه نویسی بلدن و کسایی که بلد نیستن؛ تا من دو مدل ورکشاپ مختلف برای اینا بذارم. برای اونایی که برنامه نویسی بلدن، دو تا ورکشاپ مقدماتی و پیشرفته بذارم و برای اونایی که بلد نیستن، فقط یه ورکشاپ مقدماتی که آشنا بشن با قابلیت های نرم افزار.
خانمه ایمیل زد و لیستو فرستاد ولی باز دیدم همه ی اونایی که نوشته برنامه نویسی بلد نیستن رو هم برای ورکشاپ پیشرفته اسمشونو نوشته!
بهش زنگ زده ام، میگم این جوریه چرا؟ میگه والا من می خواستم نذارم. من بهشون گفتم ولی اون چند نفر، همه شون رئیسن و مدیر رده بالا. همه شون فکر می کنن باید توی همه ی میتینگ ها باشن! تو خودت ایمیل بزن. تو اگه بزنی، من میگم آلمان این طوری گفته و آلمان رئیسه و کسی نمی تونه چیزی بگه :/! و همین طور هم شد. من ایمیل زدم و گفتم ما نمی تونیم به این افراد ورکشاپ پیشرفته ارائه بدیم و کسی هم اعتراضی نکرد!
--
یه وویس بت بهمون گفتن درست کنین برای تیم کمک های اولیه. اگر کسی مثلا توی یکی از طبقه ها مشکل پزشکی ای براش پیش اومد، طرف زنگ می زنه به یه شماره ای، اون شماره به وویس بت وصل میشه و اطلاعات رو جمع می کنه که اتفاق چی بوده و تو کدوم طبقه اس و غیره، بعد اطلاعات بلافاصله فرستاده میشه برای سه چهار نفر اعضای تیم کمک های اولیه. فرستادن این اطلاعات هم چون خیلی فوری و مهم تلقی میشه، هم به صورت پیامک براشون میره، هم براشون به صورت آلارم تلفنشون زنگ می خوره، هم توی مایکروسافت تیمزشون زنگ می خوره. قشنگ دیوونه شون می کنن تا جواب بدن حتما!
من که می خواستم اینو درست کنم، هر وقت می خواستم تست کنم، قبلش بهشون خبر میدادم من دارم تست می کنم. اگه پیامی گرفتین، از طرف منه. بعدم توی متن پیامم می گفتم فلانی هستم، دارم تست می کنم.
وقتی تستام به عنوان بخش فنی تموم شد، بهشون وویس بت رو تحویل دادم و گفتم حالا بخش غیرفنی می تونه تست نهایی رو انجام بده و بعدش وویس بت فعلا بشه.
اون روز یکی از بچه های تیم کمک های اولیه یه اسکرین شات گرفته و فرستاده، نوشته بچه ها لطفا وقتی تست می کنین، بگین تست می کنیم. یکی از بچه های غیرفنی تست کرده بود. پیام داده بود یه نفر خودشو از طبقه ی 25 ام پرت کرده پایین!!!
تیم کمک های اولیه هم که در جریان نبوده، بعد از زدن یه سکته ی ناقص، فهمیده بود یکی داره تست می کنه .
--
چند وقت پیش از یه بخشی از شهرداری (Ordnungsamt: اُردونگز اَمت میشه اداره ای که مربوط به نظم عمومیه؛ مثلا همسایه تون سر و صدا کنه، باید زنگ بزنین به اینجا که بیان.) اومدن دم درمون، ولی ما خونه نبودیم. همسر از روی اپ دیده بود ولی جواب نداده بود چون در هر صورت خونه نبودیم. چند وقت بعدش دوباره اومدن. من نبودم. همسر میگه گفتن به ما گفته ان شما سگ دارین تو خونه تون ولی تو سیستم ما همچین چیزی ثبت نشده. همسر هم گفته بود صحت نداره و رفته بودن. ولی برام خیلی جالبه که کی و با چه هدفی رفته همچین چیزیو گزارش داده؟! ما نه سگ داریم، نه هیچ حیوون خونگی دیگه ای، نه هرگز مهمونی اومده خونه مون که سگ یا هر حیوونی داشته باشه! نمیدونم چی شده که طرف به ذهنش رسیده برم بگم اینا سگ دارن!
--
زنگ در خونه مونو از این اسمارت هوما زدیم که به صورت اتوماتیک وقتی کسی رد میشه فعال میشه و ویدیوش رو هم ضبط می کنه.
یه روز صبح که بیدار شدیم، دیدیم دیشب دو نفر از تو کوچه رد میشن، با چراغ قوه نور میندازن تو ماشین که ببینن چیز ارزشمندی داره یا نه؛ در ماشینو هم با دست تلاش می کنن باز کنن که ببینن قفله واقعا یا نه. وقتی می بینن قفله، بی خیال میشن و میرن!
--
مامانم
داره راجع به سال نو و ماه رمضون صحبت می کنه، میگه امسال که تا 13 ام ماه
رمضونه؛ سال دیگه هر کی زنده باشه، عید فطر ان شاءالله اول عیده .
با اینکه مامانم امید به زندگیش خیلی زیاده و همچنان مهمونی هاش و رفت و آمداش به راهه، ولی در عین حال انگاری هر لحظه هم آماده ی رفتنه. البته؛ ان شاءالله که هنوز حالا حالاها با ما باشه :).
--
برای چهارشنبه سوری دعوت شدیم خونه ی دوستامون. رفتیم آش رشته خوردیم - جای شما خالی. ما بچه بودیم، رسم شهرمون این بود که شب چهارشنبه سوری آش رشته بخوری که رشته ی عمرت درااااز باشه . ان شاءالله رشته ی عمر شمام دراز باشه
.
سال نو مبارک باشه معمولی جان
ممنونم عزیزم. سلامت باشین. سال نوی شمام مبارک باشه :).
نمیدونم اونجا سال نو این طرفی رو حس کردید یا نه اما سال نوتون مبارک :)

قدیما مامان بزرگ برای چهارشنبه سوری شیربرنج درست میکرد برای همه دخترها و پسرا میفرستاد اما الان دیگه در توانش نیست، ولی همچنان دخترا و عروسا دم عید جمع میشن برای عیدی خودشون که مادربزرگم میده، برنج و خورش بار میزارن و در واقع خودشون برای خودشون میپزن و میفرستن خونه خودشون
خدا مادرتون رو حفظ کنه :) والا انقدر که ماشالله مادر شما فعاله، من در مقابلشون پیر فرتوت حساب میشم.
در مورد شخصیت، من گفتم که خیلی زیاد از هر نوع تعارضی فراریم و این تو زندگی شخصی و کاریم هست. به نظرم نمیشه دو تا شخصیت متضاد تو زندگی شخصی و کاری داشت، حتی کسی سعی هم بکنه، بالاخره یه جایی خودشو نشون میده.
امسال اتفاقا خیلی سال "عید" بود برامون. امیدوارم برای شمام همین طور بوده باشه و سال نو رو به خوبی و خوشی شروع کرده باشین :).
.
شیربرنجو تا الان نشنیده بودم. ولی هر رسمی که باعث بشه آدما دور هم جمع بشن، به نظرم خوبه :). حالا مهم نیست کی شیربرنجو درست می کنه :).
مامانم تازه یه دوره ی دیگه هم راه انداخته با دخترخاله هاش
--
کاملا موافقم. آدم شخصیت کاریش خیلی دور از شخصیت زندگی شخصیش نیست :).
کسی که با زنش دنبال اینه یه خانم دیگه رو بزنه من واقعا نمیتونم برای سطحش حزب دیگه ای رو تصور کنم برای رای دادن :) حالا نه اینکه همه رای دهنده های ا اف د اینطوری باشن ولی اگر کسی اینطوری باشه شانس ۹۰ درصد تو همچین فازیه! اینا از کجا اصلا فهمیدن طرف لهستانیه؟ اونم کسی که زبان مادریش المانی بوده دیگه.

) واقعا از تجربه های عجیب غریب زندگی بود اون روز برای من؛ با اینکه من فقط تو اطاق نشسته بودم و هیچ کمک مستقیمی هم نکردم

——
اقا من اگر با ماشین بخوام تو تهران برم از سوپر محله ماست بگیرم نیم ساعت طول میکشه با ترافیکش؛ ۲۰ دقیقه شهر بغلی چیزی نیست که دیگه خدایی
——
فک کنم الان نه فقط تیم بلژیک بلکه اسپانیا هم با شما خصومت شخصی پیدا کرده
——
ما هم تجربه اینو داشتیم که دوبار برامون مانور MANV گذاشته بودن، هرسری که تو این مدت یه حمله تروریستی میشد یه مانوور برای ما میذاشتن؛ یه روزی اومدن گفتن همه باید تو اطاقی که هستیم بمونیم چون تو خیابون بغل محل کارمون تراندازی شده ، ده دقیقه بعد هم روی همه سیستم ها هشدار MANV اومد و دستورالعمل اینکه هر کسی تو ساختمونه تو باید ساختمون بمونه که اگر لازم شد اماده کمک باشه ؛ گیج بودیم که امروز چرا قبلش اطلاع ندادن مانور MANV داریم؟ که دیگه توی سایت های خبری سرچ زدیم دیدیم این بار واقعا تو شهر ما حمله تروریستی شده ( اون موقع البته هنوز معلوم نبود تروریستی هست یا نه ) و از همه بدتر فهمیدیم حمله تو خیابون بغل محل کار ماعه.( تقریبا البته
———
خدا به مادرتون سلامتی بده ان شاءالله من ندیده خیلی احترام براشون قائلم. اتفاقا داشتم نگاه میکردم تقویم سال دیگه رو ، دیدم عید سال دیگه اگر عمری باشه ان شاءالله بخوام بیام تهران هم تهران های سیزنه به خاطر نوروز هم برای ایرلاین های عربی که میان تهران های سیزینه به خاطر عید فطر هم برگشت میخوره به عید پاک های سیزنه آلمانه. به این نتیجه رسیدم اگر خواستم بیام باید سینه خیزان تا تهران بیام
———
ما رسمی برای چهارشنبه سوری نداریم جز فحش دادن به اونایی که معلوم نیست بمب میندازن چی میندازن که کل خونه میلرزه ولی شب سال نو سبزی پلو با ماهی میخوریم و روز اول عید آش رشته؛ سبزی پلو رو نمیدونم چرا ولی آش رشته برای اینه که ان شاءالله تو طول سال رشته های زندگی گره نخورن
ان شاءالله که سال پر خیر و برکتی داشته باشید بازم سال نوتون مبارک
چهره ی آدمای اروپای شرقی نشون میده که کجایین. خیلی هاشون متولد آلمانن ولی خب بازم وقتی موردی پیش بیاد، خارجی حساب میشن.

.
.
. محله ی پیرا این خوبیا رو هم داره
.
--
مهم 20 دقیقه اش نیس. اینکه بین شهریه و باید خط عوض کنه یه کمی سختش می کنه. با دوچرخه و اینا هم که نمیشه بفرستیمش چون جاده اس!
--
--
خوبه که واقعا مانور دارین. برا ما فقط یه آژیر می زنن سالی یک دو بار. اونم فکر کنم می خوان آژیرو تست کنن. ما کاری نمی کنیم.
--
سلامت باشین. از الان پولاتونو پس انداز کنین پس
--
ما دیگه محله مون پیرنشینه الان تو ایران. کسی کاری نمی کنه. همه دیگه حتی نوه هاشونم بزرگ و در حد ازدواج کردنن
--
سلامت باشین، ممنونم. همچنین برای شما :).