خانه عناوین مطالب تماس با من

یه دختر معمولی با یه زندگی معمولی

یه دختر معمولی با یه زندگی معمولی

درباره من

پروفایلمو هر از گاهی آپدیت می کنم. شمام هر از گاهی یه نگاه بهش بکنین. شاید چیزی تغییر کرده باشه :) -- آدرس کانال تلگرامم اینه: mamoolii -- وبلاگ قبلی من اینجاست: mamooli.persianblog.ir به خاطر خرابی های مکرر پرشین بلاگ تصمیم گرفتم کوچ کنم :) -- و اما من: من یه دختر معمولی هستم که با همسرم توی یه شهر آلمان یه زندگی خیلی معمولی داریم. اولش دانشجویی اومدیم، الان اینجا کار می کنیم. اینجا میخوام همین روزای ساده ولی قشنگ زندگیمونو ثبت کنم. البته زندگی ما هم مثل همه ی زندگی ها فراز و نشیب های زیادی داشته و داره ولی داشتن این فراز و نشیب ها خودش معمولیه!---- 22 اکتبر 2016 یکی از بهترین و قشنگ ترین اتفاقای زندگیمون رخ داد و پسرمون متولد شد. ---- ۱۷ اکتبر ۲۰۱۸ هم بالاخره از تزم دفاع کردم:). تو فوریه ی ۲۰۱۹ بالاخره مدرکمو گرفتم و خلاص :). ---- اگر سوالی در مورد پذیرش توی آلمان داشتین، اول از همه لطفا به سایت اپلای ابرود دات ارگ مراجعه کنید. ---- اگه نتونستید جواب سوالاتونو بگیرین، من تا جایی که بتونم بهتون کمک می کنم، ولی ازتون خواهش می کنم، سوالاتون رو فقط و فقط توی پست "از من بپرسید"، بپرسید. در غیر این صورت، من نمی تونم جوابگوتون باشم. با کمال شرمندگی البته.---- وبلاگ قبلی یه سری پست های روزمره اش رمزداره. اگه رمز می خواین بگین. ---- اگه با من کار دارین، به این آدرس ایمیل بزنین: mamooli_persianblog@yahoo.com ادامه...

پیوندها

  • غار تنهایی من
  • کنار تو درگیر آرامشم
  • جایی برای گفتن دلتنگی ها
  • جیغ و جار حروف
  • قلم بافی های یک نیکولای آبی
  • اینجا بدون من

دسته‌ها

  • زندگی در آلمان 350
    • ماشین 19
    • فرهنگ آلمانی 59
    • دکتر 14
    • مهد کودک 18
    • منزل در آلمان 18
    • کار در آلمان 81
    • شهروندی آلمان 3
    • بیمه و اینترنت 2
    • یه کم آلمانی 21
    • مدرسه 39
    • تحصیل در آلمان 5
    • فروشگاه های آلمان 3
    • رفت و آمد در آلمان 1
    • کار داوطلبانه 6
  • روزمره 534
  • تجربه 26
    • زبون یاد گرفتن 4
  • سفر 70
    • سفر به یونان 6
    • سفر به هلند 3
    • سفر به فرانسه 1
    • سفر به ایران 37
    • سفر داخل آلمان 10
    • سفر به اسپانیا 3
    • سفر به سوئیس 2
    • سفر به امارات 1
    • سفر به دانمارک 2
    • سفر به پرتغال 5
    • سفر به انگلیس 2
  • اعترافات یک مادر 1
  • موسسات خیریه برای ساکنین خارج از کشور 1
  • کتابخوانی 48
  • اپلای 5
  • معرفی 1
  • از خاطره ها 2

ابر برجسب

روزمره زندگی در آلمان سفر به آلمان مهد کودک دکتر مهمونی سفر به ایران کتابخوانی از کتاب ها یه کم آلمانی مدرسه در آلمان فرهنگ آلمانی کتاب سفر کار در آلمان

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • از کتاب ها
  • از روزمرگی ها
  • از کار و مدرسه و همه چی
  • همسایه ها و مدرسه
  • از کتاب ها
  • از تئوری تا واقعیت!
  • از کار و زندگی
  • از کار و چیزای دیگه
  • تولد و مدرسه و کار
  • یه کم آلمانی

بایگانی

  • دی 1404 1
  • آذر 1404 7
  • آبان 1404 12
  • مهر 1404 7
  • شهریور 1404 8
  • مرداد 1404 7
  • تیر 1404 6
  • خرداد 1404 4
  • اردیبهشت 1404 8
  • فروردین 1404 3
  • اسفند 1403 6
  • بهمن 1403 3
  • دی 1403 2
  • آذر 1403 8
  • آبان 1403 5
  • مهر 1403 4
  • شهریور 1403 4
  • مرداد 1403 4
  • تیر 1403 4
  • خرداد 1403 6
  • اردیبهشت 1403 6
  • فروردین 1403 3
  • اسفند 1402 4
  • بهمن 1402 4
  • دی 1402 3
  • آذر 1402 2
  • آبان 1402 1
  • مهر 1402 1
  • شهریور 1402 2
  • مرداد 1402 2
  • تیر 1402 6
  • خرداد 1402 2
  • اردیبهشت 1402 3
  • اسفند 1401 4
  • بهمن 1401 7
  • دی 1401 12
  • آذر 1401 13
  • آبان 1401 7
  • مهر 1401 9
  • شهریور 1401 14
  • مرداد 1401 8
  • تیر 1401 13
  • خرداد 1401 13
  • اردیبهشت 1401 7
  • فروردین 1401 7
  • اسفند 1400 7
  • بهمن 1400 6
  • دی 1400 9
  • آذر 1400 11
  • آبان 1400 10
  • مهر 1400 7
  • شهریور 1400 12
  • مرداد 1400 9
  • تیر 1400 14
  • خرداد 1400 9
  • اردیبهشت 1400 11
  • فروردین 1400 20
  • اسفند 1399 12
  • بهمن 1399 7
  • دی 1399 8
  • آذر 1399 11
  • آبان 1399 14
  • مهر 1399 18
  • شهریور 1399 18
  • مرداد 1399 15
  • تیر 1399 9
  • خرداد 1399 6
  • اردیبهشت 1399 7
  • فروردین 1399 9
  • اسفند 1398 14
  • بهمن 1398 9
  • دی 1398 13
  • آذر 1398 10
  • آبان 1398 8
  • مهر 1398 10
  • شهریور 1398 10
  • مرداد 1398 5
  • تیر 1398 6
  • خرداد 1398 4
  • اردیبهشت 1398 9
  • فروردین 1398 7
  • اسفند 1397 6
  • بهمن 1397 9
  • دی 1397 5
  • آذر 1397 10
  • آبان 1397 14
  • مهر 1397 8
  • شهریور 1397 8
  • مرداد 1397 6
  • تیر 1397 6
  • خرداد 1397 13
  • اردیبهشت 1397 3
  • فروردین 1397 8
  • اسفند 1396 15
  • بهمن 1396 13
  • دی 1396 9
  • آذر 1396 12
  • آبان 1396 11
  • مهر 1396 14
  • شهریور 1396 12
  • مرداد 1396 17
  • تیر 1396 25
  • خرداد 1396 3

جستجو


آمار : 1055857 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • از کتاب ها یکشنبه 7 دی 1404 10:36
    کتاب ذهن توسعه یافته رو خوندم. نمره اش 9 از ده، یا شاید حتی 9.5 . کتاب خیلی خوبی بود. فقط اولاش خیلی حوصله سربر بود. راجع به یه موضوع چندین صفحه توضیح داده بود که همه اش تکراری بود. میتونم بگم از نصف کتاب به بعد تازه خوب میشد. نمی دونم اون نصفه ی اول برای من آشنا بود و تکراری بود یا واقعا فقط یه مطلب رو بارها تکرار...
  • از روزمرگی ها یکشنبه 30 آذر 1404 12:31
    تو پست قبلی راجع به زود مدرسه رفتن پسرمون نوشتم، یادم افتاد خودمم همیشه زود می رفتم. یه روز رفتم مدرسه، فهمیدم کیفمو تو خونه جا گذاشته ام، برگشتم کیفمو ورداشتم و برگشتم مدرسه. هنوز زنگ تازه خورده بود . -- رفتم پسرمونو از کلاس پینگ پنگش وردارم که ببرمش کلیسا برای تمرین تئاترش. یه ربع زودتر از همیشه رفته بودم و قبلا هم...
  • از کار و مدرسه و همه چی جمعه 21 آذر 1404 19:34
    اون روز یه کاندیدایی برای پوزیشن خالی ای که داریم قرار شد بیاد. من رفتم از پذیرش ورش داشتم و با هم اومدیم بالا. یه چیزی که برای من خیلی سخته اینه که با کسی حرف بزنم که بعد از نیم ساعت مطمئنم به درد ما نمی خوره! یواخیمم الان این طوری طراحی کرده مصاحبه ها رو که طرف باید با کل گروه صحبت کنه؛ چون ما هر کدوممون روی یه چیزی...
  • همسایه ها و مدرسه شنبه 15 آذر 1404 00:58
    همسایه دوباره خرت و پرت آورده بود و پیام داده بود تو گروه که بیاین ببرین. چون زیاد تا خونه شون راه نیست (شاید 20 متر باشه)، منم همین جوری با دمپایی رفتم و بدون جوراب. مارتینا میگه وای تو سرما نمی خوری این جوری پابرهنه اومدی؟ گفتم زیاد راه نیس که. دو سه دقیقه همه اش بیرونم. همون موقع یه همسایه ی دیگه اومد گفت وااای، تو...
  • از کتاب ها پنج‌شنبه 13 آذر 1404 23:50
    کتاب فارنهایت 451 رو خوندم. اصلا یادم نمیاد که اسم این کتابو کجا دیدم یا کی بهم معرفی کرد. ولی کتاب خوبی بود. برای من نمره اش 8 از 10 بود. کتابش در مورد زمان آینده بود، یه دوره ای که مدل زندگی ها خیلی با الان متفاوت شده و قضیه در مورد یه آتش نشانه. البته توی اون دوره، آتش نشان ها آتیشو خاموش نمی کنن، بلکه بعضی از خونه...
  • از تئوری تا واقعیت! پنج‌شنبه 13 آذر 1404 10:08
    امروز برا اولین بار رفتم برای این کار داوطلبانه ی مترجمی ای که ثبت نام کرده بودم. قرار بود دو تا خانواده ی افغانستانی بیان و سه تا بچه رو ثبت نام کنن. تو اون ورکشاپه، خانمه کلی چیزی می گفت که نکات خوبی به نظر می رسیدن. مثلا یکیش این بود که همیشه با خودتون یه دفترچه داشته باشین و پشتش هم محکم باشه؛ فقط چند تا برگه...
  • از کار و زندگی چهارشنبه 12 آذر 1404 18:42
    اون روز با آنیا و زِبی بحث کار شد. همیشه میگن که ما خیلی از تو و فاطیما ممنونیم. ما خیلی خوب با هم کار می کنیم و شما همیشه ما رو نجات میدین وقتی که مشکلی داریم . اونا هم متقابلا خیلی هم تیمی های خوبین برای ما. منم گفتم ما خیلی خوب با هم کار می کنیم، ولی نمی دونم چرا فقط خوب با هم "کار" می کنیم. ما قرار بود...
  • از کار و چیزای دیگه دوشنبه 3 آذر 1404 23:34
    جلسه ی Retro بود و مونیکا که همیشه برگزارکننده اس نبود. به جاش مارتین بود. مارتین همیشه روش های خلاقانه و بازی داره اولش. از در که رفتیم تو، روی میز برامون اسمارتیز گذاشته بود. البته، اینجا مارک معروفش m&m ه. این اسمارتیزاشونم جالبه. داخلش یه بادوم زمینی کامل داره و فقط دورش شکلاته. هم سالم تره، هم برای کارخونه...
  • تولد و مدرسه و کار چهارشنبه 28 آبان 1404 19:27
    تولدو پسرمونو توی یه زمین فوتبال داخل سالن براش گرفتیم؛ خیلی ساده و با یه براونی که همسر پخته بود. 9 تا بچه رو دعوت کردیم و با پسر خودمون میشدن ده تا. یکیشون یه پسر ایرانی بود. پارسال تقریبا یه ساعت دیر اومد تولد رو. امسالم صبح پیام داد مامانش که پسر ما مریضه و نمیاد. سر میز بچه ها داشتن موقع غذا خوردن با هم صحبت می...
  • یه کم آلمانی یکشنبه 25 آبان 1404 20:36
    بالاخره بعد از مدت ها یه اصطلاح آلمانی بامزه پیدا کردم که بیام بنویسم براتون: Fahrt bitte mal einen Gang runter فارت بیته مال آینِن گانگ رونتا. ترجمه ی تحت اللفظیش یعنی لطفا دنده تونو یه دونه کم کنین (یه دونه ببرین پایین تر). معنی واقعیش یعنی لطفا یه کمی آرومتر و کم سر و صدا تر باشید. -- پسرمون میگه اولین باری که این...
  • از کتاب ها یکشنبه 25 آبان 1404 20:31
    کتاب ضیافت افلاطونو خوندم. افلاطون یه سری رساله داره که توش به صورت گفت و گو بین چند نفر به دیدگاه های مختلف فلسفی می پردزاه. ضیافت هم یکی از این رساله ها حساب میشه. کتابش بد نبود ولی در اون حدی هم که من انتظار داشتم نبود چون اسمشو خیلی شنیده بودم و توقع خاصی ازش داشتم. برای من نمره اش 7 از دهه. ضمن اینکه من اینو به...
  • همه چی یکشنبه 25 آبان 1404 19:34
    تو کنفرانس لایپزیگ اولش یه معارفه ی کوتاه داشتیم و هر کسی می گفت که از کدوم شرکته و چه سمتی داره. از همه ی بخش ها بودن. بعضی ها وکیل بودن، بعضی ها مدیر بودن، بعضی ها تو بخش حافظت از داده ی کاربر کار می کردن و ... . یه آقایی بود که وکیل بود. بغل من که واستاده بود تو یکی از تمرینایی که با هم داشتیم، من همه اش حس می کردم...
  • چیزایی که از آلمانی ها یاد گرفته ام :) پنج‌شنبه 22 آبان 1404 22:38
    یه سری چیزا رو می خواستم تو یکی از پستای قبل بنویسم ولی فکر کردم به درد کی می خوره حالا؟ بعد، اتفاقا دوستی تو ایمیل سوالی پرسیدن و من یه سری از اون چیزایی که می خواستم بنویسم و ننوشته بودم رو گفتم. حالا گفتم شاید پس اون چیزی که من فکر می کنم به درد کسی نمی خوره، به درد کسی می خوره واقعا . و مجاب شدم که بیام برای بقیه...
  • از همه چی دوشنبه 19 آبان 1404 08:57
    دختر دوستمون و پسر ما اومدن گفتن ما یه ایده ای داریم و میخواستن پیاده اش کنن. ظاهرا دوستمون رفته بود فروشگاه با دخترش. اونجا دستگاه چاپ روی تی شرت دیده بودن و دخترش گفته بود تی شرت بگیریم، روش پرینت بزنیم و بفروشیم! بهشون گفتیم این قضیه ساده نیست. باید راجع بهش با هم چندین میتینگ بذارین و صحبت کنین. شبش اومدن میتینگ...
  • از کتاب ها شنبه 17 آبان 1404 13:20
    چند وقت پیش یه کتاب آلمانی خوندم که وقت نشد بیام راجع بهش بنویسم. من قصدی نداشتم که کتاب خاصی بخونم. چند تایی هم که سرچ کردم توی کتابخونه ی شهرمون نبود (همون جایی که کار هم می کنم) چون کتابخونه ی کوچیکیه. این شد که لیست کتاب هایی که داشتن رو صفحه ی اولشو کپی کردم تو چت جی پی تی، گفتم از بین اینا کدوم کتابو بخونم؟ اونم...
  • کنفرانس و کار جمعه 16 آبان 1404 19:27
    یه کنفرانسی بود تو لایپزیگ. قرار شد من و فاطیما از طرف شرکت بریم. قرار بود ساعت ۲۱ برسیم حدودا. با فاطیما کلی قرار گذاشتیم که بریم رستوران سوری یا لبنانی یا فلان جا. ولی عملا به لطف قطارهای آلمان ساعت ۱۱.۳۰ رسیدیم و تنها جایی که باز بود مک دونالد بود. حتی بقیه ی فروشگاهای توی ایستگاه هم بسته بودن. اکثرا تا ۱۱ باز بودن...
  • پرینتر سه بعدی و کلاس برنامه نویسی چهارشنبه 14 آبان 1404 08:57
    چند وقت پیش پسرمون هی چیزی با پرینتر سه بعدیش پرینت میزد و میداد به دوستاش. یه بار گفتم میخوای بهشون بفروشی؟ گفت می خرن؟ گفتم امتحان کن. بگو ۵۰ سنت اینا. فرداش چند تا نمونه برد و نشون بچه ها داد و کلی سفارش گرفت‌؛ بعضی ها یه یورویی، بعضی ها ۱.۵ یورویی. تا الان ۱۲ یورو دشت کرده؛ برا ماکسی هم یه دونه سفارش در دست انجام...
  • ... و پرورش چهارشنبه 14 آبان 1404 00:35
    چند وقت پیش یه چیزایی تو ذهنم داشتم که انجام بدم. می خواستم روی یه موضوعی کار کنم؛ بعد با خودم گفتم مقاله اش کنم. بعد گفتم یکیو پیدا کنم که در این زمینه کار کنه و باهاش کتاب بنویسم. بعد گفتم چه کاریه؟ چرا میذاریم یه فرهنگی، ادبیاتی، چیزی از بین بره، بعد کتابش کنیم. خب، بیایم یه کاری کنیم که اون فرهنگ از بین نره. بعد...
  • تولد 9 سالگی یکشنبه 11 آبان 1404 10:31
    از بقیه ی ایران بودن بگم. بقیه اش خیلی خوب بود. قرار بود روزی که از مشهد برگردیم یا هفته ی بعدش تولد پسرمونو بگیریم. ولی بستگی داشت خواهر کوچیک تر کی بتونه بیاد. گفت نمیدونم این هفته بیام یا هفته ی بعد. آخرش وقتی خبر داد که دیگه ما مشهد بودیم و عملا خیلی نمی تونستیم کارای تولدو بکنیم. البته، کار خاصی هم قرار نبود...
  • بقیه ی سفر دانمارک دوشنبه 5 آبان 1404 20:55
    این قدر دیر شد نوشتن از بقیه ی مسافرت قبلیمون که از دهن افتاد! ولی خب، با این وجود، گفتم بیام بازم بنویسم بقیه شو که مشغول الذمه تون نباشم . تا هامبورگو که نوشته بودم. از هامبورگ باید با کشتی می رفتیم دانمارک. کشتیشم این طوری بود که باید با ماشین می رفتی توش. البته ما خودمون این طوریشو انتخاب کردیم. باز همینشم دو مدل...
  • مشهد یکشنبه 27 مهر 1404 21:00
    دوباره با مامان قرار گذاشتیم که با هم بریم مشهد. -- به پسرمون گفته بودم این دفعه بریم مشهد، میریم موج های خروشان ولی متاسفانه به دلیل کمبود عناصر ذکور دوست و آشناها، نشد بره . -- میخواستیم سر صبح، ساعت ۵.۵ بریم حرم، اسنپ گرفتیم. مامان جلو نشست که عصا داشت، منم عقب. روز قبلش مامان رفته بود حرم، ۲۰۰ تومن شده بود کرایه...
  • خاطرات سفر به ایران :) چهارشنبه 23 مهر 1404 19:13
    قبل از اینکه بریم، یکی دو روز به رفتن داشتیم صحبت میکردیم. بهش میگم دهات ما کوچکه هیچی نداره. میگه آره دهات شما هیچی نداره! بعد یهو یاد این افتادم که ولی حداقل خوبیش اینه که آدم تو ده دقیقه از این ور شهر به اون ور شهر میرسه؛ شونصد ساعت تو ترافیک نیست. بهش میگم آره ولی خوبی هایی هم داره. مثلا چی؟ میگه مادرجون داره! --...
  • بالاخره اومدیم خونه :) سه‌شنبه 22 مهر 1404 11:44
    این دفعه که ریحانه خانم ایران بود، گفتم یه مهر برای کتابخونه مون درست کنن و به دست ریحانه خانم برسونن. ریحانه خانم آورد و رفتیم ازش گرفتیم. اون روز اومدم کتابامونو مهر بزنم، فهمیدم یه تعدادی از کتابا مال خواهر همسرن. وقتی بهتون میگم زیادی منو خوب تصور نکنین، برای اینه که الان روم بشه بیام بگم از کسی کتاب گرفتیم و...
  • مدرسه و کار و کتابخونه و ... چهارشنبه 16 مهر 1404 07:44
    یه چیزی که اینجا راجع به مدرسه ها دوست دارم، اینه که خیلی براشون مهمه که بچه ها فقط در معرض اطلاعاتی باشن که برای سنشون مناسبه. مثلا، به صرف اینکه امروز جشن مدرسه اس، هر آهنگی رو نمیذارن برای بچه ها. من تو فضای مجازی گاهی می بینم که بعضی از مدرسه ها تو ایران آهنگ ساسی مانکن میذارن برای جشن بچه ها یا بهنام بانی؛ یا...
  • از کتابخونه و بقیه ی کارای داوطلبانه یکشنبه 13 مهر 1404 16:10
    باید برا ماجراهای این کتابخونه ای که میرمم یه برچسب جدید بذارم! ماجرا زیاد دارن. -- همه شون مسنن دیگه. چهارشنبه رفته بودم و خلوت بود. کار خاصی نداشتیم. یکیشون میگه آها، راستی، من یه کاری میخواستم بکنم. میخواستم برم تو اینترنت . -- یه سایت دارن که اگه سرچ کنی، راحت دیده نمیشه. یه دلیلش اینه که سایتشون مثل وبلاگ، بخشی...
  • از خاطرات قدیم و جدید چهارشنبه 9 مهر 1404 22:45
    یه رابطه ی عکسی بین اتفاقایی که میفته و نوشتن من وجود داره: هر چی بیشتر اتفاقای جالب بیفته که دلم بخواد بیاد تعریف کنم، طبیعتا وقت بیشتری ازم گرفته شده بابت افتادن اون اتفاقا و در نتیجه کمتر وقت می کنم بیام بنویسم . حالا سعی می کنم توی این پست یا با دو تا پست همه چیو بنویسم. -- چند تا پست پیش راجع به مدرسه ی قرآن...
  • قاطی پاطی سه‌شنبه 1 مهر 1404 23:42
    یه بار آخر هفته همین چند وقت پیش پسرمون مسابقه ی پینگ پنگ داشت از طرف تیمشون. این جوریه که توی گروه می نویسن که کی میخواد کدوم روز رو بیاد و هر کس میخواد بیاد اعلام می کنه. مسابقه ها هم نتایجش اعلام میشه و رده بندی و اینا داره ولی در کل، خیلی جدی نیست. این جوری نیست که همه هر دفعه برن. خلاصه، ما هم یه بارشو گفتیم...
  • از زندگی شنبه 29 شهریور 1404 08:42
    اون روز داشتم راجع به مرزای آلمان یه چیزیو چک می کردم؛ برام جالب شد وقتی فهمیدم شما هر جای آلمان که باشین با طی کردن حدود 250 کیلومتر مرزو رد می کنین و میفتین تو یه کشور دیگه! ما تو نصف مملکت با ۲۵۰ کیلومتر تازه به شهر بغلیمون میرسیم! -- داریم برنامه می ریزیم که چند هفته ی بعد که 3 ی اکتبر که روز اتحاد دو آلمانه و...
  • از مدرسه و ... چهارشنبه 26 شهریور 1404 22:55
    این پست قرار نبود صرفا مربوط به پسرمون و مدرسه اش باشه ولی بعد از اینکه نوشتم، گفتم بیام جدا کنم؛ چیزایی که مربوط به مدرسه و پسرمون میشه رو توی یه پست جدا بنویسم؛ بقیه ی چیزا همین جا بمونه. بعد دیدم باید چیزایی که مربوط به پسرمون نیستو ببرم تو یه پست دیگه؛ چون اونا کمترن . -- طبق معمول، اول سال جدید تحصیلی، رفتیم...
  • از همه چی یکشنبه 23 شهریور 1404 23:21
    برا یه تیکه از کارم نیاز به کمک یکی از بچه ها داشتم. گفتم اینجاشو نمی دونم چرا کار نمی کنه. کد رو با پایتون نوشته بودم ولی من تخصصم پایتون نیست؛ جاوائه. تا کدمو نگاه کرد، گفت برنامه نویس جاوایی؟ تو اون لحظه خیلی فحش بود حرفش . -- داشتم یه چیزی می خوردم. پسرمون اومد تو آشپزخونه. میگه چی می خوردی؟ میگم هیچی. میگه چرا،...
  • 853
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 29