خانه عناوین مطالب تماس با من

یه دختر معمولی با یه زندگی معمولی

یه دختر معمولی با یه زندگی معمولی

درباره من

پروفایلمو هر از گاهی آپدیت می کنم. شمام هر از گاهی یه نگاه بهش بکنین. شاید چیزی تغییر کرده باشه :) -- آدرس کانال تلگرامم اینه: mamoolii -- وبلاگ قبلی من اینجاست: mamooli.persianblog.ir به خاطر خرابی های مکرر پرشین بلاگ تصمیم گرفتم کوچ کنم :) -- و اما من: من یه دختر معمولی هستم که با همسرم توی یه شهر آلمان یه زندگی خیلی معمولی داریم. اولش دانشجویی اومدیم، الان اینجا کار می کنیم. اینجا میخوام همین روزای ساده ولی قشنگ زندگیمونو ثبت کنم. البته زندگی ما هم مثل همه ی زندگی ها فراز و نشیب های زیادی داشته و داره ولی داشتن این فراز و نشیب ها خودش معمولیه!---- 22 اکتبر 2016 یکی از بهترین و قشنگ ترین اتفاقای زندگیمون رخ داد و پسرمون متولد شد. ---- ۱۷ اکتبر ۲۰۱۸ هم بالاخره از تزم دفاع کردم:). تو فوریه ی ۲۰۱۹ بالاخره مدرکمو گرفتم و خلاص :). ---- اگر سوالی در مورد پذیرش توی آلمان داشتین، اول از همه لطفا به سایت اپلای ابرود دات ارگ مراجعه کنید. ---- اگه نتونستید جواب سوالاتونو بگیرین، من تا جایی که بتونم بهتون کمک می کنم، ولی ازتون خواهش می کنم، سوالاتون رو فقط و فقط توی پست "از من بپرسید"، بپرسید. در غیر این صورت، من نمی تونم جوابگوتون باشم. با کمال شرمندگی البته.---- وبلاگ قبلی یه سری پست های روزمره اش رمزداره. اگه رمز می خواین بگین. ---- اگه با من کار دارین، به این آدرس ایمیل بزنین: mamooli_persianblog@yahoo.com ادامه...

پیوندها

  • غار تنهایی من
  • کنار تو درگیر آرامشم
  • جایی برای گفتن دلتنگی ها
  • جیغ و جار حروف
  • قلم بافی های یک نیکولای آبی
  • اینجا بدون من

دسته‌ها

  • زندگی در آلمان 350
    • ماشین 19
    • فرهنگ آلمانی 59
    • دکتر 14
    • مهد کودک 18
    • منزل در آلمان 18
    • کار در آلمان 81
    • شهروندی آلمان 3
    • بیمه و اینترنت 2
    • یه کم آلمانی 21
    • مدرسه 39
    • تحصیل در آلمان 5
    • فروشگاه های آلمان 3
    • رفت و آمد در آلمان 1
    • کار داوطلبانه 6
  • روزمره 534
  • تجربه 26
    • زبون یاد گرفتن 4
  • سفر 70
    • سفر به یونان 6
    • سفر به هلند 3
    • سفر به فرانسه 1
    • سفر به ایران 37
    • سفر داخل آلمان 10
    • سفر به اسپانیا 3
    • سفر به سوئیس 2
    • سفر به امارات 1
    • سفر به دانمارک 2
    • سفر به پرتغال 5
    • سفر به انگلیس 2
  • اعترافات یک مادر 1
  • موسسات خیریه برای ساکنین خارج از کشور 1
  • کتابخوانی 48
  • اپلای 5
  • معرفی 1
  • از خاطره ها 2

ابر برجسب

روزمره زندگی در آلمان سفر به آلمان مهد کودک دکتر مهمونی سفر به ایران کتابخوانی از کتاب ها یه کم آلمانی مدرسه در آلمان فرهنگ آلمانی کتاب سفر کار در آلمان

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • از کتاب ها
  • از روزمرگی ها
  • از کار و مدرسه و همه چی
  • همسایه ها و مدرسه
  • از کتاب ها
  • از تئوری تا واقعیت!
  • از کار و زندگی
  • از کار و چیزای دیگه
  • تولد و مدرسه و کار
  • یه کم آلمانی

بایگانی

  • دی 1404 1
  • آذر 1404 7
  • آبان 1404 12
  • مهر 1404 7
  • شهریور 1404 8
  • مرداد 1404 7
  • تیر 1404 6
  • خرداد 1404 4
  • اردیبهشت 1404 8
  • فروردین 1404 3
  • اسفند 1403 6
  • بهمن 1403 3
  • دی 1403 2
  • آذر 1403 8
  • آبان 1403 5
  • مهر 1403 4
  • شهریور 1403 4
  • مرداد 1403 4
  • تیر 1403 4
  • خرداد 1403 6
  • اردیبهشت 1403 6
  • فروردین 1403 3
  • اسفند 1402 4
  • بهمن 1402 4
  • دی 1402 3
  • آذر 1402 2
  • آبان 1402 1
  • مهر 1402 1
  • شهریور 1402 2
  • مرداد 1402 2
  • تیر 1402 6
  • خرداد 1402 2
  • اردیبهشت 1402 3
  • اسفند 1401 4
  • بهمن 1401 7
  • دی 1401 12
  • آذر 1401 13
  • آبان 1401 7
  • مهر 1401 9
  • شهریور 1401 14
  • مرداد 1401 8
  • تیر 1401 13
  • خرداد 1401 13
  • اردیبهشت 1401 7
  • فروردین 1401 7
  • اسفند 1400 7
  • بهمن 1400 6
  • دی 1400 9
  • آذر 1400 11
  • آبان 1400 10
  • مهر 1400 7
  • شهریور 1400 12
  • مرداد 1400 9
  • تیر 1400 14
  • خرداد 1400 9
  • اردیبهشت 1400 11
  • فروردین 1400 20
  • اسفند 1399 12
  • بهمن 1399 7
  • دی 1399 8
  • آذر 1399 11
  • آبان 1399 14
  • مهر 1399 18
  • شهریور 1399 18
  • مرداد 1399 15
  • تیر 1399 9
  • خرداد 1399 6
  • اردیبهشت 1399 7
  • فروردین 1399 9
  • اسفند 1398 14
  • بهمن 1398 9
  • دی 1398 13
  • آذر 1398 10
  • آبان 1398 8
  • مهر 1398 10
  • شهریور 1398 10
  • مرداد 1398 5
  • تیر 1398 6
  • خرداد 1398 4
  • اردیبهشت 1398 9
  • فروردین 1398 7
  • اسفند 1397 6
  • بهمن 1397 9
  • دی 1397 5
  • آذر 1397 10
  • آبان 1397 14
  • مهر 1397 8
  • شهریور 1397 8
  • مرداد 1397 6
  • تیر 1397 6
  • خرداد 1397 13
  • اردیبهشت 1397 3
  • فروردین 1397 8
  • اسفند 1396 15
  • بهمن 1396 13
  • دی 1396 9
  • آذر 1396 12
  • آبان 1396 11
  • مهر 1396 14
  • شهریور 1396 12
  • مرداد 1396 17
  • تیر 1396 25
  • خرداد 1396 3

جستجو


آمار : 1055829 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • از مدرسه و دکتر شنبه 15 شهریور 1404 06:34
    پسرمون همین قدر زود کلاس سومی شد . من هر بار که راجع به سن پسرمون می نویسم، باز یادم میفته که اینجا آدمایی هستن که دارن روزمرگی های منو از بیشتر از نه سال پیش می خونن. و هر بار دوباره شگفت زده میشم و میگم اینم از شگفتی های خلقته . -- همون روزای اول یه نامه بهمون دادن که امسال کلاس اخلاق برگزار نمیشه و بچه ها گزینه...
  • آدمایی که فراموششون نمی کنم جمعه 14 شهریور 1404 22:01
    کلاس اول دبستانمو که تموم کردم، مامانم اسم منو تو کتابخونه ی کودک نوشت؛ همون جایی که تهرانی ها بهش می گفتن کانون و کلی تو تلویزیون تبلیغ می کردن که بیاین عضو کانون بشین و من همیشه فکر می کردم این تهرانی ها چقدر امکانات دارن و تازه بعد از حدود 15 20 سال فهمیدم که بابا اون امکاناتی که کلی به خاطرش غصه می خوردمو نه تنها...
  • از کتابخونه و مهمونی شنبه 8 شهریور 1404 09:04
    اون روز رفتم کتابخونه. خیلی محیطشو دوست داشتم. اینکه می دیدم یه سری خانم شاید 50 تا 80 ساله دارن راجع به کتابای جنایی صحبت می کنن خیلی جالب بود. یا مثلا، یه خانمی یه کتابی رو آورده بود، داشتن می گفتن تو این کتابو خوندی؟ خوب به نظر می رسه. اینو نمیذارم سر جاش. خودم می برم. -- خانمه بهم گفت بیا بشین پشت سیستم و کتابا رو...
  • کتاب سووشون شنبه 8 شهریور 1404 08:48
    کتاب سووشون رو چند هفته پیش تموم کردم و این کتاب آخرین کتاب ذخیره ی کتابایی بود که از ایران آورده بودم . کتاب خوبی بود واقعا. برام در حد 8 یا 9 از ده بود. واقعا کتابش خیلی بهتر از چیزی بود که فکر می کردم. من اون قسمت هایی ازش که توی کتابمون اومده بود تو دبیرستان رو اصلا دوست نداشتم. خود کتاب خیلی قشنگ تر از چیزی بود...
  • هامبورگ پنج‌شنبه 6 شهریور 1404 21:07
    ما یه مسافرت تقریبا یه هفته ای رفتیم. شنبه راه افتادیم به سمت خونه ی دوستامون و از جلوی خونه ی اونا با اونا راه افتادیم به سمت هامبورگ. برنامه مون دو شب هامبورگ بود، سه شب کپنهاگ، برگشتنی، یه شب برمن و بعدم دیگه خونه. هتل هامبورگمون چک اینش ساعت 3 عصر بود. واسه همین فکر کردیم که وقتی می رسیم هنوز نمی تونیم اتاقو...
  • از همسایه ها و ... پنج‌شنبه 30 مرداد 1404 18:10
    اول یه چیزی رو که از پست قبلی جا مونده بودو بنویسم، بعد برم سراغ اتفاقای مربوط به این یکی پست! در مورد افزایش حقوق شرکت، اینو یادم رفت بنویسم که شرکت نه تنها برای کسایی که حقوقشون زیاده محدودیت داره، بلکه یه حداقلی هم داره و حداقلش 200 یوروئه؛ یعنی، مثلا اونی که نیمه وقت کار می کنه و حقوقش در سال 2000 یورو هست، حقوقش...
  • یوتیوب (یادتون نره، شمام بگین روش هاتونو) پنج‌شنبه 30 مرداد 1404 17:07
    دوستی تو کامنت ها از من یه سوالی پرسیده بودن: می خواستم ازتون خواهش کنم اگر براتون مقدور هست، یک پُست، در مورد کنترل دسترسی کودکان به موبایل و فضای مجازی، اینکه از چه روش‌هایی مثلا میشه دسترسی کودک را به یوتیوب محدود و ایمن کرد، یا محتوای یا تبلیغاتی که توی سایت ها میآد و یا سرچ ها را ایمن کرد تا کودک در معرض محتوای...
  • خیلی آلمانی طور :) یکشنبه 26 مرداد 1404 08:48
    قبلا گفته بودم که اطلاعات شخصی چقدر مهمه تو آلمان و چقدر شرکتا روش سخت گیری دارن. این سخت گیری، توی خودم مردمم وجود داره. اون روز یکی از همکارا قرار بود زنگ بزنه و وویس بت رو تست کنه. اونجا که وویس بت پرسید اسمت چیه، در جواب گفت ماکس موسترمن (Max Mustermann). این یه اسم نمونه اس مثل John برا انگلیسی. یعنی، طرف حتی برا...
  • یه کم آلمانی شنبه 25 مرداد 1404 18:11
    نمی دونم اصطلاحای جالب آلمانی تموم شد یا من دیگه برام عادی شده همه چی . خیلی وقت بود اصطلاح جالبی نشنیده بودم تا اینکه چند روز پیش آنیا گفت من تازه یاد گرفته ام که برنامه نویسا به علامت نقل قول ("") میگن Gänsefüßchen. برا منم جدید بود. گفتم به شمام بگم. Gänsefüßchen که خونده میشه گِنزه فوس شِن معنی تحت...
  • از همه چی شنبه 25 مرداد 1404 17:33
    یه بار سر کار بودم، یوتیوبم گذاشته بودم و از همه چی گوش میدادم. یه ویدیویی که کلیک کردم مال الهی قمشه ای بود. یه جاش گفت شبی یه شعر از مولانا بخونین. زیادم نه. همین خودش بعد از یه سال، کلی میشه. منم گفتم آره دیگه. حیفه. بذار با همین قدر کم شروع کنم. اواخر ژانویه بود. یکی دو هفته پیش یه دفترش تموم شد . استمرار حقیقتا...
  • همسایه ها و کارهای داوطلبانه :) یکشنبه 19 مرداد 1404 09:04
    چند وقت پیش یه روز همسر اومد، گفت داشته با کارین و یه همسایه ی دیگه صحبت می کرده. همسایه بهش گفته انگور می خواین؟ من رفته ام از فلان جا گرفته ام. همسر هم گفته بود آره و براش آورده بود. چند روز بعدش، من یه بار - بعد از اینکه دو سه هفته از عملم گذشته بود- عطسه کردم. انگاری برگشتم به یه هفته بعد از عمل! دوباره انقدر در...
  • برادر بزرگتر/غیره یکشنبه 5 مرداد 1404 09:16
    برادر بزرگتر چند روز پیش رفته دفترش ساعتای 8 9 شب، ساعتای 10 شب رفته بالای نردبون که دوربینشو نمی دونم چیکار کنه، پایه ی نردبون سر خورده روی موزاییکا و افتاده، کمرش خورده به مبل. با این وجود، ماشینشو سوار شده و رفته خونه. دم در دیده کلا قفل شده کمرش و اصلا نمی تونه حرکت کنه. بچه هاش زنگ زده ان به اورژانس و اومده ان...
  • از روزمره ها دوشنبه 30 تیر 1404 18:10
    چند وقت پیش همسر رفته بود خرید کنه. طبق معمول، باز یکی اومده بود که به صورت تصادفی چک کنه چند تاشو که آیا واقعا با دستگاه همسر بارکد اونا رو اسکن کرده یا نه. چند بار این اتفاق افتاد. یه بارم که طرف گفته بود باید همه شو دونه دونه چک کنم. یکی از همین دفعه ها، مال یه خانمه رو زده بود، دو سه تاشو طرف اسکن نکرده بوده! جالب...
  • از کتاب ها دوشنبه 30 تیر 1404 18:02
    کتاب قصر رو تموم کردم. خیلی کتاب خوبی بود. یه کم قبل از اینکه کتاب تموم بشه، داشتم با خودم مرور می کردم که چی بیام بنویسم در موردش و اون موقع نظرم این بود که نمره ی کتاب ده از ده بود. ولی وقتی کتاب تموم شد، برام نمره اش شد هشت از ده، چه نویسنده این کتابو تموم نکرده و آخرش خیلی بازه دیگه! دو نفر دارن با هم حرف می زنن و...
  • از بیمارستان دوشنبه 30 تیر 1404 18:01
    قصه رو از وسطش تعریف می کنم چون دیگه واقعا حال اینکه بخوام تو ذهنم مرور کنم که چی شد و من کجاها رفتم و کی چی گفتو ندارم. بعد از کش و قوس های فراوان و رفتن پیش شیش تا دکتر زنان مختلف (باید تو آلمان زندگی کنین تا بدونین نوبت گرفتن از شیش تا دکتر مختلف آلمانی که مریض پنج تاشونم نیستین، چقدر طول می کشه.)، تشخیص نهایی دو...
  • از آرایشگاه و مدرسه جمعه 20 تیر 1404 09:40
    یه جا رفتم آرایشگاه، شهر بغلی. یه خانمی بود بسیااار آروم. از همون لحظه ی اول که دیدمش با خودم گفتم چقدر این خانم، چهره اش دردکشیده اس، انگار خوشحال نیست، یه غمی داره. بعد باز نگاه کردم، دیدم ماشاالله خط چشم کشیده به چه تمیزی، گونه و چونه شو احتمالا تزریق کرده. کجاش سختی کشیده اس؟ این اگه سختی می کشید که این قدر جدی به...
  • از روزمرگی ها و مدرسه چهارشنبه 11 تیر 1404 11:05
    این پست مال چند هفته پیشه. -- از بالا صدای یه بازی ای میاد که من از بلژیک برای پسرمون خریده ام. ولی قرار بود نیم ساعت فیلم ببینه تو یوتیوب. همسر میگه مگه قرار نبود فیلم ببینه. میگم چرا. همسر رفته سرک کشیده، اومده. میگم فیلم نمی بینه؟ میگه چرا، تبلیغ وسط فیلم بود، تا موقع داشت بازی می کرد!! اون روزم میگه من هر وقت یه...
  • از تجربه ها چهارشنبه 11 تیر 1404 11:03
    دیروز یواخیم یه میتینگ حضوری گذاشته بود. جمعه که من نبودم، ظاهرا یه چیزی رو بخش غیرفنی خواسته بود که ما فعال کنیم. بچه ها هم کرده بودن و سیستم درست کار نکرده بود و به مدت دو ساعت ما کل مکالمات کاربرها و کارمندا رو ثبت کرده بودیم متنش رو (در واقع شنود کرده بودیم) . درستش این بود که این اتفاق فقط برای کارمندایی بیفته که...
  • سلام شنبه 31 خرداد 1404 09:43
    سلام به همگی. گفتم با سلام شروع کنم که سلامتی بیاره. امیدوارم که همه تون - هر جا هستین- سلامت باشین. بعد از بیشتر از یه هفته، بالاخره شرایط و فرصت و حس و حالی بود که بیام بنویسم، البته؛ اونم بعد از حرف زدن با مامانم بود که مثل همیشه خیالش راحت بود و آروم بود برا خودش. البته؛ اینم نادیده نمی گیرم که تو شهر ما هیچ خبری...
  • از مدرسه و ... چهارشنبه 14 خرداد 1404 18:53
    تو گروه پدر و مادرای بچه های کلاس، باز دوباره بحث شد. همیشه هم بابای پاتریک شروع می کنه بنده خدا. من خیلی وقتا با حرفاش موافقم ولی جرئت ندارم بیام چیزی بنویسم و مخالفت کنم. مخصوصا که آلمانی ما هم به درد بحث کردن و این چیزا نمی خوره، خیلی مودبانه اس . ولی این دفعه جرئت به خرج دادم و بعد از صد بار خوندن متنی که نوشته...
  • از قدیم و جدید سه‌شنبه 6 خرداد 1404 19:54
    یواخیم دوباره میتینگ سالانه ی منو انداخت عقب. برا من بهتر شد، چون تو اون روز سه تا میتینگ دیگه هم داشتم و یه کم هماهنگیش سخت بود. اما نمی دونم علتش چیه. باز آندره بهش چیزی گفته یا قضیه چیز دیگه ایه. کلا میتینگ های سالانه باید حداکثر تا آخر جون انجام بشن. و من فکر می کنم واقعا آخرین نفر باشم این دفعه. -- یه جا مصاحبه...
  • رایان/کار/مهمونی یکشنبه 4 خرداد 1404 10:38
    رایانو یادتونه که از مهدکودک با پسرمون بود؟ اون چون نیمه اولی بود، یه سال زودتر رفت مدرسه. پارسال پسرمون گفت تو مدرسه نیست امسال و مدرسه شو عوض کرده. ما هم فکر کردیم رفته ان شهر بغلی که فامیل و آشنا داشتن. چند روز پیش یه شماره ی جدید بهم پیام داد و گفت من مامان رایانم. منم احوال پرسی کردم. گفت ما سال سختیو داشتیم. بچه...
  • از کار و خونه و همه چی دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 23:00
    یه میتینگ ماهانه داریم با همه ی تیم های تحت نظر یواخیم. اون روز رفتیم نشستیم تو اتاق میتینگ. یواخیم نبود در حالی که همیشه قبل از همه میاد. بقیه، تقریبا همه بودن. یکی دو دقیقه بعد از زمانی که باید میتینگ شروع میشد، دیدیم یواخیم اومد تو. گفت همه تون اینجا نشستین؟!! من یه اتاق دیگه رو رزرو کرده ام! یعنی؛ حتی یه نفر از...
  • از همه چی یکشنبه 21 اردیبهشت 1404 13:18
    بچه ها قرار شده تو مدرسه یه روزنامه دیواری درست کنن در مورد حیوونای خونگی. هر گروهی یه حیوونی برداشته ان و پسر ما هم مار رو پیشنهاد داده! تو تیمشون گابریل بود و جوما (= جمعه) و علی و پسرمونم از طرف معلم به عنوان کاپیتان انتخاب شده بود. چقدرم که خوشحال بود که من کاپیتانم . آخر هفته گفت بیا سرچ کنیم و اینا. منم بهش یاد...
  • از کتاب ها یکشنبه 14 اردیبهشت 1404 10:37
    کتاب دایی جان ناپلئون رو خوندم. من خیلی نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. برای من نمره اش شیش از ده بود. شاید باید توی سن دیگه ای یا زمان دیگه ای می خوندم. نمی دونم. ولی چندان جذبم نکرد. شخصیت دایی توی داستان - همونی که بهش میگن دایی جان ناپلئون- منو کاملا یاد دون کیشوت مینداخت؛ یه آدم متوهم که توی فکر و خیال خودش آدم...
  • از مدرسه/خونه/مهمونی یکشنبه 14 اردیبهشت 1404 10:35
    اول از همه بگم که بچه ها، از همه تون ممنونم بابت پست های عمومی و خصوصی پست های قبل و اینکه تجربه هاتونو گفتین و راهنمایی کردین به عنوان پزشک و خلاصه از همه چی . -- چند هفته پیش یه بار مدرسه ایمیل زد بهمون که یه آقایی نزدیک مدرسه در حال masturbation دیده شده؛ به پلیس اطلاع داده شده و قرار شده مسیر مدرسه رو با گذاشتن...
  • بقیه ی سفر سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1404 23:22
    گفتم تا خون تو بدنم هست و انرژی دارم، بیام بقیه ی لندنو بگم. آخه تحت الشعاع حال من قرار گرفت اون پست و نشد اون جوری که می خوام راجع بهش بنویسم. -- در کل بخوام بگم، لندن واقعا جای قشنگی بود. من تصورم این نبود. برای کسی که مدت زیادی تو اروپا زندگی کرده باشه و به بافت سنتی کشورهایی مثل آلمان، فرانسه، سوئیس، بلژیک و هلند...
  • قبل/ بعد جمعه 5 اردیبهشت 1404 22:29
    زندگیم به قبل و بعد از تزریق خون تقسیم شده الان. کلا، جهان و هستی و زندگی و همه چی، بعد از تزریق خون قشنگ تر شده . -- خانمه بهم سرم آهنو وصل کرده. وقتی درآورده، میگه میشه سوزنو بذارم تو بدنت بمونه تا فردا یا درش بیارم؟ :| گفتم نه، درش بیار! این خیلی برام جدید بود. آیا آدمای دیگه سوزن آنژیوکتو میذارن تو دستشون وقتی...
  • سفر به بلژیک و لندن و ادامه اش! (این پست طولانی است) چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 22:18
    از دوشنبه تا جمعه لندن بودیم. در واقع، ما از چند وقت قبل گفتیم عید پاکو یه جا بریم. بعد دیدیم هوا اون جوری نیست که بخوایم تو اروپا جای خاصی بریم، ایرانم یه کمی سعی کردیم و بلیتا رو چک کردیم، ولی دیدیم بلیتا خیلی گرونه، گفتیم همین دور و بر یه جای نزدیک بریم. این شد که تصمیم گرفتیم بریم لندن. از طرفی، لازم بود که...
  • شرکت/خونه دوشنبه 1 اردیبهشت 1404 23:24
    شرکتمون دوباره مثل پارسال یه روز داشت که بچه ها می تونستن بیان شرکتمون و ما براشون توضیح میدادیم ما اینجا چیکار می کنیم. پارسال شرط سنیشون خیلی پایین بود و یه سری بچه ها 12 ساله بودن و یه سری ها 17 ساله و این اختلاف خیلی به چشم میومد. بعضی ها واقعا کوچولو بودن. امثال شرط سنی رو گذاشته بودن 14 و اکثرا یا 14 بودن، یا...
  • 853
  • 1
  • صفحه 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 29